مباني تأويلات باطني شهرستاني در مفاتيح الاسرار (2)
مباني تفسيري
ا. تأويل باطني
اين مسئله در تأويل باطني در سطح وسيع تري انجام گرفت ؛ به گونه اي که به دشواري، سوء فهم، منضبط نبودن قواعد، و خارج شدن از ظاهر متهم شد، زيرا چه بسا تأويل گران باطني، به جاي کندوکاو در الفاظ و عبارات قرآن و استناد فني و ادبي، به اموري اشاره مي کردند که از لفظ استفاده نمي شد. آنان از حروف مقطعه و يا اعداد مطالبي برداشت مي کردند که فراتر از قواعد مرسوم فهم متن بود و اين با فرهنگ عامه مسلمانان سازگاري نداشت. البته بيشتر باطنيان منکر ظاهر نيستند، اما معتقدند تأويل باطني متکي به ظاهر کلام نيست و مفسر از رهگذر الفاظ به آسمان معاني و حقايق سفر مي کند و از طبيعت به وراي آن در عالم تدوين سير مي کند (رک: قاضي نعمان ،1415: 13/1و60، مقدمه محقق ؛ اسماعيليه، 1381: 253ـ 355). از نظر آنان، نسبت ميان ظاهر و تأويل، نسبت صدف و گوهر، و پوسته و مغز است. تأويل جاي تفسير را تنگ نمي کند و تفسير جاي خود را دارد؛ اما نبايد با تأويل هاي ديگر همچون تأويل عقلي و کلامي يا حتي فقهي به اشتباه گرفته شود و همان توقعاتي را از تأويل باطني هم داشته باشيم که از روش برگشت به نص در پرده برداري از لفظ داريم. (2)
شهرستاني درباره تأويل باطني رويکردهاي متفاوتي دارد، در ملل و نحو درباره مذهب باطني مي گويد «بدين سبب به ايشان نسبت باطني داده شده است که از ظواهر شريعت به باطن آن عدول کرده اند» (1402: 200/1)؛ اما خود بعدها همين راه را در کنار حفظ ظاهر مي پذيرد. اين نکته را نبايد فراموش کرد که تأويلات اسماعيليان بسته به شرايط زماني و مکاني و سليقه هاي داعيان متفاوت بوده است، تا جايي که به اذعان خودشان نمي توان آنان را يک فرقه و يا تأويلات آنان را از يک سنخ برشمرد (اسماعيليه، 1381: 251؛ به نقل از کنزالولد، مقدمه مصطفي غالب ،ص 7).
2. تفسير بر مبناي تأويل
و لما کانت الظواهر التنزيله محتاجه الي البواطن التأويليه حتي تحصل منهما الصوره المستقيمه و هي وزان واحد... کذلک کل ما في العالم من ظاهر و باطن و محسوس و معقول و جسماني و روحاني و جسم و روح، فعند اجتماعهما تحصل صوره مستقيمه في القيامه (شهرستاني، 1386: 880).
شايد بتوان در ميان عارفان پيش از شهرستاني، نمونه اي از اين شيوه را نشان داد، مثلاً سهل بن عبدالله تستري (م 283 ق) به نوعي تفسير باطني قائل مي شود. او در ذيل آيه «ظهر الفساد في البر و البحر» (روم: 41)، خشکي و دريا را بر انسان تطبيق مي کند و مي گويد همان گونه که زمين دو حالت دارد، انسان هم اين دو حالت را دارد و همان طور که فساد در زمين به وجود مي آيد، در نفس هم به وجود مي آيد. خشکي نفس در جوارح، و دريا در قلب است. چون قلب نفع آورتر و خطر برانگيزتر است، درياست. تستري تصريح مي کند که اين تأويل باطن آيه است و نه ظاهر آن (تستري، 1423: 121).
همچنين شهرستاني در آيه «قول معروف و مغفره خير من صدقه يتبعها اذي و الله غني حليم» (بقره: 263) انفاق در مال را به انفاق در هدايت تشبيه مي کند و مي گويد : همان طور که در انفاق مال از يک دانه خوشه ها چيده مي شود: «سبع سنابل في کل سنبله مائه حبه»، در هدايت نيز اين چنين است که از يک دانه آن خوشه هاي علم و معرفت توليد مي شود، و همان طور که منت و اذيت در انفاق مال حبوط عمل را به دنبال دارد، منت بر تعليم و اذيت متعلم نيز حبوط ارشاد و هدايت را به دنبال دارد (شهرستاني، 1386: 1001).اين روش در ميان عارفان آن عصر سابقه داشته است و کساني مانند قشيري در آيه «و لهم رزقهم فيها بکره و عشيا» (مريم: 62) رزق را به رزق قلوب تفسير و برآن اساس تأويل کرده اند: «هر گاه پرده اي از آسمان دل با لذتي آويخته شود، لوايحي از کشف عارض مي شود و نورانيتي از قرب مي درخشد، اين امور وقتي اتفاق مي افتد که انتظار آمدن يکباره اين لوايح را داشته باشند» (قشيري،1420: 255/2 و نيز گلدزيهر، 1382: 221).
3. زوج هاي زباني
از اين رو، به مبادي تاويلي خود که همان تقسيمات خاص است، اشاره مي کند، مانند مناهج خلق و امر، مدارج ترتيب و تضاد، مفروغ و مستأنف، وجه عموم و خصوص. اين تقسيمات سر دسته مباني شهرستاني و سررشته نظام تاويلي او هستند که از عبد صالحي که نامش را نمي برد، آموخته است. اين تقسيمات به وضوح نظام باطني را شرح مي دهند.
4. مناهج خلق و امر
چه دغدغه اي باعث شده است که شهرستاني به اين نظريه روي آورد؟ از ياد نبريم که شهرستاني در اصل متکلم است و نزاع هاي متکلمان مسلمانان را درباره پيدايش جهان و نوع ارتباط آن با خداوند ديده است و از اين رو مي خواهد با اين مبنا، تفسيري کلي از جهان آفرينش و فرمان حق، ارائه دهد و نشان دهد که چگونه جهان شکل گرفته و مبدأ آن کجاست. اساس استناد وي براي تفکيک خلق از امر آيه «الا له الخلق و الامر تبارک الله رب العالمين» (اعراف:54) است. شهرستاني مي گويد که همه حقايق جهان و تدبيرات هستي و آفرينش آن بر محور جدايي اين دو تفسير مي شود. به لحاظ منطقي، کلمه امر مقدم بر خلق است، اما علت تقديم خلق در آيه اين است که انسان ها با خلق خدا سروکار دارند. امر پايه هستي جهان را تشکيل مي دهد؛ زيرا در آيه ديگري امر به بودن، در نظام تکوين و تشريع، بيان شده است: «انما قولنا لشي اذا اردناه ان نقول له کن فيکون» (نحل:40).
از سوي ديگر شهرستاني از طريق تشبيه عالم کبير به عالم صغير و همچنين تبيين نسبت ميان کتاب تکوين با کتاب تدوين، مي خواهد فهمي از اين موضوع به دست دهد و موضوع را در بسياري از مسائل جهان و انسان روشن کند. اين شيوه طبق اصلي است که در اين تفسير به آن اشاره شده است بر اساس آن، حالات و صفات عالم تکوين به انسان (يا به جاهاي ديگر) نسبت داده مي شود و آيه اي از قرآن به اين معنا باز گردانده مي شود.
همچنين وي کلمه امر را به قولي و فعلي تقسيم مي کند (همان، 1386 : 602/2) و در جايي ديگر مي نويسد: «خداي متعال داراي کلمات تام در عالم امر است که هيچ دگرگوني اي در عالم نهايي (مفروغ ) ندارند، و کلماتي دارد که بايد در عالم خلق تمام شوند و قابل تبديل هستند، چون در عالم مستأنف هستند و بقاي اين کلمات و دوام آنها به ذات خودشان و بقاي آنها تبديل آنها به مانندشان حاصل مي گردد» (همان: 603/2).
بنابراين با يکي دانستن قطعي طرح خلقت در قرآن، بعد ظاهري آن را نيز تقويت، و طبيعيات و الاهيات آن را با جدا کردن حوزه امر از حوزه خلق، تأويل مي کند و بدين ترتيب، در قالب تأويل باطني امر و خلق زمينه دست يافتن به درکي را فراهم مي کند که عرفا در تأويلات خود و فلاسفه از طريق الاهيات به دنبالش مي گردند.
شهرستاني معتقد است مشکل ثنويان که به اثبات يزدان و اهريمن، نور و ظلمت، و خير و شر در عالم، مي پردازند و يا مشکل مسيحيان که نتوانستند تجلي خدا در مريم را حل کنند و به تثليث معتقد شدند و يا مشکل يهوديان که نتوانستند مبادي و منتهاي اين جهان را اثبات کنند و نسبت مغلول بودن به خدا دادند و همچنين مشکل فلاسفه که پديده ها را به عقل فعال و در نهايت به ذات الله نسبت دادند، مشکل همه اينها اين است که به تمايز خلق و امر توجه نکردند؛ همه اينها اگر توجه مي کردند که نسبتي ميان امر و خلق است و بايد ميان اين دو تفاوت قائل شد، در آن صورت متوجه مي شدند که تمام اينها بايد به اين اصل تأويلي امر خدا و نه ذات خدا، بازگردند:
و لهذا زلت الثنويه في اثبات الهين يزدان و اهرمن و النور و الظلمه و زلت النصاري في اثبات ثالث ثلاثه... و اليهود، اذ صرحوا ما اشتبه و زلت الصائبه... و زلت الفلاسفه إذ إرتقوا في الاسباب الي العقل الفعال... فانکروا الامر اصلاً و اثبتوا العقل مرجعاً و اصلاً... فاعرض هذا التضاد و التشابه في التضاد علي الملائکه و الشياطين او علي الملک المطيع الاول و علي الشيطان الفاسق (همان 272/1 ـ 273. براي موارد ديگر تضاد: رک: 156، 278 ،269، 296 ،452 ،519).
بنابراين شهرستاني با نگرشي کلامي، به تأويل دسته بزرگي از اين آيات روي مي آورد که مي توان نامش را تأويل باطني گذاشت و ناظر به تبيين پشت پرده حوادث جهان و تفاوت گذاشتن ميان خلق و امر و بيان لايه ي ديگري از آيات قرآن است. او مي گويد: «خدا بدون اينکه کسي را شريک در آفرينش خود بسازد، ملائکه را آفريد تا اسباب براي خلقيات باشند و بدون آنکه کسي را شريک در هدايت سازد، اسبابي در امريات به وجود آورد که نامش را پيامبران گذاشت» (همان: 1066/2).
5. قاعده مفروغ و مستأنف
بنابراين، اصطلاح فراغ و مفروغ به معناي جدا شدن و گذشتن (و قريب به معناي قضا و قدر) آمده است که در آيه: قضي الامر الذي فيه تستفتيان (يوسف : 41) به کار رفته است (رک: صدوق، 1387: 1386؛ صدوق فراغ را به قضا معنا مي کند و طبري، 1415: 70/7، تفسير آيه 106 سوره هود)؛ و اصلاح مستأنف که به معناي از سرگيرنده، آغاز کننده، و انتظار کشيدن است، (3) ناظر به حل تناقض در زندگي و تفسير حوادث و اتفاقات آن است. او با اين روش مي خواهد مشيت الاهي و اختيار انسان را حل کند. شهرستاني از اين جفت مکمل، براي توضيح نزاع هاي کلامي خود با اشاعره و معتزله و حتي خلافت پس از پيامبر سود مي جويد و معتقد است غفلت از اين دو، منجر به ايجاد دو قطب متضاد از تفسير عالم در قالب جبر و تفويض خواهد شد.
از سوي ديگر هدف مفسر از زوج هاي زباني، حل تناقض نمايي برخي از آيات است که از سويي بر حکومت مشيت الاهي بر زندگي ايشان دلالت دارند: «فيضل الله من يشاء» (ابراهيم: 4)، «و لو شاء لهداکم أجمعين» (انعام: 147)، و از طرفي جزا و پاداش را بر فعل انسان مترتب مي کند: «ليجزي الله کل نفس ما کسبت» (ابراهيم: 51). از نظر شهرستاني تمايزي که ميان مستأنف و مفروغ وجود دارد اين عويصه را حل مي کند. منظور آياتي که از مشيت و اراده خدا سخن مي گويند، تقدير و حکم مفروغ الاهي است ؛ اما حکم مستأنف، تلاش و کوشش انسان براي بهره برداري از استعداد و زمينه حکم خدا و تغيير وضعيت و سرگرفتن و اصلاح کارها با دست تواناي خود است. نکته ديگر اينکه از نظر شهرستاني توجه به مستأنف نگاه به ظاهر و تنزيل و تفسير در کتاب است، و نگاه به مفروغ، نگاه به باطن و تأويل آيات است (شهرستاني، 1386: 49/1).
پي نوشت ها :
1. استاديار دانشگاه آزاد اسلامي واحد علوم و تحقيقات تهران.
2. در اينکه تأويل قواعدي دارد و همه از قاعده مندي آن سخن گفته اند ترديدي نيست (رک: شاطبي ، الموافقات بيروت: دارالمعرفه ، 1415: 394/3 و معرفت، التأويل في مختلف المذاهب والآراء تهران: المجمع العالمي للتقريب ، 39:1427) تنها چيزي که هست، اين است که کساني مانند شاطبي و ديگران معتقدند باطنيه اين قواعد را رعايت نمي کنند و البته اسماعيليه نيز در برابر اين انتقادها خود را ملتزم به قواعد تأويل مي دانند (رک: قاضي نعمان ، 1415: 13/1).
3. استيناف دهنده براي اشاره به کسي که در محکمه مرافعه را از سر مي گيرد ، از همين واژه گرفته شده است (رک: فرهنگ معين: 4081/3).