پال و مگي

روز پال با طلوع خورشيد شروع مي شد. هر روز گربه اش مگي او را تکان مي داد تا از خواب بيدار شود.
سه‌شنبه، 18 بهمن 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پال و مگي

 پال و مگي
پال و مگي


 

نويسنده: نيکولاس اوليورا
مترجم: آرزو رمضاني



 
1- روز پال با طلوع خورشيد شروع مي شد. هر روز گربه اش مگي او را تکان مي داد تا از خواب بيدار شود.

پال و مگي

2- پال هميشه خميازه اي مي کشيد و خودش را کش و قوسي مي داد. بعد با مگي بيرون مي رفت تا بازي کند.

پال و مگي

3- آن ها زير نور خورشيد روي چمن ها مي نشستند. پال به مگي ياد مي داد چه طوري موش اسباب بازي را بگيرد. مگي هم اين بازي را خيلي دوست داشت.

پال و مگي

4- آن روز صبح کسي پال را از خواب بيدار نکرد. وقتي بيدار شد به دنبال مگي رفت. مگي در آشپزخانه نبود. غذايش را هم نخورده بود. پنجره باز بود و انگار مگي از پنجره رفته بود پال خيلي غمگين شد.

پال و مگي

5- پال نمي دانست چه طوري مي تواند مگي را پيدا کند. در دلش گفت: «خدايا دوستم مگي را پيدا کن . او نشاني ندارد تا اگر کسي او را پيدا کرد، به خانه ي ما بياورد.»

پال و مگي

6- کسي در زد. پال در را باز کرد و با تعجب ديد همسايه مگي را آورده است. آقاي لارسون گفت: «مگي راه را گم کرده بود. تو بايد برايش يک گردن بند درست کني و اسم و آدرس مگي را روي آن بنويسي.»

پال و مگي

پال خوش حال شد و براي مگي غذا آورد و برايش گردن بند آدرس درست کرد.
منبع: ماهک شماره 22



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط