بازگشت به کربلا
بعد از سخنرانی امام زین العابدین (ع) و زینب کبری علیها السلام، و اعتراضاتی که بزرگان مجلس یزید و حتی بزرگان یهودی و مسیحی و نیز فرستاده پادشاه روم و برخی اصحاب پیامبر (ص) درباره قتل سید الشهداء (ع) به یزید کردند، او بعد از آن همه جسارت به سر مقدس امام و اهانت به اهل بیت علیهم السلام رسماً در برابر مردم اعلام کرد که ابن زیاد امام حسین (ع) را کشت، من دستور قتلش را نداده بودم!!
این ادعا با آنچه در روزهای قبل انجام داده بود کاملاً در تضاد بود؛ لذا کار به جایی رسید که خاندان خود یزید هم به او معترض شدند و در مصیبت سید الشهداء (ع) عزاداری بپا کردند.
● عزاداری اهل بیت علیهم السلام در شام
اهل بیت علیهم السلام در پاسخ به یزید گفتند: «فعلاً میخواهیم بر امام حسین (ع) گریه کنیم»!! یزید مجبور شد منزلی واسع برای ایشان آماده کند، و تمام نیازهایشان را در اختیارشان بگذارد تا بتوانند به جای آنچه تا امروز اجازه نداده بودند برای امام حسین (ع) گریه کنند، عزاداری جانانه ای برای مظلوم کربلا بر پا کنند.
«و جعلن یندبن علی الحسین (ع)»؛ اشاره به اینکه تازه در این منزل جدید، 84 زن و بچه شروع به گریه و اشک و سوگواری بر امام حسین (ع) کردند. نتیجه فوری این برنامه آن شد که «لم یبق فی دمشق قرشیة إلا لبست السواد» : «تمام بانوان قریشی که در دمشق بودند لباس مشکی پوشیدند» و عزاداری بر امام حسین (ع) در دمشق رسماً به راه افتاد، و هفت روز تمام در این شهر عزا بر پا بود.
● درخواستی که یزید عاجز ماند!
حضرت سه مسئله مطرح کردند. اول فرمودند: «أن تُریَنی وجهَ سیِّدی و أبی و مولای الحسین أتَزَوَّد منه و أنظر إلیه و أُودِّعه» : «دلم میخواهد سر مقدس آقایم و بابایم و مولایم حسین را ببینم و با او خداحافظی کنم». دوم فرمودند: «آنچه از ما غارت شده همه را برگردان». سوم فرمودند: «کسی را همراه این زن و بچه بفرست تا آنان را محترمانه به مدینه بازگرداند».
یزید در برابر اولین خواسته امام پاسخ داد: «أما وجه أبیک فلن تراه أبداً» : «سر پدرت را هرگز نخواهی دید».
درباره بازگرداندن اهل بیت علیهم السلام، یزید به صراحت گفت: کسی غیر شما با اینها برنمی گردد؛ و وقتی شما خودت باشی نگرانی وجود نخواهد داشت.
● پیراهن فاطمه زهرا علیها السلام در کربلا
اینجا بود که یزید چاره ای ندید جز آنکه دستور بازگرداندن آنها را بدهد؛ و معلوم شد که آنچه غارت شده بود تا شام آورده بودند و تحویل داده بودند! و آنان به خوبی میدانستند آنچه از اهل بیت گرفته شده ارزش خاصی دارد.
یزید در کنار اموال غارت شده که بازمی گرداند مقداری اموال دیگر و پول هم گذاشت و خدمت امام زین العابدین (ع) فرستاد. آن حضرت فوراً آن اموال دیگر و پول را بین فقرا قسمت کرد، بدین معنی که ما در عوض جنایت تو پول نمیگیریم!
● اموال را قبول نکردند
وقتی کاروان آماده حرکت شد یزید اموال بسیار زیاد دیگری را تدارک دید که هنگام حرکت تقدیم اهل بیت علیهم السلام کند. «صب الأموال علی الأنطاع»، یعنی دستور داد فرشها و سفرههایی پهن کردند و اموال را روی آنها ریخت، و به زینب کبری علیها السلام گفت: «در مقابل آنچه نسبت به امام حسین (ع) اتفاق افتاده اینها را از من قبول کن». به دنبال این گفته سخن سوزنده دیگری گفت: «و احسبی کأن قد مات» : «خیال کن امام حسین خودش از دنیا رفته است»!!
اینجا بود که حضرت زینب علیها السلام پاسخ شکننده ای به او دادند و فرمودند: «ما أقسی قلبک! تقتل أخی وتعطینی عوضه مالاً»؟ «عجب قلب قسی داری! برادر مرا میکشی و عوض آن به من مال میدهی؟ نه! هرگز این را قبول نمیکنم».
● قافله سیاهپوش
قافله از شهر دمشق حرکت کرد، اما رقیه سه ساله آنجا در خرابه ماند. پانصد سرباز آنان را همراهی کردند. این پانصد سوار یا جلوتر میرفتند یا از پشت سر حرکت میکردند. معلوم است که آنان از دو جهت مواظب قافله بودند: یکی اینکه سوء قصد و خطری به آنان نرسد و دیگر اینکه مواظب بودند مردم با ایشان تماس نگیرند و مسائل جدیدی پیش نیاید.
● ما را از کربلا عبور دهید
پیداست که نعمان بن بشیر موظف بود اهل بیت علیهم السلام را به مدینه ببرد، و آمدن به سمت کربلا راه را در یک مسیر بسیار طولانی تغییر میداد. حد اقل مسیر حدود هزار کیلومتر فرق میکرد، و این خواسته به آسانی قابل پذیرش نبود. اما حال اهل بیت علیهم السلام و منقلب شدنشان و کیفیت مطرح کردن این خواسته، به گونه ای بود که گریزی از پذیرش آن نبود.
● مسافران کربلا
جابر نابینا شده بود. او اصرار داشت که عطر حسینی را میشناسد، و در حالی که نابیناست اگر تربت سید الشهداء (ع) را ببوید محل قبر آن حضرت را تشخیص خواهد داد. این بود که آهسته آهسته خود را نزدیک میکرد و خاک را میبویید تا به نزدیکی قبر مطهر رسید و مشتی از تربت حسینی را استشمام کرد و بی اختیار اشک از چشمانش جاری شد و صدا زد: «هذا قبر الحبیب» : «اینجا قبر محبوب من است»!
آنگاه سه بار صدا زد: «حبیبی یا حسین»! و آنگاه که پاسخی نشنید گفت: «حبیبٌ لایُجیب حبیبَه»؟ و سپس پاسخ خود را داد: «چگونه پاسخ دهد در حالی که بین سر و بدن او جدایی افتاده است».
● به کربلا رسیدند
این قافله روز یازدهم محرم در حالی از کربلا برده شدند که بدنهای غرقه به خون امام حسین (ع) و جوانان و اصحابش روی زمین مانده بود، و با تازیانه آنان را از عزیزانشان جدا کردند. اکنون که بازگشتهاند آن همه خاطره تلخ در دلهای آنان جان گرفته و شعله بر قلبشان میزد. میدانستند که امام سجاد (ع) روز دوازدهم به کمک بنی اسد بدنهای مطهر آنان را به خاک سپرده است.
● هذا قبر الحسین (ع)
● سه روز اشک در ایام اربعین
«جدَّدوا الأحزان و شقَّقوا الجیوب و نشَروا الشُعور و أبدَوا ما کان مکتوماً من الأحزان» : چشمشان که به قبر امام حسین (ع) افتاد آن همه مصیبت که در کربلا اتفاق افتاده بود را به یادشان آورد. این بود که بساط سوگواری و مصیبت را دوباره به راه انداختند. گریبانها را چاک زدند. موها را پریشان کردند. هرچه در دل نگه داشته بودند بیرون ریختند.
اطراف قبر ابی عبداللَّه (ع) حلقه زدند و یاد آن روزها را تازه کردند. یک یک مصیبتها را به زبان میآوردند. مردمی که آنجا بودند و بنی هاشم که آمده بودند و مردمی که از اطراف و اکناف آمده بودند، هم ناله میشدند و صدای گریه بالا میرفت و هر لحظه اوج بیشتری میگرفت.
● چه اشکها که ریخته شد
● خانم رباب در کربلا ماند
● خداحافظی با پدر
به این نیّت تمام اهل حرم از کجاوهها بیرون آمدند و دور قبر سید الشهداء (ع) حلقه زدند. دختر امام حسین (ع) قبر حضرت را در آغوش گرفت و به شدت گریست تا بیهوش شد و روی قبر افتاد. پس از لحظاتی چشمانش را باز کرد، و خانمها کنار او حلقه زدند.
در آن حال اشعار عجیبی بر زبانش جاری شد که یک بار دیگر صدای گریه بانوان را بلند کرد:
«رَحِلْنا یا أبی بِالرَّغم مِنّا» : بابا، دلمان نمیخواهد برویم ولی به زور ما را میبرند. «ألا فانظر إلی ما حلَّ فینا» : ببین چه بلایی سرمان آمده؟ بعد زمین کربلا را خطاب کرد: «ألا یا کربلا أودَعتَ جِسماً بلا غسلٍ و لا کفنٍ دفیناً» : آی کربلا، جسمی را در خود جای داده ای که بی غسل و کفن دفنش کردند. «ألا یا کربلا أودَعتَ نوراً لبارِ الخلق أجمعینا» : آی زمین کربلا، تو نوری را در خود جای داده ای که از نور خالق خلق است. «ألا یا کربلا أودَعتَ کنزاً و ذخراً القاصدین الزائرینا» : ای کربلا، تو گنج و ذخیره ای را برای قاصدین و زیارت کنندگان در خود جای داده ای.
این گونه با قبر پدر خداحافظی کردند و دوباره سوار شدند. با حسرتی به قبر امام حسین (ع) و قمر بنی هاشم (ع) نگاه کردند و حرکت کردند. «ثم انفصلوا من کربلاء طالبین المدینة» : سپس به قصد مدینه از کربلا حرکت کردند.
● خانم رباب زیر آفتاب
● کاروان بیرون مدینه
امام سجاد (ع) بشیر بن جذلم را صدا زدند و فرمودند: میتوانی شعر بگویی؟ برو و خبر شهادت ابی عبداللَّه (ع) را برای مردم مدینه با شعر بیان کن. بشیر سوار شد و به طرف شهر آمد و وارد شهر شد. مردم از حرکت او احساس میکردند خبر خاصی دارد. او به مسجد مدینه رسید و صدایش را بلند کرد واین شعرها را خواند: «یا أهلَ یَثربَ لا مُقامَ لکم بها، قُتِلَ الحسین فأدمُعی مِدرار» : ای اهل مدینه، دیگر برای شما جای ماندن نیست. امام حسین (ع) را کشتند و اشکهای من مثل سیل جاری است. «الجِسمُ مِنهُ بِکربلا مُضَرَّجٌ، وَ الرَّأس منه عَلَی الْقَناةِ یُدار» : جسم او در کربلا به خون آغشته است، و سر او بر سر نیزهها میگردد. «یا أهل یثرب شیخُکم و إمامُکم، و هَل فیکُمو أحدٌ علیه یُغار» : ای اهل یثرب، امام حسین (ع) بزرگ و امام شما بود. آیا کسی بین شما هست که از این مصیبت غیرتش به جوش آمده باشد؟
● به استقبال زینب کبری علیها السلام
با این اعلام بشیر در مدینه، نه تنها مردان بلکه زنان از خانهها بیرون آمدند. همه بر سر و صورت زنان با فریاد «واویلا» از شهر بیرون ریختند. کجا؟ به استقبال اهل بیت امام حسین (ع). مردم رسیدند به آنجایی که محل توقف اهل بیت امام حسین (ع) بود. همین که با زینب کبری و دختران و خواهران امام حسین (ع) رو به رو شدند مصیبت به اوج خود رسید، از یک طرف صدای ناله و گریه خاندان ابی عبداللَّه (ع) و از سوی دیگر صدای بنی هاشم و سایر زنان مدینه برخاست.
همه وارد آن خیمه بزرگی شدند که امام زین العابدین (ع) برای جمع شدن مردم قرار داده بودند و عده زیادی بیرون خیمه ماندند. بشیر خواست خدمت حضرت بیاید و انجام وظیفه خود را خبر دهد، ولی راه نبود. با اسب نتوانست جلوتر بیاید. از اسب پیاده شد و از بین جمعیت پیاده آمد تا خود را به خیمه حضرت نزدیک کرد.
● سخنان امام سجاد (ع)
مردم آرام گرفتند و حضرت چنین فرمودند: «الحمدللَّه رب العالمین، مالک یوم الدین، بارئ الخلائق أجمعین، الذی بَعُدَ فَارتَفع علَی السموات العُلی و قَرُبَ فَشَهِدَ النَّجوی».
بعد اشاره به ماجرای کربلا کرده فرمودند: «نَحمَدُهُ علَی عَزائمِ الأُموُرِ وَ فَجائِع الدُّهوُر...»: یعنی خدا را شکر میکنیم بر کارهای بزرگ، و فجیعترین فجایعی که در روزگار رخ میدهد و دردی که این فجایع دارد وتلخی ای که این اتفاقات دارد و مصیبت عظیم و مصائب شکننده و کمر شکن که آنها را فرو دادیم و صبر کردیم.
بعد فرمودند: «أیها القوم، إن اللَّه و له الحمد ابتلانا بمصائب جمیلة... فی الإسلام عظیمة» : ای جمعیت، خداوند - که او را سپاس باد - ما را مبتلا کرد به مصیبتهای بزرگ و شکستی در اسلام که عظیم بود.
همه منتظر بودند حضرت چه میخواهند بگویند. فرمودند: «قُتِلَ أبوعبد اللَّه و عترته و سُبِیَ نساؤه و صبیته و داروا برأسه فی البلدان...» آی مردم، میدانید چه شده است؟ حضرت اباعبداللَّه و عترتش را کشتند. زنان و دخترانش را اسیر گرفتند. سر مقدسش را در شهرها بر سر نیزهها گرداندند.
بعد فرمودند: «فهذه الرزیَّة التی لا مثلها رزیة! فَأَیُّ رجالاتٍ یَسُرُّونَ مِنْکُمْ بعدَ قَتلِهِ، أم أیَّهَ عینٍ منکم تَحبِسُ دَمعَها؟ أتَضِنُّ بِانهِمالِها؟ فلقد بَکَتِ السَّبعُ الشِّدادُ لِقَتْلِهِ و بَکَتِ الْبِحارُ بِأَمْواجِها» : این مصیبتی است که مثل آن پیدا نمیشود. کدام یک از مردان شما بعد از قتل او خوشحال میشوند؟ دیگر کدام چشم است که بخواهد اشکش را نگه دارد و نگذارد جاری شود؟ آسمانهای هفتگانه بر قتل او گریستند. دریاها با امواجشان، آسمانها با ارکانشان، زمین با پایههایش، درختان با شاخههایشان و حتی ماهیها در اعماق تاریک دریا، ملائکه مقرب و اهل سماوات همگی بر او گریه کردند.
بعد فرمودند: «أیها الناس، أیُّ قلبٍ لایَتَصَدَّعُ لِقَتلِه» : کدام قلب است که برای قتل سید الشهداء نشکند، و کدام قلبی است که برای او ناله نکند؟ یا کدام گوشی است که این مصیبت را بشنود و از چنین خبری وحشت نکند. ای مردم «أصبحنا مُطرَّدین، مُشرَّدین، مزودین، شاسعین عن الأمصار» : ما اهل بیت پیامبر را طرد کردند، ما را در به در کردند، ما را از وطنمان دور کردند، ما را اسیر گرفتند. «من غیر جرم اجترمناه، و لا مکروه ارتکبناه. ما سمعنا بهذا فی آبائنا الاولین» : جرمی مرتکب نشده بودیم، کار نامناسبی انجام نداده بودیم، جایی از اسلام را ضربه نزده بودیم. ما درباره پدران اولمان چنین چیزی نشنیده بودیم.
بعد فرمودند: «إنا للَّه وإنا إلیه راجعون من مصیبةٍ ما أعظمها» : عجب مصیبت بزرگی، عجب مصیبت دردناکی، عجب مصیبت فجیعی، عجب مصیبتی که قلب را از هم میشکند. عجب مصیبت فجیعی، عجب مصیبت تلخی. «فعند اللَّه نحتسب ما أصابنا و بلغ بنا إنه عزیز ذو انتقام».
● به طرف قبر پیامبر (ص)
این اشعار را میخواند تا نزدیک مسجد مدینه شدند. منظره عجیبی در آن لحظات اتفاق افتاد که همه را منقلب کرد. ام البنین و خانمهای بنی هاشم و حتی خانمهایی که راه رفتن برایشان بسیار سخت و مشکل بود، همه به استقبال زینب کبری علیها السلام آمدند. صدای ناله زینب و ام کلثوم (ع) و بقیه را که شنیدند همه منقلب شدند تا جلوی در مسجدِ پیامبر (ص) رسیدند و در آنجا غوغایی بپا شد.
● درد دل زینب کبری علیها السلام با پیامبر (ص)
امام زین العابدین (ع) وارد مسجد شد و خود را روی قبر پیامبر (ص) انداخت و سر و صورت خود را بر قبر میکشید و ناله میکرد، و در آن حال اشک از دیدگان حضرت جاری بود. زینب کبری علیها السلام که جلوی در بود وارد مسجد شد و خود را روی قبر انداخت و بیهوش شد. بانوان سراسیمه جلو آمدند و کم کم خانم به هوش آمد.
● به طرف خانه های بنی هاشم
با آنکه شهر مدینه در شرایط فوق العاده بود، و فرستاده یزید آنجا بود، ولی پانزده روز تمام مردم مدینه بدون هیچ ترس و واهمه ای مجالس عزای امام حسین (ع) را بر پا کردند. گذشته از این بانوان بنی هاشم و به خصوص حضرت ام البنین علیها السلام برنامه دائمی عزاداری داشتند، که دوست و دشمن را به گریه وامی داشت.
پينوشتها:
مناقب ابن شهر آشوب، 4، ص 263
مثیر الاحزان ابن نما، ص 85
بحار الانوار، ج 45، ص 144، 196، 198، 244
مدینة المعاجز، ج 4، ص 76، 108
شجره طوبی، ج 2، ص 286
لواعد الاشجان، ص 239، 242
عوالم العلوم، ج امام حسین، ص 446
ارسال توسط کاربر محترم سایت :milad253
/ج