تأملي در نظريه ي «تطور امامت در انديشه شيعي»(2)

نوع موضع گيري هاي امام قبل از عصر صادقين(ع) نسبت به مسئله امامت، متفاوت است. ظاهراً شيعيان قبل از اين دوره، شبيه مسمانان عصررسول، آنچنان که بايد و شايد امام را نمي شناخته اند: پس طبيعي است که بپذيريم نوع موضع گيري ها و ارشادات اين ائمه در خصوص امت به نوعي، همگون با فضاي فکري ــ علمي جامعه آن عصر است. اين فضا، به گونه اي است که احياناً امام را به موضعي مجادله گونه مبني بر پذيرش فرض باورهاي عمومي مردم بکشاند. نيازي
دوشنبه، 1 اسفند 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تأملي در نظريه ي «تطور امامت در انديشه شيعي»(2)

تأملي در نظريه ي «تطور امامت در انديشه شيعي»(2)
تأملي در نظريه ي «تطور امامت در انديشه شيعي»(2)


 

نويسندگان: دکتر سيد رضا مؤدب /محمد حسن احمدي
استاد دانشگاه قم /دانشجوي دکتراي دانشگاه تربيت مدرس



 

ب.ظرفيت هاي سياسي ــ اجتماعي طرح مسئله امامت
 

نوع موضع گيري هاي امام قبل از عصر صادقين(ع) نسبت به مسئله امامت، متفاوت است. ظاهراً شيعيان قبل از اين دوره، شبيه مسمانان عصررسول، آنچنان که بايد و شايد امام را نمي شناخته اند: پس طبيعي است که بپذيريم نوع موضع گيري ها و ارشادات اين ائمه در خصوص امت به نوعي، همگون با فضاي فکري ــ علمي جامعه آن عصر است. اين فضا، به گونه اي است که احياناً امام را به موضعي مجادله گونه مبني بر پذيرش فرض باورهاي عمومي مردم بکشاند. نيازي نيست براي يافتن ريشه هايي از شاخصه هاي نصر، علم غيب، عصمت و ...رنج زيادي را در فرمايش هاي امام علي(ع) بر خود هموار کنيم و آن گاه نتيجه بگيريم چرا که علي اصلاً به اين مسئله بي توجه بوده و داعيه اي براي طرح آن نداشته است، چرا که علي(ع) با مردماني سخن مي گويد که در کلاس درس امامت هنوز در آغاز راه اند و بسان طفلي شيرخوارند. علي نقش بسته در اذهان شيعه امروز، در ذهن و زبان مردم عصر خود حتي زماني که علي به عنوان خليفه جامعه اسلامي است چيزي در رديف ساير خلفا بود و اين حقيقتي است که خود علي به آن تصريح مي کند: «انزلني الدهر ثم انزلني حتي يقال علي و معاويه».
حضور علي(ع) پس از رحلت پيامبر در صحنه سياسي جامعه، بيشتر از آنکه به عنوان يک امام(به حقيقت امام شيعي) مطرح باشد، به عنوان يک صحابي البته برجسته است. يافتن چنين تصوري در پيروان حضرت بسيار سهل است؛ بر همين اساس ــ که تفصيل آن خواهد آمد ــ دور از انتظار نخواهد بود که علي با مردم زمانه خويش به زبان آنها سخن گويد و از ايراد معارف عميق امامت ناتوان گردد. عدم اصرار و تأکيد از جانب علي(ع) اگر همان گونه که از متون تاريخي برداشت مي کنند، باشد مبني بر حقانيت حق خود و به عنوان نمونه عدم پررنگ بودن
استناد به حادثه غدير را مي توان به نحوي با اين مسئله پيوند داد.
نگاه امامانه به امام در طيف جامعه پيش از امام باقر(ع) به حدي کم رنگ است که تعابير ياران خاص علي(ع) چون ابوذر غفاري به طرفداري از علي(ع) که او را وصي پيامبر و يا وارث علم او خوانده و يا مالک اشتر که علي(ع) را وصي الاوصياء و وارث علم الانبياء خوانده اند، توجه مستشرقان را نيز به خود جلب کرده است(لالاني، 1381، ص36).
اين نگاه به امام و تصور از مفهوم امامت البته در طول تاريخ، مخصوصاً تا قبل از امام باقر(ع) متکامل شده است و البته اين ادعا، نقطه مقابل ادعاي کساني است که سخن از تطور مفهوم امامت سر مي دهند. از نظر ما لغزشگاه قائلان به نظريه تطور مفهوم امامت، عدم توجه به تفکيک مورد نظر است. امامت از نظر ما که همان ديدگاه رايج متکلمان شيعي است فرايندي است که حدود و ثغور و شاخصه ها و مؤلفه هاي آن از همان عصر نبوي مشخص بود و هيچ شبهه اي از اين جهت در بيان ناکامل بودن تشيع در دهه هاي اوليه قابل اعتنا نخواهد بود؛ منتها بايد اذعان کرد فهم غالب توده متدينان اعم از شيعه و سني مصطلح، به فرض امکان اثبات اين تمايز تا قبل از امام باقر(ع) درگير فراز و نشيب بوده است و البته اين تطور در حوزه ياران خصوصي و نزديکان به ائمه با دقت بيشتري بايد مورد توجه قرار گيرد.
اين نگاه ناقص، به تدريج تحول يافت؛ البته تا نيمه قرن اول با توجه به سياست هاي مخربانه دستگاه خلافت، رشد کندي داشت. انحراف زاويه خط اصيل اسلام و دستگاه خلافت، روز به روز بيشتر مي شد و در رهگذر اين تمايز رو به رشد، اندک نگرش هاي امامانه به امام توسعه مي يافت. با شهادت علي(ع) تقويت اين نگاه از آن جهت بود که حسنين(ع) ديگر از آن جايگاه خاص
اجتماعي علي(ع) به عنوان يک صحابي بهره مند نبودند و همين مسئله مي توانست انگيزه حضور شيعيان در گرد امام را منعطف به شئون والاتري، جداي از مسئله نوادگي پيامبر بگرداند.
نقطه عطف در تعميق باور شيعيان نسبت به مسئله امامت را مي توان در وقوع حادثه کربلا جستجو کرد. حرکت رو به متعالي افهام و درک شيعيان، با پيدايش اين حادثه، جهش يکباره اي يافت و ساحت امامانه امام، بيش از پيش مورد توجه اذهان قرار گرفت. شايد علت اصلي اين تکان در باور عمومي شيعيان را بتوان به ايجاد تقابل علني امام و دستگاه خلافت مربوط دانست. اين تقابل مي توانست گوياي کارکردي از هويت امام باشد که تا آن زمان، به آن توجه نشده بود. مرزهاي ايجاد شده بين امام و دستگاه خلافت در پي اين حادثه، ضمن آنکه به هويت بخشي اجتماعي طرفداران هر يک از اين دو گروه سود رساند، انگيزه اي براي بازشناسي اصول و مباني تشيع و از جمله اصل امامت گرديد. حادثه کربلا، ضرورت شناخت بيش از پيش امام را در اذهان شيعيان پرورد؛ بي آنکه هنوز تبيين درستي از مفهوم امامت در اذهان و باور عمومي شيعيان شکل گرفته باشد. فضاي سياسي جامعه ي آن روز، چندان ملتهب شده بود که آبستن حادثه کربلا شد و اين حادثه انگيزه اي براي رجوع عالمانه ي شيعيان به امام. سکوت حاکم بر جامعه نسبت به مقام و موقعيت امام، با اين حرکت چندان شکسته شد که از اين پس، انگيزه و اقبال عمومي براي شناخت امام در بين شيعيان، توسعه پيدا کرد. بازخوردهاي قيام عاشورا، همه در اين سمت و سو بود که اعلام کند امامت، اصل مغفول دين است و بايد آن را باز شناسي کرد. اينگونه شوک در جريان سياسي جامعه و اظهار تأسف افراد و گروه ها از وضعيت پيش آمده، همه ناظر به دور شدن کليت جامعه از اين اصل بود. حادثه کربلا مانند تلنگري که جامعه را
نسبت به اهداف پليد حاکمان آگاه ساخت، بدون آنکه امام توانسته باشد اصل امامت را در سطح جامعه تبيين کرده باشد.
بر اين اساس، حادثه کربلا، روشن ترين گواه بر اصالت اصل امامت است و اينکه امام، آن گونه که بايد در اذهان عمومي مردم جاي نگرفته است؛ چنانچه پشيماني و ندامت مردم پس از حداثه کربلا، پشيماني در نشناختن امام است و الاّ نگرش غالب حاکم تا قبل از حادثه کربلا را در بين توده مردم حتي شيعيان مي توان در لابه لاي مفاهيمي چون محبت به امام، خلافت امام، و افضليت امام جستجو کرد و کمتر مي توان از مفاهيمي چون علم غيب امام، منصوص بودن امام وعصمت امام و حکومت امام موارد ويژه اي را يافت و البته همان گونه که اشاره شد، حجم نوع احاديث و سخنان ائمه پيشين نيز نمي تواند مبين اين مسئله باشد که اين مفاهيم ثانويه مورد توجه خود امامان نيز نبوده و يا آنکه بدان اعتقادي نداشته اند؛ براي نمونه نوع واکنش علي(ع) به اقبال عمومي مردم در قبول مسئله خلافت، عده اي را بر آن داشته است تا با جمع و جور کردن نمونه هايي مشابه از متون تاريخي مربوط به ساير ائمه، اين چنين نتيجه بگيرند که اصولاً ائمه به دنبال حکومت نبوده اند و شأن امام بالاتر از آن است که به اين مسئله روي خوش نشان دهد؛ غافل از آنکه اين شيوه ي استدلال در مورد موضع گيري امامام پيش از امام باقر(ع) دقيقاً در ارتباط با نوع بينش مردم نسبت به مسئله امامت بايد مورد تحليل قرار گيرد.
تکيه امام بر اموري چون قرابت با پبامبر و شايستگي و لياقت افزون بر استناد به نصوصي چون غدير ويا ممانعت از قبول خلافت علي رغم هجوم همه جانبه مردم، همه و همه پديده هايي است که حکايت از سازش استراتژيک امام با شرايط پيراموني خود دارد. اين همزباني امامان با افکار جامعه ي عصر خودشان،
البته مي توانست در صورت ايجاد فرصت از سوي جريان سياسي مخالف، زمينه ساز رشد فکري مردم در شناخت حقيقي امام باشد. در تأييد اين مدعا بايد گفت: حتي بر فرض وقوع خلافت بلافصل علي(ع) بعد از رحلت پيامبر، عمده کار علي(ع) تبيين درست اين مسئله و توجه دادن اذهان عامه به کارکردهاي والاتر امام غير از کارکردهايي چون صرف خلافت سياسي يا صرف مرجعيت علمي بود و روشن است که مذاق سياسي جاري در جامعه در جامعه اسلامي هرگز اجازه طرح مسئله امامت را به اين صورت فراهم نکرد و حادثه عاشورا، بهانه اي شد تا فضاي سکوت نسبت به مقام امام شکسته شود و اذهان جامعه به ويژه شيعيان، بيش از پيش به شأن و جايگاه امام معطوف گردد.
پرواضح است که زنده شدن انديشه امام شناسي از اين دوره به بعد را هرگز نمي توان به حساب تولد انديشه امامت حداقل در قالب قرائتي جديد از آن يا تکامل آن گذاشت. درک تفاوت اين ديدگاه هاي ناموزون و غير قابل هضم در ناموس باورهاي شيعي و ديدگاه مورد تأکيد ما از توجه و دقت در تفکيک بين مسئله دين و تاريخ دين مربوط مي شود و اينکه تاريخ دين، دين را نمي سازد؛ اين صاحب شريعت است که دين را عرضه مي کند و البته بايد گفت ديدگاه هاي رايج در محافل علمي شيعه پژوهي هم، هنوز به سختي توان قبول چنين پيش فرضي را دارند و گويا تمکين در برابر آن را به نوعي کنار گذاردن اصل و اساس تشيع مي شمارند و از دامن زدن به آن واهمه دارند و حال آنکه مقاومت نابجا و متعصبانه، کار را در دست تحليلگراني خواهد سپرد که نگاه تدريج محور آنها به تشيع، بيشتر، اين مذهب اصيل را دچار اتهامات اصالت زدا خواهد کرد. جهش ايجاد شده در مسير تاريخ حيات تشيع توسط وقوع حادثه کربلا، صرفاً نقطه عطفي در جهت باز شناسي امامت به شمار مي رود نه نقطه شروع يا تکميل آن.
اين پالايش يا بازگشت به خود بر اين مبناست که اساساً به هيچ وجه نمي توان نوع موضع گيري هاي افراد و گروه هاي مصطلح به شيعه، شيعه ي علي، رافضه، علويون (در عناويني مشابه آن مثل شيعه سياسي و اعتقادي) را نسبت به مسئله امامت، دقيقاً به معناي موضع اصيل شيعه قلمداد کنيم و يا آنکه حتي نوع موضوع ائمه پيش از امام باقر(ع) را به سبب نوع زبان تفاهمي آنها با مردم، ملاک مناسبي در بيان شاخصه هاي امامت قرار دهيم.
به هر حال، انگيزه امام شناسي با وقوع حادثه کربلا تقويت شد و تشنگي خاصي در جامعه در جهت فهم جريان امامت به وجود آمد؛ ولي باز بايد توجه داشت که اين ايجاد انگيزه هنوز براي شناخت امام، کافي نيست، بلکه پاسخ مناسب و درخور به اين نياز، کامل کننده ي غرض خواهد بود و مسلماً پاسخ صحيح به اين سؤال را تنها کسي مي تواند به صورت دقيق، تبيين نمايد که خودش هم امام باشد؛ لذا اولين مشکل بر سر راه پاسخ يابي به مسئله در همين جا خودش را نشان مي دهد و آن اينکه: امام بعد از امام حسين(ع) کيست؟ اگر قضاوت را به امروز که آب ها از آسياب افتاده و گرد و خاک ها فرونشسته است، بکشانيم، مسئله، بسي سهل مي شود. عادي ترين و بديهي ترين مسئله، نصوصي از طرف پيامبر اسلام است که سلسله امامان را تا آخر مشخص کرده است و از جمله آنها حديث مشهور جابر است که به امام باقر(ع) رسيده است. منتها اگر در کنار اين سؤال، شرايط و فضاي پيش گفته و شرح سند داده شده درباره ي امام، مقام و جايگاه وي نه صحابه اي به نام علي يا نوه پيامبر به عنوان حسنين(ع) مورد دقت قرار گيرد، مشخص خواهد شد که هنوز هم بايد ادعا کرد که جامعه حتي جامعه شيعيان در نقطه ي آغازين مسير معرفت امام به سر مي برند و البته اين نقطه ي آغازين قرار بود پس از رحلت پيامبر باشد، اما تغيير مسير مورد نظر پيامبر موجب تأخير در آغاز اين حرکت
امام شناسي شد و بي حساب نيست که دين اسلام را «محمدي الحدوث و حسيني البقاء» خوانده اند؛ و باز از شعارهاي اساسي حرکت امام حسين(ع) مي توان به فقراتي اشاره کرد که حضرت ادعاي بازگرداندن سيره ي از بين رفته جد خويش را مطرح مي کند و البته مفهوم همه اينها اين است که نيم قرن جامعه ي اسلامي، حداقل در شناخت مفهوم امامت در جا زده است.
هيچ دور از انتظار نخواهد بود که مشکل پيش آمده بر سر پاسخ يابي به مسئله شناخت امام، کار را به جاهاي باريک بکشاند و گروه شيعيان را در تعيين امام پسين دچار حيرت و ترديد کند و موجبات تفرقه ها و تخرّب هايي را در آيين تشيع فرآهم آورد. هيچ بعيد نخواهد بود که در فضاي سر در گم امام شناسي، امامان ساختگي چندي در عرض امام سجاد(ع) رخ بنمايانند و اصلاً هيچ غير منتظره نبود که گروهي از شيعه که با ميراث اصيل شيعي ارتباط شفاف و استواري نداشت، از سر اين بيگانگي دست به کارها مثلاً قيام هايي بزند که با تئوري از پيش مسلم شيعه، هماهنگي و تطابق نداشته باشد. امام سجاد(ع) به عنوان امام به حق پس از امام حسين(ع) با دو مشکل عمده در اين صحنه پر رمز و راز روبروست: از طرفي فهم ناکافي و ناپخته شيعيان نسبت به مقام امام علي رغم جوشش انگيزه در آنان براي شناخت امام و از طرفي سيطره سرسختانه بيش از پيش دستگاه حکومتي بر امام.
حادثه عاشورا، گر چه موجب خيزش عمومي در جريان امام شناسي شد، اما از طرفي دستگاه حکومت را نيز سخت تحت تأثير قرار داد. براي جريان خلافت خيلي روشن بود که اين جرقه، ممکن است شعله گيرد و بنا و بنيان نهاد امويان را برچيند؛ لذا هر آنچه را که تاکنون در لفافه ي سياست و تزوير در جهت دوري مردم از اهل بيت(ع) به کار مي بردند، از اين پس با منطق زور و ايجاد رعب و
وحشت عليه علويان و پيروان خط امامت به کار بردند؛ به عبارتي حال که فرصت و مجالي فراهم آمده و انگيزه براي شناخت امام تقويت شده است، فشار حکومت، چون مانع جديدي بر سر راه اين روشنگري قرار مي گيرد.
قبل از حادثه عاشورا، فشار سياسي و اختناق خاصي نبود، ولي انگيزه هم براي شناخت امام نبود؛ اما پس از آن، انگيزه ايجاد شده بود؛ ولي حکومت، مانع روشنگري بود. قبل از عاشورا علي بود. ولي مردم او را نمي شناختند و طبعاً از او درس نگرفتند. پس از عاشورا هم علي بود، حقيقت طلب هم کم نبود، اما سنگ بزرگي برسر راه بود و آن قوه ي قهاره دستگاه خلافت بود. يزيد، فقط در طول خلافت سه ساله خود غير از جنايت فجيع کربلا در دو سال ديگر، يک بار خانه خدا را به آتش مي کشد(به انگيزه مقابله با زبيريان)و يک بار هم جنايت فجيع حمله به شهر مدينه را در کارنامه سياه خود باقي مي گذارد. جنايات بي حد و حصر حجاج عليه شيعيان ديگر از ضرب المثل هاي تاريخ شده است که مجرد نام شيعه داشتن، مساوي بود با گذشتن از تيغه مرگ؛ لذا اين است که امام سجاد(ع) نتوانست آنچنان که بايد مسئله امامت را براي شيعه تبيين کند و باز هم علي رغم دوران طولاني 38 ساله امامت امام تا سال 94 به علت قرار گرفتن اين دوران در اوج قوت و غلبه امويان که با علويان دشمني و کينه ديرينه اي داشته اند، عملاً باز هم تبيين مسئله امامت براي ادوار بعد باقي ماند. محققي در اين زمينه مي نويسد: «حادثه کربلاو اقدام حکومت وقت در به شهادت رساندن دختر زاده رسول خدا و به اسارت بردن خاندانش، اسلام را مبهوت کرد و خفقان سنگيني ايجاد نمود. رعب شديدي جهان اسلام را فرا گرفت و همه اميدها به نااميدي نزديک شد. اقدام جنايتکارانه دستگاه خلافت در حدي بود که هيچ کس انتظار آن را نداشت. همه فکر مي کردند ديگر اهل بيت و جريان امامت از بين رفته و خطري از جانب
آنان، حکومت اموي را تهديد نخواهد کرد ... . سياست خانه نشين کردن اهل بيت پس از رحلت پيامبر سبب شد مردم در جهالت عجيبي نسبت به اسلام به سر برند و تا زمان امام باقر(ع) امامان در انزواي مطلق به سر مي بردند و کسي به آنها مراجعه نمي کرد و حديث و سخني از آنها نقل نمي شد»(ص178).
آغاز امامت امام محمد باقر(ع) يعني پايان قرن اول هجري، از اين جهت ويژه است که مانع مذکور در عصر امامت امام سجاد(ع) کم رنگ تر مي شود. بساط دودمان امويان، دوران اوج خود را پشت سر گذاشته است و در سراشيبي سقوط به سر مي برد. رسالت ناتمام ائمه پيشين تشيع، مجالي مي يابد تا به بيان امام باقر(ع) به شکوفايي خود برسد؛ در واقع امام باقر(ع) قرار است در باب امامت همان کاري را شروع کند که قرار بود پس از رحلت پيامبر اکرم(ص) پي گرفته شود. تکيه بر مسئله امامت از آن جهت است که شايد نتوان طرح مسايل عملي فقهي از جانب امام را نيز هم وزن و در رديف امامت برشمرد؛ چرا که مسلماً اخذ فروعات ديني از امام، متفرع بر اثبات جايگاه امامانه اوست. مردم و متدينان در اخذ فروعات ديني خود تا قبل از امام باقر(ع) به صحابه و تابعين رجوع مي کردند و از جهت گرفتن پاسخ سؤال خود با مشکلي مواجه نبودند و حتي مي توان ادعا کرد: علويان در موارد اختلاف در شريعت پيامبر به علي(ع) مراجعه مي کردند، اما اينکه رجوع آنها به علي(ع) از حيث توجه به کدام جنبه از جنبه هاي علي(ع) بوده (علم او يا امامت او )جاي تأمل فراوان وجود دارد. نجاشي به نقل از ابان مي گويد: «الشيعة الذين اذا اختلف الناس عن رسول الله اخذوا بقول علي و اذا اختلف الناس عن علي أخذوا بقول جعفر بن محمد»(نجاشي، 1410، ص12) و به نظر مي رسد اين عبارت نانوشته در متن بايد خوانده شود که «اخذوا بقول علي علي انه صحابي عالم علوي و اخذوا بقول جعفر بن محمد علي انه امام».
البته بديهي است که رجوع شيعه به علي(ع) و ساير ائمه قبل از امام باقر(ع) به هر عنواني صورت گرفته باشد، حلقه اتصالي در زنجيره ي امتداد معارف شيعي قلمداد مي گردد و معارف آن ائمه به هر حال جزء ميراث علمي شيعه محسوب مي گردد؛ امّا نکته اي که در صدد آن بوديم، آن است که وسعت آثار فقهي و احاديث عملي امام باقر(ع) پديده ي ممتازي است که در درجه اول در پرتو تکاپوها و تلاش هاي محافل شيعي فراهم آمده است تا محافل علمي گروه هاي مخالف؛ به عبارت روشن تر، اين کثرت رجوع به امام باقر(ع)، ناشي از همان ايجاد جرقه در حادثه عاشورا و پيدايش انگيزه اي بود که با جريان هاي شيعي هدايت مي شد و اينک، امام در جايگاه پاسخگويي به آن نيازهاي روشن برآمده است؛ البته در کنار درک عنصر امامت امام، پرداختن به مقوله زبانزد بودن علم امام در محافل اهل سنت و محيرالعقول بودن آن براي عالمان سني تا حدي که آنان را به پاي درس امام بکشاند، مي تواند در رديف بعدي اهميت قرار گيرد؛ شبيه مجلسي که توسط يک گروه خاص ايجاد شود و آن گاه ساير گروه ها با کنار گذاردن تعصبات مذهبي و با توجه به جايگاه عالمانه خطيب آن جلسه، به حضور در آن جلسه ترغيب شوند.
بايد قبول کرد که شيعه تا رسيدن به امام باقر(ع) محنت ها و ابتلائات خيلي سختي متحمل شده است و البته جهت عمده اين ابتلائات به مسايل مربوط به شناخت امام و مفهوم امامت بر مي گردد. مي توان دقت در اين نوع ابتلائات را به اين صورت بيان کرد که نوع مشکلات شيعيان قبل از امام محمد باقر(ع) به بررسي مفهوم و کليت امامت و امام برمي گردد و از بعد از دوران صادقين(ع) مشکل به تعيين مصداق براي آن کليات مطرح شده، مربوط مي شود. تفرقه ها، دودستگي ها، تخريب ها، اعمال سليقه هاي متفاوت و گوناگون در پيروان علي(ع) پس از حادثه عاشورا، همه و همه گوياي آن است که بدنه تشيع علي رغم مشتاق
شدن براي فهم مفهوم امامت، به دليل روشن نبودن پاسخ سؤال، يا سردرگمي هاي متعددي دست به گريبان بودند. حرکت هايي چون قيام مختار، توابين و حتي قيام زيدبن علي بن الحسين و ظهور مذاهب و انشعاباتي چون کيسانيه و زيديه دقيقاً در ارتباط با اين سر درگمي ها قابل تحليل است. اين دوران را بايد دوران واقعي محنت شيعه ناميد.
حادثه کربلا، اجمالاً به شيعه پيام داده است که امامت، آن نيست که دستگاه خلافت آن را تعقيب مي کند، بلکه آن است که مورد توجه پيامبر بوده و اکنون پنجاه سال که مغفول مانده است. يک شيعه در اين وضعيت فقط مي داند که بايد کاري کند، از فرط ناراحتي از وقوع حادثه کربلا به نوعي جنون دچار شده است؛ جنوني که نتيجه ي پشيماني از نشناختن امام و فهم امامت است؛ لذا مي بينيم که دست به هر کاري مي زند و اولين کاري که به ذهنش مي رسد آن است که به مقابله با بانيان قتل عام فجيع کربلا بپردازد و البته بي آنکه حتي در اين حرکت نيز خود را محتاج به گرفتن اذني از امام بدانند که همه ناشي از همان درک ناقص از مفهوم امامت است و البته امام هم نمي تواند موضع منفي صريحي در قبال اين حرکت بگيرد، بلکه احياناً آن را تأييد مي کند و انتقام گيرندگان قاتلان امام حسين(ع) را تکريم مي کند.
اين دو دستگي و اختلاف و سردرگمي بين شيعيان، به هر حال جريان خلافت را هم تحت تأثير قرار مي دهد. دعوا و فتنه زبيريان که يکي از آثار اين دوران محنت است، عملاً تا سال ها، قلمرو خلافت را از حالت يک قطبي خارج مي کند و امويان با دوران فترتي در درون خود مواجه مي شوند که کار را از دست شاخه سفياني به مروانيان مي سپارد؛ ولي به هر حال شالوده ي اين حرکت ها و جنب و جوش ها به گونه اي که نمي توانند در برابر قدرت بني اميه سر بر آورند.
از نمونه آثار فهم و برداشت نادرست نسبت به مفهوم امامت پس از حادثه عاشورا مي توان به منطق، رويکرد و نگرش زيديه به امام نگريست؛ چرا که در اعتقاد اينان، امام کسي است که قيام به سيف داشته باشد و الاّ امام نيست. شايد تجربه ملموس آنان از نوع عملکرد امامان سابق آنان را به چنين نتيجه اي کشانده باشد و حال آنکه فهم ناصحيح مفهوم امامت، چنين آثاري را به دنبال داشت.
لذا بايد به حق اين دوران را دوران محنت اعتقادي شيعه دانست. شيعه بايد راه خود را دقيقاً مشخص کند. نيم قرن از رحلت پيامبر گذشته و شيعه به يکباره متوجه اختلاف عميق بين خود و جريان مخالف مي شود و البته اين اختلاف در مسئله امامت بروز ويژه اي دارد؛ اما اين شيعه است که بايد تعريف دقيقي از امام و جايگاه او ارائه کند و اين تمايز ايجاد شده قهري پس از حادثه کربلا را تبديل به تمايزي با پشتوانه گرداند. محور تمايز ها بايد مشخص گردد و برنامه جامعي براي آينده شيعه ترسيم گردد.
دوران امامت امام محمد باقر(ع)، در واقع آغاز تدوين چشم اندازي از نقشه عقيدتي ــ سياسي تشيع است که به نوعي مي تواند فصل الختام دوران محنت شيعه قلمداد گردد. ابتلائات شيعه پس از عصر صادقين(ع) وارد مسير ديگري مي شود که شايد نتوان نام محنت بر آن نهاد. از آن دوران به بعد، استراتژي ها و اهداف کاملاً مشخص است؛ عمده آن است که شيعه در اين راه استقامت بورزد. از مشخصه هاي اين دوران مي توان به تفاوت نوع سؤال هاي شيعيان نسبت به دوران قبل اشاره کرد. اگر در دوران قبلي، سخن از مفهوم امامت و مقام و جايگاه امام بود، حال چرخش سؤالات به اين سمت و سوست که امام بعدي کيست؟ اين سؤال که امام بعدي کيست، و يا آنکه امام قائم کيست، از طيف سؤالاتي است که بعد از عصر صادقين صبغه و جلوه ي بيشتري دارد. ظهور فرقه ها که البته از اين دوران به
بعد کمتر مي شود، هم بر اساس اين مبنا شکل مي گيرد؛ براي مثال فرقه اسماعيليه را در نظر مي گيريم که بعد از امامت امام صادق(ع) شکل مي گيرد. دقت در تفاوت موجود بين اسماعيليه و زيديه و اينکه اسماعيليه تاکنون هم زنجيره امامت خود را شبيه زنجيره امامت شيعه اثني عشري حفظ کرده اند، بسيار سودمند و نکته آموز است.
از ديگر شاخصه هاي اين دوران، مي توان به تغيير واکنش دستگاه حکومتي نسبت به شيعيان اشاره کرد. صرف نظر از تغيير حکومت از اموي به عباسي، نوع مواجهه حکومت با شيعه بسيار مفهوم دارد. تا قبل از امام باقر(ع)، امام در جامعه و در نزد دستگاه خلافت ارجمند و مورد احترام است؛ حتي در دوره امام سجاد(ع) علي رغم فشارهاي حکومت، امام از اذيت و آزار حمله کنندگان به مدينه در امان است (حساب امام حسين(ع) که از نظر خليفه، بر او خروج کرده، جداست)؛ اما از پس از دوران صادقين(ع) ائمه به شدت تحت محاصره قرار مي گيرند و کنترل و نظارت دستگاه بر عملکرد ائمه، به مرور زمان شدت مي گيرد؛ تا جايي که امامان يکي پس از ديگري به دربار خلافت فراخوانده مي شوند و در آن اواخر مورد محاصره شديد قرار مي گيرند و ارتباط بين امام و شيعيان محدودتر مي شود.
در تبيين چرايي اين تفاوت مي توان به تأثير همان نقش امام محمد باقر(ع) و امام صادق(ع) اشاره کرد. ترسيم عيني آرمان هاي تشيع از سوي اين امامان و روشن شدن جايگاه و منزلت امام شيعه در ذهن عموم جامعه و از جمله دستگاه خلافت، بيش از هر چيز خلفا را به هراس انداخت. خليفه فهميد مردم متوجه مقام امام شده اند و از ديدگاه امام، خليفه، غاصب حق امام است. اين مسئله بارها و در ضمن مکالمات بين امام و خليفه هم مطرح مي شود. به نظر ما ترس و هراس بپيش
از اندازه خلفا و حد و حصر امام، به خوبي حکايت از آن دارد که امام در تبيين تئوري امامت، به حکومت به عنوان حق اوليه امام پاي فشره است. اساساً اينکه يکي از سؤالات رايج در مورد هر امام آن باشد که آيا شما امام قائم هستيد؟ و پاسخ منفي که «نه إلي ان يقوم قائمنا» در بطن خود حاوي اين مفاهيم است که حکومت، اولاً وباالذات از آن ماست و عدم تعيين مصداق و زمان خاص براي اين حکومت، عملاً بيان اين ايده است که هر زماني که مانع دشمن کنار رود، ما براي بازستاندن حکومت آماده ايم و مسلماً اين ايده، خطرناک ترين سمي است که مي توانسته حکومت وقت را در معرض تهديدي جدي قرار دهد. حال، اين کجا و آن نظريه کجا که عدم ابتکار عملي امام را به ضميمه شيوه عمل ائمه دوره ي قبل، مستندي بر عدم رغبت ائمه به حکومتداري معرفي مي کند و اينگونه وانمود مي کند که براي خليفه چيزي خطرناک تر از آن نيست که قلوب مردم در دست امام باشد و خليفه فقط بر بدن ها امارت کند! به نظر ما اين کارکرد امام از ابتدايي ترين کارکردهايي است که هيچ التزامي با حقايق عالي امامت ندارد. از نظر ما اين کار حضور امام، در رديف همان کارکرد خلافت علي(ع) است؛ از اين نظر که هيچ کدام، نمونه بارزي از حقيقت آرماني امامت تشيع نيستند.
امام باقر(ع) و فرزند بزرگوارش به عنوان حلقه وصل اين دو دوران محسوب مي شوند. مي توان ادعا کرد تبيين مسئله امامت به عنوان اساسي ترين رکن دعوت پيامبر، بعد از رحلت حضرت با وقفه اي در حدود يک قرن آغاز گرديد و امام باقر(ع) عملاً آغازگر راهي بود که ائمه پيشين مجال تبيين اصولي و دقيق آن را نيافته بودند. دقت در نوع و حجم احاديث صادره از ائمه پيشين به خوبي گواه آن است که تبيين مسئله امامت به وضوح مورد عنايت ايشان نبوده است، ولي در مقابل حجم احاديث اخلاقي و اعتقادي اين ائمه و توجه آنها به اينگونه مسايل،
گوياي عدم امکان پرداخت حضرات ايشان به مسئله امامت نه به معناي عدم باور به آن است. احياناً اگر مسئله اي هم در باب امامت مطرح مي شود، اشاره به زوايايي کلي و احياناً قابل طرح در محيط جامعه ي آن روز است.
از اين رهيافت مي توان به تفاوت ديگري در شاخصه هاي دوره قبل و بعد صادقين(ع) اشاره کرد و آن مفهوم تقيه است. آنچه روشن است تقيه به عنوان سپر دفاعي شيعه همواره مورد توجه تاريخ نويسان بوده است؛ اما بايد توجه داشت شيوه تقيه در اين دو دوران متفاوت است. تقيه در دوران اول در مقام تبيين است و در دوران دوم در مقام عمل. تقيه در دوران اول در مورد اين است که امامت چيست؟ تقيه در دوران دوم مربوط به آن است که امام کيست؟ تقيه در دوران اول بيشتر متوجه امام است و در دوران دوم بيشتر متوجه شيعه. تقيه در دوران اول مربوط به مفهوم امامت است و در دوران بعد، مربوط به تعاليم امام. شاکله دوران قبل از امام باقر(ع) مانع از آن بود تا امامان در فضايي آرام به تبيين مسئله امامت بپردازند؛ اما امام باقر(ع) با حسن استفاده از شرايط پيش آمده، جايگاه و مقام امامت را براي همگان و از جمله شيعيان تبيين کرد.
منبع: نشريه شيعه شناسي، شماره 26.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.