شهيد داود تاجيك

در خانه اي كوچك ولي پررونق از دين و ايمان فرزندي به دنيا آمد به نام داود. مادر در همان لحظه براي عاقبت به خير شدن فرزندش از ته دل دعا كرد و تمام سعي و تلاشش را براي به ثمر رساندن اين كودك و فرزندان ديگرش انجام داد. داود روز به روز متين تر و مهربان تر و باگذشت تر مي شد و دوست نداشت هيچ كس از دستش ناراحت باشد. داود هميشه با خواهران و برادر كوچكترش بازي فكري مي كرد و عقيده داشت كه بازي سالم براي روح انسان لازم است و او را به كارهاي نيك وادار مي
يکشنبه، 21 اسفند 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شهيد داود تاجيك

 شهيد داود تاجيك
شهيد داود تاجيك


 






 
تاريخ تولد: 1346/11/1
محل تولد: ورامين
تاريخ شهادت: 1366
محل شهادت: ماووت عراق
در خانه اي كوچك ولي پررونق از دين و ايمان فرزندي به دنيا آمد به نام داود. مادر در همان لحظه براي عاقبت به خير شدن فرزندش از ته دل دعا كرد و تمام سعي و تلاشش را براي به ثمر رساندن اين كودك و فرزندان ديگرش انجام داد. داود روز به روز متين تر و مهربان تر و باگذشت تر مي شد و دوست نداشت هيچ كس از دستش ناراحت باشد. داود هميشه با خواهران و برادر كوچكترش بازي فكري مي كرد و عقيده داشت كه بازي سالم براي روح انسان لازم است و او را به كارهاي نيك وادار مي كند. داود هيچ وقت كينه اي از ديگران به دل خود راه نمي داد و هميشه مي گفت بايد همه به هم رحم كنند تا خداوند نيز به آنان رحم كند و به خواندن سوره واقعه تأكيد مي كرد. داود براي ادامه راه دو برادر بزرگترش راهي جبهه شد.
بچه هاي جبهه مي گفتند: «داود به هيچ كس نگفته بود كه برادر دو شهيد است. مبادا فرمانده بفهمد و از بردن او به خط مقدم جلوگيري كند.» فرمانده او آقاي ميثم مقدم مي گويد من وقتي متوجه موضوع شدم سعي كردم كه ايشان را نبرم. سخت ترين كارها را به ايشان گفتم ولي ايشان انجام مي داد. روزي به او گفتم اگر اين تپه را كه پر از خار و خاشاك است پاي برهنه بدوي تو را مي برم و ايشان وقتي كه از اين طرف تپه به آن طرف آمد تمام پاهايش خون افتاده بود، ولي از حرفش برنمي گشت و من خجالت كشيدم كه او را براي عمليات نبرم چون روح او اين دنيا را قفس مي ديد و تاب و تحمل ماندن را نداشت. داود قبل از رفتن آخرش به خواهر كوچكتر خود كه او را بسيار دوست مي داشت گفت: «من به تو قول مي دهم وقتي به جبهه رفتم و شهيد شدم هر شب جمعه به ديدن تو بيايم و در خواب باز هم با هم حرف بزنيم و درددل كنيم.» و همان شد كه خود او گفته بود. خواهرش هنوز هم مي گويد شب جمعه به شب جمعه داود به خوابش مي آيد و با هم سخن مي گويند. داود در سال 1366 در عمليات بيت المقدس شهر ماووت عراق به لقاءا... پيوست و جزو مردان خدا شد.
روحش شاد و يادش گرامي باد
منبع: نشريه روزهاي زندگي-ش332.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط