مهندس هنر انقلاب
نويسنده: حامد حامدي
بازخواني مباني فکري هنر انقلابي به روايت سيد مرتضي آويني
به قول خودش در دوران جواني و در دوران دانشجويي سبيل مي گذاشت، آن هم از نوع نيچه اي. مي گفت جوري کتاب را در دست مي گرفتم که همه بدانند آن را خوانده ام. مي گفت با دوستان انجمن شعر، شب ها مي رفتيم به نظاره ماه.
سوزاند، همه را سوزاند. يک روز همه يادگاري هاي آن دوران را ريخت وسط حيات و آتش زد. عزيزي نوشته بود که در همين آتش، ققنوسي متولد شد به نام سيد مرتضي.
سيد مرتضي سال هاي پس از انقلاب، مي شود معمار هنر انقلاب. زمينه ها و مبادي هنر غرب را توضيح مي دهد که همين نشاني اي است خوب از اينکه سيد مرتضي آويني اين نوع از هنر را خوب مي شناسد و آگاهانه آن را رد مي کند. با اين آگاهي در فکر بنا نهادن هنري متفاوت از هنر غرب است: « آيا کساني هم هستند که اصلاً شک داشته باشند در اصل اينکه هنر انقلاب بايد هويتي مستقل از غرب داشته باشد؟ آنها که در اين اصل ترديد دارند بدانند که براي ما امکان شريک شدن در صيرورت تاريخي غرب موجود نيست چرا که اصولاً غايات و مقاصد ما با يکديگر متفاوت است و اگر جز اين بود، اصلاً چه نيازي بود به انقلاب؟ انقلابي که فقط براي تعويض مصادر قدرت انجام شود کودتاست نه انقلاب؛ و آنچه در اين خطبه واقع شده انقلاب است.»
جايي هم که در بايسته هاي رمان نويسي انقلاب مي نگاشت، نوشت: «انقلاب امري خلاف آمد عادت است، يعني عادت نه قادر به آفرينش انقلاب است و نه قادر به حفاظت از انقلابي که روي مي نمايد... و نه آنکه مي تواند انگيزه هاي انقلاب را بخشکاند. اگر عادت مي توانست چنين کند عادات و ملکات لازم با 50 سال حکومت پهلوي طلب انقلاب را در دل ها و سينه ها يکسره نابود مي کرد اما چنين نشد و چنين نيز نخواهد شد. هرچند خود انقلاب اسلامي بعد از هدم عادات گذشته، ملکات تازه اي را به همراه بياورد اما با تزريق اين عادات در قالب ظاهري رمان و داستان سرايي با تقليد از فرم رمان، ادبياتي داستاني متناسب و هم شان انقلاب به وجود نخواهد آمد.»
مهندس، هنرمند مسلمان انقلابي را از افتادن در دام فلسفي غرب در پشت اثر هنري اش انذار مي دهد: هنرمند مسلمان اگر بايد ديدي «خطاپوش» داشته باشد و عالم را سراسر تجلي فعلي اسما و صفات الهي بداند اما در عين حال نبايد فراموش کند که چگونه خيرات و زيبايي ها در متن زشتي ها و نقايص جلوه مي کنند، آن چنان که سفيد در متن سياه، نيهيليسم و آنارشيسم، پسيميسم، اگزيستانسياليسم نوين سارتر و کامو و... هيچ يک ربطي به اسلام ندارند. التقاط، التقاط است و اگر در سياست پذيرفته نيست، چرا بايد در هنر پذيرفته باشد؟ اسلام طريق خاص خودش را دارد و آن طريق با هيچ يک از شيوه ها و سبک هاي موجود مطابقت ندارد و اصلاً اگر از اين طريق معمول تفکر فلسفي، امکان داشت که بشر به دين و دينداري برسد، ديگر چه نيازي بود که وحي نازل شود و پيامبران برانگيخته شوند؟
عقل و شرع در نهايت مؤيد يکديگر هستند، اما کدام عقل؟ همين عقل روزمره که ما را در انجام گناهانمان ياري مي دهد و شيوه هاي انجام کار پنهاني و فرار از قانون را به ما مي آموزد يا آن عقل ملامتگر که حجت باطني خداست بر انسان؟
او يک منتقد برجسته سينماست. داوري هايش در جشنواره فيلم فجر، نقدهاي سينمايي اش که در سوره نگاشته و الان در دسترس است، همه مؤيد اين ماجرا هستند. در خوانش مجدد ياداشت هايش مي توان ذائقه مورد طبعش را يافت: « سينماي امروز ماهيتاً در خدمت «تفنن» درآمده و بنيان همه قواعد متعارفي که در سينما وجود دارد بر همين اصل است. «انسان و اسلحه»، «ديدبان»، «عبور» و «روزنه» براي ايجاد تفنن ساخته نشده اند، آنها در پي «ايجاد تحول» در مخاطبان خويش هستند از طريق «فطرت» ... و اين کار در حقيقت «تبليغ» است؛ تبليغ به معناي قرآني لفظ، نه بدان مفهوم که در اين روزگار مصطلح است. راستش، اين وظيفه اصلي هنر است، چه به طور مستقيم و چه غير مستقيم؛ و اين جمله کوتاهي که از حضرت امام خميني (ره) نقل مي شود نيز اشاره به همين مطلب دارد: «هنر عبارت است از دميدن روح تعهد در انسان ها.»
سيد مرتضي در نقد سينماي وطني و در ترسيم چشم اندازي سينماي مطلوب انقلاب مي نگارد: « ذائقه تماشاگران سينما را نيز در طول اين صد سال به مزه هايي پرفريب عادت داده اند. تماشاگر از همان آغاز به قصد تفنن و با نيت استغراق در لذت هاي کودکانه و «سانتي مانتال» به سينما مي آيد، با عينکي که هاليوود بر چشم او نهاده است. اگر با پاکتي تخمه ژاپني نيايد، حتماً مي آيد تا براي ساعاتي چند خود و مشکلات واقعي خود را در يک «خواب و خيال تجسم يافته» فراموش کند. مخاطب امروزي سينما عادت کرده است تا از طريق نشانه هايي شناخته شده، خود را تسليم لذايذ سطحي و زودگذري کند که سينما در اختيار او مي گذارد و اگر خداي ناکرده آن نشانه هاي متعارف را در فيلمي پيدا نکند، قهر خواهد کرد و به فيلم ديگري خواهد رفت که در آن، دامي لذت بخش و مسحور کننده براي غفلت او پهن شده...»
او يک فيلسوف هم هست؛ چه وقتي با دانشجويان فلسفه در نقد مباني تمدني غرب مدرن حرف مي زد و چه وقتي اين عقايد خود را براي هم عصران و آيندگانش نوشت: انقلاب در مدنيت نخست از يک تحول بزرگ در انديشه مردمان آغاز مي شود و سپس با فاصله چند نسل «تحقق مدني» مي يابد و در صورت «نظام ها و تأسيسات و معاملات و مناسبات مختلف» ظاهر مي شود.
پيش از پيروزي انقلاب اسلامي انتظار اين تحول عظيم در زمان و همه وقايع تاريخي و اجتماعي احساس مي شد و اکنون نيز در همه آنچه در سراسر جهان مي گذرد. براي آنان که زبان دلالت تاريخي را درمي يابند، نشانه هايي غيرقابل انکار براي اضمحلال تمدن غرب و استقرار مدينه اي معنوي در آينده اي نه چندان دور موجود است.
هنر انقلابي را يک مبارزه مي داند و مبارزه را ناپايان: مبارزه آنگاه پايان خواهد گرفت که انقلاب از ماهيت اسلامي خويش دور شود. اگرچه تحليل هاي سياسي محض، بدون توجه به حقيقت اسلام و صيرورت عالم وجود و منتهاي آن، ممکن است به نتايجي ديگر مغاير با آنچه گفتيم دست يابد اما حقيقت اسلام ظاهر نخواهد شد مگر در کشاکش جهاد و مبارزه.
سال هاي جنگ محملي مي شود براي بروز استعدادهاي هنرمندي که در ذهن خود پايه هاي هنر انقلابي را تثبيت کرده است. در همين سال هاست که خودش دوربين در دست مي گيرد و فتح را روايت مي کند. براي نوشتن و سرودن و فيلم ساختن و در آفرينش ساير جلوه هاي هنري درخصوص جنگ مقدس، بايسته هايي را يادآور مي شود. اما پس از جنگ که از آن سال ها مي نوشت، زبان به انتقاد گشود در باب برخي از همين هنرمندان انقلابي که به سراغ جنگ نرفتند و چرايي اين نرفتن را هم گفت: « براي پرداختن به جنگ، عللي سه گانه لازم بود که اگر در وجود هنرمند اين هر سه جمع مي آمد، خود را در برابر جنگ مکلف مي دانست و اگر نه، نه. نخست آنکه لازم بود هنرمند ديندار و انقلابي باشد و بعد لازم بود که هنر را عين تعهد بداند؛ و اگر آن دو محقق مي شد، مي ماند؛ اينکه هنرمند رابطه جهاد و مبارزه و دفاع را با حقيقت اسلام و انقلاب اسلامي دريابد تا خود را نسبت به جنگ متعهد بداند.... و سر اينکه مع الاسف هنرمندان مسلمان نيز نظر عنايتي آن چنان که بايد، به جنگ نداشتند در همين جاست. چه بسيار بودند دوستاني ديندار و انقلابي که هنر را نيز عين تعهد مي دانستند اما در جنگ چيزي نمي ديدند که آنان را به خود جلب کند. آنان در تمام دوران هشت ساله جنگ تحميلي، نيش قلمشان هنوز در جست و جوي منافقين و ضدانقلاب و غفلت زدگان بود. ميدان مبارزه با شياطين، جبهه هاي جنگ بود اما آنان «دُن کيشوت» وار هنوز هم در تعقيب دشمنان موهومي بودند که واقعيتي نداشتند جز در خيال آنها.»
از آنجايي که شديداً آرمانگراست و به فکر هنر برخاسته از انقلاب، مدام اين تفکر را دارد که چرا بايد در متن حکومت اسلامي فلان کتاب منتشر شود؟ چرا بايد فلان فيلم ساخته شود؟ چرا بايد فلان مسئول فرهنگي حکومت اسلامي چرا بايد فلان حرف را بزند؟
در نقد گفته هاي وزير فرهنگ وقت نوشت: « در اخبار روزنامه هاي دوشنيه بيستم مهرماه بود که وزير ارشاد خواستار افزايش اعتبارات امور فرهنگي شد. دوستي که اين عنوان را نشانم داده بود، گفت:« گويا بالاخره دل سوخته اي به فکر فرهنگ افتاده است.» تأييد کردم: سري تکان داد و گفت: « اما اين حرف ها بيشتر از آنکه خوشحالم کند داغم را تازه مي کند... يک تير کوچک و فاتحه!» و بعد باز هم تکرار کرد: خواندن حرف هايي از اين قبيل، آن هم در حد کليشه هاي تکراري روزنامه ها و آن هم به صورت يک خبر دست چندم، آن هم در اين اوضاع وانفسايي که فرهنگ به آن گرفتار است، نه تنها اسباب خوشحالي نمي شود، که داغها را تازه مي کند و غمي ديگر بر غمهاي پيشين مي افزايد. باز هم خدا پدر روزنامه ها يا خبرگزاري جمهوري اسلامي را بيامرزد که از ميان همه سخنان وزير ارشاد اين تيتر را بيرون کشيده اند وگرنه، مگر نمي شد به هر ترتيب که هست عنواني درباره صنعت پردرآمد توريست يا مناطق آزاد فرهنگي(!) بسازند و به زيور چاپ بيارايند؟ معلوم است کسي که اين تيتر را از لابه لاي سخنان وزير بيرون آورده مثل من دل پر دردي داشته است اما راستش، من از آن مي ترسم که «افزايش اعتبارات امور فرهنگي» هم به همان کليشه هايي تبديل شود که مرتباً در اين روزنامه و آن مجله حرف آنها هست. اما از عمل آن خبري نيست».
منبع: نشريه همشهري قرآن (آيه) شماره2