مثل پدر بود...

وقتي آقاي بر موضوع را از من شنيد، خوشحال شد و گفت که همه وقت من متعلق به شهيد شوشتري است. عبدالرحيم بر از روساي طوايف بلوچ و اهل منطقه پيشين است، منطقه اي که در آن شهيد شوشتري و شهيد محمدزاده به همراه جمع زيادي از سران طوايف استان سيستان و بلوچستان به دست ريگي به شهادت رسيدند. از قضا، اين گفتگوي تلفني، روز بعد از دستگيري عبدالمالک ريگي انجام شد.
سه‌شنبه، 8 فروردين 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مثل پدر بود...

مثل پدر بود...
مثل پدر بود...


 

نويسنده: مهدي حيدري




 

شوشتري به روايت يکي از سران طوايف بلوچ
 

وقتي آقاي بر موضوع را از من شنيد، خوشحال شد و گفت که همه وقت من متعلق به شهيد شوشتري است. عبدالرحيم بر از روساي طوايف بلوچ و اهل منطقه پيشين است، منطقه اي که در آن شهيد شوشتري و شهيد محمدزاده به همراه جمع زيادي از سران طوايف استان سيستان و بلوچستان به دست ريگي به شهادت رسيدند. از قضا، اين گفتگوي تلفني، روز بعد از دستگيري عبدالمالک ريگي انجام شد.
* مردم بلوچ اخلاقي دارند که اين طور شيفته کسي نمي شوند. اما چون ايشان بي نهايت اخلاص داشتند بي نهايت به مردم بلوچ محبت داشتند، با صداقت با مردم برخورد مي کردند، ايشان توانسته بود در مدت کوتاهي در حدود هشت ماه تمام سران طوائف استان سيستان و بلوچستان را شيفته خودش کند. طرحي داشتند که سران طوايف را احيا بکنند و همگرايي و وحدت را بين مردم زنده بکنند. سپاه وقتي با حضور ايشان وارد منطقه شد، هيچ کس احساس نکرد که فرد نظامي وارد منطقه شده است.
* ايشان در مقوله هاي امنيتي مصداقا براي بنده هجده نفر بسيجي عشاير سهميه داد که معرفي کنم تا به اين ها آموزش هايي داده شود ولي کار، کار نظامي خشک نبود، کار فرهنگي کار اقتصادي هم در کنار کار نظامي بود. ايشان با همين همايش هايي که پيشنهاد مي کردند که در هر منطقه طوائف برگزار کنند، مي خواست امنيت را در منطقه برقرار کند. اصلي ترين هدف شهيد اين بود که بلوچ ها را به مردم به درستي معرفي کند که بلوچ تنها قاچاق فروش نيست.
* يک سري ايشان با هليکوپتر به منطقه ما آمدند و مهمان من شدند وقتي با ايشان مي خواستيم به مرز برويم، سربازها مي خواستند پشت ماشين ايشان قرار بگيرند، گفت که از ماشين پياده بشويد، من محافظ نمي خواهم، هرکس مي خواهد همراه من باشد، ماشين خالي است. با آن ها بيايد وقتي مرز رسيديم از سردار شهيد من تقاضايي کردم و گفتم که سردار اين منطقه مرزي که ما هستيم يک سمتش دشت است و يک سمت ديگر کوهستان. اين قسمتي که دشت هست را بين طوائف ما واگذار بکنيد. چون اين جا طرحي گذاشته اند که تا 5کيلومتر به مرز هيچ کس خانه درست نکند و کشاورزي نکند. گفت که من اين قضيه را از شوراي امنيت ملي پي گيري مي کنم و همه اين زمين ها را برايتان واگذار مي کنم و به هر کدام ده هکتار، پنج هکتار مي دهيم و يک چاه هم برايشان مجاني مي زنم و به آن ها واگذار مي کنم تا هم مرز را حراست بکنند و هم برايشان ايجاد اشتغال بشود.
* ايشان با اين که شيعه بودند در استان سيستان و بلوچستان، به اهل تسنن محبت بيشتري نشان مي دادند تا به اهل تشيع. شخصيتهاي بزرگ در مناطق ما کم مي آمدند و اگر هم مي آمدند اينقدر مردم را به وحدت سوق نمي دادند، هميشه تز فکري آن ها اين جور بوده يا شايد واهمه داشتند. ولي سردار شهيد که در منطقه آمدند، اين سياست هايي که دوستان قديمي گرفته بودند را اصلا ناديده گرفتند و سياست هايي را به کار بردند مثل نزديکي به علما، محبت به مولوي ها، نزديکي با سران طوائف، احياي معتمدان... انسان بزرگواري بودند که از بطن اهل تشيع به يا خواسته و آمده بودند که به اهل سنت خدمت کنند و اين ها همه باعث شده بود که وحدت و همگرايي مردم در بين اهل تشيع و تسنن شکل بگيرد. ايشان شخصيتي بود که آقاي استاندار بايد براي ديدنش وقت مي گرفت ولي براي يک مولوي، براي يک سر طائفه خودش دعوت مي کرد که به ديدنش بيايند.

مثل پدر بود...

* در همايشي که در زابل برگزار شده بود، يک خانم بيماري بود که جلوي ايشان آمد و گفت که من بيماري قلبي دارم و توانايي ندارم که بيماري قلبي خود را معالجه کنم، کسي را هم ندارم. ايشان از پول شخصي خودشان چک نوشتند و به آن خانم ددند. با مردم مظلوم و محروم که هيچ کس اين جا حتي فرماندارش نمي آيد، مي آمد و مي نشست و از نزديک درد دلشان را گوش مي کرد. هيچ وقت اجازه نمي داد که مراسمات و همايش ها حالت نظامي به خودش بگيرد. چون مهمان طائفه ها بودند و مي گفتند که هر کس از دوستان نظامي که مي آيد در لباس شخصي باشد که جو نظامي نبايد باشد.
* ايشان طرح هاي بسيار بلندي داشتند ايشان بخت مردم بلوچ بودند، منتهي اين تروريست منفور و خود فروخته، کاري کرد که داغ از دست دادن شهيد بزرگوار و ياران بزرگشان و 18نفر از طائفه ما هميشه روي دل ما سنگيني مي کند. ديروز که اين عبدالمالک ريگي را گرفتند براي اولين بار نسيم خنک زندگي را احساس کرديم، زندگي امن و آباد دوباره به ما مژده مي دهد خدا را شاهد مي گيريم که اين جا مردم اين قدر خوشحال شدند که به همديگر با ارسال پيامک و شيريني، تبريک مي گفتند به خدا قسم اشک شوق مي ريختند.
* بعد انجاري که رخ داد و ايشان با 18 نفر از طائفه ما شهيد شدند، شهر ما قيامت بود نه تنها تمام منطقه پيشين، بلکه تمام استان ما را ناراحت بودند. آن روز هيچ وقت از خاطرمان نمي رود. تشييع جنازه اي که براي شهدايي که ما داشتيم بي شمار آدم آمده بود. واقعا خبر از دست دادن سردار شوشتري که همه ايشان را به عنوان يک پدر مهربان مي شناختند دردناک بود. خيلي دردناک بود. خيلي دردناک.
منبع: نشريه راه شماره45



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.