نيکي و خوبي
و کساني هستند که مي بخشند و از رنج و لذت فارغ هستند و سوداي فضيلت و تقوا نيز در سر ندارند همچون درخت عطر آگين (مورد) که در دره اي دور شميم جان پرورش را بر هر نفس به دست نسيم مي سپارد. خداوند با دستهاي چنين بخشندگاني با آدميان سخن مي گويد و از پشت چشم آنان بر زمين لبخند مي زند.
«جبران خليل جبران»
نيکي و خوبي
«جبران خليل جبران»
گلچيني از باغ معرفت
«حضرت علي»
* گام نخست را با پنداري نيک، گام دوم را با گفتاري نيک و گام سوم را با کرداري نيک برداشتم و آنگاه به بهشت داخل شدم.
«از يکي از قديسين زرتشتي»
* جوانمرد کسي است که عطايش بر درخواست پيشي گيرد.
«حضرت علي (ع)»
* تو نيکي را از دست مده، ديگران نيز خوب خواهند شد؛ وجود نيکان همچو باد است و بدان همچو گياه؛ هر جا باد بوزد به ناچار گياه سر فرود مي آورد.
«کنفوسيوس»
* نيک بودن کافي نيست، بايد آن را نمايان کرد.
«استاهل»
* مقدس ترين وظيفه آدمي نيکي است، علي الخصوص به کساني که از آنان روزي بدي ديده است.
«فرانکلين»
* گل سرخ پرورش دهيد تا زمين شما به گلستان تبديل شود، خار مکاريد که در پايتان فرو خواهد رفت.
* کسي که مايل است خير ديگران را تأمين کند، خير خودش هم را هم تأمين کرده است.
«کنفوسيوس»
* شرّ با شر خاموش نمي شود، چنانکه آتش با آتش! بلکه شر را خير فرو نشاند و آتش را آب.
«لقمان حکيم»
* نگذاريد بدي ها بر شما مسلط شوند، سعي کنيد بر بدي ها مسلط شويد.
«ناپلئون»
* نيکي و سود خويش را در زيان ديگر کسان مخواه.
«زرتشت»
* هر که در حال توانايي نيکويي نکند، در حال ناتواني سختي ببيند.
«سعدي»
* آنچه را انسان دوست دارد، از صميم قلب انجام مي دهد، اگر شما نيکي را دوست بداريد، نيکي خواهيد کرد.
«وند»
* آفتاب که دنيا را روشن مي کند، از کوري خفاش چه باک دارد.
«حجازي »
* کساني که ايمان آوردند و کارهاي شايسته مي کنند بهترين آفريدگانند.
«البينه - برهان روشن»
* آدمي را به نيکي به پدر و مادر خود سفارش کرديم.
«سوره الاحقاف - آيه 46»
* خداوند فرموده مردم عائله مند هستند، کسي نزد من محبوب تر است که بيشتر به سايرين لطف کند و در رفع نيازهاي آنها کوشش کند.
«امام صادق (ع)»
* خوب است هر شب هنگام خواب از خود بپرسيم، امروز چه بدي کردم؟ چه گفتم؟ چه فکر کردم؟ چه احساس کردم و چه کار نيکي انجام دادم.
«پارکر»
* اعتراف به کردار بد، آغاز کردار نيک است.
«اوگستين»
* هميشه افرادي هستند که تو را مي آزارند با اين حال همواره به ديگران اطمينان کن.
فقط مواظب باش به کسي که تو را آزار داده دوباره اعتماد نکني.
«گابريل گارسيه مارکز»
* سي سال هر اندازه به من نيکي شد، به ديگران نيکي کردم و فقط از بهار و پائيز سالها لذت بردم. سي روز است که بيشتر از ديگران نيکي مي کنم و حال حس مي کنم که مي توانم از هر چهار فصل در کنار هم لذت ببرم.
«حميدرضا. ساداتيان»
* کسي که نيکي مي کند احمق نيست، اما ديگران او را ساده دل مي دانند. کسي که ظلم مي کند بي شک احمق است، اما ديگران او را عاقل مي دانند.
* تفاوت آنکه نيکي مي کند و آنکه ظلم مي کند را نمي توان از زبان مردم جست. بايد آن را در قلبهاي آنان جستجو کرد.
«ليدا گيليانه»
* در بالاي آسمان جايي هست که ديگر ابري نيست. اگر آسمان دلت ابري است مطمئن باش که به اندازه ي کافي پرواز نکردي!
* آن هنگام که عمل نيکي انجام مي دهيم، يا احساس مي کنيم در جايي به ما نياز دارند و ما يک دست کمک کننده هستيم، چنان لذتي در درون خويش احساس مي کنيم که سبب تقويت روحمان مي شود. به جز مواقعي اي که انسان با اعمالش بخشي از دنياي معنوي مي گردد، بقيه مواقع روحش افسرده مي شود.
«آلبرت شواتيزر»
* ما در حال گذر از يک زندگي به زندگي ديگر هستيم، و نمي توانيم فراتر از کردارهاي نيک مان باري حمل کنيم.
«پائولوکوئيلو»
* ما هم مي توانيم مانند شهري متروک، به پايان راه برسيم و يا همانند درختي سخاوتمند که پس از سقوط نيز همچنان مفيد و مؤثر باقي مي ماند، سرچشمه نيکي باشيم.
«پائولوکوئيلو»
آشنايي با فرهنگ ملل
«مثل ايراني»
* نيکي و خيرخواهي پدر، بلندتر از کوه است، نيکي و خيرخواهي مادر، عميق تر از درياست.
«مثل ژاپني»
* نيکي کردن به اراذل، به مثابه ريختن آب در درياست.
«مثل اسپانيولي»
* نيکي را در ديگران و بدي را در خودت جست وجو کن.
«مثل انگليسي»
* نيکي کن و از ياد ببر، بدي کن و به خاطر داشته باش.
«مثل مالت»
***
عبادت به جز خدمت خلق نيست
به تسبيح و سجاده و دلق نيست
«سعدي»
***
من نديدم بيدي سايه اش را بفروشد به زمين
رايگان مي بخشد نارون شاخه خود را به کلاغ
«سهراب سپهري»
***
به هر که حسد بري امير تو شود
وز هر که فروخوري اسير تو شود
تا بتواني تو دستگيري مي کن
کان دست گرفته دستگير تو شود
«بابا افضل کاشاني»
***
گر قرب خدا مي طلبي دلجو باش
وندر پس و پيش خلق نيکو گو باش
خواهي که چو صبح صادق الوعد شوي
خورشيد صفت با همه کس يکرو باش
«بايزيد بسطامي»
***
گر صد چو خليل کعبه بنياد کني
وانرا به نماز و طاعت آباد کني
روزي دو هزار بنده آزاد کني
به زان نبود که خاطري شاد کني
«ابوسعيد ابي الخير»
آن کس بستائيد که اندر همه عمر
بهر آسايش مردم قدمي بردارد
نيک مرد آنکه نگردد دل او هرگز شاد
مگر از خاطر کس بار غمي بردارد
«شيخ الرئيس»
***
تيره روزان جهان را به چراغي درياب
تا پس از مرگ تو را شمع مزاري باشند
«صائب»
***
انجام عمل خوب آسان است ولي عادت کردن به انجام عمل خوب کار آساني نيست.
It is easy to perform a good action, but not easy to acquire a settled habit of performing such "actions. "Aristotle
***
چيزي که در گذشته با ارزش بوده هرگز از بين نمي رود. مانند حقيقت و خوبي که هرگز از بين نمي روند.
Nothing that was worthy in the past departs no truth or goodeness realized by man ever dies, or can die. " Thomas Carlyle"
***
هر کس در درون خود حداقلي از خوبي دارد، اگر به آن گوش دهد و عمل کند مقدار زيادي از آنچه که دنيا نياز دارد را ارائه مي دهد. دشوار نيست ولي شهامت مي خواهد. براي هر کس شهامت مي خواهد تا به خوبي و نيت هاي خوبي که دارد گوش دهد و عمل کند.
Each person has inside a basic decncy and goodness. lf he listens to it and acts on it, he is giving a great deal. of what it is the world needs most. it is not complicated but it takes courage. it takes courage for a person to listen to his own goodness and.act on it
"Pablo Casals"
***
داني که چرا خدا تو را داد دو دست
من معتقدم که اندر آن سري هست
يک دست براي آنکه خويشتن داري
با دست دگر ز ديگران گيري دست
«علي بيگدلي»
جاودانه ها
او در تمام عمر به کار و نيکي مشغول بود و هرگز مقابله به مثل نکرد. وقتي که به پيامبري مبعوث شد، يهوديان را به خدا پرستي دعوت کرد. او به روستاها و نقاط دور افتاده مي رفت و مردم را به نيکي رهنمون مي شد.
با هم بينديشيم
***
پيرزن و خدا
پير زن از خواب بيدار شد، با عجله شروع به جارو کردن خانه کرد. رفت و چند نان تازه خريد و خوشمزه ترين غذايي را که بلد بود پخت. سپس نشست و منتظر ماند.
چند دقيقه بعد درب خانه به صدا در آمد. پيرزن به عجله به طرف درب رفت و آن را باز کرد. پشت درب پيرمرد فقيري بود. پيرمرد از او خواست تا غذايي به او بدهد. پيرزن با عصبانيت سر فقير داد زد و درب را بست.
نيم ساعت بعد باز درب خانه به صدا در آمد. پير زن دوباره درب را باز کرد. اين بار کودکي بود که از سرما مي لرزيد از او خواست تا از سرما پناهش دهد. پيرزن با ناراحتي درب را بست و غرغرکنان به خانه برگشت.
نزديک غروب بار ديگر درب خانه بصدا در آمد. اين بار پيرزن مطمئن بود که خدا آمده، پس با عجله به سوي درب دويد. درب را باز کرد ولي اين بار نيز زن فقيري پشت درب بود. زن از او کمي پول خواست تا براي کودکان گرسنه اش غذا بخرد. پيرزن که خيلي عصباني شده بود با داد و فرياد زن فقير را دور کرد.
شب شد ولي خدا نيامد. پيرزن نااميد شد و رفت که بخوابد. در خواب بار ديگر خدا را ديد. پيرزن با ناراحتي به خدا گفت: " خدايا مگر تو قول نداده بودي که امروز به ديدنم ميآيي؟" خدا جواب داد: " بله ولي من سه بار به درب خانه ات آمدم و تو هر سه بار درب را به رويم بستي.
«عشق بي شرط»
منبع: کتاب گنجينه ما و شما
/ج