خوانديم تا چشم هايشان نبينند

سکوت مرگباري منطقه فاو را در برگرفته بود. انتهاي خط، سعيد و رضا درون سنگر به نگهباني نشست بودند. جلوي سنگر کانال مخروبه اي قرار داشت که سمت چپش را آب و سمت راست آن را نيزار پوشانده بود. ناگهان از درون کانال صداي پا آمد. سعيد گفت: «حتما صداي قورباغه است که از لاي ني ها درون کانال افتاده »‏. با گفتن اين جمله هر دو خيالشان راحت شد. آرام و ساکت اطراف را نگاه مي کردند. رضا دلش راضي نشد و گفت: «ساکت! صداي
شنبه، 12 فروردين 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خوانديم تا چشم هايشان نبينند

خوانديم تا چشم هايشان نبينند
خوانديم تا چشم هايشان نبينند


 

نويسنده:سميه پهلوان دوست




 
شما هم حکايت هاي بسيار ي درباره آيه مشهور «وجعلنا من بين ايديهم ...» شنيده ايد اما داستان روزهاي دفاع مقدس خواندني تر است .
«و جَعلنا مِن بَين ايديهم سَدا و مِن خَلفهِم سَدا، فاغشَيناهُم فهم لايُبصِرون»؛ «برابرشان ديواري کشيديم و در پشت سرشان ديواري و بر چشمانشان نيز پرده اي افکنديم تا نتوانند ديد». داستانش را حتماً شنيده ايد: مشرکاني که بارها براي قتل پيامبراسلام(ص) برنامه ريخته بودند، درشب هجرت(ليله المبيت) ناکام ماندند، حضرتش را نديدند و....
آيه نهم سوره «يس» مشهورتر از آن است که بتوان در چند جمله ناقص و پاراگراف وامانده، تعريفش کرد و از اثراتش نوشت؛ آشناتر از آن است که بشود توضحيش داد و خاطره ها تعريف کرد. شما هم حداقل يکي دو باري با تاثيراتش مواجه شده ايد؛ براي ورود به محدوده طرح ترافيک(!)، پنهان ماندن از چشم پليس در جاده ها و بزرگراه ها، فرار از مقابل ديدگان آنکه نمي خواهيد، مشخص نشدن يک اشتباه ناگهاني و بسياري خاطرات روزمره که با يک مراجعه به گذشته ياد تان مي آيد اما داستان اين آيه و استفاده از آن در روزهاي دفاع مقدس فرق مي کرده است. خاطره هايي که مي خوانيد، حکايت اعجازهاي باور کردني اين آيه در روزهاي دفاع مقدس است؛ خاطره هايي که بسياري از آنها تاکنون مفغول و ناگفته مانده است. کاش روزي فرا برسد که همه ناگفته هاي جنگ روايت شوند.

نجات در آخرين لحظه
 

سکوت مرگباري منطقه فاو را در برگرفته بود. انتهاي خط، سعيد و رضا درون سنگر به نگهباني نشست بودند. جلوي سنگر کانال مخروبه اي قرار داشت که سمت چپش را آب و سمت راست آن را نيزار پوشانده بود. ناگهان از درون کانال صداي پا آمد. سعيد گفت: «حتما صداي قورباغه است که از لاي ني ها درون کانال افتاده »‏. با گفتن اين جمله هر دو خيالشان راحت شد. آرام و ساکت اطراف را نگاه مي کردند. رضا دلش راضي نشد و گفت: «ساکت! صداي پاست، مطمئنم ». سعيد حرفش را قطع کرد: «اي بابا، تو هم امشب خيالاتي شده اي! صداي پا چپه؟ گوش کن، صداي قورباغه است» و دوباره سکوت... . تاکيد هاي پي درپي رضا آرامش را از هر دو گرفت. از سنگر بيرون آمدند . چند قدم نرفته بودند که ناگهان 2 نفر از گشتي هاي عراقي با حالتي تهاجمي از درون کانال به داخل نيزار پريدند. با آتش سعيد و رضا، سکوت مرگبار خط شکسته شد. هيچ کس نمي دانست که محاصره شده اند و خط شکسته است. تنها جان پناه، سنگرهاي دورتر بود. دشمن يکي يکي سنگرها را پاکسازي مي کرد. مرگ در يک قدمي شان بود. رضا شهادتين مي گفت. سعيد اما ياد صحبت هاي روحاني گروهان افتاد که براي تبليغ به خط آمده بود؛ بچه ها هر موقع که گير افتاديد يا خواستيد دشمن را کور و کر کنيد، اول از همه، آيه «وجعلنا... » ‏را بخوانيد. با هم آيه 9 ‏سوره «يس» ‏را خواندند و با احتياط به سمت سه راهي حرکت کردند. هنوز چند متري دور نشده بودند که رضا آهسته گفت: «فکر کنم اونا بچه هاي خودمون باشن». با سرعت به سمتشان حرکت کردند. چند قدمي مانده بود که از روي صداهاي مبهم فهميدند آنها هم عرب زبانند. ترس و دلهره عجيبي بر فضا حاکم شد. باز شروع کردند به زمزمه آيه «وجعلنامن بين ايديهم سدا... »‏. تند تند مي خواندند. همان موقع يکي از سربازان دشمن نگاه معني داري انداخت.
از نگاه سرباز عراقي مي شد فهميد که متوجه ايراني بودنشان شده اما به هر دليل، عکس العملي نشان نمي دهد. بعد از آن نگاه و ترس عجيب، رضا و سعيد آهسته آهسته از آنها جدا شدند و به نخلستان پناه بردند .

غريب گير آوردي؟
 

وجعلنا، وجعلنايي شنيده بود اما اصلا نمي دانست که اين آيه است يا حديث يا چيزي ديگر. عبارت کامل را هم تا آن روز نشنيده بود، فقط مي دانست که بچه ها در خط مقدم، زياد از اين عبارت استفاده مي کنند و براي هم از شگفتي هايش مي گويند. آخر، يک روز دلش را به دريا زد و يک نفر را پيدا کرد و پرسيد: «شما وقتي با دشمن روبه رو مي شويد» چه چيزي مي گوييد که کشته نمي شويد؟!» ‏آن بنده خدا هم که تا آن موقع به کسي چون او برنخورده بود، جواب داد: «ا‏لبته بيشتر به اخلاص مربوط مي شود. اولا بايد وضو داشته باشي، ثانيا رو به قبله بايستي و آهسته بخواني «و جعلنا و احدا خمپاره يا ترکشا ريزا بدستنا يا پاپنا ولاقلبنا و مغزنا، برحمتک يا ارحم الراحمين!». طوري اين کلمات را به عربي تلفظ کرد که باورش شد. هنوز چند قدمي دور نشده بود که کلمات درهم و خنده هاي اطرافيان به شکش اند اخت! «اخوي، غريب گير آوردي؟»

پنهان در موج
 

عمليات والفجر 8 تازه شروع شده بود. رمز «يا فاطمه الزهرا(س)» ‏دل ها را هوايي مي کرد. قرار بود از منطقه عمومي جنوب خسروآباد تا انتهاي جزيره آبادان را غواصان در اروند رود ادامه دهند. با شروع عمليات، غواص ها که از قبل در نزديکي سنگرهاي دشمن به کمين نشسته بودند، حمله را براي شکستن خط دشمن و پاکسازي آن آ غاز کردند. در بعضي نقاط، غواصان با مشکل عبور از اروند مواجه شدند. غواصان لشکر 25 ‏کربلا براي رفتن به سمت اسکله فاو به مانع برخوردند. نورافکن هاي دشمن روي سطح رودخانه را روشن کرده بودند و تيراندازي هاي بي هدفشان به سمت رودخانه، پيشرفت را به شدت سخت مي کرد. گويا دشمن کور بود ونمي ديد؛ تيراندازي ها بعد از مدتي قطع شد و نورافکن ها هم خاموش شدند. گويا همه کارها آزمايشي بوده. با غواص ها که هم کلام مي شدي، مي فهميدي که تقريباً همه شان به غير از دعا وتوسل براي موفقيت عمليات، آيه 9 ‏سوره يس را مي خوانند: «‏وجعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا، فاغشيناهم فهم لايبصرون ». پيروزي در عملياتي با آن وسعت و اهميت در گرو غني شدن از چشم دشمن بود. بعضي ها وقتي از خاطره ها مي گويند، تعريف مي کنند که همان هنگامه اروندرود ميزبان موج هاي عظيمي شد، سرهاي غواصان در آن موج ها پنهان ماند و عمليات با قدرت و پيروزي به پايان رسيد.

نام من؛ موسي
 

باران بمب و خمپاره هر لحظه شديد تر مي شد؛ تنها راه فرار هم نيزار بود و يک قايق نه چندان مطمئن. سربازهاي عراقي کل منطقه را پاکسازي مي کردند. صداي شليک هاي گاه وبيگاه فضاي غمزده شهر را بيشتر از خمپاره ها به هم مي ريخت. ياعلي گفتند و به سمت نيزار به راه افتادند. يکي از زن ها حامله بود و مي خواست وضع حمل کند. زن ديگر زير بغلش را گرفته بود تا به قايق رسيدند. تنها مرد باقيمانده قايق را راه انداخت. هنوز چند متري نرفته بودند که صداي سرباز هاي دشمن به گوش رسيد. زن حامله را وحشت گرفته بود و حالش بحراني تر مي شد. تند تند «وجعلنا...» مي خواندند تا فرزند آينده ميهن نجات يابد. چهار، پنج سرباز آمدند کنار نيزار. آواز مي خواندند و به صداي هم مي خنديدند. نفس قايق نشينان در سينه حبس شده بود. قايق آرام وبي صدا ازکارشان گذشت، مثل سبدي که موسي را نجات داد و به آمنه سپرد. نام فرزند را موسي گذاشتند.

سهميه صبحگاهي
 

بعد از عمليات فتح المبين تيراندازي را کنار گذاشت و رفت سراغ دوره هاي آموزش رانندگي تانک. عمليات بيت المقدس که شروع شد، رسما تانک نشين بود. همه بچه ها به طرز عجيبي با آيه «وجعلنا...»انس گرفته بودند. از هر کجا که مي خواستند عبور کنند، به هم توصيه مي کردند که «وجعلنا يادت نره!» يا پاسخ مي شنيدند: «وجعلنا خوانديم، برويد، امن امن است». هر روز صبح بعد از نماز، شش گلوله به سمت پتروشيمي بصره شليک مي کردند تا سهميه صبحگاهي شان فراموش نشود! قرار شد شب حدود 15 تانک از رود کارون عبور کنند. روي رود، يک پل باريک و شناور درست کرده بودند و همه تانک ها بايد از همان فضاي خطرناک مي گذشتند. به دلش افتاده بود که نکند عراقي ها پاسخ همه آن گلوله ها را يکجا بدهد! يک راه آرامش داشت، دوباره وقت «جعلنا» خواني بود. براي هر کدام از تانک ها چهار، پنچ «وجعلنا...» مي خواند تا به سلامتي از پل عبور کنند.
وقتي همگي به سوي ديگر کارون رسيدند، حساب و کتاب«وجعلنا» ها از دستش در رفت. خدا چشم ودلشان را در آن شب کور کرده بود.

آرامش عجيب
 

مدتي در پاسگاه آبي در سمت راست جاده خندق، مامور بود. تمام افراد گروهان هم در طول خط مستقر شدند تا از خط حفاظت کنند. همان روزهاي اول ماموريت، تکاورهاي عراقي به قصد انهدام پاسگاه آبي حمله کردند. شجاع بودند و با امکانات کامل جلو مي آمدند؛ سرعتشان هم زياد بود. عباس معطل نکرد و بلافاصله با بي سيم به احمد عبدالله زاده – فرمانده - اطلاع داد: «ما الان در کميني نزد يک پاسگاه سنگر گرفتيم. قصد و نقشه نيروهاي دشمن انهدام پاسگاه است، چه کنيم؟ خيلي به ما نزديک شده اند...». حاج احمد با آرامش عجيبي گفت: «برادر! وجعلنا بخوانيد، دشمن کور مي شود». وضعيت پيچيده تر از آن بود که حرفش را درک کنند. عده اي عصباني شدند اما چند نفري دستور را اجرا کردند. باور کردني نبود اما با چشم خودشان ديدند که تکاوران بعثي انگار واقعاً کور شده بودند...

ارمغان خوب
 

يکي از سربازان عراقي صدايشان زد و فرستاد شان به مقر فرماندهي تا محوطه را تميز کنند، چاره اي نبود. چشمشان افتاد به خود کارهاي روي ميز. قادر و حسين به هم نگاه کردند و حرف نزده حرف هم را خواندند. خودکار ارمغان خوبي بود براي اردوگاه. وسيله نوشتن دعا، درس و نامه مي شد و حسابي به درد مي خورد. موقع نظافت، اتاق را شلوغ کردند؛ انگار که خيلي جدي مشغول نظافتند؛ تا ظهر طول کشيد. در همين شلوغ بازي ها قادر خودکاري را در جوراب پاي چپش جا سازي کرد. حواسش نبود که يکي از سربازان دارد نگاهش مي کند.
کار که تمام شد، هر سه سرباز عراقي صدايش کردند؛ «خودکار کجاست؟». قادر انکار کرد: «کدام خودکار را مي گوييد؟». سربازي که برداشتن خودکار را ديده بود، به پاي قادر اشاره کرد. دنيا پيش چشمش تيره و تار شد. هم خستگي کار، هم از دست دادن خودکار و هم شکنجه و انفرادي روي سرش خراب شد. زير لب فقط زمزمه کرد «وجعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا فاغشيناهم فهم لايبصرون». يکي از سربازان عراقي خم شد ولي چيزي نيافت. قادر خودش از بالا خودکار را مي ديد. حالتش عوض شد. سرباز عراقي آ ن يکي پايش را هم گشت. به ديگري غرولندي کرد و بلند شد و گفت نيست. قادر فقط شکر مي کرد و شادمانه به سمت آسايشگاه مي دويد. خودکار هديه مهمي بود.
منابع: کتاب فرهنگ جبهه، خاطرات شهدا در پايگاه اطلاع رساني آويني،.. . با بهره ‏گيري از خاطرات کاظم حبيب، رضا حسين زاده، عفت خداداد حسيني، عباس حاجي و قادر آشنا

وقرار داديم در مقابل چشمانشان سدّي
 

آيه « وجعلنا ...» درتمام تفسير هاي قرآني مورد بحث قرار گرفته وبخش ويژه اي را در تفسير سوره پس به خود اختصاص داده است. اينها، تنها گوشه اي ازهمان بحث هاست.

تفسير مجمع البيان
 

‏درباره نهمين آيه سوره يس در تفسيرمجمع البيان نوشته شده: «آيه مورد بحث يکي از دو مثال تفکر انگيز و يکي از دو تشبيه جالب درباره کساني است که از پذيرش حق و ايمان به خدا روي بر مي گردانند و منظور اين است که خدا آنان را به کيفر حق ستيزي و ناسپاسي نشان به حال خودشان وا مي گذارد؛ اين بسان آن است که بگويد ما آنان را در حال ناتواني و شکست، به حال خود رها کرديم وهمين رها کردن از پيش رو و پشت سرشان بسان سدي شد تا در همان حال بمانند و نجات نيابند و اگر بگوييم که اين بيان وصف حال و روز آنان در سراي آخرت است، در آن صورت بايد گفت منظور اين است که آنان در آتش دوزخ در شرايطي گرفتارند که از هر سو آتش آنان را محاصره کرده و راهي به سوي پس و پيش ندارند. اگر آيه را در اشاره به وصف تجاوز کاراني تفسير کنيم که آهنگ کشتن پيامبر را داشتند، در آن صورت منظور اين است که ما در فرا روي اين کفر گرايان مانعي وپشت سرشان هم سدي قرار داديم، پيامبر را نديدند ونتوانستند دست ستم به سوي او دراز کنند و ما ديدگانشان را کور ساختيم و در نتيجه پيامبر را نمي ديدند. در اين مورد آورده اند که ابوجهل ازعناصر تجاوز کاري بود که آهنگ کشتن پيامبر را کرد اما پس ازاين تصميم ظالمانه هرگاه شبانگاهان براي اجراي نقشه شوم خود به سراغ پيامبر مي رفت، آن حضرت را نمي ديد و خدا ميان او و پيامبرش مانعي پديد مي آورد تا هرگز دست پليدش به آن بزرگوارنرسد».

تفسير الميزان
 

کساني از کفار که ايمان نمي آورند، براي اين است که ما در گردنشان غل افکنده و دستشان را بر گردنشان بسته ايم و غل تا چانه شان را فرا گرفته و سرهايشان را بالا نگه داشته، به همين حال هستند وهم ازهمه اطراف آنان سد بسته ايم. ديگر نه مي توانند ببينند و نه هدايت شوند. پس در اين دو آيه حال کفار را در محروميت از هدايت يافتن به سوي ايمان و اينکه خدا آنان را به کيفر کفرشان و گمراهي و طغيانشان محروم کرده، مثال زده و مجسم ساخته است. درتفسير قمي در روايت ابي الجارود،ازامام باقر(ع) آمده که در ذيل جمله «وَ جَعَلنا مِن بَين ايديهِم سَدًّا وَ مِن خَلفِهِم سَدا فَاغشيناهم فَهُم لا يُبصُرون» فرموده: «يعني هدايت را نمي بينند چون خدا گوش وچشم و دل و اعمالشان را از اينکه هدايت شوند، گرفته است». اين آيه در باره ابوجهل بن هشام وچند تن ازخاندان وي نازل شده و جريان چنين بوده که رسول خدا(ص) برخاست که نماز بخواند، ابوجهل هم سوگند خورده بود هر وقت او را ديد که نماز بي خواند، فرقش را بشکافد. پس ابوجهل آمد در حالي که سنگي هم به دست داشت
‏و رسول خدا (ص) را ديد که مشغول نماز است. هرچه دست بلند کرد تاسنگ را به طرف آن جناب پرتاب کند، خدا دستس را در گردنش بخشکانيد و نتوانست پايين بياورد و سنگ هم در دستش نمي چرخيد ناگزير به طرف ياران خود برگشت. آن وقت سنگ از دستش بيفتاد. بعد از او مردي ديگر برخاست که او هم از فاميل ابوجهل بود، گفت: «من اورا مي کشم» ‏. همين که نزديکش شد، گوش به قرائت او داد و دلش پر از رعب گشته، برگشت وبه ياران خود گفت: «بين من و او چيزي به شکل فحل(شترنر) فاصله شد و من ترسيدم نزديکش شوم». علامه طباطبايي مي نويسد: «اين داستان را به اشکال مختلفي روايت کرده اند، در بعضي ازآن روايات آمده که رسول خدا(ص) وقتي ديد قصد سوء برايش دارند، اين آيات را خواند و از نظر آنها ناپديد شد. دشمن او را نديد و خدا کيد و شرشان را از وي دفع کرد».

تفسير نمونه
 

‏چنين است حال مستکبران خودخواه و خودبين، مقلدان کور و کر و متعصبان لجوج در برابر چهره حقايق. اگر هزاران سال آفتاب عالمتاب بر شوره زار بتابد و باران هاي پر برکت بر آن نازل شود و نسيم بهاري مرتباً از آن بگذرد، محصولي جز خس و خاشاک نخواهد داشت که قابليت قابل در کنار فاعليت فاعل شرط است. اعمال نادرست وموضعگيري هاي انحرافي انسان است که نعمت بزرگ ابزار شناخت را از او مي گيرد و به همين دليل مقصر اصلي خود او و گناه آن هم بر گردن خود او است. آيات فوق ترسيم گويايي از همين مساله مهم و سرنوشت ساز است.
هوسبازان متکبر، خودخواهان متعصب و دنباله روان بي قيد و شرط را به کساني تشبيه مي کند که ازيکسو درغل و زنجير گرفتارند،(اين همان زنجيرهاي هوس، کبر، غرور و تقليد کورکورانه است) و در محاصره دو سد نيرومند و غيرقابل عبور قرار دارند و از سوي ديگر چشمانشان هم بسته و نابيناست. غل و زنجير به تنهايي براي جلوگيري از حرکت آنها کافي است، آن دو سد عظيم هم به تنهايي مانع فعاليت آنهاست. نداشتن چشم و نابينايي خود هم عامل مستقلي است. سد پيش رو اشاره به اين است که او ازهدايت نظري محروم مي شود، مي خواهد به عقب بازگرد د و به هدايت فطري نظر بيفکند. سد و مانع پشت سر، او را از بازگشت به فطرت بازمي دارد. بعضي ديگر گفته اند سد پيش رو اشاره به موانعي است که اورا از وصول به آخرت و سعادت جاويدان بازمي دارد و سد پشت سر چيزي است که او را حتي از رسيدن به سعادت و آرامش دردنيا مانع مي شود. اين احتمال هم در تفسير آيه وجود دارد که انسان هنگامي که درطي طريق به سوي مقصد به مانعي برخورد کند، به عقب برمي گردد تا راه ديگري به سوي مقصد پيدا کند اما وقتي در دو طرف سدي ايجاد شده است، از پيدا کردن راه به سوي مقصد به هرحال محروم مي شود. ضمنا پاسخ اين سؤال که چرا سخني ازسد در طرف راست و چپ به ميان نيامده هم روشن شد زيرا رفتن به راست و چپ هرگز انسان را به مقصد نمي رساند؛ بايد راهي به پيش بگشايد .

تفسير نور
 

شايد مراد از«من بين ايديهم سداً» آرزوهاي طولاني انسان براي آينده و مراد از «من خلفهم سدا» غفلت از خلافکاري هاي گذشته باشد که آن آرزوها و غفلت ها دو مانع بزرگ براي ديدن حق ‏هستند.

بيشتر بدانيم
 

سوره «يس» سي و ششمين سوره قرآن مجيد است؛ سوره اي مکي که با حروف پر رمز و راز پس آغاز مي شود. به عقيده بعضي مفسران، در اينجا روي سخن با پيامبر گرامي اسلام (ص) است و خداوند آن وجود گرانمايه را با اين نام پر اسرار مخاطب مي سازد که «هان اي پيامبر! به قرآن حکمت آموز سوگند که تو از جمله پيامبراني... ».
پنجاه ونهمين سوره اي که بر قلب نازنين مصطفي (ص) نازل شده، به نام هاي «قلب قرآن» يا «ريحانه القرآن » هم مشهور است. شمار آيات و واژه هاي آن 727 ‏واژه و سه هزار و 555 است.
امام صادق (ع) فرموده اند: «ا‏ن لکل شي ، قلبا و قلب القرآن يس، فمن قرا يس في نهاره قبل ان يمسي کان في نهاره من المحفوظين و المرزوقين و... »‏.
«براي هر پديده اي قلب و دلي است و قلب قرآن، سوره يس است؛ هرکس آن را در روز بخواند، در هر روزي که آن را خوانده، از گرفتاري ها مصون و محفوظ است و پر رزق و روزي خواهد ماند و هرکس آن را در شب و پيش از خفتن بخواند، خدا هزار فرشته را بر او مي گمارد تا او را از شرارت و وسوسه هر شيطان رانده شده و هر آفتي حراست کنند». به اين ترتيب بايد اعتراف کرد که شايد کمتر سوره اي در قرآن مجيد داراي اين همه فضيلت باشد. ‏اين سوره بيان اصول سه گانه دين است؛ از مساله نبوت شروع کرده، حال مردي را در قبول و رد دعوت انبيا بيان مي کند.
بعد از آن منتقل مي شود به مساله توحيد و آياتي چند از نشانه هاي وحدانيت خدا را برمي شمارد؛ سپس به مساله معاد مي پردازد و زنده شدن مردم را در قيامت براي گرفتن جزا و جداسازي مجرمان از متقين يادآوري مي کند.
در آخر دوباره به همان مطلبي که آغاز کرده، بازمي گردد، خلاصه اي از اصول سه گانه را بيان و بر آنها استدلال کرده و سوره را ختم مي کند. پس اين سوره شأني عظيم دارد چون هم بيانگر اصول سه گانه است و هم شاخه هايي که از آن اصول منشعب مي شوند.
منبع: همشهري (آيه) تير 88



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.