کفويت
نويسنده:محمدرضا درّاني
«کفويت» و «هم شاني»، در ازدواج شرط مهم و اساسي است و چون دامنه تعريف اين واژه بسيار وسيع و گسترده است، افراد با ديدگاه هاي خاص خود آن را تفسير مي کنند. در بسياري از مجتمع هاي آموزشي که جوانان ما مشغول تحصيل اند و موقعيت هاي مناسبي براي ازدواج آنان فراهم مي گردد، مي بينم و گاه برداشت هاي اشتباه از کلمه «کفو» زندگي را بر پايه هاي سست و ناپايدار بنا مي کنند. به نظر مي رسد در جامعه کنوني ما براي واژه «کفو»، معمولاً معاني همشهري بودن، تشابه مدرک تحصيلي، هم تراز بودن در سطوح مادي و ... کفو و هم شان هر کسي آن است که نظر معنوي و اعتقادي با او در يک سطح باشد. انساني که شيفته علم است، کفو او کسي است که به علم احترام بگذارد و طلب علم را دوست داشته باشد و از يک خانواده علمي و روحاني باشد. اگرچه انسان روح بلندي داشته باشد و افق فکري او وسيع بوده، بينش و بصيرت حقيقي در وجود او باشد، به يقين موانع و شکاف هاي سطحي را کنار زده، به سعادت واقعي دست خواهد يافت.
*تا سرحد امکان، تمکن مالي دو خانواده متناسب با يکديگر باشد.
*اگر هر دو نفر اهل يک شهر نيستند حداقل در ساير زمينه ها و آداب و رسوم نزديک به هم باشند.
*ديدگاه هاي دو خانواده از نظر مذهبي-سياسي-اجتماعي و معاشرت نزديک به هم باشند.
*در خانواده دو طرف پدرسالاري يا مادرسالاري به طور مطلق وجود نداشته باشد.
*تناسب جسمي-شکل-قيافه و اندام هر دو نفر به هم نزديک باشد تا حدي که تفاوت هاي موجود خيلي چشمگير نباشد.
*از نظر سن و سال متناسب باشند و به اصطلاح عامه «به هم بيايند.»
*از نظر ميزان تحصيلات، اختلاف فاحش نداشته باشند.
*در انتخاب محل سکونت يا محل کار اختلاف سليقه نداشته باشند.
*از نظر طرز تفکر و انديشه اجتماعي به هم نزديک باشند.
*ديدگاهشان نسبت به زندگي يکسان باشد.
*تفاوت هاي شخصيتي و خصوصيت هاي رفتاري فاحشي نداشته باشند.
*تا آنجا که مقدور است بهره هوشي آنها به هم نزديک باشد.
*داراي ديدگاه هاي سياسي گرايش هاي اعتقادي و افق هاي فکري نزديک به هم باشند.
*هر دو نفر استقلال راي داشته باشند؛ يعني شخصاً در امور زندگي تصميم بگيرند نه با دهن بيني و تقليد از ديگران.
*از نظر تفکرات مذهبي در دو قطب مخالف هم نباشند که اين مورد بسيار مساله ساز است.
داشتن اختلافاتي در موارد اشاره شده گرچه زندگي را سخت مي کند و امکان تفاهم را به حداقل مي رساند ولي به شرطي که طرفين، اهل تغيير، رشد، تکامل و پيشرفت باشند، همزيستي را غيرممکن نمي سازد. کساني که در زندگاني خويش در جا مي زنند و به فکر پيشرفت نبوده و اهل تغيير و تحول نيستند بايد سعي کنند گرد همسري که با او اختلافات طبقاتي و فرهنگي زيادي دارند نگردند. آموخته هاي طول زندگي را مي توان تغيير داد زيرا همه آنها اکتسابي هستند و کافي است غلط بودنش به فرد ثابت شود تا ميل به تغيير آنها فزوني يابد ولي عوامل روانشناختي و ساختاري شخصيت افراد را به سختي مي توان تغيير داد. تغيير اين گونه عوامل و مواردي که در شخصيت آدم هاست در صورتي حاصل مي شود که هر دو طرف قبول کند وجود تفاوت هاي فاحش مساله ساز است، پس شخص بايد تغييرکند.
اين تغييرات نياز به طول زمان، آموزش علمي، خواستن و به کار بردن تمرينات لازم دارد. تنها «خواستن» کافي نيست؛ گذشت آگاهانه در زندگي و پاکسازي ذهن از تعصبات، نقش اساسي در تفاهم و سازندگي دارد. اين همه تلاش زماني ثمربخش است که عشق و علاقه در ميان باشد. عشق و علاقه زمينه ساز گذشت مي شود و نقش موثري در ميل به تغيير آدمي بازي مي کنند. اگر اينها نباشند هيچ کس براي هدفي اين چنين سخت تلاش نمي کند و اگر مهر و محب باشد و سازندگي هم در پي آن بيايد، آن وقت زندگي معناي واقعي اش را پيدا مي کند و اين مهم نيز ميسر نيست مگر به لطف فداکاري هر دو طرف؛ که تغيير در يک طرف هرگز کافي نبوده و نيست.
منبع:عطر سيب شماره اول
نکات ضروري(مصاديق کفو)
*تا سرحد امکان، تمکن مالي دو خانواده متناسب با يکديگر باشد.
*اگر هر دو نفر اهل يک شهر نيستند حداقل در ساير زمينه ها و آداب و رسوم نزديک به هم باشند.
*ديدگاه هاي دو خانواده از نظر مذهبي-سياسي-اجتماعي و معاشرت نزديک به هم باشند.
*در خانواده دو طرف پدرسالاري يا مادرسالاري به طور مطلق وجود نداشته باشد.
*تناسب جسمي-شکل-قيافه و اندام هر دو نفر به هم نزديک باشد تا حدي که تفاوت هاي موجود خيلي چشمگير نباشد.
*از نظر سن و سال متناسب باشند و به اصطلاح عامه «به هم بيايند.»
*از نظر ميزان تحصيلات، اختلاف فاحش نداشته باشند.
*در انتخاب محل سکونت يا محل کار اختلاف سليقه نداشته باشند.
*از نظر طرز تفکر و انديشه اجتماعي به هم نزديک باشند.
*ديدگاهشان نسبت به زندگي يکسان باشد.
*تفاوت هاي شخصيتي و خصوصيت هاي رفتاري فاحشي نداشته باشند.
*تا آنجا که مقدور است بهره هوشي آنها به هم نزديک باشد.
*داراي ديدگاه هاي سياسي گرايش هاي اعتقادي و افق هاي فکري نزديک به هم باشند.
*هر دو نفر استقلال راي داشته باشند؛ يعني شخصاً در امور زندگي تصميم بگيرند نه با دهن بيني و تقليد از ديگران.
*از نظر تفکرات مذهبي در دو قطب مخالف هم نباشند که اين مورد بسيار مساله ساز است.
داشتن اختلافاتي در موارد اشاره شده گرچه زندگي را سخت مي کند و امکان تفاهم را به حداقل مي رساند ولي به شرطي که طرفين، اهل تغيير، رشد، تکامل و پيشرفت باشند، همزيستي را غيرممکن نمي سازد. کساني که در زندگاني خويش در جا مي زنند و به فکر پيشرفت نبوده و اهل تغيير و تحول نيستند بايد سعي کنند گرد همسري که با او اختلافات طبقاتي و فرهنگي زيادي دارند نگردند. آموخته هاي طول زندگي را مي توان تغيير داد زيرا همه آنها اکتسابي هستند و کافي است غلط بودنش به فرد ثابت شود تا ميل به تغيير آنها فزوني يابد ولي عوامل روانشناختي و ساختاري شخصيت افراد را به سختي مي توان تغيير داد. تغيير اين گونه عوامل و مواردي که در شخصيت آدم هاست در صورتي حاصل مي شود که هر دو طرف قبول کند وجود تفاوت هاي فاحش مساله ساز است، پس شخص بايد تغييرکند.
اين تغييرات نياز به طول زمان، آموزش علمي، خواستن و به کار بردن تمرينات لازم دارد. تنها «خواستن» کافي نيست؛ گذشت آگاهانه در زندگي و پاکسازي ذهن از تعصبات، نقش اساسي در تفاهم و سازندگي دارد. اين همه تلاش زماني ثمربخش است که عشق و علاقه در ميان باشد. عشق و علاقه زمينه ساز گذشت مي شود و نقش موثري در ميل به تغيير آدمي بازي مي کنند. اگر اينها نباشند هيچ کس براي هدفي اين چنين سخت تلاش نمي کند و اگر مهر و محب باشد و سازندگي هم در پي آن بيايد، آن وقت زندگي معناي واقعي اش را پيدا مي کند و اين مهم نيز ميسر نيست مگر به لطف فداکاري هر دو طرف؛ که تغيير در يک طرف هرگز کافي نبوده و نيست.
منبع:عطر سيب شماره اول