S O C I O - C L A S I C O
آغاز قرن بيستم براي اسپانيا به معناي اتمام قرون برتري و آغاز سال هاي خو کردن به تنهايي بود. بيش از 400 سال فعاليت استعمارگرانه در آمريکاي جنوبي نوعي احساس ارباب مابانه به اين ملت بخشيده بود که با شروع انقلاب هاي استقلال طلبانه در قاره جديد و از دست رفتن تک تک مستعمرات، عملاً نوعي سرخوردگي در رأس تأذيل حکومت و به تبع آن ملت اين کشور ايجاد کرد. از طرف ديگر حس برتري جويي کاذب موجود در اسپانيايي ها به نوعي آن ها را از روند حرکتي جامعه روز جهاني عقب نگاه داشته و باعث شد تا عقب بودن اما مستقل زيستن به نوعي در بين اين قوم نهادينه شود. ولي پديده هاي عجيب و جديدالوورد به دنياي آن روز چيزي نبود که نتوان به آن اعتنا کرد. به هر حال آرام آرام جامعه تب زده اسپانياي ابتداي قرن بيستم هم تسليم آن ها شد و فوتبال يکي از آن هزاران بود. نفوذ اين پديده جالب براي جوانان آن دوران از اواخر قرن نوزدهم آغاز شد اما عملاً تا سال ها صرفاً شاهد برگزاري تک مسابقات و تک جام هاي افتخار آميز بوديم؛ تا ابتداي دهه سوم قرن بيستم که ليگ فوتبال اين کشور رسماً شروع شد. از طرف ديگر، همان طور که گفته شد برتري طلبي ذاتي دولتمردان اسپانيايي باعث شده بود تمرکز گرايي و مادريدي نمودن جامعه داخلي اسپانيا هم در دستور کار آن ها قرار گرفته و اين موضوع را در ساير نقاط کشور هم گسترش دهند. در اين بين مقاومت هايي صورت گرفت که گاهي آرام و گاهي خشونت بار بود. منطقه کاتالونيانا ناحيه اي است که از ابتدا فرمان دولت مرکزي را بر نتافت و در برابر آن مقاومت کرده و مي کند و اين برنتافتگي به تدريج بدل به خواسته اي اجتماعي براي مستقل بودن و تشکيل يک حکومت خودمختار شده است. مردم اين ناحيه داراي گويشي خاص بوده و خود را جداي از اسپانيا مي دانند. اين حس تنفر از مرکز و ضدمادريد بودن تا به امروز هم در خون اين قوم رخنه کرده و در هر حالي آن را ابراز مي کنند. با آغاز نفوذ پديده فوتبال، اين موضوع به نوعي به دستاويزي تمام عيار براي اثبات حقانيت و صداي مظلوميت يک قوم مظلوم واقع شده تبديل شد. و چه زماني رويايي تر براي کاتالان ها که آن را به طور مستقيم و در برابر نماينده مادريد اثبات کنند. تيمي که نام آن يعني «رئال» به معناي تيم سلطنتي بوده و سپيدها را به نمايندگان پرچم دار حکومت مرکزي بدل مي کند. اينگونه بود که شکست حريف مرکزنشين بدل به آرزوي هر جوان کاتالونيايي شد و هر ديدار اين دو تيم نه فقط فوتبالي که از نقطه نظر قومي و مليتي اهميتي دوچندان يافت.
ـ سال هاي ابتدايي
کاتالان ها مردم به شدت قوميت گرايي بوده و هستند. آن ها به صورت ذاتي با کساني که هم خون آن ها نباشند مشکل داشته و چه بد اگر اين «غير» قوميت آن ها را هدف بگيرد. اين در کنار غرور کاذب و هميشگي آن ها بدل به يک اپيدمي غرور آميز دروني در اين ايالت شمالي غربي اسپانيا شده است. از طرف ديگر همسايگي اين ايالات با ايالت هاي جنوبي فرانسه به نوعي آن را بدل به مرکز نفوذ تمدن روز در قرن بيستم به کشور سنت زده اسپانيا کرده و بسياري از مظاهر فرهنگ و تمدن مدرن از همين دريچه به ساير نقاط اين کشور راه يافته است و همان طور که گفته شد فوتبال هم از همين دست بود. اينگونه است که سال تأسيس باشگاه بارسلونا 1899 و سال تأسيس باشگاه سلطنتي مادريد 1902 يعني سه سال بعد است. در آن زمان و دهه ابتدايي قرن آخر هزاره دوم هنوز ورزش (و همينطور فوتبال) نتوانسته بود جايگاهي بيابد که اثبات بعضي حقانيت ها در چارچوب آن مطرح شود. فوتبال در آن دوره نوعي ورزش «روکم کني» محسوب شده و آن را غالباً براي تفريح انجام مي دادند. نخستين رويارويي اين دو تيم به 13 مي 1902 باز مي گردد؛ يعني تنها دو ماه بعد از تشکيل تيم رئال که اين بازي با نتيجه سه بر يک به نفع آبي واناري به پايان رسيد. اين برد خيلي خيلي به مذاق کاتالان ها خوش آمد و از خود مي پرسيدند اين چه پديده اي است که در آن مي توان مادريدي هاي مغرور را شکست داد و دماغ پر باد آن ها را به خاک ماليد. اينگونه بود که تمرينات جدي تر گرفته شده و بيشتر به بازي پرداختند.
از طرف ديگر رئال هم که مستقيماً زير نظر دربار اداره مي شد آرام آرام سير صعودي خود را در پيش گرفت و روز به روز قدرتش افزوده شد. از آن زمان تا رويارويي بعدي 4 سال طول کشيد. اما حاصل آن براي کاتالان ها بسيار شيرين بود. آن ها اين بار 2-5 برنده شدند تا از همين دوران کري خواني ها آغاز و رئالي ها را که به اين ديدار به چشم يک فوتبال معمولي مي نگريستند ترغيب به پيروزي کند. بعد از آن بود که کم کم يک دوره مسابقات حذفي در کشور تشکيل شد و تيم ها به تدريج در آن شرکت کردند. چون اين مسابقات حذفي بود بنابراين رويارويي دو تيم تا سال 1915 طول کشيد. اما در دو فصل پياپي و در دوبازي رفت و برگشت به ترتيب رئال چهار بر يک در خانه خود و در بازي برگشت بارسا دو بر يک پيروز شدند. چند ماه بعد و در آغاز دور جديد اين مسابقات باز هم بازي رفت در مادريد و با نتيجه چهار بر دو به نفع ميزبان تمام شد و بازي برگشت در بارسلونا 6-6 مساوي به پايان رسيد (!) بعد از آن و تا زمان تشکيل ليگ حرفه اي در سال 1929،تنها يک بار ديگر و اين بار در نيمه نهايي اين دو تيم با يکديگر مصاف دادند که حاصل آن پيروزي 5 بريک درخانه حريف و سه بر صفر در خانه خودي به نفع بارسا بود.
ـ دهه تلاطم
دهه 30 را مي توان مهم ترين دهه در تاريخ اجتماعي معاصر اسپانيا ناميد. جهش هاي فرهنگي ايجاد شده در اروپاي بعد از جنگ جهاني اول و همين طور حرکت هاي کارگري باعث شد تا يک روند سرکوب مخفي زمينه را براي ظهور فاشيست ها و ديکتاتورها ايجاد کند. جنبش هاي کارگري روسيه منجر به ايجاد يک حکومت تماميت خواه به نام شوروي شد و همين طور ساير نقاط اروپا هم به ترتيب شاهد رويدادهاي اقتصادي- سياسي بود که کم کم جو آرام بعد از جنگ اول را به هم مي زد. پديده اي که در اسپانيا قبل از ساير نقاط اروپا به جنگ منجر شد و از 1936 تا 1939 جنگي داخلي و خانمان سوز را به اين ملت تحميل کرد. ميوه اين جنگ هاي داخلي ظهور ديکتاتوري تمام عيار بود که تا دهه ها بعد فضاي داخلي اين کشور را بدل به فضاي رعب و وحشت کرد؛ ژنرال فرانکو. با افزايش اقبال عمومي زمينه ها براي برگزاري يک ليگ مستمر ايجاد و سرانجام در سال 1929 ليگ حرفه اي اين کشور آغاز شد. نخستين رويارويي اين دو تيم در چارچوب ليگ در 17 فوريه 1929 و با نتيجه دو بر يک به نفع رئال مادريد به پايان رسيد. هرچند در ديدار برگشت همان فصل رئال در زمين خودش يک بر صفر بازي را کاتالان ها واگذار کرد. در طي اين دهه در مجموع 15 بازي بين اين دو تيم انجام شد که 12 بازي آن در ليگ، يکي در جام حذفي و 2 بازي ديگر دوستانه بود. يکي از عجيب ترين نتايج به دست آمده در تاريخ ال کلاسيکو در همين دهه است. رئال در ديدار رفت فصل 35-1934 با نتيجه هشت بر دو در خانه خود به برتري رسيد. اين يک طرفه ترين نتيجه تاريخ اين دربي براي رئال مادريد است. اما ديدار برگشت در زمين بارسلونا نتيجه اي جالب تر در پي داشت. آبي واناري ها که غرورشان جريحه دار شده بود با نتيجه پنج بر صفر حريف را شکست دادند تا 15 گل تنها در يک بازي رفت و برگشت بين اين دو تيم ردوبدل شده باشد. آخرين ديدار اين دو تيم در اين دهه در فينال جام حذفي در 21 ژوئن 1936 و تنها يک ماه قبل از شروع جنگ هاي داخلي بود. جايي که کار با نتيجه دو بر يک به نفع رئال به پايان رسيد اما شروع جنگ باعث تعطيلي کليه مسابقات فوتبال شد و شعله هاي ويرانگر آن جان هزاران انسان بي گناه را گرفت.
ـ اروپاي متلاطم و اسپانياي آرام
با اتمام جنگ در اول آوريل 1939، ژنرال فرانسيسکو فرانکو 47 ساله به عنوان ديکتاتور جديد اسپانيا به قدرت رسيد. وي تا سال 1975 که از دنيا رفت با 36 سال زورگويي و بسط تعصبات نابه جا کاري کرد که اين کشور ثروتمند و پرمايه تا سال ها از روند روبه رشد اقتصادي و فعاليت هاي مثبت جهاني بازبماند. وي نه به عنوان شاه که با نام رئيس در زمين اسپانيا حکومت مي کرد. اما سال به قدرت رسيدن وي همزمان است با آغاز جنگ جهاني دوم. با روي کار آمدن هيتلر در آلمان و موسوليني در ايتاليا (و همين طور فرانکو در اسپانيا) جو سنگين ديکتاتوري غرورآميز اين کشورها را در بر گرفت. هيتلر نداي برتري قومي ژرمن ها را سر مي داد و موسوليني هم خواب بازگشت قدرت امپراطوري روم باستان را در ايتاليا در سر مي پروراند. با حمله هيتلر به لهستان در سال 1939 جنگ جهاني عملاً آغاز موسوليني به عنوان متحد دست ياري به وي داد.
فرانکو هم به عنوان دوست اين دو بر سر يک دوراهي قرار گرفته بود. يا بايد همراه با آن ها وارد جنگ مي شد و يا به بحران هاي داخلي مي پرداخت. او اگر چند سال زودتر به قدرت رسيده بود و از استحکام پايه هاي حکومتي خودش مطمئن بود قطعاً پاي به جنگ جهاني دوم مي گذاشت اما به دليل عدم احساس اطمينان در داخل، بالأجبار راه بي طرفي پيش گرفت و کشور را از ورود به جنگ مصون داشت. اين شايد مثبت ترين حرکت وي در قريب به چهار دهه حکومت بر اسپانيا باشد. بدين ترتيب با شروع جنگ در دنيا، اسپانيا به آرامش بازگشت و فعاليت هاي عادي هم آغاز شد. با شروع دهه 40 ليگ فوتبال به روال عادي بازگشت و ال کلاسيکو هم به همين طور. جالب ترين نتيجه طي اين دهه تساوي 5-5 اين دو تيم در 10 ژانويه 1942 است که پرگل ترين تساوي تاريخ اين داربي است. مجموعه بازي هاي اين دو تيم در اين دهه 10 بازي است که 6 برد از آن رئال، يک تساوي و 3 برد هم از آن بارسلونا است.
ـ سال هاي اختناق
دهه هاي 50 و 60 ميلادي را بايد پراختناق ترين سال هاي تاريخ اسپانيا ارزيابي کرد. در هيچ دوره اي در اين کشور اين گونه فضاي سنگين پليسي و بگير و ببندهاي پياپي وجود نداشته است. با اتمام جنگ جهاني و آغاز دهه 50، دنيا به دنبال نوسازي بود و فضاي فرهنگي باز جاي خود را به فضاي خشن زمان جنگ مي داد. تغيير زيرساخت هاي اقتصادي دنيا و حرکت به سوي آشتي جهاني دنيا را هر روز آرام تر نشان مي داد. در اين بين تنها کشورهايي که سياست درهاي بسته را پيش گرفته بودند از قافله عقب مي ماندند. شورووي و به تبع آن بلوک شرق با سياست هاي ديوار آهنين راه هرگونه ارتباط با فضاي خارج را بر مردمان خود بسته و با ايزوله کردن آن ها، آزاد انديشي و شناخت جهان پيرامون را بر آنان ممنوع مي ساختند. تنها استثناي غيرکمونيست آن دوران، اسپانياي فرانکو بود که تنها سياست هاي زورمدارانه ژنرال را مي شناخت و همه چيز بايد با نظر وي معين مي شد. فوتبال اما در اين زمان يگانه سرگرمي ملت بود. ملتي که با سياست هاي ضد فرهنگي فرانکو از سينما، راديو و تئاتر آزاد محروم بود، سرگرمي اش را در مستطيل سبز جست و جو مي کرد. اين موضوع همزمان بود با حمايت هاي آشکار و گاهي زياده از حد ديکتاتور از سپيد پوشان پايتخت. بدين ترتيب و با تبليغات فراوان وي، نسلي پرورش يافت که فوتبال تنها برايش رئال مادريد بود و از طرفي در کاتالونيا نسلي ضد اين قضيه و با تقدس بخشي به پيراهن راه راه آبي واناري. حمايت هاي مالي زياد باعث شد تا نسلي از بزرگ ترين ستارگان فوتبال آن دوران راهي مادريد شوند که در رأس آن ها مي تواند به آلفردو دي استفانوي آرژانتيني اشاره کرد که مليت اسپانيايي براي خود برگزيد و همينطور بزرگاني نظير فرانس پوشکاش مجاري و زولتان ژيبدر و سايرين. اما تک ستاره به ياد ماندني آن روز هاي آبي واناري ها لاديسلائو کوبالا بود که نه در حد ستارگان آن روز رئال، اما در حد خود يک چهره از ياد نرفتني شد. عجيب ترين نتيجه اين دهه برد 7 بر 2 بارسا در خانه بود که تا به امروز يک طرفه ترين نتيجه اين دربي براي کاتالان هاست. غير از اين بازي که در سال 1950 برگزار شد از دو بازي 1-5 براي بارسا (1954) و صفر- 5 براي رئال (1953) هم بايد نام برد. طي اين دهه در مجموع اين دو تيم 19 بار با يکديگر ديدار کردند که 10 برد از آن رئال، يک تساوي و 8 برد هم از آن بارسلونا بود. اما دهه 60 را هم بايد به نوعي در ادامه دهه 50 بررسي کرد. سال هايي که هيجانات فرهنگي در جهان اوج گرفته و همگان شاهد شکوفايي هنري- ورزشي در سراسر جهان هستند اما اسپانياي فرانکو، هم از نقطه نظر فرهنگي و هم از نظر اقتصادي سال ها با قافله جهاني فاصله دارد. باز هم به مثابه دهه گذشته مردم خسته از نبود فرهنگ آزاد و دلزده از فرهنگ اجباري ژنرال همچنان به دنبال توپ گرد در مستطيل سبز بودند. در اين دهه رئال که 6 قهرماني را که در دهه قبل و ابتداي اين دهه در اروپا به ويترين افتخارات خود اضافه کرده بود با حمايت هاي آشکار ديکتاتور همچنان روبه جلو مي تاخت و بارسا هم گاهي اندکي جرقه هايي براي دل هوادارانش مي زد. نکته مهم نخستين رويارويي هاي اين دو تيم در مسابقات اروپايي بود که براي اولين بار در سال 1960 و مرحله نيمه نهايي و مرتبه دوم در سال بعد و مرحله مقدماتي بود که در اولي رئال در مجموع دو ديدار رفت و برگشت پيروز شد و در دومي بارسا. مجموعه ديدارهاي اين دو تيم در اين دهه 19 ديدار است که 11 برد از آن رئال، 2 تساوي و 6 برد براي بارسلونا است.
ـ ديکتاتور مي ميرد
دهه 70 نقطه عطفي عميق در دوران معاصر اسپانياست. در ابتداي اين دهه با پير شدن و از کار افتادگي ژنرال، فضاي سياسي کمي بازتر شد و با مرگ وي در سال 1975 و به سلطنت رسيدن خوان کارلوس، به يکباره فضاي کشور تغيير کرد. آزادي هاي به وجود آمده براي مردم قابل تصور نبودد. ملتي که قريب به 4 دهه حتي نفس کشيدن هاي شان هم در چارچوب «ژنراليسم» قرار داشت، حال با سياست هاي باز خوان کارلوس و پايبندي کامل وي به قانون اساسي مشروط اسپانيا، زندگي بهتري را تجربه مي کردند. اين سال ها را بايد سال هاي دوباره متولد شدن يک ملت ناميد. تأثيرات اين رنسانس کوچک را مي توان در ابعاد فرهنگي، هنري، اقتصادي و حتي ورزشي مشاهده کرد. فرانکو معتقد به اعتقادات فناتيک خود بود و در اين راه هيچ تفکر متفاوتي را بر نمي تابيد. او مي کشت، سرکوب مي کرد و اجازه نفس کشيدن به مخالفانش را نمي داد. اما با مرگ وي (و صد البته مديريت به جاي خوان کارلوس) مردم احساس مي کردند دوباره متولد شده اند. به عکس دو دهه گذشته، اين بار مردم آنچنان از فضاي باز فرهنگي خود لذت مي بردند که فوتبال عملاً به حاشيه زندگي آن ها رانده شده و تنها علاقمندان پروپاقرص آن به تعقيب رويدادها مي پرداختند. با مرگ فرانکو، رئال گويي يتيم شده و سايه يک پدر را از سر خود دور مي ديد. در عوض بارسا که سال ها زير سايه مادريد نگاه داشته شده بود از نيمه دوم دهه 70 اوج گرفت و با آمدن فوق ستاره آن روزهاي فوتبال دنيا و هلند يعني يوهان کرويف از آژاکس به اين تيم گامي مثبت و بزرگ در راه تحول برداشت. در مجموع در دهه 70 هم اين دو تيم 19 بار با يکديگر روبه رو شدند که حاصل آن 8 برد بارسا، 5 تساوي و 6 برد براي رئال بود.
ـ دهه هاي مياني
دهه 80 را بايد دهه اوج گيري مجدد اسپانيا در اقتصاد و فرهنگ جهاني ناميد. ملتي که از زير يوغ ژنرال خلاص شده و آرام آرام مي خواستند خود را به قافله جهاني برسانند. سياست هاي فرانکو باعث شده بود تا راه بسط اقتصادي و ايجاد شرکت هاي بزرگ، بسته و تنها بازرگاني ها و توليدات کوچک و خرد جاي کار داشته باشند. به همين دليل هنوز هم کمپاني هايي نظير آنچه در کشورهاي ديگر اروپاي غربي وجود دارد را در اسپانيا نمي بينيم، اما اسپانيايي ها ملتي نبودند که تسليم شوند. آن ها راه خود را با طي کردن مسيرهايي که کمتر کسي به دنبال آن رفته مي يافتند. (و امروز هم شاهد آن هستيم که اسپانيا در زمينه توليداتي خاص حرف اول را در بسياري از جهات مي زند.) در زمينه فوتبال هم اين دهه براي آن ها بسيار مهم بود. آن ها براي نخستين بار ميزبان جام جهاني شدند و اميدهاي زيادي براي قهرماني در کشور خودشان داشتند اما اين ايتاليايي ها بودند که جام را با خود برده و حسرت فتح آن را تا 28 سال بر دل ماتادورها گذاشتند.
با تغييرات به وجود آمده بعد از جام جهاني 1982 در فوتبال اروپا، سيل بازيکنان مطرح خارجي به 2 کشور اسپانيا و ايتاليا روانه شد. در آغاز اين دهه با ورود ستارگان بزرگي همچون مارادوناي آرژانتيني و حفظ کرويف هلندي وضعيت بارسا روز به روز بهتر شد اما رئال علي رغم داشتن بازيکناني نظير اميليو بوتراگئنو، ميشل، هوگو سانچس و بعدها برند شوستر آلماني. مجموع بازي هاي اين دو تيم در اين دهه 22 بازي بود که در آن 10 پيروزي براي بارسا، 3 تساوي و 9 پيروزي هم براي رئال مادريد رقم خورد. يک طرفه ترين نتيجه دهه 80 مربوط به يکصدمين بازي اين دو تيم در ليگ (1981) بود که با نتيجه سه بر صفر به نفع پايتخت نشينان به پايان رسيد.
دهه 90 را بايد دهه اوج شکوفايي اقتصادي و فرهنگي اسپانيا دانست. 15 سال بعد از مرگ ديکتاتور و آغاز اصلاحات سبب شد تا اسپانيا هم بتواند تا حد زيادي خود را به قافله تمدن رسانده و جهش محسوسي در اين زمينه داشته باشد. سرمايه گذاري هاي انجام شده به خصوص در زمينه گردشگري هر روز بر ميزان اقبال عمومي نسبت به اين کشور افزود و سبب ساز شهرت بيشتر و بيشتر اسپانيا در جهان مي شد. افزايش وحدت در بين کشورهاي اروپايي که در پايان اين دهه منجر به تشکيل پول واحد اروپا يعني يورو شد باز هم دروازه هاي رشد و شکوفايي بيشتر را به روي اسپانيايي ها باز کرد. در زمينه هاي فرهنگي هم بعد از قريب به يک دهه عقده گشايي هاي پس از مرگ فرانکو، آرام آرام فضاي خوب و زير ساخت هاي عميق فرهنگي راه خود را باز کرد و اسپانيا را مجدداً در مسير اصلي فرهنگ غني (در کليه زمينه ها) قرار داد.
در تمام دوران اختناق و حتي مدتي بعد از آن، فريادهاي اعتراض مردم کاتالونيا سرکوب و اختشاش و جدايي طلبي تفسير مي شد. اما کم کم با تعديل فضا، آن ها هم فرصت سخن گفتن پيدا کرده و توانستند از حق طبيعي خود سخن بگويند. بارسا در اين بين همچنان سخنگوي خاموش اين قوم بود و مي توانست آنچا ناگفتني است را در زمين چمن بيان کند. نيمه نخست اين دهه آغاز عصر طلايي بارساست. با مربيگري يوهان کرويف و با حضور ستارگان بي نظيري چون کومان، استويچکوف، لادروپ، روماريو و گوارديولا آن ها توانستند قهرمان اروپا شده و 4 فصل پياپي لاليگا را فتح کنند. بارسا بعد از سال ها بيدار شده و اين پرچم واقعي منطقه کاتالونيا اين بار در اهتزازي رفيع به دنيا لبخند مي زد.
اما رئال هنوز هم نتوانسته بود خود را پيدا کند نيمه نخست اين دهه را زير سايه حريف خود مي گذراند و در نيمه دوم اين دهه بود که با سرمايه گذاري روي جواناني نظير رائول گونسالس و جذب فوق ستارگان آن زمان در اواخر دهه 90 و دهه نخست هزاره سوم در فوتبال اسپانيا و اروپا آقايي کنند.
ديدارهاي اين دو تيم طي اين دهه بسيار جالب و تنگاتنگ بود و دو برد 5 بر صفر براي بارسا (1994) و رئال (1995) در همين دهه رقم خورد. اين دو تيم در مجموع در طي اين دهه 20 بار به مصاف يکديگر رفتند که حاصل آن 8 برد براي بارسا، 5 تساوي و 7 برد هم براي رئال بود.
ـ هزاره سوم
با شروع هزاره جديد، ادامه روند رو به رشد رئال مادريد که در نيمه دوم دهه قبلي آغاز شده بود ادامه يافت و اين تيم با جذب در حد افراط ستارگان روز دنيا تبديل به يک ضرب المثل شد. لقب کهکشاني ها به واقع شايسته همين دوران رئال مادريد است. اما بارسا که شروع عصر مدرنش را از ابتداي دهه قبلي و با مديريت کرويف رقم زده بود بعد از چند سال مقهور قدرت حريف شدن آرام آرام خود را بازيافته و با همان متد هلندي شروع به ساختن يک تيم بزرگ کرد. به عکس حريف که به دنبال محصولات آماده شده توسط ديگران بود، بارسا دست به سرمايه گذاري روي نوجوانان زد و در مدرسه فوتبال خود و همينطور تيم ب شروع به کاشت دانه هايي کرد که امروز در فوتبال جهان مي درخشند. اگر رئال به جذب مياتوويچ، رونالدو، بکام، روبرتو کارلوس و زيدان مي نازيد، امروز بارسا به پرورش استعدادهاي بي نظيري چون مسي، ژاوي، ايني استا، فابرگاس، پويول و... افتخار مي کند.
سرمايه گذاري هاي رئال صد البته در اوايل دهه نخست قرن بيست و يکم جواب داد و آن ها توانستند در اسپانيا و اروپا به خوبي جلوه کنند؛ اما با رسيدن فصل برداشت محصول، اين آبي واناري ها بودند که برگ برنده را رو کردند.
اين از نظر سياسي هم بسيار به نفع مردم کاتالونيا شده است. با اثبات استعدادهاي شگرف و زمينه هاي عالي کار و سرمايه گذاري در اين منطقه، به همراه شهرت بي نظيري که آن ها در جهان يافته اند، هر روز اوضاع براي مردم آن منطقه بهتر مي شود. آزادي اين مردم تا به جايي رسيده که در روز قهرماني اسپانيا در جام جهاني 2010، پويول و ژاوي دست در گردن هم جام را در پرچم راه راه زرد و قرمز کاتالونيا پيچيده و جلوي دوربين ها مي گيرند. اين شايد تا حدي عادي به نظر برسد اما در سال هاي نه چندان دور اعلان چنين موضعي مي توانست مجازات اعدام براي فرد مرتکب به همراه داشته باشد.
در سال هاي اخير هم که بارسا با آمدن پپ گوارديولا (که خود محصول همان تيم ب است) و در ادامه مسيري که کرويف، فان خال و رايکارد بنيان گذاشتند کاري کرده که جهان مقهور بازي ناب آبي واناري ها شده است. شش قهرماني در فصل ابتدايي از يک مربي بسيار جوان که حتي هنوز هم مي توانست، در زمين حضور داشته باشد رکوردي است که شايد کمتر کسي توان شکستن آن را داشته باشد. رکوردهاي وي و تيمش طي اين سه فصل تمامي ندارند. او در اين فصل توانست رکورد پيروزي هاي پياپي در لاليگا که مربوط به رئال مادريد دهه 60 بود را بشکند. البته بايد در نظر گرفت که اين رکورد در شرايطي برابر با ساير تيم ها رقم خورد، در حالي که آن رکورد 50 سال پيش با حمايت هاي نادعادلانه ديکتاتوري به دست آمده بود.
در ديدارهاي رو در رو هم اين دو تيم تقريباً شرايطي يکسان داشته و کمتر نتايج عجيب بين آن ها رقم خورد. در دهه اخير اين دو تيم مجموعاً 22 بار با يکديگر رو به رو شدند که حاصل آن 9 برد براي رئال، هفت تساوي و شش برد براي بارسلونا بود.
فصل اخير هم که هنوز به پايان نرسيده و تنها نکته مهمش اتفاقي است که تاکنون در تاريخ اين دو باشگاه نظير نداشته است. انجام 4 ال کلاسيکو در فاصله 18 روز را مي توان براي علاقمندان به فال نيک گرفت.
تيتر انتخاب شده ترکيبي از دو کلمه اسپانيايي elclasico به معناي بازي قديمي و sociologia به معناي اوضاع اجتماعي است.
منبع: نشريه تماشاگر شماره 49