ابوسعید ابوالخیر در نگاه تاریخ
منبع اختصاصی: راسخون
«در دیده به جای خواب، آب است مرا
زیرا که به دیدنت شتاب است مرا
گویند بخواب تا به خوابش بینی
ای بی خبران چه جای خواب است مرا»
فضل ا... بن ابی الخیر میهنی، شاعر وصوفی بزرگ قرن چهارم و پنجم بود که در میان شعرای متقدم جایگاه ویژه ای دارد.
تحصیلات دینی و ادبی خود را در «میهنه»، «مرو» و سرخس به اتمام رساند. مدتی در سرخس، نیشابور و آمل به ریاضت و سلوک پرداخت و سرانجام عارفی کامل شد. و دست کم در میهنه و نیشابور به ارشاد مریدان خود پرداخت و راههای رسیدن به وصال معشوق را به ایشان آموخت. پدرش پیشه ی عطاری داشت و دوستدار اهل تصوف بود.
ابوسعید در مجالسی که پدر ترتیب می داد، با مبادی تصوّف آشنا شد و بعدها که از تحصیل علوم ظاهری مانند ادبیات و علوم دینی در میهنه و مرو و سرخس فارغ شد، در سرخس به خدمت ابوالفضل محمد بن حسن سرخسی در آمد و چندی بعد در شهر نیشابور در خدمت ابوعبدالرحمن سلمی و سپس در شهر آمل نزد ابوالعباس قصاب به ریاضت و سلوک ادامه داد تا سرانجام عارفی کامل و نامی شد و درخانقاهِ خود میهنه و چندی در نیشابور به ارشاد مردم مبادرت نمود و نفوذ بی مانندی در میان طبقات مختلف مردم به دست آورد.
ابوسعید ابوالخیر از رجال بزرگ تصوف است و به سبب اطلاعات وسیعی که در تفسیر، حدیث، فقه و ادبیات داشت و به علت ذوق لطیف و خوش صحبتی، اطرافیان خود را چنان مجذوب می کرد که در راه او جان می باختند. مواعظ و مجالس او همیشه با قرائت اشعار و ابیات شاعرانِ استاد و قول و سماع همراه بود و او ظاهراً نخستین کسی از مشایخ صوفیه است که به اندیشه های خود جامه ی شعر می پوشاند و از این حیث بر سنایی و عطار مقدم بوده است.
رباعیات ابوسعید به پارسی و عربی چندان زیاد نبوده اند، لیکن بعدها رباعی هایی را به او نسبت داده اند که از شمار بیرون است.
شرح حال شیخ ابوسعید ابوالخیر به تفصیل در کتاب معتبر «اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید» از محمد بن منور و کتاب حالات و سخنان شیخ ابوسعید ابوالخیر از «کمال الدین محمد» که هر دو از نوادگان شیخ بوده اند و هم چنین در کتاب «آثار البلاد» اثر زکریا بن محمد بن محمود قزوینی، و «الانساب» سمعانی، و «تذکره الاولیا» عطار نیشابوری و نهایتاً در کتاب «نفحات الانس» جامی آمده است.
رباعی زیبای «در دیده به جای خواب آب است مرا» از این شاعر و عارف نامی حُسن مطلع این مقال قرار گرفت و با یکی دیگر از رباعیات مشهور شیخ، این نوشتار را به فرجام می رسانیم:
«جسمم همه اشک گشت و چشمم بگریست
در عشقِ تو بی جسم همی باید زیست
از من اثری نماند، این عشق ز چیست؟
چون من همه معشوق شدم، عاشق کیست؟!»
/ج