نقدي بر کتاب از کاخ شاه تا زندان اوين (2)

قبل از پرداختن به بخش دوم کتاب لازم است به يک نکته در مورد محتواي مذاکرات آقاي نراقي با شاه اشاره کنيم؛ در اين گفت و گوها آقاي نراقي به درستي بسياري از تحليل هاي غلط دست اندر کاران رژيم پهلوي را در مورد انقلاب اسلامي ناشي از تربيت ضد کمونيستي آنان ميداند، اما خود در چند فراز تأثير پذيري خويش را از اين آموزش ها به نمايش مي گذارد:
دوشنبه، 28 فروردين 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقدي بر کتاب از کاخ شاه تا زندان اوين (2)

نقدي بر کتاب از کاخ شاه تا زندان اوين (2)
نقدي بر کتاب از کاخ شاه تا زندان اوين (2)


 






 
قبل از پرداختن به بخش دوم کتاب لازم است به يک نکته در مورد محتواي مذاکرات آقاي نراقي با شاه اشاره کنيم؛ در اين گفت و گوها آقاي نراقي به درستي بسياري از تحليل هاي غلط دست اندر کاران رژيم پهلوي را در مورد انقلاب اسلامي ناشي از تربيت ضد کمونيستي آنان ميداند، اما خود در چند فراز تأثير پذيري خويش را از اين آموزش ها به نمايش مي گذارد:
اين سؤال اعليحضرت کاملاً بجا است. زيرا مسئله اي اساسي را بيان فرموديد که مسئولين هيچ گاه در پي آن نبوده اند. تحليل گران رژيم متوجه نشده اند که انگيزه چنين جنبشي، اقتصادي نيست و اگر چه ممکن است اين مورد قدري استثنايي جلوه کند، اما اکثر آنها گرايش هايي مارکسيستي دارند. دليل آن هم اين است که اعضاي سابق حزب توده (حزب کمونيست ايران) يعني کساني که اظهار ندامت کرده بودند، در طول سي سال، تمام فضاهاي سياسي و ايدئولوژيک رژيم را در اختيار داشتند. اين افراد که فن بيان استاليني را براي خود حفظ کرده اند، به منظور خوشايند ساواک، به نوعي شما را به جاي استالين قرار داده اند و چاپلوسانه از همان زبان استفاده مي کردند. (1)
نمي توان تلاش آقاي نراقي را براي خراب کردن همه مسائل بر سر چند عنصر چپ واخورده جذب شده به دستگاه رژيم پهلوي، جز به دليل تأثير پذيري ايشان از آموزش هاي ضدکمونيستي دانست. البته بايد اعتراف کنيم که شاه در اين زمينه بسيار صادقانه تر بحث را دنبال مي کند؛ وي غفلت خود از مسائل جامعه را ناشي از عوامل مختلف مي داند و مي گويد: «استدلال شما را به خوبي درک مي کنم، اما بايد اضافه نمايم مشاوران انگليسي- آمريکايي ماهم چندان کمکي ننمودند.» (2)
کمترين شناخت از محمدرضا پهلوي در مورد اين مسئله هيچ گونه ترديدي باقي نمي گذارد که وي به جز خارجي ها اصولاً ارزشي براي هيچ کس حتي ايراني هاي اطراف خود قائل نبود، لذا بلافاصله به نراقي گوشزد مي کند که مشاوران آمريکايي و انگليسي چندان کمکي ننموده اند. اين واقعيتي است که وي صرفاً براي قشر اعتبار قائل بود وتنها از آنها حرف شنوي داشت؛ براي نمونه خانم فريده ديبا در خاطرات خود در اين زمينه مي گويد:
در اين اواخر (ده سال آخر سلطنت) به حرف هيچ خيرخواه و مصلحي گوش نمي کرد، همه را احمق و کودن و خرفت و نادان و بي اطلاع و عقب افتاده مي ديد. طفلک برادرزاده عزيزم رضا (قطبي) که فردي حاذق و مطلع و دلسوز بود، مرتباً نسبت به دور شدن محمدرضا از واقعيت هاي اجتماعي ايران به او هشدار مي داد. اما محمدرضا پس از آنکه يکي ،دو بار عرضه هاي رضاي عزيز (قطبي) را ملاحظه کرد ، به فرح گفت به اين جوجه کمونيست بگوييد مِن بعد در امور سياست دخالت نکند! محمدرضا هرکس را که نمي پسنديد، کمونيست يا ديوانه مي ناميد. هيچ نداي مخالفتي را تحمل نمي کرد. (3)
اين امر جعل آشکار تاريخ خواهد بود اگر ادعا کنيم عناصر واخورده چپ توانسته بود به محمد رضا پهلوي نزديک شوند . آنان صرفاً توانسته بودند در سال هاي آخر عمر سلطنت در ايران به دفتر فرح ديبا راه يابند و نيز برخي از آنان به عنوان بازجوهاي ساواک و شکنجه گران آن دستگاه مخوف انجام وظيفه مي کردند! و اين در حالي بودکه عمده اطرافيان شاه در رده هاي بالا را عوامل بومي آمريکايي و انگليسي تشکيل مي دادند. افرادي چون هويدا، علم، شريف امامي، نصيري و... بيشترين نقش را در ترويچ پديده شوم چاپلوسي و چاکرمآبي در دربار داشتند .اينان که ذلت بارترين رفتار هاي تملق آميز را حتي نسبت به افراد خردسال خانواده پهلوي از خود بروز مي دادند در برابر سياست هاي آمريکايي ها و مستشاران آنها در ايران هيچ گونه اراده اي از خود نداشتند. اينکه آقاي نراقي به رغم واقف بودن به روابط حاکم بر آن دوران که شاه نيز در پاسخ به ادعاي ايشان صراحتاً به آن اشاره دارد، نقش مشاوران آمريکايي و انگليسي و نزديک به 50 هزار مستشار مستقر در ايران و مسلط به همه امور جامعه را ناديده مي گيرد و مي خواهد تمام ضعف ها را متوجه چپ هاي توبه کرده و جذب شده به مراکزي چون ساواک، راديو و تلويزيون، روزنامه کيهان و... نمايد، قابل مطالعه است. هر چند انگيزه ايشان در تبرئه حاميان خارجي (غربي) شاه و چهره هاي بارز دربار (به عنوان عوامل بومي غربي) مقوله اي نيست که بدون تحقيق براي خواننده کتاب قابل درک نباشد.
نکته ديگري که در اين مقالات ها قابل تأمل مي نمايد، بحث هاي متعدد حول پيشنهادات ارايه شده به شاه براي خروج از بن بست سياسي است. آقاي نراقي در اين مذاکرات بعضاً در کسوت حامي طرح هاي آمريکايي ظاهر مي شود و تلاش مي کند ضرورت اجراي آنها را يادآور شود و گاهي نيز خود طرح هايي را براي فرونشاندن قيام سراسري ملت ايران عليه حکومت دست نشانده پهلوي به شاه عرضه مي دارد. در مورد طرح هايي چون فعال ساختن مليون و به کارگيري آنها در اداره کشور به عنوان يکي از برنامه هاي کلان آمريکا که البته فعاليت هاي سفارت آن کشور در تهران در آن ايام نيز عمدتاً حول آن متمرکز بود، خاطراتي از سوي نيروهاي درگير جبهه ملي در اين زمينه منتشر شده و مشروح فعل و انفعالات را حول اين چرخش واشنگتن منعکس ساخته است. از اين رو دليلي براي پرداختن به آنها نمي بينيم به ويژه آنکه در فضاي خارج از دربار آقاي نراقي نقش چنداني در اين زمينه ايفا نمي کند و رابطان اين پيوندها افراد ديگري هستند که در هر دو سو داراي حداقل اعتبار بوده اند. اما توجه به يکي از پيشنهاداتي که حاصل تراوشات ذهني خود آقاي نراقي بوده است، خالي از لطف نخواهد بود:
...اعليحضرت تصميم بگيرند تا دو کاخ خود را وقف امور عام المنفعه نمايند و به همراه شهبانو و فرزندانشان در خانه اي ساده و معمولي سکني گزينند؛ درست مثل کاري که جمال عبدالناصر در مصر نمود.
- يعني شما مي خواهيد من و خانواده ام تظاهر به فقير بودن کنيم؟ آيا ما را متهم به ريا و مردم فريبي نمي کنند؟
- به هيچ وجه؛ اتفاقاً بسيار مناسب است که شما به عنوان مثالي براي طبقه حاکم درآييد؛ طبقه اي که بسيار پرنخوت و ولخرج است و مردم را به هيچ وجه مي انگارد. (4)
اين پيشنهاد آقاي نراقي که با پاسخ منطقي شاه مواجه مي شود، با چه شناختي از جامعه ايران و وضعيت خانواده پهلوي ارايه شده است؟ آيا آقاي نراقي ملت ايران را برخوردار از فهم و درک بسيار نازلي پنداشته بود که تصور مي نمود اگر شاه دو کاخ مشهور خود را در تهران به امور عام المنفعه اختصاص دهد مردم به يکباره تصورشان نسبت به محمدرضا پهلوي تغيير خواهد کرد؟ مگر ملت ايران از ساير کاخ هاي شاه در نقاط مختلف کشور (شمال و جنوب) و کشورهاي غربي (سوئيس، انگليس) بي اطلاع بودند؟ مگر مردم از املاک شاه که توسط پدر تاج دارش به صورت زور و در واقع دزدي از صاحبانش ربوده بود بي خبر بودند؟ آيا مردم ازنقدينگي نجومي شاه که عمدتاً در بانک هاي خارجي نگهداري مي شد خبري نداشتند؟ مگر شاه در رأس طبقه پرنخوت و ولخرجي که مردم را به هيچ مي انگاشتند نبود؟ آيا اساساً شاه که براي اقامت چند روزه اش در طول سال در يکي از نقاط خوش آب و هواي داخلي و خارجي ميليون ها دلار هزينه کاخ هاي افسانه اي خود را بر ملت ايران تحميل مي کرد، قادر بود به عنوان يک چهره انقلابي درآيد و تبديل به الگوي اصلاحگري براي طبقه پرنخوت حاکم شود؟ چگونه آقاي نراقي تصور مي کرده است که صرفاً با پيشنهاد انجام يک اقدام عوام فريبانه قادر خواهد بود خروش ملت ايران را عليه يک حکومت دست نشانده خاموش سازد؟ البته اين گونه پيشنهادات، شناخت خوبي از آقاي نراقي در نزد خوانندگان خاطرات وي ايجاد خواهد کرد.
قبل از مرور مباحث مطرح شده در بخش دوم کتاب که نسبت به موضع گيري هاي اتخاذ شده در بخش اول، جديد يا مکمل يا متعارض اند، يادآوري اين نکته نيز ضروري است که مجموعه نظريات و تحليل هاي آقاي نراقي در کل کتاب به گونه اي است که خوانندگان نتواند از حد احتمالات نسبت به وي فراتر رود زيرا گوينده در يک جا خود را همراه با خيزش مردم که منجر به سرنگوني رژيم پهلوي شد، معرفي مي کند و در جايي ديگر همچون يک عنصر دلسوز براي شاه که نحوه سرکوب سنجيده تر قيام ملت را به وي مي آموزد، ظاهر مي شود:
مسئله صرفاً در اختيار داشتن سپر و سلاح هاي مخصوص جهت رويارويي با تظاهر کنندگان نيست، بلکه دادن آموزش هاي انساني و مدني به ارتش مطرح است. (5)
در نهايت نيز آقاي نراقي به زعم خويش متناقض بودن عملکردش را با ادعاي همراهي با قيام مردم ايران براي پايان دادن به استبداد و وابستگي، با اين جمله حل مي کند:
البته خود من هيچ گاه راه انقلابيون را نرفته بودم بلکه برعکس به طور ناموفقي هميشه بر آن بودم تا قانون اساسي سال 1285 حفظ گردد منتها اين را هم بگويم که از اقدامات، سرخورده نشدم زيرا دقيقاً مي دانستم که اين شاه و دار و دسته اش بودند که قانون را زير پاگذاردند... (6)
با اين جمله مبهم که هم طرفداري از مشروطه سلطنتي از آن ايفاد مي شود، هم مخالفت با شاه، هم انقلابي نبودن و هم عنصر مقاوم و پايدار در دفاع از قانون و... آقاي نراقي قادر خواهد بود با همه گرايش هاي سياسي بجوشد. اگر کسي از او سؤال کند چرا تا آخرين لحظه در حفظ حکومت پهلوي کوشيده است خواهد گفت من در چارچوب قانون اساسي سال 1285 از وي دفاع کردم. اگر بر وي خرده گيرند چرا در برابر جنايت ها و تباهي ها لب به سخن نگشوده است خواهد گفت من به قانون شکني ها و دار و دسته اش منتقدم و به آن اذعان مي کنم، اما من يک عنصر انقلابي نبودم که با وي به مبارزه بپردازم. اگر در خلوت وابستگان به غرب و طرفداران سنتي آنها در ايران درآيد خواهد گفت من هر اقدامي را براي حفظ شاه انجام دادم و از هيچ گونه تلاشي در اين زمينه دريغ نورزيدم، اما چه کنم که در اين اقدامات ناموفق بودم؛ همين پيچيدگي در سخن گفتن و اتخاذ مواضع چند وجهي دقيقاً مؤيد اين مطلب است که آقاي نراقي را مي بايست فراتر از اين مسائل ديد.
در بخش دوم کتاب زماني که آقاي نراقي در ارتباط با فراماسونري در ايران سخن مي گويد، نوع تبيين اين تشکيلات مخفي و پيچيده مرتبط با قواي بيگانه مسلط بر ايران که در واقع جايگاه سياسي تعيين کننده اي مافوق دربار، ساواک و.... داشت، ضرورت نگاهي دقيق تر بر مطالب ايشان را خاطر نشان مي سازد:
تعداد زيادي سياستمداران روشنفکر ايراني که يا از اعضاي لژهاي ماسون بودند و يا تحت تأثير قرار داشتند نقش عمده اي در مبارزه عليه استبداد و خصوصاًَ در انقلاب سال 1285 (مشروطيت) ايفا کردند و مبارزه آنها به ايجاد رژيمي سلطنتي با توجه به مفاد قانون اساسي منجر شد. در دوراني که ماسون ها، قهرمانان فکر، پيشرفت و طرفدار حکومت پارلماني شناخته مي شدند، فراماسون هاي ايران، با عنوان غير مذهبي کردن دستگاه دولت، تقريباً موفق شدند تا قدرت فراگير مذهبيون، خصوصاً در زمينه قضاوت و آموزش را از بين ببرند، به همين دليل بود که روحانيون، کينه شديدي از آنها به دل گرفتند.(7)
تنها ايرادي که آقاي نراقي در ادامه بحث خود از جريان فراماسونري مي گيرد اين است که شاه با دخالت خود در اين سازمان مخفي، روند دموکراتيک آن را مخدوش کرده و اعضايش را در خدمت رژيم خودکامه قرار داد. البته اين ايراد نيز ظاهراً متوجه فراماسون ها نيست بلکه شاه آنان را به مسيري ناخواسته کشانيده است:
تصميم شاه به انتصاب تحميلي شريف امامي، يعني مرد مورد اعتماد خويش به سمت استاد اعظم ماسون هاي ايران، ضربه سختي به اصول اساسي فراماسونري وارد ساخت، زيرا اين انتخاب که از بالا صورت گرفت مخالف جريان آزاد انتخابات، براساس موازين و مقررات فراماسون ها شناخته مي شد. به اين ترتيب، فراماسونري در ايران، طي دوره دوم سلطنت شاه (1357-1332) کاملاً خود را در اختيار او قرار داد و در مقابل، اين امکان را به دست آورد تا بتواند کليه مشاغل کليدي را در دست گيرد...
3000 ماسون جديد هم که مطابق با اصول اساسي فراماسونري همه چيز را در رمز و راز حفظ مي کردند، به صورت خدمتگزاران مطمئن و فرمانبردار رژيم خودکامه اي درآمدند که به دنبال تکنوکرات هايي بدون کنجکاوي و خادم مي گشت. مذهبيون مسلمان، به محض آنکه در سال 1357 به قدرت رسيدند، بر آن شدند تا بدون معطلي حساب خود را با اين ماسون هايي که از اوايل قرن، تحت عنوان «پيشرفت»، در غير مذهبي ساختن دولت، با يکديگر رقابت مي کردند، تسويه نمايند... روحانيون انقلابي پس از آنکه بيش از نيم قرن، توسط نوعي روشنفکري غربگرايانه که به وسيله فراماسون ها اعمال مي گرديد، خود را اسير و سرخورده احساس کرده بودند، متوجه شدند فرصت مناسب جهت گرفتار کردن آنها فرا رسيده و [اکنون] بهترين موقع جهت برکنار ساختنشان از هر نوع فعاليت دولتي است. البته در جو حاکم آن زمان، اين به اصطلاح تجاوز به حقوق
بشر، نتوانست اعتراضي را موجب شود زيرا سوء ظن هاي سياسي به فراماسون ها و فعاليت هاي اسرارآميز آنها به حدي بود که مدافعان غير ماسونشان نمي توانستند کاري صورت دهند. (8)
تلاش آقاي نراقي براي تطهير کارنامه فراماسونري در ايران با هر انگيزه اي صورت گرفته باشد در واقع تطهير مسلط بر ايران در دوران پهلوي اول و دوم يعني انگليس و آمريکاست چرا که تشکيلات فراماسونري به عنوان يک تشکيلات مخفي، منويات اين دولت ها را از طريق مکانيزم هاي معمول تحقق مي بخشيد، بدون اينکه ردپاي بيگانگان آشکار شود. اما به اين ادعاهاي آقاي نراقي در مورد فراماسونري از دو منظر مي توان نگريست:
1. تأمل در تاريخچه تشکيلات فراماسونري در ايران
2. نقش شاه بعد از کودتاي آمريکا در ايران در اين تشکيلات

تاريخچه فراماسونري در ايران
 

به منظور روشن شدن اين موضوع که آيا حساسيت نسبت به فراماسونري صرفاً مربوط به بعد از انقلاب است يا خير، تاريخچه اين تشکيلات مخفي را به نقل از اثر تحقيقي آقاي اسماعيل رايين که در سال 1346 به چاپ رسيده است، مرور مي کنيم:
فراماسونري که انگليس ها از 350 سال قبل آن را با کلمات دلپذير آزادي، برادري؛ برابري و نوع دوستي رواج دادند، از قرن هجدهم به بعد به بزرگ ترين وسيله استعمار ملت ها تبديل شد... با کوشش مداوم عمال سياست استعماري که اکثراً فراماسون بودند قسمت هايي از ايران نيز از دست رفت. فراماسون هايي که در نقش عاملين استعمار ظاهر شدند، اساس مليت ما را بر هم زدند، افتخارات ملي را مسخره کردند و به کرات بيگانه پرستي را جايگزين وطن پرستي ساختند. (9)
معاهده ننگيني در هفتم رجب سال 1273 امضا شد و ايرانيان، افغانستان را يکسره به دولت انگليس بخشيدند! انگليسي ها براي آنکه هميشه دولت و دربار قاجار را در دست داشته باشند، بعد از قتل امير کبير حتي الامکان سعي داشتند صدر اعظم هاي دست نشانده خويش را روي کار بياورند. اين صدر اعظم ها، نخست از راه گرفتن رشوه و برقراري «مقرري» تحت نفوذ قرار مي گرفتند ولي انگليسي ها براي آنکه آنان را تا پايان عهد (عمر) انگلوفيل نگاهدارند و هيچ گاه به خيال استقلال فکري، وطن پرستي و ناسيوناليستي نيفتند به لطايف الحيل همگي را وارد سازمان جهان وطني فراماسون مي نمودند. در اين فرقه، براي اجراي نظريات معمار اعظم، اصولي نظير اطاعت محض، حفظ اسرار و غيره رعايت مي شد که آنان را وادار به اطاعت بي چون و چرا از اوامر صادره مي کرد. اگر نظر کوتاهي به تاريخ يکصد و پنجاه ساله اخير ايران بيفکنيم خواهيم ديد که در دوران تسلط اجانب در ايران چند صدر اعظم کشور ما که فراماسون نبودند، يا کشته و يا مقتول شدند و يا پس از مدت کوتاهي خانه نشين و معزول گرديدند. ميرزا آقا خان نوري، ميرزا حسين خان سپهسالار، ميرزا علي اصغر خان امين السلطان و ميرزا حسن خان مشيرالدوله از جمله اولين کساني بودند که با کمک مستقيم انگليسي ها و حمايت علني آنان به منصب صدارت ايران رسيدند و قبل از همه به حلقه برادران ماسون درآمدند. (10)
گراند ماستر، لژ فراماسونري انگلستان در ايران بزرگترين فاجعه را براي مردم و استقلال مملکت ما به وجود آورد و با اعزام ماژور دارسي به قفقاز و راهنمايي قشون روس سبب شکست قواي عباس ميرزا و از دست رفتن شهرهاي قفقاز گرديد. اعمال اولين رئيس لژ فراماسونري در ايران و به خصوص خيانت هايي که ميرزا ابوالحسن خان ايلچي دومين فراماسون ايران، مرتکب شد، سبب گرديد که مردم و افکار عمومي همواره اعمال و کردار اعضاي لژها و محافل ماسوني را مخرب و مضر به حال مملکت بدانند.(11)
در مورد انگيزه هاي مشارکت تشکل هاي مخفي فراماسونري در مبارزات مردم عليه استبداد شاهان قاجار بحث فراوان است که در اين مختصر امکان پرداختن مبسوط به آن نيست، اما از آنجا که آقاي نراقي اعضاي آنها را «قهرمان فکر، پيشرفت و طرفدار حکومت پارلماني» مي خواند ذکر فرازهايي از تحقيق آقاي اسماعيل رايين را در اين ارتباط، کافي مي پنداريم:
فراموشخانه ملکم، مجمع آدميت و جامع آدميت سه سازمان سياسي بودند که آرمان ها و افکار جوانان و تحصيل کرده هاي سرگردان و ظلم کشيده را رهبري مي نمودند. اما در اينکه گردانندگان سازمان هاي ياد شده راهي را که در پيش داشتند درست مي رفتند يا نه، جاي بحث و تأمل است زيرا که آنان گاه خادمان اجانب مي بودند و گاه بندگان سيم و زر و بيشتر اوقات نيز در بيداري افکار و نشر عقايد سياسي جديد و ترويج تمدن اروپايي مي کوشيدند. (12)
اما در مورد انگيزه انگليسي ها براي مقابله با استبداد محمدعلي شاه، نويسنده همين اثر مي افزايد:
عناد انگليسي ها با محمدعلي شاه منحصراً به منافع سياسي آنها بستگي داشت... دولت ها هر چند جابر و ستمگر و فاسد و بدخواه ملت باشند چنانکه منافع ممالک بزرگ را مرعي دارند، از جانب آنها ايمن خواهند بود و نسبت به کردار پليدشان عکس العملي بروز نخواهد کرد، ولي همان دولت ها حتي اگر صميمانه داعيه آزادي خواهي داشته باشند هرگاه دولت هاي بزرگ را زير پا گذارند مورد بي مهري آنان قرار مي گيرند. (13)
آنچه در تاريخ به ثبت رسيده نيز گواه اين واقعيت است که دولت انگليس به کمک عوامل فراماسون بومي خود توانست در انقلاب ضد استبدادي 1285 انحراف اساسي ايجاد کند. اين انحراف ممکن نشد جز از طريق يک سري اقدامات گوناگون که از کشانيدن مردم به سفارت انگليس براي پلوخوري به بهانه تحصن تا ترور شخصيت هاي مستقل و آگاه را در بر مي گرفت. بنابراين شخصيت هايي که حاضر نبودند مردم را از چاله استبداد به چاه ويل استعمار و سلطه بيگانگان بکشانند و در واقع سعادت مردم را در استقلال و رفع هرگونه استبداد مي دانستند، حذف فيزيکي شدند تا عرصه براي عناصر فراماسون وابسته به انگليس کاملاً هموار شود. زماني که قهرماناني! چون حسين علاء و حسن تقي زاده در هيئت کارگزاران اصلي استبداد رضاخاني ظاهر شدند، نتيجه فعاليت هاي مخفي فراماسون ها در جريان انقلاب مشروطيت بر مردم ايران کاملاً روشن شد. بنابراين کينه و نفرت ملت ايران از عوامل مخفي بيگانه به دليل انحرافي بود که آنها در انقلاب 1285 ايجاد کردند و متعاقب آن دولت انگليس را بر همه سرنوشت کشور مسلط ساختند. البته اين وابستگي در همه ابعاد ممکن نشد مگر از طريق مقابله با فرهنگ اسلامي که بحق حافظ هويت مستقل ايراني بود.
راستي آقاي نراقي خبر نداشته و يا خود را به ناداني زده است که نخستين دولت فراماسوني در ايران که توسط ميرزا حسين خان سپهسالار تشکيل شد، با کمک انگليسي ها بود که با او سه شرط کردند تا او را در رسيدن به صدارت کمک کنند؛ نخست اينکه قرارداد رويتر را امضا کند و او با گرفتن رشوه کلان اين به اصطلاح قرارداد و در واقع امتيازنامه را امضا کرد. دومين شرط اين بود که حکومت انگليسي ها را بر سيستان و بلوچستان رسماً امضا کند که او اولين خيانت را نيز مرتکب شد و شرط سوم اين بود که ناصر الدين شاه اين دهاتي چيز نديده اگر پايش به فرنگ برسد، همه ايران را تقديم آنها خواهد کرد. ميرزا حسين خان اين شرط را نيز پذيرفت و انجام داد.
امروز که آقاي نراقي از نقش عمده عوامل فراماسون در مبارزه عليه استبداد سخن مي گويد - در صورتي که واقعيت هاي تاريخي را پيش رو داريم و مي دانيم که چگونه اين عناصر مجدداً علاوه بر اينکه استبداد خشن تري را بر ايران حاکم ساختند، پديده استعمار را نيز بر مشکلات ايرانيان افزودند- آقاي رايين در مورد ضرورت توجه مردم ايران به ارتباطات مخرب عوامل فراماسون مي گويد:
بايد بگوييم که سلول هاي ماسونيزم جهاني با فعاليت هاي نظاميان (جهان غرب) بي ارتباط نيستند و بنابراين جا دارد که مردم وطن خواه از اين شبکه هاي مخفي و اعمال و کردار و پنهانکاري آنان وحشت داشته باشند. (14)

پي نوشت ها :
 

1. همان، ص196.
2. همان.
3. فريده ديبا، دخترم فرح، ترجمه الهه رئيس فيروز، تهران، به آفرين، 1386، ص322.
4. احسان نراقي، همان، ص40.
5. همان، ص160.
6. همان، ص448.
7. همان، ص353.
8. همان، ص355-354.
9. اسماعيل رايين، فراموشخانه و فراماسونري در ايران، تهران، سپهر، 1357، ج1، ص11.
10. همان، ص21.
11. همان، ص28.
12. همان، ص632.
13. همان، ص660.
14. همان، ج3، ص516.
 

منبع:کتاب 15 خرداد 24 - 25



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط