تحليل فيلمنامه «تابستان گرم و طولاني»
نويسنده: شاپور عظيمي
تابستان است ...!
فيلمنامه تابستان گرم و طولاني در واقع از همان فيلمنامه هايي است كه روي شخصيت ها متمركز مي شود و بايد آن را به «شخصيت محور» ناميد. آدم هاي داستان كه تعدادشان زياد هم نيست، عبارتند از: بن كوئيك؛ مردي تلخ انديش كه پرواي آن ندارد كه براي گرفتن حقش، حتي حق ديگران را زير پاي بگذارد. ويل وارنر؛ مردي ميانسال و بسيار رك و راست كه از دخترش مي خواهد هرچه زودتر شوهري پيدا كند و به خانه بخت برود، چون كم كم دارد از سن ازدواجش مي گذرد. ويل چنين رفتار صريحي هم با پسرش جودي دارد. او را بي لياقت مي داند و حاضر است به بن اعتماد كند، ولي به پسر خودش نه. كلارا؛ دختر روشنفكر خانواده ايده آل هايي براي ازدواج دارد كه هر مردي را لايق و واجد آن نمي داند كه با او پاسخ مثبت دهد. و سرانجام جودي؛ پسر ويل وارنر كه همواره سايه مقتدر پدري (به زعم او) خودخواه را بالاي سرش ديده است.
به شكلي كاملاً پذيرفتني نخستين سكانس فيلمنامه با فشردگي روايي دوران كلاسيك به ما مي گويد كه موقعيت چيست و شخصيت اصلي كدام است. بن كوئيك انبار يكي از اهالي را آتش زده است و از شهر خارج مي شود. هيچ مدركي عليه او وجود ندارد. پس سوار بر يك كشتي شانسش را در گوشه اي ديگر امتحان مي كند. براي بن فرقي نمي كند كه اين سوي جاده بايستد و براي ماشين هايي كه مي گذرند دست دراز كند تا سوارش كنند و يا آن كه برود آن سوي ديگر جاده به جهت مخالف منتظر شود كه او را به «جايي» برسانند. سرانجام اتومبيلي از راه مي رسد و او را سوار مي كند. سرنشينان اين اتومبيل كلارا وارنر دختر ويل وارنر و عروس وارنر هستند. در همان گفت و گوي ابتدايي مي توان پي برد كه كلارا ديد مثبتي نه تنها به بن (كه او را نمي شناسد) بلكه نسبت به مردان ندارد. در بين اطلاعاتي كه از وراي گفت و گوها به دست مي آوريم، يكي هم آن است كه وارنر در اين منطقه از مي سي سي پي مالك همه چيز است؛ حتي عروس و دخترش. اين را عروس او به كوئيك مي گويد. بسيار طبيعي است كه به لحاظ آن چه بايد از شخصيت اصلي فيلمنامه بدانيم، مي بايستي صحنه اي باشد كه در آن از او و روحيه اش بيشتر بدانيم. كوئيك با چند نفر از اهالي آنجا صحبت را باز مي كند. اينجا و براي بار ديگر نام وارنر را مي شنويم. به كوئيك مي گويند كه حتي مي تواند مزرعه اي از او بگيرد و كار كند. كوئيك نام خودش را به آنها مي گويد و يكي از آنها او را به خاطر سابقه شرارت آميزش به ياد مي آورد.
از آنجا كه رويارويي ابتدايي كوئيك با آن دو خانمي كه او را سوار كرده و به مقصد رسانده اند، يك تصادف نبوده است و آدم ها عامدانه براي سكانس اول فيلمنامه انتخاب شده اند، پس بسيار طبيعي است كه اكنون روايت در فيلمنامه در پي معرفي هرچه بيشتر اين دو زن باشد. نخست به سراغ جودي و همسرش كه عروس خانواده وارنر است، مي رويم. وقتي او و جودي را در كنار هم مي بينيم، به سادگي مي توانيم پي ببريم كه اين دو چندان هم آدم هاي جدي اي نيستند. و كارهايشان باري به هر جهت است. پس اين جودي هماني است كه پدرش آن طور او را تحقير مي كند و بايد اين اتفاق بيفتد.
گفت و گوهاي آگنس و كلارا -دخترهايي كه ازدواج نكرده اند- در اين سكانس به ما مي گويند كه مايل اند زندگي كنند، البته بيشتر آگنس چنين به نظر مي رسد. اما نكته مهم اين است كه كلارا در اين مورد چيزي نمي گويد. در واقع آگنس زبان حال اوست.
صحنه بعدي مواجهه ابتدايي بن كوئيك و جودي است. كوئيك زميني مي خواهد و جودي كه از همان ابتدا از كوئيك خوشش نيامده، به جاي كرايه زمين نيمي از محصول كوئيك را مي خواهد. كوئيك لاجرم مي پذيرد. مواجه بعدي ميان كوئيك است و كلارا. كلارا دختري است (ظاهراً) سرد و نجوش. رفتار لاقيدانه كوئيك بيش از هر چيز ديگر با روحيه كلارا ناهمخوان است. آنها به هم كنايه مي زنند. تضاد ميان اين دو زمينه ساز برخوردهاي بعدي خواهد شد كه مي دانيم سرانجام به آرامش مي رسند.
وارنر وارد مي شود. در همان نخستين بارقه هاي حضورش و با آن آژير خطري كه از اتومبيلش به گوش مي رسد، خانواده به استقبال وارنر آمده اند. وارنر در همان ابتدا با لحن نيشدارش جودي را تحقير مي كند. به شدت پيداست كه ويل وارنر نه تنها همه كاره است، بلكه بر تمامي آدم هاي اطرافش نيز برتري دارد. جدل كلامي كلارا و ويل وارنر فراتر از گفتارهاي معمولي يك دختر و يك پدر است. وانر جايي با همان لحن نيشدار اعلام مي كند كه از كنش فرزندانش راضي نيست. جودي پس از معارفه ما با وارنر پيش او مي آيد و اعلام مي كند كه پدرش ديگر جلوي زنش يولا آبرويي براي او نگذاشته است. وارنر مي گويد جودي را خوب مي شناسد و با زير و بم او آشناست. جودي گزارش كار مي دهد. بلاهت ذاتي او زماني مشخص مي شود كه وارنر پي مي برد او مزرعه را به كوئيك داده. وارنر به او اعتراض مي كند كه چرا حماقت به خرج داده و كوئيك را نشناخته است. وارنر سراغ كوئيك مي رود. اين اولين رويارويي اين دو است كه در واقع محكم ترين شخصيت هاي فيلمنامه هستند. اگر به آن چه كه پشت گفت و گوهاي آنها وجود دارد توجه كنيم، پي مي بريم كه اين دو اگر چه در دو قطب متضاد (ظاهراً) قرار دارند، اما مانند قطب هاي مثبت و منفي آهن ربا همديگر را جذب مي كنند. كوئيك مي گويد كه يك جوان خطرناك است و وارنر مي گويد او هم يك پيرمرد خطرناك است. يك معامله به شكل برق آسا صورت مي گيرد. كوئيك غيرمستقيم به وارنر پيشنهاد مي كند كه او را استخدام كند، چون اين خودش يك بيمه آتش سوزي براي اموال وانر است. اين دو با اين كه اولين بار است همديگر را مي بينند، اما كاملاً يكديگر را مي شناسند. وارنر مي خواهد بداند كه كوئيك چقدر مي تواند مرد عمل باشد. او مي گويد كه كوئيك در نخستين گام مي تواند گله اي از اسب هاي تگزاسي او را بفروشد.
داستان فيلم در مورد چيست؟ قرار است چه اتفاقي بيفتد؟ چه چيز در داستان مهم است؟ فيلمنامه اين فيلم درباره آدم هاست. آدم هايي كه در موقعيت هاي گوناگون مي توان آنها را شناخت و روابطشان با يكديگر را سنجيد. در واقع مي توان گفت كه محوريت اين داستان را بايد در نوع نگاه ويليام فاكنر به آدم هاي داستان هايش جست و جو كرد. آن چه كه در فيلمنامه تابستان گرم و طولاني به نظر مي آيد، اين است كه نگاه ادبي فاكنر در جاي جاي آن احساس مي شود. مارتين ريت به همراه فيلمنامه نويسان اين فيلم اگر چه بخشي واپسين رمان هملت را مدنظر داشته اند و حتي نام آن را از همين بخش وام گرفته اند، اما به آدم هاي فاكنري متعهد مانده اند. آدم هايي كه در يك موقعيت «گرفتار» آمده اند و حالا لبه هاي تيز شخصيت درونيشان به يكديگر گير كرده است. ويل وارنر، كلارا وارنر و بن كوئيك يك مثلث از اين شخصيت ها ساخته اند. البته تكليف پسر ويل يعني جودي و همسرش به همراه مردي جوان كه سال هاست مي خواهد با كلارا ازدواج كند اما هيج كاري انجام نمي دهد، در اين ميان جداي آدم هاي اين مثلث است. ويل وارنر در صحنه ميز شام شخصيت خودش را به طور كامل، هم براي ديگر آدم هاي داستان و هم براي مخاطب مي شكافد و به نمايش مي گذارد. او آدم هاي ضعيف اين ماجرا يعني پسرش جودي و نامزد كلارا را هدف قرار مي دهد. او اعلام مي كند كه بن كوئيك از فردا صبح پا به پاي جودي اداره فروشگاه را بر عهده خواهد گرفت و به اندازه او هم حقوق مي گيرد. ويل آدم ضعيفي نيست. كسي است كه برازنده لقب «مردي خودساخته» است. او طاقت ندارد كه آدم هي ضعيف احاطه اش كنند، حتي اگر پسرش باشد. نامزد كلارا هم چنين است. او در واقع آدم ضعيفي است. هيچ گاه نمي تواند تصميم بگيرد كه آيا سرانجام مي خواهد با كلارا ازدواج كند يا نه. سرانجام ويل در يك فرصت كه مي تواند با دخترش كلارا در خلوت صحبت كند (ظاهراً) به شكلي بي رحمانه به او مي گويد كه كلارا مردي مانند كوئيك را لازم دارد. مردي كه هيچ آداب و ترتيبي نمي جويد و هرچه دل تنگش مي خواهد مي گويد. درست است كه او مبادي آداب نيست، اما همين مرد مي تواند كلارا را خوشبخت كند. اين همان نگاه فاكنري است كه به درون فيلمنامه راه پيدا كرده است. آدم هاي فاكنر كه بعدها ما به ازاي جذاب آنها را در رمان هاي كازانتزاكيس مشاهده مي كنيم، آدم هايي هستند كه بيش از هرچيز ديگر مايل اند روي همين زمين زندگي كنند. آنها توقع ندارند كه از اين جهان دستاوردي به آنها برسد. آنها چيز ديگري از اين جهان نمي خواهند، جز اين كه خودشان باشند و ضعيف و خموده نباشند. آنها از كسي كه با آنها درخور است، توقع دارند كه مانند خود آنها باشد. اگر نگوييم قوي، اما كسي باشند با شاخك هاي حساس كه مي توانند گليم خود را از آب بيرون بكشند. اينها، آن وقت مي توانند كساني را كه شبيه خودشان هستند در هر لباس شناسايي كنند. وارنر چنين مي كند. او كوئيك را با آن سابقه تاريكش آدم ارجحي مي داند؛ حتي نسبت به پسرش كه از خون اوست.
منبع: فيلم نگار شماره 41.