اقتباس سينمايي از متون مقدس
بسم الله الرحمن الرحيم
صفاحتي كه در اين پرونده پيش روي شماست فصل اول پرونده اقتباس است. اقتباس براي سينما مبحث دامنه داري است كه الف تا ياي آن به راستي خود كاري است دانشنامه اي و سترگ و گسترده. از آنجا كه بحث اقتباس يك بحث تجملي و زينتي نيست و اشاعه آن نياز به كار پژوهشي و نظري دارد، فيلم نگار تصميم گرفت پرونده اي را به صورت دنباله دار خدمتتان ارائه كند تا حق مطلب و تكليف در نهايت وسع و توان انجام شود.
آثار هنري مقتبس، به شهادت احساس و تحليل، همانند پل هايي هستند كه معناي جديد را به مفاهيم قدسي و متقدم پيوند مي زند. شبيه به طرق و شوارعي كه ما را به مبدأ خود نزديك مي كند.
اين انتخاب براي شروع پرونده اقتباس برايمان مبارك است؛ خاصه اين كه بخش اول ازاين فصل اختصاص دارد به اقتباس از قرآن كريم، پس به تأسي از قرآن كريم:
بسم الله الرحمن الرحيم
نصرت الله تابش
تصوير ورود خشن يوسف، تصوير آرامش و بي اعتنايي زنان، تصوير بريده شدن دست ها و غفلت و بهت زنان و ديالوگي از زنان كه فقط توصيف زيبايي جسمي يوسف نيست كه توصيف زيبايي كرامت و بزرگواري فرشتگان است. گويي زيبايي چهره يوسف فقط يك جاذبه مردانه نيست، بلكه دريچه اي به درك زيبايي عميق تر فرشته اي كريم است! شبيه اين تصاوير در قصه هاي ديگر قرآني فراون است. مثلاً مجسم كنيد حضرت نوح(ع) را كه در خشكي، آن هم با فاصله اي دور از دريا، مشغول ساختن كشتي است! و آن قدر اين صحنه و كار روزانه پيامبر خدا دور از ذهن و عقل به نظر مي رسد كه مسخره كردن طبيعي مي كند! اما آن گاه كه باران سيل آسا روزهاي متوالي مي بارد و بيابان و دشت را دريا مي كند، به گونه اي كه حتي بلندي ها نيز نجات بخش نيستند، معلوم مي شود كه عقل در نزد كيست و رحمت سرشار خداوند بر چه كسي فرود مي آيد.
برخي تصور كرده اند كه اين گونه حوادث سمبليك هستند، در حالي كه اين گونه نيست. عصاي موسي(ع) علاوه بر اين كه نماد قدرت خداوند در تبديل قوم مرده بني اسرائيل به امتي متحول است، واقعاً تبديل به ماري عظيم مي شود. شتر يا ناقه صالح واقعاً از درون صخره هاي كوه بيرون مي آيد. اما اين شيوه الهي است كه نه تنها در حوادث شگفت انگيز، بلكه در جريان امور عادي زندگي نشانه هاي ماوراييي را تعبيه كرده است و چقدر زيباست معناي واژه آيه كه نشانه است، يعني همه هستي علاوه بر اين كه واقعيت است، نماد و نشانه هم هست.
مثال هاي زير را ببينيد.
وقتي كه يوسف با درخواست گناه آلود زليخا روبرو مي شود، مي گويد: «خداوندا زندان براي من از آن چه اين زن مرا به آن دعوت مي كند، دوست داشتني تر است!» يعني تلويحاً دوست داشتني بودن زليخا را نفي نمي كند، اما عشق او به خداوند همين جاذبه طبيعي را آن چنان تلخ مي كند كه زندان را بر اين مراوده ترجيح مي دهد. اما نكته اي را كه مي خواستم بگويم، چيز ديگري است. بزرگان ما فرموده اند كه اگر يوسف، نگفته بود كه زندان براي من بهتر است و فقط از خداوند طلب نجات مي كرد، به زندان هم نمي افتاد! زندان يوسف يك بار هم به دليل شگفت آور ديگري تمديد مي شود، آن هم نه از جانب فرعون، بلكه از جانب خداوند!
يوسف سال ها در زندان مي ماند و حاكمان او را فراموش مي كنند. شبي دو نفر از زندانيان خواب هايي مي بينند كه يوسف آن خواب ها را نجات يكي و هلاكت ديگري تعبير مي كند. مرد نجات يافته از نزديكان فرعون مي شود. يوسف قبل از آزادي آن مرد از او مي خواهد كه «نزد فرعون مرا يادآوري كن تا نجات يابم.» بزرگان فرموده اند كه همين درخواست -يعني رجوع به غير خدا- باعث شد كه يوسف براي چند سال ديگر در گوشه زندان بماند. در وراي درخواست عادي يك زنداني چه توبيخ عظيمي نهفته است؟ چون او يوسف است!
در يكي از سرمقاله هاي فيلم نگار به طور اجمال در مورد شروع و ختم برخي قصه هاي قرآني مطالبي نوشتم كه خلاصه آن را كه پايان اين مدخل است، تكرار مي كنم.
داستان حضرت يوسف(ع) از جايي آغاز مي شود كه قاعدتاً بايد پايان مي يافت. يعني از آنجا كه يوسف كودك بر اثر حسادت برادران به چاهي افكنده مي شود، اما يوسف به جاي رسيدن به نقطه پايان زندگي، نه تنها از بين نمي رود، بلكه در مسير حوادثي قرار مي گيرد كه پايان آن، سجده برادران حسود در مقابل اوست!
قصه حضرت موسي(ع) درست مثل قصه حضرت يوسف از جايي آغاز مي شود كه قاعدتاً بايد پايان مي يافت. يعني از آنجايي كه موسي(ع) در هنگام تولد در سبدي گذاشته و به رود خروشان نيل سپرده مي شود. اما به جاي غرق شدن در نيل، سير حوادث كه در ابتدا بي دليل به نظر مي رسند، به جايي مي رسد كه قاتل احتمالي او به همراه سپاهنيانش در نيل غرق مي شود.
عبرت يعني اين كه عظمت اين حادثه مخاطب را نگيرد، بلكه آن دستي را ببيند كه يوسف را از چاه مي گيرد و به عزيزي مصر مي رساند و موسي را از نيل برمي دارد و فرعون را بازيچه مرگ در نيل مي سازد. صدها نكته و لطيفه، ناگفته مي ماند، اما همين مقدار هم توفيقي است كه عجز و شكر را با هم دارد. خواندن پرونده اقتباس سينمايي از متون ديني گواراي روحتان.
منبع: فيلم نگار شماره 41.
صفاحتي كه در اين پرونده پيش روي شماست فصل اول پرونده اقتباس است. اقتباس براي سينما مبحث دامنه داري است كه الف تا ياي آن به راستي خود كاري است دانشنامه اي و سترگ و گسترده. از آنجا كه بحث اقتباس يك بحث تجملي و زينتي نيست و اشاعه آن نياز به كار پژوهشي و نظري دارد، فيلم نگار تصميم گرفت پرونده اي را به صورت دنباله دار خدمتتان ارائه كند تا حق مطلب و تكليف در نهايت وسع و توان انجام شود.
فصل اول: اقتباس از متون مقدس
آثار هنري مقتبس، به شهادت احساس و تحليل، همانند پل هايي هستند كه معناي جديد را به مفاهيم قدسي و متقدم پيوند مي زند. شبيه به طرق و شوارعي كه ما را به مبدأ خود نزديك مي كند.
اين انتخاب براي شروع پرونده اقتباس برايمان مبارك است؛ خاصه اين كه بخش اول ازاين فصل اختصاص دارد به اقتباس از قرآن كريم، پس به تأسي از قرآن كريم:
بسم الله الرحمن الرحيم
مَدخَل
نصرت الله تابش
ايجاز
توصيف تصويري
تصوير ورود خشن يوسف، تصوير آرامش و بي اعتنايي زنان، تصوير بريده شدن دست ها و غفلت و بهت زنان و ديالوگي از زنان كه فقط توصيف زيبايي جسمي يوسف نيست كه توصيف زيبايي كرامت و بزرگواري فرشتگان است. گويي زيبايي چهره يوسف فقط يك جاذبه مردانه نيست، بلكه دريچه اي به درك زيبايي عميق تر فرشته اي كريم است! شبيه اين تصاوير در قصه هاي ديگر قرآني فراون است. مثلاً مجسم كنيد حضرت نوح(ع) را كه در خشكي، آن هم با فاصله اي دور از دريا، مشغول ساختن كشتي است! و آن قدر اين صحنه و كار روزانه پيامبر خدا دور از ذهن و عقل به نظر مي رسد كه مسخره كردن طبيعي مي كند! اما آن گاه كه باران سيل آسا روزهاي متوالي مي بارد و بيابان و دشت را دريا مي كند، به گونه اي كه حتي بلندي ها نيز نجات بخش نيستند، معلوم مي شود كه عقل در نزد كيست و رحمت سرشار خداوند بر چه كسي فرود مي آيد.
حادثه هاي شگفت آور
برخي تصور كرده اند كه اين گونه حوادث سمبليك هستند، در حالي كه اين گونه نيست. عصاي موسي(ع) علاوه بر اين كه نماد قدرت خداوند در تبديل قوم مرده بني اسرائيل به امتي متحول است، واقعاً تبديل به ماري عظيم مي شود. شتر يا ناقه صالح واقعاً از درون صخره هاي كوه بيرون مي آيد. اما اين شيوه الهي است كه نه تنها در حوادث شگفت انگيز، بلكه در جريان امور عادي زندگي نشانه هاي ماوراييي را تعبيه كرده است و چقدر زيباست معناي واژه آيه كه نشانه است، يعني همه هستي علاوه بر اين كه واقعيت است، نماد و نشانه هم هست.
لايه هاي پنهان
مثال هاي زير را ببينيد.
وقتي كه يوسف با درخواست گناه آلود زليخا روبرو مي شود، مي گويد: «خداوندا زندان براي من از آن چه اين زن مرا به آن دعوت مي كند، دوست داشتني تر است!» يعني تلويحاً دوست داشتني بودن زليخا را نفي نمي كند، اما عشق او به خداوند همين جاذبه طبيعي را آن چنان تلخ مي كند كه زندان را بر اين مراوده ترجيح مي دهد. اما نكته اي را كه مي خواستم بگويم، چيز ديگري است. بزرگان ما فرموده اند كه اگر يوسف، نگفته بود كه زندان براي من بهتر است و فقط از خداوند طلب نجات مي كرد، به زندان هم نمي افتاد! زندان يوسف يك بار هم به دليل شگفت آور ديگري تمديد مي شود، آن هم نه از جانب فرعون، بلكه از جانب خداوند!
يوسف سال ها در زندان مي ماند و حاكمان او را فراموش مي كنند. شبي دو نفر از زندانيان خواب هايي مي بينند كه يوسف آن خواب ها را نجات يكي و هلاكت ديگري تعبير مي كند. مرد نجات يافته از نزديكان فرعون مي شود. يوسف قبل از آزادي آن مرد از او مي خواهد كه «نزد فرعون مرا يادآوري كن تا نجات يابم.» بزرگان فرموده اند كه همين درخواست -يعني رجوع به غير خدا- باعث شد كه يوسف براي چند سال ديگر در گوشه زندان بماند. در وراي درخواست عادي يك زنداني چه توبيخ عظيمي نهفته است؟ چون او يوسف است!
عبرت
در يكي از سرمقاله هاي فيلم نگار به طور اجمال در مورد شروع و ختم برخي قصه هاي قرآني مطالبي نوشتم كه خلاصه آن را كه پايان اين مدخل است، تكرار مي كنم.
داستان حضرت يوسف(ع) از جايي آغاز مي شود كه قاعدتاً بايد پايان مي يافت. يعني از آنجا كه يوسف كودك بر اثر حسادت برادران به چاهي افكنده مي شود، اما يوسف به جاي رسيدن به نقطه پايان زندگي، نه تنها از بين نمي رود، بلكه در مسير حوادثي قرار مي گيرد كه پايان آن، سجده برادران حسود در مقابل اوست!
قصه حضرت موسي(ع) درست مثل قصه حضرت يوسف از جايي آغاز مي شود كه قاعدتاً بايد پايان مي يافت. يعني از آنجايي كه موسي(ع) در هنگام تولد در سبدي گذاشته و به رود خروشان نيل سپرده مي شود. اما به جاي غرق شدن در نيل، سير حوادث كه در ابتدا بي دليل به نظر مي رسند، به جايي مي رسد كه قاتل احتمالي او به همراه سپاهنيانش در نيل غرق مي شود.
عبرت يعني اين كه عظمت اين حادثه مخاطب را نگيرد، بلكه آن دستي را ببيند كه يوسف را از چاه مي گيرد و به عزيزي مصر مي رساند و موسي را از نيل برمي دارد و فرعون را بازيچه مرگ در نيل مي سازد. صدها نكته و لطيفه، ناگفته مي ماند، اما همين مقدار هم توفيقي است كه عجز و شكر را با هم دارد. خواندن پرونده اقتباس سينمايي از متون ديني گواراي روحتان.
منبع: فيلم نگار شماره 41.