اقتباس سينمايي از متون مقدس

اقتباس از متون مقدس در هنر يك رويكرد مربوط به امروز و ديروز نيست بلكه قدمتي دارد همسال همان متون و در تمام هنرها تأثير متون مقدس قابل ملاحظه و شناسايي است. در نقاشي، موسيقي و ادبيات و تئاتر و... سينما.آثار...
چهارشنبه، 30 فروردين 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اقتباس سينمايي از متون مقدس

اقتباس سينمايي از متون مقدس
اقتباس سينمايي از متون مقدس


 






 
بسم الله الرحمن الرحيم
صفاحتي كه در اين پرونده پيش روي شماست فصل اول پرونده اقتباس است. اقتباس براي سينما مبحث دامنه داري است كه الف تا ياي آن به راستي خود كاري است دانشنامه اي و سترگ و گسترده. از آنجا كه بحث اقتباس يك بحث تجملي و زينتي نيست و اشاعه آن نياز به كار پژوهشي و نظري دارد، فيلم نگار تصميم گرفت پرونده اي را به صورت دنباله دار خدمتتان ارائه كند تا حق مطلب و تكليف در نهايت وسع و توان انجام شود.

فصل اول: اقتباس از متون مقدس
 

اقتباس از متون مقدس در هنر يك رويكرد مربوط به امروز و ديروز نيست بلكه قدمتي دارد همسال همان متون و در تمام هنرها تأثير متون مقدس قابل ملاحظه و شناسايي است. در نقاشي، موسيقي و ادبيات و تئاتر و... سينما.
آثار هنري مقتبس، به شهادت احساس و تحليل، همانند پل هايي هستند كه معناي جديد را به مفاهيم قدسي و متقدم پيوند مي زند. شبيه به طرق و شوارعي كه ما را به مبدأ خود نزديك مي كند.
اين انتخاب براي شروع پرونده اقتباس برايمان مبارك است؛ خاصه اين كه بخش اول ازاين فصل اختصاص دارد به اقتباس از قرآن كريم، پس به تأسي از قرآن كريم:
بسم الله الرحمن الرحيم

مَدخَل
 

قصه در قرآن به معناي خبر است و قصص به معناي تاريخ؛ درست برخلاف آن چه كه در ادبيات و هنرهاي نمايشي مطرح است كه قصه حتي در رئاليستي ترين شكل آن ساخته تخيلي خلاق است. به عبارت ديگر قصص قرآن، تاريخي است كه راوي آن خداوند است. البته اين تنها تفاوت قصه هاي قرآني با قصه هاي بشري نيست. طرح داستان، شخصيت قهرمانان و درگيري هاي آنان، اوج و فرود حادثه ها، شروع و ختم و قطع و وصل ها همگي زمينه هايي هستند كه تفاوت برش الهي، زبان تصويري و حتي شعارهاي آگاهانه خالق هستي را نشان مي دهند كه براي ارزيابي و نقدشان به معيارهاي فراتر از آن چه رايج است و خريدار هم دارد نيازمنديم. اين مقدمه فقط مي تواند مدخلي براي درك زيبايي هاي قصه هايي كه خداوند راوي آنهاست باشد. البته شايد!
نصرت الله تابش

ايجاز
 

يكي از شگفتي هاي قصه هاي قرآني ايجاز در توصيف است. آن هم توصيف غير مستقيم و با استفاده از كلمات متضاد. به عنوان مثال در داستان حضرت يوسف(ع) وقتي كه زليخا از سوي زنان درباري مسخره مي شود كه چرا دلباخته غلامي شده اي؟! زليخا مجلسي را برگزار مي كند و زنان سرزنشگر را دعوت مي كند. آن گاه در موقعيتي مناسب با اين كلمات يوسف را به داخل مجلس دعوت مي كند. «اخرج عليهن»، يعني بر اين زنان خرج كن. خروج كلمه اي جنگي است و در اين گونه موارد به كار مي رود؛ مثل خروج مختار كه حكايت از جنگ مختار ثقفي با قاتلان كربلا دارد. طبيعي اين بود كه زليخا يوسف را بيارايد و از او بخواهد كه بخرامد و از زن هاي مدعي، دلبري كند. اما زليخا برعكس از يوسف انتظار ورودي خشن دارد و يوسف نيز اهل دلبري و به پا كردن گرد و غبار نيست و اين با مقصود زليخا سازگارتر است، چرا كه يوسفي با اين هيبت وقتي زنان را آن گونه غافل مي كند كه دست خود را مي برند، اگر بناي جلوه گري داشت چه مي شد؟ و اين خروج خشن و بهت زنان، سند محكم تري براي دلباختگي زليخاست. اينجاست كه زليخاي مسخره شده در موضع قدرت قرار مي گيرد و جسارت آشكار ساختن عشق پنهانش را پيدا مي كند و فرياد مي زند كه اگر يوسف به خواسته من تن ندهد، او را به زندان خواهم افكند! اين همه بار توصيفي از همان دو كلمه «اخرج عليهن» آمده است. حال اين تصوير را در برابر تصاويري بگذاريد كه با چه عرض و طول از لب و دندان يوسف مي گويند و صفحاتي طولاني كه با توصيف قصر و وضعيت زن ها پر ميشوند و اين تصوير را در مقابل رويداد واقعي و احتمالاً غيرقابل پخش ماجرا بگذاريد كه چقدر عفيف است، تا تفاوت اين برش هنرمندانه با آن چه كه ما آن را در سينما تدوين و در قصه طرح و پيرنگ مي ناميم آشكار شود.

توصيف تصويري
 

در همين داستان احسن القصص (قصه يوسف) دليل تأثيرگذاري اين موقعيت به واسطه توصيفي نمايشي است. قرآن، زنان و حالت ايشان را اين گونه توصيف مي كند: برايشان متكا و تكيه گاهي گذاشته و در دستشان كاردي نهاده است. اين تصاوير آرامش و بي اعتنايي زنان درباري را توصيف مي كند. با اين همه قرآن در ادامه مي فرمايد: آن گاه كه او را ديدند، بزرگش يافتند و دست هاي خود را بريدند و گفتند پاك است خداوند. اين جز فرشته اي بزرگوار نيست!
تصوير ورود خشن يوسف، تصوير آرامش و بي اعتنايي زنان، تصوير بريده شدن دست ها و غفلت و بهت زنان و ديالوگي از زنان كه فقط توصيف زيبايي جسمي يوسف نيست كه توصيف زيبايي كرامت و بزرگواري فرشتگان است. گويي زيبايي چهره يوسف فقط يك جاذبه مردانه نيست، بلكه دريچه اي به درك زيبايي عميق تر فرشته اي كريم است! شبيه اين تصاوير در قصه هاي ديگر قرآني فراون است. مثلاً مجسم كنيد حضرت نوح(ع) را كه در خشكي، آن هم با فاصله اي دور از دريا، مشغول ساختن كشتي است! و آن قدر اين صحنه و كار روزانه پيامبر خدا دور از ذهن و عقل به نظر مي رسد كه مسخره كردن طبيعي مي كند! اما آن گاه كه باران سيل آسا روزهاي متوالي مي بارد و بيابان و دشت را دريا مي كند، به گونه اي كه حتي بلندي ها نيز نجات بخش نيستند، معلوم مي شود كه عقل در نزد كيست و رحمت سرشار خداوند بر چه كسي فرود مي آيد.

حادثه هاي شگفت آور
 

عصايي چوبين كه اژدهايي مي شود و مارهاي شعبده را مي بلعد، جوانمرداني كه به خوابي سيصد ساله مي روند و باز بيدار مي شوند، دستي كه هرگاه بالا مي رود نوري خورشيد وار از آن ساطع مي شود،‌ عصايي كه بر رود مي خورد و رود براي عبور موسي و همراهانش شكاف برمي دارد ولي تعقيب كنندگان را در خويش غرق مي كند، مادري كه بدون تماس با مردي حامله مي شود و نوزاد متولد شده اش با معترضان سخن مي گويد، موجوداتي كه تخت ملكه سبا را در يك چشم بر هم زدن دو هزار كيلومتر جابه جا مي كنند و پيامبري كه سخن گفتن حيوانات را مي شنود و يا پيامبر ديگري كه در شكم ماهي زنداني مي شود، همه و همه حادثه هاي جذابي هستند كه هر كدامشان به تنهايي براي ايجاد كشش در يك قصه كفايت مي كنند. شگفت آور اين كه اين حادثه ها حاصل شعبده بازي و يا تروكاژ الهي نيستند، بلكه دقيقاً قصه به همان معناي تاريخند؛ يعني اتفاق افتاده اند.
برخي تصور كرده اند كه اين گونه حوادث سمبليك هستند، در حالي كه اين گونه نيست. عصاي موسي(ع) علاوه بر اين كه نماد قدرت خداوند در تبديل قوم مرده بني اسرائيل به امتي متحول است،‌ واقعاً تبديل به ماري عظيم مي شود. شتر يا ناقه صالح واقعاً از درون صخره هاي كوه بيرون مي آيد. اما اين شيوه الهي است كه نه تنها در حوادث شگفت انگيز، بلكه در جريان امور عادي زندگي نشانه هاي ماوراييي را تعبيه كرده است و چقدر زيباست معناي واژه آيه كه نشانه است، يعني همه هستي علاوه بر اين كه واقعيت است، نماد و نشانه هم هست.

لايه هاي پنهان
 

ويژگي واقعيت نمادين در قصه هاي قرآني اين امكان را فراهم كرده است كه حادثه ها علاوه بر جذابيت ظاهري واجد لايه هاي دروني عميقي باشد تا براي هميشه چيزهايي براي كشف كردن را در خود داشته باشند تا بشر كنجكاو و صالح هر بار با لذت كشف جديدي آشنا شود. اين گونه درامي كه خداوند راوي آن است، لذت انكشاف پايان ناپذير را فراهم مي سازد.
مثال هاي زير را ببينيد.
وقتي كه يوسف با درخواست گناه آلود زليخا روبرو مي شود، مي گويد: «خداوندا زندان براي من از آن چه اين زن مرا به آن دعوت مي كند، دوست داشتني تر است!» يعني تلويحاً دوست داشتني بودن زليخا را نفي نمي كند، اما عشق او به خداوند همين جاذبه طبيعي را آن چنان تلخ مي كند كه زندان را بر اين مراوده ترجيح مي دهد. اما نكته اي را كه مي خواستم بگويم، چيز ديگري است. بزرگان ما فرموده اند كه اگر يوسف، نگفته بود كه زندان براي من بهتر است و فقط از خداوند طلب نجات مي كرد، به زندان هم نمي افتاد! زندان يوسف يك بار هم به دليل شگفت آور ديگري تمديد مي شود، آن هم نه از جانب فرعون، بلكه از جانب خداوند!
يوسف سال ها در زندان مي ماند و حاكمان او را فراموش مي كنند. شبي دو نفر از زندانيان خواب هايي مي بينند كه يوسف آن خواب ها را نجات يكي و هلاكت ديگري تعبير مي كند. مرد نجات يافته از نزديكان فرعون مي شود. يوسف قبل از آزادي آن مرد از او مي خواهد كه «نزد فرعون مرا يادآوري كن تا نجات يابم.» بزرگان فرموده اند كه همين درخواست -يعني رجوع به غير خدا- باعث شد كه يوسف براي چند سال ديگر در گوشه زندان بماند. در وراي درخواست عادي يك زنداني چه توبيخ عظيمي نهفته است؟ چون او يوسف است!

عبرت
 

در اغلب قصه هاي قرآني اين تعمد وجود دارد كه مخاطب آگاهانه بداند كه در حال شنيدن قصه است و اين شيوه به ويژه در پايان قصه با جمله «فاعتبرو يا اولي الابصار» و نظاير آن تأكيد مي شود. يعني عبرت بگيريد اي صاحبان بصيرت و خرد. در معناي عبرت گفته اند كه يعني نماندن و عبور كردن. به عبارت ديگر از مخاطب قصه قرآني خواسته مي شود كه درحادثه ها و جذابيت قصه نماند و از آن براي رسيدن به مقصد بالاتري كه ديدن دست خداست، عبور كند.
در يكي از سرمقاله هاي فيلم نگار به طور اجمال در مورد شروع و ختم برخي قصه هاي قرآني مطالبي نوشتم كه خلاصه آن را كه پايان اين مدخل است، تكرار مي كنم.
داستان حضرت يوسف(ع) از جايي آغاز مي شود كه قاعدتاً بايد پايان مي يافت. يعني از آنجا كه يوسف كودك بر اثر حسادت برادران به چاهي افكنده مي شود، اما يوسف به جاي رسيدن به نقطه پايان زندگي، نه تنها از بين نمي رود، بلكه در مسير حوادثي قرار مي گيرد كه پايان آن، سجده برادران حسود در مقابل اوست!
قصه حضرت موسي(ع) درست مثل قصه حضرت يوسف از جايي آغاز مي شود كه قاعدتاً بايد پايان مي يافت. يعني از آنجايي كه موسي(ع) در هنگام تولد در سبدي گذاشته و به رود خروشان نيل سپرده مي شود. اما به جاي غرق شدن در نيل، سير حوادث كه در ابتدا بي دليل به نظر مي رسند، به جايي مي رسد كه قاتل احتمالي او به همراه سپاهنيانش در نيل غرق مي شود.
عبرت يعني اين كه عظمت اين حادثه مخاطب را نگيرد، بلكه آن دستي را ببيند كه يوسف را از چاه مي گيرد و به عزيزي مصر مي رساند و موسي را از نيل برمي دارد و فرعون را بازيچه مرگ در نيل مي سازد. صدها نكته و لطيفه، ناگفته مي ماند، اما همين مقدار هم توفيقي است كه عجز و شكر را با هم دارد. خواندن پرونده اقتباس سينمايي از متون ديني گواراي روحتان.
منبع: فيلم نگار شماره 41.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط