بايدها و نبايد هاي اكشن با مطالعه موردي «جان سخت»
نويسنده: حميد گرشاسبي
آسمان خراش جهنمي
آلفرد هيچكاك
فيلمنامه جان سخت يك فيلمنامه اقتباسي است؛ برگرفته از رماني به نام هيچ چيز ابدي نيست به قلم رودريك تورپ كه آن را در دهه هفتاد نوشته بود؛ آن هم بعد از موفقيت يكي از رمان هاي او كه كارآگاه نام داشت و از آن فيلمنامه اي درست و حسابي استخراج شده بود. فوكس قرن بيستم دوست داشت تورپ اين كار را ادامه دهد و بر اساس شخصيت كارآگاه، دنباله اي بر آن بنويسد. تورپ هم پشت ميزش نشست و با نگاهي به كتاب برج شيشه اي داستاني نوشت كه نام هيچ چيز ابدي نيست بر آن گذاشت. اما رمان خيلي گل نكرد و در كشور فوكس ماند و خاك خورد تا اين كه تهيه كننده اي براي ساخت يك فيلم ارزان قيمت آن را در دست گرفت، اما عملاً به پروژه اي سنگين بدل شد؛ هرچند كه آن قدر پول روانه جيب هاي تهيه كنندگان كرد كه آنها را از خرجي كه برايش كرده بودند، راضي كرد. وقتي تصميم گرفته شد كه موضوع «رابطه پدر و دختر قهر كرده» در كتاب به «رابطه مرد همسر جدا شده» تبديل شود، اين مسئله بر همه چيز تأثير گذاشت و فيلمنامه نسبت به كتاب تفاوت هايي آشكار پيدا كرد. به هر حال جان سخت ساخته شد و دوباره نام تورپ و رمانش بر سر زبان ها افتاد.
جان سخت يكي از مهم ترين فيلمنامه هاي ژانر اكشن است. ژانر اكشن در كنار ملودرام، جزو ژانرهاي «تو سري خور» به حساب مي آيند و از آنها به عنوان ژانرهاي عامه پسند ياد مي شود، هر چند كه اين دو -شايد - بيشترين هواخواه را نيز داشته باشند و همه ساله تعداد فيلم هايي كه در اين دو ژانر نوشته و ساخته مي شود، از بقيه بيشتر است. بنابراين چه باك که اگر طبع هنرمندانه منتقدان را آنچنان كه بايد خوش نيايد. با اين وجود كمتر كسي يافت مي شود كه از جان سخت به عنوان فيلمنامه اي ارزشمند ياد نكند و بر سبيل تعريف و تمجيد، چيزي نگويد. ويليام سي. مارتل كه خود فيلمنامه هايي چند در ژانر اكشن نوشته و به كارشناسي در اين زمينه تبديل شده است، سي مورد از زير گونه هاي اكشن را به ما معرفي كرده است و عجب كه جان سخت به آنچنان مرتبه اي از اهميت رسيده است كه خود يكي از گونه هاي اكشن شده است. فرم روايي، شكل طرح و توطئه فيلمنامه و نوع شخصيت سازي از يك قهرمان در جان سخت آنچنان درست و حساب شده بود كه اين فيلمنامه را تبديل به يك فيلمنامه الگو كرد و علاوه بر اين كه دو دنباله ديگر بر آن نوشته شد، فيلمنامه هاي بي شمار ديگري نيز بودند كه سعي داشتند با بهره گيري از عناصر موجود در آن، داستان هايي مشابه را خلق كنند.
ژانر اكشن از آن دست ژانرهايي است كه به شدت قاعده مند و خط كشي شده است. موفقيت وقتي حاصل مي شود كه همه چيز سرجاي خود باشد. البته اين حرف بدان معنا نيست كه جايي براي استثناها نيست، چه اگر اين طور بود، جان سخت - شايد - خود به وجود نمي آمد. در واقع جان سخت به نوعي از امتزاج پايبندي به قوانين ژانر و بدعت در جزئيات حاصل شده است. و چيزي كه در اينجا بيش و پيش از همه عناصر اهميت مي يابد، پرداختن به شخصيت هاي فيلمنامه است. با وجود اين كه ژانر اكشن در كليت خود، بنيادش را بر حادثه مي گذارد و موقعيت محور است، اما اگر بخواهيم در شخصيت سازي قهرمان (جان مك كلين) و ضد قهرمان (هانس گروبر) در جان سخت خللي وارد كنيم و آنها را به گونه اي ديگر تصور كنيم، از فيلمنامه آن، چه مي ماند؟ جز اين كه ما شاهد حادثه اي مبتني بر سرقت خواهيم بود كه بارها آن را ديده ايم. وقتي از قوانين حرف مي زنيم و آنها را ضامن حيات و موفقيت فيلمي مي دانيم، خود به خود به سوي مجموعه اي از بايدها و نبايدها سوق پيدا مي كنيم. اين بايدها و نبايدها همان قواعد ژانر هستند. فيلمنامه جان سخت، اگر موفق است، اين توفيق را مديون عمل به بايدها و پرهيز از نبايدهاست كه اگر بخواهيم چنين فيلمنامه اي را بر پارادايم قوانين (بايدها و نبايدها) منطبق كنيم، به شماره هاي ذيل مي رسيم:
1- بايد يك نقشه خود داشته باشيد كه اين نقشه توسط ضد قهرمان طرح ريزي شده است: اساساً در سينماي اكشن مهم ترين آدم داستان، ضد قهرمان آن است. اوست كه نقشه مي كشد و با عملي كردن آن، موتور فيلمنامه را به حركت درمي آورد. در جان سخت وقتي با شروع واقعي فيلم رو به رو هستيم كه هانس و افرادش با كاميون وارد ساختمان ناكاتومي مي شوند. از اين پس اوضاع امور به دست هانس مي افتد. نقشه او يك نقشه كوچك عادي، مثلاً سرقت از يك بانك نيست. البته ساختار كلي فيلمنامه از الگوي هميشگي فيلم هاي اين چنيني تبعيت مي كند: برنامه ريزي، سرقت و از بين رفتن نقشه. هرچند كه اين موقعيت آخري، چيزي است كه بر اساس يك اتفاق صورت مي گيرد؛ وجود ناگهاني جان در ساختمان كه در نقشه هانس براي آن، جايي نبوده است. هانس برنامه اي دقيق را طرح ريزي كرده است. زمان واقعه شب كريسمس است كه همه به نوعي سرگرم مراسم جشن آن شب هستند و افراد هانس با خيالي آسوده تر مي توانند كار خود را انجام دهند، اما اين كاري سخت است؛ ورود به مجتمعي كه موانعي مشكل بر سر راه آن است و گاوصندوقش با هفت قفل الكترونيكي محافظت مي شود. اين موضوع، هانس را از موقعيت يك دزد خورده پا بالا مي كشد و نقشه او نشان از مغزي متفكر براي عملي كردن آن دارد. بنابراين بر اساس گفته «ضد قهرمان پرقدرت، فيلمنامه پر قدرت»، ما با داستاني قوي رو به رو مي شويم. هانس آدم مطلعي است و پيش از ورود به ساختمان از تمام مسائل مربوط به شركت و صاحب آن آقاي تاكاگي آگاه است. تا آنجا كه حتي مي داند صاحب شركت در چه دانشگاهي درس خوانده است. او شخصيتي چند لايه اي دارد. در عين اين كه به راحتي آدم مي كشد (مثلاً كشتن اليس)، به همان اندازه نيز مي تواند خونسرد و متكي به نفس باشد. او با مرور زندگي اسكندر، خودش را در قالب اسكندر مي بيند و آمده تا كاري سترگ را انجام دهد. سرقت از گاوصندوقي كه بيش از شش صد ميليون دلار موجودي دارد، كار كوچكي نيست. او مي تواند از پس هر موقعيتي برآيد و در موقعيت هاي ناگهاني، كم نمي آورد. وقتي پليس ها وارد معركه مي شوند، او چنان رفتار مي كند كه گويي اتفاقي نيفتاده است و حتي از آنان استقبال مي كند. براي باهوشي او مي توان دو مثال آوند. هانس سر بلند مي كند و پاهاي جان را در كنار خود مي بيند. بدون اينكه قافيه را ببازد، به سرعت خودش را به عنوان يكي از گروگان ها جا مي زند و از جان مي خواهد او را نكشد و يا در ادامه وقتي كه جان از او مي خواهد خودش را معرفي كند، خيلي سريع نيم نگاهي به تابلوي اسامي ساكنان مجتمع مي اندازد و با انتخاب يك نام، خودش را يكي از ساكنان جلوه مي دهد. او حتي تا دقايق آخر كه به نظر مي رسد همه چيز عليه اوست، دست از تلاش نمي كشد و به كارش در جهت انجام نقشه ادامه مي دهد. هانس يكي از بهترين ضدقهرمان هايي است كه تا به حال در ژانر اكشن خلق شده است. گستردگي طرح او، باعث ارزش يافتن فيلمنامه اي چون جان سخت شده است.
2- قهرمان شما نبايد آدمي منفعل باشد: قهرمان در فيلم اكشن، شروع كننده ماجرا نيست. ماجرا بر او حادث مي شود؛ خواه به شكلي اتفاقي، خواه غيراتفاقي. ورود قهرمان براي آن است تا كاري را كه ضدقهرمان شروع كرده، متوقف كند. بنابراين، او آدمي است در تقابل با كنش اصلي فيلمنامه. يعني او رفتاري واكنشي دارد. عكس العمل او در برابر اتفاقي است كه خود در آن نقشي نداشته است. با اين وجود، كار او سخت تر است. شايد به اين دليل كه يك پله عقب تر است. در جان سخت تا پانزده دقيقه نخست، بيشتر با معرفي جان و مقدمه چنين داستاني رو به رو هستيم. او وارد شهري مي شود كه برايش چندان خوشايند نيست. كاليفرنيا براي او، شهر كارها و آدم هاي عجيب است. او چند بار كلمه كاليفرنيا را در شروع فيلمنامه به زبان مي آورد و آن را طوري ادا مي كند كه گويي تعلق خاطري به آن ندارد. در واقع كاليفرنيا، همسرش را از او گرفته است.
اولين چيزي كه او از آغاز ورودش به مجتمع ناتاكومي دستگيرش مي شود، اين است كه هالي، نام خانوادگي او را كنار گذاشته و در آن شركت به عنوان هالي جنرو شناخته مي شود. اين اولين ضربه به اوست. در دقيقه بيست و پنج ضربه دوم بر او وارد مي شود. او خود را در يك دردسر بزرگ مي بيند. جان مك كلين پليسي است كه از حوزه كاري خود چيزي حدود سه هزار مايل فاصله دارد، اما اگر قرار بر اين بود كه او در برابر چنين موقعيتي، موضعي انفعالي به خود بگيرد، به يقين «جان سخت» نمي شد. او وارد مهلكه مي شود و همه موانع را از سر مي گذراند تا به وظيفه اش عمل كند. وقتي او شاهد مرگ تاكاگي مي شود، مي فهمد كه تا چه اندازه در خطر است. قطعاً او بايد ضيافتي را كه هانس ترتيب داده، به هم بريزد و در اين كار تنهاست؛ آدمي تنها در برابر مشتي آدم خطرناك كه به سلاح هايي قوي مجهزند و به آساني آب خوردن، آدم مي كشند. تنهايي او باعث مي شود كه همراهي مخاطب با او بيشتر شود. اگر هانس آمده تا كاري سترگ انجام دهد، توقف كار او به دست آدمي تنها، به مراتب سخت تر است. هيچ كس با او همراهي نمي كند. منحني حركتي او به لحاظ سختي انجام كار، رو به بالاست. چيزي كه به كمك او مي آيد تا از پس انجام چنين عملي برآيد، تنها مهارت او در انجام كارهاي محيرالعقول -پريدن، جست و خيز، تيراندازي، توقف آسانسور، حركت در چاله آن و... نيست، بلكه او نيز همچون هانس آدمي با فراست است و وقتي همه درها را به روي خود بسته مي بيند، از هوش خود براي پيشبرد كارش بهره مي گيرد. نگاه كنيم به اين كه او چطور نام دشمنان خود را ياد مي گيرد و آنها را روي دستش يادداشت مي كند تا ببيند چه عده از آنها را از بين برده و چند نفر ديگر باقي مانده اند. حتي در نمونه اي ديگر، وقتي گمان به خام دستي او مي كنيم، در مي يابيم كه اشتباه فكر كرده ايم. هانس، جان را ترغيب مي كند تا اسلحه اي به او بدهد و جان نيز همين كار را مي كند. براي لحظه اي به هوش او شك مي كنيم، اما بعد متوجه مي شويم كه او اسلحه را خالي كرده است و پيش از آن كه هانس براي او بازي درآورد، دستش را خوانده است. در پايان ماجرا نيز هنگامي كه او كاملاً همه چيز را از دست داده و فقط دو گلوله برايش مانده، باز هم از قدرت هوش خود استفاده كرده و با پنهان كردن اسلحه اي در پشت خود، كار هانس را تمام مي كند.
3- تا آنجا كه مي توانيد دردسر قهرمان را افزايش دهيد: خطري كه قهرمان را تهديد مي كند نبايد چيز كمي باشد. مسئله بايد بر سر مرگ و زندگي باشد. هانس در دردسري افتاده است كه با اشتباهي كوچك از سوي او، روانه دنياي پس از مرگ مي شود. او نه تنها بايد جان خود را حفظ كند، بلكه بايد براي حدود سي نفر ديگر نيز تلاش كند. كار او تنها جلوگيري از سرقت پول هاي شركت نيست، بلكه بقاي او و ديگران بسته به حركات اوست. دشواري كار او، باعث مي شود كه جان را در قالب يك قهرمان واقعي ببينيم؛ كسي كه تا آخرين لحظه تنها مي ماند و مسئله اش را يك تنه حل مي كند. هرچند كه در اين مسير، به قالب يك رويين تن درمي آيد. او هرچه بيشتر مي رود، بي پناه تر مي شود و روند آسيب پذيري او بيشتر مي شود. جان رفته رفته عناصر كمك كننده به خود را از دست مي دهد. نخست كفش هايش را از دست مي دهد و به تدريج لباس هايش پاره شده و عريان مي شود؛ پاها و بدنش زخم برمي دارد و خونين و مالين مي شود؛ تا آنجا كه در آخر، تنها دو گلوله برايش باقي مي ماند. اما قهرمان جان سخت، از دل همين موقعيت بسيار دشوار است كه لقب «جان سخت» به خود مي گيرد.
4- روند حوادث و پيرنگ هاي فرعي نبايد كند باشد: مسئله ريتم در فيلمنامه هاي اكشن، امري بسيار مهم است. تسلسل حوادث نبايد به گونه اي باشد كه در مخاطب ايجاد رخوت كند. مخاطب در فضايي مهيج واقع شده و هيچ دلش نمي خواهد از اين فضا بيرون بيايد. ريتم كند، دشمن اصلي فيلمنامه هاي اكشن است. ريتم كند، به سرعت نگاه مخاطب را از پرده مي گيرد و او را خسته مي كند. در جان سخت، با موقعيت هاي فراواني رو به رو هستيم، كه يكي پس از ديگري اتفاق مي افتند؛ آن هم با سرعتي سرسام آور. جان هنوز از يك موقعيت فارغ نشده كه ديگري سد راهش مي شود. پس از آگاهي از خطر، او از آتش نشاني كمك مي گيرد كه از آن نااميد مي شود. اين موضوع هنوز تمام نشده كه توني به سراغش مي آيد. پس از كشته شدن توني، تروريست ها از محل او در پشت بام آگاه مي شوند و راحتش نمي گذارند؛ از پاول كمكي نمي رسد. پليس ها هم عليه او هستند. بعد موضوع فضولي خبرنگار تلوزيوني پيش مي آيد و بعدتر هانس به سراغش مي رود. حتي خيانت اليس نيز براي او دردسر ساز مي شود. سرعت اتفاقات در فيلمنامه جان سخت، فرصت نفس كشيدن از مخاطب را مي گيرد و او را مدام هوشيار نگه مي دارد.
5- شما بايد از عناصر بامزه استفاده كنيد: بهره گيري از موقعيت ها و گفت و گوهاي طنزآميز باعث مي شود كه فضاي سنگين فيلمنامه تا اندازه اي لطيف مي شود. به اين ترتيب، مخاطب در لابه لاي حوادث فيلم، لبخندي هم مي زند. در جان سخت اين موضوع از طريق گفت و گوهاي توأمان با شوخي هانس و جان ميسر مي شود و اساساً شخصيت جان به گونه اي است كه با وجود زمختي و سختي، آميخته به چاشني طنز و مطايبه است. نگاه كنيم به كاري كه او با جنازه توني مي كند. وقتي هالي كلاه پاپانوئل را بر سر جنازه توني مي بيند، مي گويد فقط جان است كه تا اين اندازه مي تواند آدم ها را ديوانه كند. كاركرد ديگر طنز در وجود جان، آشفتگي و به هم رخيتن موقعيت رواني ضدقهرمان و افراد نيز هست.
6- نبايد مسئله به وجود آمده براي قهرمان به سادگي حل شود: فيلمنامه جان سخت، چه جور فيلمنامه اي است؟ آيا قهرمان به راحتي از پس موقعيت ها برمي آيد و خيلي ساده موانع بر سر راه را برمي دارد و بر مشكلات فائق مي آيد؟ اگر جان سخت موفق است، علتش آن است كه قهرمان در شبكه اي پيچيده و سخت از حوادث گرفتار مي آيد و دسترسي او به نتيجه اي ظفرمند، مشكل مي كند و البته راه ناهموار جان، او را براي ما ارزشمندتر مي كند. به يقين، او قهرمان نبردي است و شاخ غول را زماني مي شكند كه از مسيري پرسنگلاخ مي گذرد. كافي است يك بار ديگر حوادث فيلمنامه را مرور كنيم تا متوجه تنگي گذرگاه او شويم.
7- در زير لايه فيلمنامه بايد مفهومي عالي نهفته باشد: يك فيلمنامه خوب، انرژي خود را فقط از يك داستان خوب نمي گيرد، بلكه ارزش فيلمنامه به آن است كه از وراي روايت داستاني بكر و تازه، مفهومي متعالي را نيز بازتاب مي دهد. براي جان و هالي، تا پيش از اتفاق اصلي فيلمنامه، زندگي مشترك به جايي بد رسيده است. آنها مدت هاست كه دور از هم زندگي مي كنند. به نظر مي رسد كه ديگر عشقي بين آن دو باقي نمانده است. فيلمنامه جان سخت از وراي قصه اي مبتني بر سرقت، به فرجامي خوش براي اين خانواده مي رسد. جان ديگر مرد خانواده نيست. حتي گمان مي كند كه آن شب را بايد در خانه دوستش بگذراند. اما او با وارد شدن به يك فاجعه، مسيري را طي مي كند كه دوباره به مرد خانواده تبديل مي شود؛ پدري براي دو فرزند و شوهري براي همسرش. به نظر مي رسد كه اساساً همه اين حوادث بهانه اي است براي دور هم جمع شدن اعضاي يك خانواده از هم پاشيده. جان به اين نتيجه مي رسد كه بايد در ازدواج آدمي منعطف تر باشد. از طرفي هالي نيز در مي يابد كه تا چه اندازه به عشق جان نيازمند است. در پايان فيلم، وقتي هانس سقوط مي كند و ساعت رولكس هالي را كه از طرف شركت به او هديه داده شده، با خود مي برد، به هالي يادآور مي شود كه بيشتر از آن كه به يك شركت ژاپني نيازمند باشد، بايد به فكر رسيدن به خانواده اش باشد. پايان فيلمنامه، براي پاول نيز ارمغاني دارد. او نيز در دل اين ماجرا، خروج از انفعال را هديه مي گيرد. پاول نيز از قالب يك پليس ترسو بيرون مي آيد و با شليك به كارل، دوباره تبديل به يك پليس شجاع مي شود؛ كسي كه تتمه ماجراي تروريست ها را جمع مي كند.
8- قهرمان شما بايد يك مسئله شخصي داشته باشد: اين موضوع باعث مي شود كه قهرمان علاوه بر داشتن يك كشمكش بيروني (فيزيكي) با يك كشمكش دروني نيز دست و پنجه نرم كند. بنابراين مسير حركتي او سخت تر مي شود. جان در تمام لحظاتي كه با تروريست ها مي جنگد، به يك مسئله شخصي نيز فكر مي كند. آيا دوباره اين امكان برايش پيش مي آيد تا هالي را ببيند و به او بگويد كه از زندگي گذشته اش متأسف است؟ جنگ توأمان او با بيرون و درون، جان را از تك ساحتي بودن درمي آورد. كشمكش دروني او تا اندازه اي بزرگ است كه او را به كام مرگ مي فرستد. جان با فائق آمدن بر كشمكش بيروني، به خواسته قلبي اش نيز مي رسد. بنابراين او براي رسيدن به عشق خود، هيچ راهي ندارد، مگر اين كه تروريست ها را از بين ببرد. در واقع موقعيت او به گونه اي است كه هر دو كشمكش او به يكديگر وابسته مي شوند.
فيلمنامه جان سخت كه اين چنين سفت و سخت، بايدها و نبايدهاي ژانر اكشن را الگو قرار مي دهد و به آن پايبند است، لاجرم به توفيق مي رسد؛ توفيقي در حد بالا آمدن به عنوان شاخص ژانر.
منبع: فيلم نگار شماره 41.