قيام نفس زکيه(1)
تنها مجروح روز عاشورا
چون روز عاشورا نوبت رزم جوانان بني هاشم فرا رسيد، حسن مثنّي به ميدان جنگ شتافت و با شقاوت پيشگان اموي دلاورانه جنگيد و براي ياري عموي خود حضرت سيد الشهدا (عليه السلام)، ضربات نيزه و شمشير را تحمل کرد و موفق گرديد هفده نفر از سپاه ستم را به هلاکت برساند. بدن پاکش هيجده زخم برداشت و به شدت مجروح گشت و از اسب بر زمين افتاد. روز يازدهم محرم وي را زنده يافتند؛ اسماء که دختر خاله اش بود، ترتيب حمل پيکر خونين او را به کوفه فراهم ساخت. در آنجا معالجه گرديد و سلامتي خود را بازيافت.
حسن مثني، اولين «سيد حسني» است که عليه بني اميه قيام و عبدالرحمن بن اشعث با او بيعت کرد، اما فرزند اشعث به قتل رسيد و حسن مثني هم تحت تعقيب قرار گرفت و متواري گرديد. سرانجام سليمان بن عبدالملک او را مسموم کرد و در سال 97 هجري و در 53 سالگي به شهادت رسيد و پيکرش در قبرستان بقيع دفن گرديد.
وي از فاطمه داراي سه فرزند به نام هاي عبدالله محض، ابراهيم غمر و حسن مثلث (حسن به حسن بن حسن) گرديد که سادات حسني، به خصوص طباطبايي ها از ذريه ي آنان هستند.
حسن مثني از پدرش امام حسن مجتبي (عليه السلام)، همسرش فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام) و عبدالله بن جعفر بن ابي طالب روايت نقل مي کند و عده اي نيز از ايشان حديث نقل کرده اند.(1)
چشمه فضيلت و شجاعت
مورخان و رجال شناسان متقدّم، او را از عابدان شريف، بزرگوار، سخنور، صاحب جلالت و منزلت و دااي صلابت معرفي کرده اند. عبدالله نزد مردم از چنان احترام و تکريمي برخوردار بود که هيچ کدام از علماي معاصرش از آن موهبت برخوردار نبودند. به او «شيخ بني هاشم» مي گفتند. بعد از پدرش متولي جمع آوري صدقات امام علي (عليه السلام) بود. او از طريق پدر و مادر و امام جعفر صادق (عليه السلام) حديث نقل کرده است و علماي شيعه و سني از ايشان حديث نقل کرده اند(2).
به گفته ابوالفرج اصفهاني، عبدالله بن حسن بزرگ هاشميان و شخصيت محترم و وجيه اين خاندان بود و از دانش و کرامت هاي اخلاقي، بهره هاي فراواني داشت. سيمايي جذاب و سيرتي عالي را از نيکان خود به ارث برده بود. اگر سؤال مي کردند: زيباترين افراد، فاضل ترين اعراب و سخنورترين زبان در کام، کدام مرد است؟ پاسخ مي دادند: عبدالله بن حسن.
محمد دهّان مي گويد: عبدالله محض را ديدم که نيکو منظر، محتشم و جليل بود و گويا از پاي تا سر، غرق نور است. سوگند به خداوند! اين مرد، سرور مردم است
عيسي بن عبدالله گفته است: عبدالله در مدينه در خانه حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) ديده بر جهان گشود؛ خانه اي که در جوار مسجد رسول الله قرار داشت.(3)
محمد بن عبدالله
عبدالله محض از ستم، فساد و خلافکاري هاي غاصب اموي رنج مي برد؛ به همين دليل در برابر حاکمان خودسر و ستم گستر اين سلسله موضعي شجاعانه گرفت و رهبري سياسي «سادات حسني» را که قصد قيام عليه حکومت بني اميه و بني عباس داشتند، به عهده گرفت. چهار تن از فرزندانش عليه غاصبان وقت قيام کردند و بر قدرت پوشالي مدعيان خلافت لرزه افکندند. در قيام فرزندش محمد نفس زکيه، نقش سياسي و اجتماعي او بيشتر آشکار مي گردد.
پس از انقراض بني اميه و روي کار آمدن بني عباس، عبدالله با فعاليت هاي خود براي ستيز با غاصبان جديد، وارد عرصه هاي مبارزاتي گرديد. سفاح- اولين خليفه عباسي - با او بدرفتاري و خشونت نشان نمي داد، اما منصور عباسي به دليل بيم و هراس از علويان، براي اين علوي مبارز و مقاوم، تنگناهاي زيادي به وجود آورد و برخي از فرزندان و افرادي از خاندانش را به شهادت رسانيد.(5)
اسوه ي فضيلت
«اگر حتي يک روز از عمر جهان باقي بماند، خداوند چنان آن را طولاني مي کند، تا اينکه مردي از خاندان من را بفرستد که همنام من است و نام پدرش همنام پدر من خواهد بود. او زمين را از مساوات و عدالت پر خواهد کرد پس از آن که از ستم پر شده باشد».(8)
ام سلمه نيز از پيامبر خدا نقل کرده:
«مهدي از نسل حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) خواهد بود»(9)
به گفته ابن طقطقي، نفس زکيه در شرف، ديانت، دانش، دليري، فصاحت، مهتري و کرامت، از سروران و بزرگان بني هاشم به شمار مي آمد. در آغاز کار عده اي شايع کرده بودند که او همان «مهدي موعود» است و پدرش عبدالله محض هم اين مطلب را در ذهن گروهي جاي داده بود.(10)
عده اي از معاصرين، محمد نفس زکيه را «صريح قريش» ناميدند؛ زيرا در تمام سلسله پدران و مادرانش، کنيزي ديده نمي شود. با همين ويژگي هاي خانوادگي و خصال اخلاقي، محمد نفس زکيه احساس کرد حق شرعي «خلافت» از آن او است، نه از آن ابوالعباس سفاح و ابوجعفر منصور عباسي، و حتي اعتقاد داشت اين دو مي خواهند حق خلافت را بربايند. يک روز محمد نفس زکيه بر فراز خيبر براي مردم گفته بود: ترديدي نکنيد که من همان «مهدي موعود» هستم. وقتي اين خبر به منصور عباسي رسيد، گفت: او دروغ مي گويد، مهدي فرزند من محمد مهدي است. بر سر زبان ها هم افتاده بود که محمد بن عبدالله همان مهدي موعود است و همگي با علاقه به سويش روي آوردند. بزرگان بني هاشم به اين موضوع رضايت دادند و او را براي خلافت نامزد کردند و بر خود مقدم داشتند. اينها همه دست به دست هم داد و ميل او را در طلب خلافت افزون ساخت.(11)
روايتي هم بر سر زبان ها افتاده بود که مي گفت: مردي به فرمانروايي مي رسد، همنام پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است، نام مادرش سه حرفي است و حرف آخرش دال است. اين روايت با محمد نفس زکيه انطباق داشت؛ زيرا نام خودش محمد و نام مادرش هند دختر ابوعبيده بن عبدالله زهير بن اسود بن مطلب بود. محمد نفس زکيه از اين روايت که مردم نقل مي کردند، تأثير پذيرفته بود؛ به طوري که از سنين نوجواني «رهبري» را به خود اختصاص مي داد. از همين دوران او را «مهدي امت» مي خواندند و او نيز به مردم نامه مي نوشت و آنان را به سوي خود فرا مي خواند. چون منصور خواست دل هاي مردم را از او بازگرداند، پسر خود را محمد ناميد و به وي لقب مهدي داد.(12)
بعد از مرگ وليدبن يزيد، وقتي امويان انسجام خود را از دست دادند و قيام عبدالله- نواده ي جعفر بن ابي طالب- همراه عده اي علوي در خراسان تا حدي موفقيت آميز بود، عبدالله محض در يکي از مراسم حج، خويشان و پيروان خود را دعوت کرد تا با پسرش بيعت کنند. اين بيعت ابتدا در حرم مکه و سپس در ابواء، منزلي بين مکه و مدينه، صورت گرفت. در ميان کساني که سوگند بيعت ياد کردند، سه برادر عباسي: ابراهيم امام، ابوالعباس سفاح و منصور عباسي، همراه ديگر اعضاي اين خاندان ديده مي شدند.
به روايت ابوالفرج اصفهاني، عيسي علوي از قول پدرش عبدالله علوي نقل مي کند: گروهي از بني هاشم در ابواء اجتماع کردند. صالح بن علي عباسي اين انجمن سياسي را چنين افتتاح کرد: اي بني هاشم! شما مي دانيد که اکنون جمهور امّت اسلام به سويتان چشم دوخته و منتظر کردار و اقدامتان است.
گردن هايشان به سوي شما کشيده و گوششان به فرمان شما گشوده است. امروز که تقدير الهي شما را در اين مکان فراهم آورده، خوب است با يک تن از ميان خودتان بيعت کنيد و تعهد دهيد که از فرمانش سر برنتابيد. دست اتحاد به يکديگر بدهيد و پيمان استوار سازيد تا خداوند شما را بر دشمنان چيره کند.
به دنبال طالح بن علي، عبدالله محض- نواده ي امام حسن مجتبي (عليه السلام)- از جاي برخاست و گفت: بر شما آشکار است که پسرم محمد، هدايت کننده ي اين امت است پس بياييد با او بيعت کنيد.
منصور عباسي گفت: مردم از ميان همه ما به اين انسان بخشنده؛ يعني محمد بن عبدالله دل بستگي و ارادت دارند و به ندايش سريع تر جواب مي دهند و حلقه طاعتش را مخلصانه تر بر گوي مي آويزند.
اين گفته ها چند نفر را که تا آن وقت خاموش نشسته بودند، به حرف در آورد و سرانجام همه حاضران با محمد نفس زکيه بيعت کردند.
عيسي بن عبدالله علوي مي گويد:
عبدالله بن حسن به پدرم پيغام داد که براي امري مهم با او و همکارانش ديدار کند. به حضرت امام صادق (عليه السلام) هم اين پيام فرستاده شده بود.
پدرم مرا موظف ساخت که صادق آل محمد را از آنچه در انجمن علويان مي گذرد، مطلع سازم. آن حضرت، محمد فرزند عبدالله بن امام زين العابدين، معروف به ارقط- چون لکه هايي در صورتش بود- را که از اصحابش به شمار مي آمد، فراخواند تا همراه من بيايد و ماجرا را به عرض ايشان برساند. من و محمد ارقط به محل اخذ بيعت براي محمد بن عبدالله رفتيم. محمد نفس زکيه را ديديم که بر فرش کوچکي مشغول خواندن نماز بود و پدرش عبدالله هم در کناري نشسته بود.(13)
تير توطئه به هدف نشست
به علاوه، درباره اينکه چه کساني بايد زمام امور مسلمين را به دست گيرند؟ در جامعه اسلامي انسجام کاملي وجود نداشت. گروهي اعتقاد داشتند که: پس از حضرت علي (عليه السلام) تنها پسرانش از نسل حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) حق امامت و زعامت را دارند و چون امام حسين (عليه السلام) بنا به وصيت امام حسن (عليه السلام) و نصّ فرمايش رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) به جانشيني او رسيده است، تمام حقوق امامت به آن حضرت و اولادش انتقال يافته و در انحصار آنان است. اين بزرگواران بدون ترديد، برترين شخصيت و يگانه روزگار خويش و مصون از هرگونه خطا و لغزش بودند و آيه تطهير و حديث ثقلين بر آنان صدق مي کند و در هيچ عصري نمي توان کسي را يافت که در فضيلت و معرفت و کمالات اخلاقي و معنوي، بر آن عزيزان برتري داشته باشد. و اين از اعتقادات مسلم شيعه اثني عشري است و هر کس در هر درجه اي از تقوا و زهد و دانش قرار داشته باشد، لازم است پيرو امام عصر خويش باشد و از دستورها و فرامين او اطاعت کند و امام را براي گسترش فضيلت و محو جهالت و ستم ياري نمايد.
گروه دومي مي گفتند: هر يک از اعقاب حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) و امام علي (عليه السلام)، اعمّ از نسل امام حسن (عليه السلام) و يا امام حسين (عليه السلام)، شايسته رهبري جامعه اسلامي اند. اين عده در پي يافتن رواياتي بودند که رهبر مورد نظر خود را با آن تطبيق دهند و ادعاي خود را به احاديثي مستند سازند. پيروان زيدبن علي و محمد نفس زکيه، در اين گروه قرار داشتند.
سومين گروه از شيعيان در اين دوره انتقالي «کيسانيه» بودند که اولاد علي (عليه السلام) از زنان ديگر جز حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) را نيز به بحق مي دانستند و لذا محمد حنفيه و بعد از او پسرش ابوهاشم را به رهبري برگزيدند.(14)
عموم مردم که از جنايات و ستم هاي اموي به ستوه آمده بودند و دلي آکنده از عداوت، نفرت و انزجار از اشرافيت اين طايفه داشتند و همواره در معرض تهديد و سرکوب از سوي کارگزاران اموي بودند، آمادگي داشتند شخصيتي محترم از طالبيان قدم به ميدان بگذارد و زعامت جامعه را بپذيرد و آنان را از اين مطائب و رنج هايي بخشد، و ايشان هم براي هرگونه فداکاري در رکاب چنين فردي مهيا بودند.
مردم کوفه نيز آماده بودند که خود را با حرکت ضد اموي هماهنگ سازند. اين چنين بود که از دعاوي عبدالله - نواده جعفر بن ابي طالب - حمايت کردند. فعاليت هاي سياسي و تبليغي اين شخص در کوفه، فارس و خراسان، وظيفه سازماندهي رهبري قيام موفقيت آميزتري را براي آينده آسان تر ساخت.
بعد از اين خيزش ها و نهضت ها، زمان مناسب براي قيام موفق فرا رسيده بود؛ ولي ديگر اين حرکت به طرف داري از علويان نبود، بلکه براي عباسيان بود که براي مدتي در اين زمينه توطئه مي کردند و منتظر فرصت بودند.
علي بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب، اولين شخص از خاندان عباسيان بود که جاه طلبي خود را نشان مي داد؛ ولي زمينه خاصي بر مشروعيّت او و حمايت از وي وجود نداشت. علي بن عبدالله، در تحريک ابوهاشم (جانشين محمد حنفيه) که هيچ پسري نداشت و تنها در بازداشت حکومت امويان در دمشق به سر مي برد، فرصت را مغتنم شمرد تا خلافت خود را به عباسيان واگذار کند. او پسر جوانش محمد را راهنمايي کرد تا اعتماد و نظر ابوهاشم را به دست آورد. ابوهاشم پذيرفت و در وصيتي محمد بن علي بن عبدالله را جانشين خود ساخت؛ از اين رو، عباسيان زمينه را براي قرار گرفتن بر مسند خلافت به دست آوردند.(15)
فعاليت تبليغاتي عباسي ها در ايران و عراق، افکار سادات بني حسن را تحت الشعاع قرار داده بود و از اين رو، بعد از آنکه ابوالعباس سفّاح به خلافت رسيد، چون از مقاصد و اهداف اين خاندان خبر داشت و خودش با محمد نفس زکيه بيعت کرده بود، اعمال و رفتار اين خاندان را تحت نظر گرفت، اما از راه مسالمت وارد گرديد و با دل جويي و مهرباني از عبدالله بن حسن و فرزندش محمد، آنان را به آرامش دعوت کرد و بخشش چشم گيري به بزرگان سادات حسني کرد. عبدالله محض به ظاهر آرام گرديد، اما پنهاني پي گير دعوت و خلافت فرزندش بود. در سال 136 ق. که زمامداري سفاح با مرگش خاتمه يافت و منصور به خلافت رسيد، عبدالله و فرزندش درصدد آشکار ساختن مقاصد خود برآمدند.
منصور دوانيقي فردي سفاک، بي رحم، و در عين حال بخيل و طمع کار بود و از اين رو، نه حاضر بود روش مسالمت آميز برادر را درباره ي اين خيزش بر عهده گيرد و نه آنکه به علويان حاتم بخشي مي کرد. عبدالله بن حسن قبل از آنکه مورد تعرض منصور قرار گيرد، در مدينه النبي براي فرزندش محمد، از مردم بيعت مي گرفت و عده اي هم بيعت کردند.(16)
محمد بن عبدالله از بيعت با منصور سرباز زد و دعوي خلافت را آغاز کرد. اين رفتار، خليفه دوم عباسي را عصباني ساخت و در 140 ق. تصميم گرفت که از وي و برادرش ابراهيم به طور اجباري بيعت بگيرد.(17) در همين سال هنگام حج گزاري منصور، ياران نفس زکيه خواستند وي را ناگهاني بکشند و عبدالله بن محمد بن عبدالله اشتر، اين وظيفه را پذيرفت، ولي نفس زکيه گفت: اين طرح روا نيست و نبايد او غافل گيرانه کشته شود. در اين ميان، يکي از سرداران خليفه، به نام خالدبن حسّان که از اهالي خراسان بود، به جمع اين ترورکنندگان پيوست. منصور از کار اين سردار آگاه شد و کوشيد وي را به بند بکشد، ولي موفق نشد. نفس زکيه، خالد را براي دعوت به سوي جنبش خود، به سوي خراسان روانه ساخت؛ لذا منصور با کشتن بسياري از نيروهاي آن سردار، از وي انتقام گرفت.(18)
پي نوشت ها :
1-عمدة الطالب في انساب آل ابي طالب، ابن عنبه، ص 93- 95؛ الارشاد، شيخ مفيد، ج2، ص 25-26؛ اعيان الشيعه، سيد محسن امين، ج5، ص 44؛ سرّ السلسله العلويه، ابي نصر بخاري، ص 14؛ لهوف ، سيد بن طاووس، ص 63.
2- الفصول الفخريه، ابن عنبه، ص 108؛ طبقات، ابن سعد، ج5، ص 385؛ تاريخ بغداد ، ج9، ص 438.
3- مقاتل الطالبيين، ص 275-273؛ ميراث شهاب، ش 35- 36 ، ص 75، «درنگي در يک تبارنامه»
4- منتهي الآمال، محدث قمي، ج2، ص 471- 469، هجرت، قم.
5- دائره المعارف تشيع، ج11، ص 82.
6- مروج الذهب، ج2، ص 298؛ جامع الرواة، حاج محمد اردبيلي، ج2، ص 141.
7- مقاتل الطالبيين، ص 233.
8- سنن ابي داود، ج2، ص 134و 135.
9- همان، ص 134.
10- الفخري، ابن طقطقي، ص 148.
11- غايه الاختصار، تاج الدين شريف، ص 27.
12- مقاتل الطالبيين، ص 300 و 301.
13- همان، ص 302-304.
14- تشيع در مسير تاريخ، سيد حسين محمد جعفري، ترجمه: سيد محمد تقي آيت اللهي، ص 314.
15- الاغاني، ابوالفرج اصفهاني، ج12، ص 213؛ تاريخ طبري، ج2، ص 187 و 188؛ رجال کشي، ص 56-47.
16- مروج الذهب، ج2، ص 257، 256 و 298.
17- تاريخ يعقوبي، ج2، ص 369؛ تشييع در مسير تاريخ، ص 320 و 321.
18- مبارزات شيعيان در دوره نخست خلافت عباسيان، سميره مختار الليثي، ترجمه: سيد کاظم طباطبايي، ص 128.