تقابل تکنولوژی سحرآمیز و محتوای نبوغ آمیز
نويسنده:امیررضا تجویدی
در یک تجربه حیرت انگیز، اثر بزرگ کریستوفر نولان، اینسپشن را روی پرده سینما دیدم. یک ابر شاهکار روانشناسانه که پس از تماشایش تا مدت ها گیج خواهید شد.
اما نکته جالبی که می خواهم به آن اشاره کنم، بحث و جدل جالب و در عین حال کامل بیهوده و بی ربطی است که پیرامون مقایسه این اثر با آواتار جیمز کامرون، دیگر اثر مهم چند سال اخیر سینماهای جهان است. بسیاری از سینمادوستان در خارج از کشور(می گویم خارج از کشور چون خوشبختانه در مملکت ما چنین خبری از این اتفاق نیست!) اینسپشن و آواتار را در کنار یکدیگر قرار می دهند و این پرسش را مطرح می کنند که آواتار فیلم بزرگ تری بود یا اینسپشن.
اگر بخواهم از این زاویه وارد بحث بشوم، باید نکته ای را خدمتتان عرض کنم و آن هم آنست که قیاس دو فیلم با دو فاز کاملا متفاوت به نحو غیر قابل انکاری مع الفارق است و باطل. آواتار یک فیلم-انیمیشن کاملا تخیلی و حماسی-اسطوره ای بود که در عرصه ساختار سه بعدی و عظمت بصری، اتفاق کاملا جدید و مبارکی محسوب می شد و فیلم خوبی نیز بود. در این سوی قضیه اما با اینسپشن طرفیم، فیلمی که تنها نقطه مشترکش با آواتار شاید در مقدار کم دوز فانتزی باشد که در بطن آن تزریق شده. اینسپشن بر خلاف آواتار، به هیچ عنوان فیلم جلوه های بصری چشم نواز نیست و تماشاگر را با فریب های بصری همراه خود نمی کند، بلکه برای اولین بار در تاریخ سینما، کریستوفر نولان یک داستان کاملا بی نقص روانشناختی با مقادیر زیادی از مصالح داستانی، در کنار فانتزی های مخلوق ذهن پویای خود قرار داده و اثری ساخته که در کمال تخیل، یکی از بزرگترین بخش های جدانشدنی زندگی بشر را نشانه رفته و در عالم واقع به شدت کاربرد دارد.
فلذا با خواندن چند سطر بالا باید فهمیده باشید که اساسا مقایسه این دو اثر سینمایی کاملا متفاوت، باطل است و بی دلیل. اما در جایی دیگر، در میان منتقدین انجمن شیکاگو، اتفاق قابل بحثی رخ داده و مبحث بسیار خوبی مطِرح شده که هدف من نیز بررسی همین موضوع است: اینکه در باز هم از میان دو فیلم اینسپشن و آواتار، کدامیک در مسیر هنر سینما از این تاریخ به بعد نقش تعیین کننده بیشتری خواهند داشت.
در چنین موردی باید دو فیلم را از دو منظر بررسی کرد. اول درونمایه فیلمنامه و مصالح داستانی که در تاریخ سینما چه تاثیری خواهند داشت و دیگری پرداخت بصری و اثر می باشد و بررسی این نکته که ساختار کدام فیلم، نفس سینما را ارتقا خواهد بخشید و در اذهان ماندگارتر خواهد شد؟
داستان چند خطی بالا، چکیده کلی داستان فیلم عظیم جیمز کامرون است، با اندکی تفحص در کلیت مضمون فیلم، متاسفانه در خواهید یافت که تکنسین بزرگ سینما هرچقدر از لحاظ بصری اثر بزرگی را خلق کرده، در بخش فیلمنامه نویسی شکست خورده است.
آواتار طرح بالقوه فوق العاده قدرتمندی برای بیان دارد. تمامی مسائل مشروح در فیلم، برگرفته از داستان های اساطیری تمدن ها و ادیان مختلف است و در صورت بیان درست، می توانست به الگوی داستانی آثار هالیوودی مبدل شود. مشکل اما اینجاست که فیلم از لحاظ مصالح داستانی اثری به شدت کم رمق است، اوج توانایی فیلم در داستانگویی، در همان حد طرح اولیه است و بزرگترین دلیل این لطمه پذیری، تلاش بیهوده تیم سازنده برای بیان داستانی یک خطی است که بارها و بارها در آثار مختلف سینمای آمریکا نمایش داده شده و به راحتی در پنج خط و بصورت کامل قابل طرح است. آواتار در بطن داستان خود سیاست های استعماری ابر قدرت ها را نشانه گرفته، اما در مرحله اجرا، دربیان هیچیک موفق عمل نمی کند. داستانی که از دقیقه ۳۰ به بعد، تکلیفش را با مخاطب روشن می کند و روشن این پیام را می رساند که چون شالوده اثر بر مبنای جلوه های بصری پایه ریزی شده، نیازی به پرگویی داستانی نیست. بزرگ ترین اشتباه کامرون نیز در همین جا بوده که محتوا را فدای عظمت تصویری کرده و هرچند بسیار خوب هم جواب داده و فیلمش هم به واقع اثر بزرگی است، اما هنوز یک جای کارش می لنگد. فیلمنامه ای که پس از رویت تماشاگر، بدون اندکی تاثیر در ذهن وی، سریعا پاک می گردد و جای خود را به خاطره خوش تماشای سه بعدی موجودات فیلم روی پرده می دهد!
اینسپشن: داستان فیلم اینگونه است که دام کاب (بازیگری لئوناردو دی کاپریو) یک دزد ماهر در استخراج اسرار ارزشمند مورد نیاز سازمانهای جاسوسی و شرکتهای تجاری و چندملیتی است. توانایی او در این است که هنگامی که دیگران در خواب هستند و ذهنشان در آسیب پذیر ترین وضعیت است اسرار کلیدی آنان را از درون رویاهایشان ربوده و در دنیای بیرون از خواب، این اسرار را به خریداران متقاضی عرضه میکند. او یک گروه خطرناک از روانکاوان و مهندسان زبردست دارد که همراه او (بطور مخفی) وارد خوابهای دیگران شده، و سعی در کشف و ربودن اطلاعات را دارند.
سایتو، نام یک سرمایه دار بزرگ ژاپنی است (به بازی کن واتانابه) که بدنبال حذف رقیبان تجاری خود، بخصوص خانوادهٔ رابرت فیشر (بازیگری سیلین مورفی) است. سایتو (که خود قبلا مورد هجوم ناموفق تیم آقای کاب قرار گرفته است)، پیشنهاد یک ماموریت ظاهرا ناممکن را به آقای کاب میدهد، پیشنهادی که موجب می شود کاب بتواند به خانه و آغوش خانواده اش بازگردد.
یکی از بزرگترین نقاط قوت فیلمنامه بی نقص کریستوفر نولان، به قول راجر ایبرت در اینست که داستانش هم می تواند در چند خط تعریف شود و هم کاملا غیر قابل تعریف باشد. داستان اثر، در عین اینکه کاملا فانتزی است و جسورانه، اما به طرز غریبی قرین زندگی روزمره بشر امروز است.
نولان، در این آخرین اثر خود، با چنان مهارتی با ذهن مخاطبش بازی می کند و او را در دنیاهای رویاگون اثرش غرق می سازد که رهایی از کابوس های چند لایه اش، برای هیچ مخاطبی-لااقل برای دو هفته-آسان نیست. نولان، قصد دارد که ما آدمیان را از موضوع مهمی مطلع سازد. اینکه برای لحظه ای بیندیشیم که آیا اینگونه نیست که زندگی روزانه و به ظاهر سرشار از حقیقت ما، خود رویایی بسیار پیچیده است که به قدری تکرار شده و خود را در آن قرار داده ایم که برایمان مبدل به حقیقت گشته و مرز باریک میان این دو امر بزرگ-حقیقت و رویا-را دریده است؟ در واقع امری که موجب می شود اینسپشن به نسبت آواتار اثر تعیین کننده تری در تاریخ سینمای پس از ۲۰۱۰ داشته باشد، اینست که فیلم نولان اثری است که دغدغه های بسیار مهم تری از نمایش تصاویر عظیم بصری دارد. اینسپشن، فیلم فیلمنامه است، نه جلوه های ویژه بصری که تماشاگر را برای لحظه ای میگیرد و بعد رهایش می کند، در واقع "آن" گریبانگیر در اینسپشن، بیشتر از آواتار ذهن تماشاگر مشغول خواهد کرد. البته لازم به ذکر است که هیچیک از اینها دلیل بر ضعف اثر زیبای جیمز کامرون نیست، بلکه تنها اثباتی بر اینکه اثر نولان، توانایی بیشتری را برای جلب لذت توامان تماشاگر از تصویر و محتوا داراست و از این پس، توقعات و طبعا دقت نظر سازندگان آثار سینمایی بیش از پیش افزایش خواهند یافت و نولان با ساخت اثری که زندگی بشر امروز را با چالشی عظیم مواجه می کند، بعنوان یک داستانگوی ماهر در عرصه فانتزی، خدمتی عظیم در راستای اعتلای سینمای امروز انجام داده است.
همانطور که گفتم آواتار از لحاظ کارگردانی و بصری فیلم بسیار خوش ساخت و عالی است، همه چیزش درست و به جا ساخته و پرداخته شده اند، بطور مثال موجودات عجیب ناوی که همگی با جلوه های رایانه ای خلق شده اند، به هیچ عنوان تصنعی نیستند و بسیار طبیعی از آب در آمده اند، پرداخت محیط های پاندورا در کلیت فیلم بسیار چشم نواز است و در مجموع در حیطه ساختار بصری نمره قبولی را می گیرد.
آواتار را به راحتی می توان عظیم ترین فیلمی دانست که تاکنون در سینمای مدرن جهان ساخته شده و به شدت هم مورد استقبال قرار گرفته، از این حیث، اثر جدید جیمز کامرون را می توان نقطه عطفی در کارنامه سازنده اش دانست. همین جاست که بحث نسبت دادن کمپانی رویاسازی به هالیوود نیز مطرح می کند. کامرون به خوبی رگ خواب مخاطبش را می شناسد و با نمایش عریان و متوالی سرزمین ها و موجودات خیالی و زیبای خود، فیلمش را کاملا موجه جلوه می دهد. از این رو، فیلم کامرون را می توان حماسه ای عظیم دانست که در تاریخ سینما بعنوان یکی از تعیین کننده ترین آثار در آفرینش دنیاهای خیالی از آن یاد خواهد شد.
اینسپشن: داستان اما برای فیلم کریستوفر نولان فرق می کند. اینسپشن از لحاظ بصری به اندازه آواتار فیلم عظیمی نیست و جلوه های بصریش، بسیار ساده تر و کم طمطراق تر است، امتیاز فیلم اما اینجاست که همین جلوه های به ظاهر ساده اش، به مراتب از اثری چون آواتار به یادماندنی تر و ملموس ترند. دنیای کامرون، دنیایی کاملا خیالی است که در ذهن هیچ انسانی نمی گنجد، بنابراین با وجود عظمت هزارباره اش و ساختار قرص و محکمش، اثری گذاری خود را پس از مدت اندکی از دست می دهد. در اینسپشن اما این جلوه های بصری، راهی هستند برای دست یابی به آمال ذهنی که هر بشری آرزوی ساخت و تماشایش را دارد. اینسپشن، فیلمی است در رابطه با رویاهای بشر، بنابراین مثلا در صحنه ای که تمام بناهای شهر به صورت واژگون روی شهر منطبق می گردند، دلیلی کاملا منطقی و در عین حال جالب برایشان مطرح می شود: خواسته آریادنی-آرشیتکت رویا-مبنی بر نقض قوانین فیزیک در دنیای ذهنیش.
در واقع اینسپشن بر خلاف آواتار، بودجه دویست میلیون دلاریش را برای فریب بصری بکار نگرفته، بلکه سعی شده تا سکانس های کامپیوتری و ویژه فیلم، کاملا نشآت گرفته از حقیقت باشد و تنها سر و شکل فانتزی به خود بگیرند، آن هم به گونه ای که انسان ها در عالم رویا، می توانند اشیای موجود در طبیعت را دچار تناقض گردانند.
از سوی دیگر، تمام مقصود فیلم اینست که نشان دهد هنگام حضور در رویا، همه انسانها تصور می کنند که در واقعیتند، به همین دلیل در اینسپشن غیرممکن ترین رویدادها، مشابه اتفاقات واقعی و ممکن حس می شوند. کار بزرگ کریستوفر نولان نیز در همینست که به جای اینکه به اشیا و رویدادها کیفیتی کاملا سوررئال بدهد، سعی در واقع گرایی و نمایش بی پرده آنها داشته است. خود وی در جایی گفته: برای اینکه بتوانی رویاها را بطور واقعی ثبت کنی، نمی توانی در استودیو بنشینی و به متخصصان جلوه های ویژه دستور بدهی. و شاید یکی از دلایلی نیز که نولان برای نمایش هریک از رویاهایش، به شش کشور مختلف دنیا سفر کرده تا به مخاطبش احترام بگذارد و دنیاهای رویایی اش را نیز به حقیقت استوار کند تا تماشاگر چیزی را که می بیند و به شدت خیال پردازانه هم هست، باور کند. چیزی که در آواتار تقریبا به شکل مطلق وجود ندارد.
منبع:http://www.cinemanegar.com
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb
اما نکته جالبی که می خواهم به آن اشاره کنم، بحث و جدل جالب و در عین حال کامل بیهوده و بی ربطی است که پیرامون مقایسه این اثر با آواتار جیمز کامرون، دیگر اثر مهم چند سال اخیر سینماهای جهان است. بسیاری از سینمادوستان در خارج از کشور(می گویم خارج از کشور چون خوشبختانه در مملکت ما چنین خبری از این اتفاق نیست!) اینسپشن و آواتار را در کنار یکدیگر قرار می دهند و این پرسش را مطرح می کنند که آواتار فیلم بزرگ تری بود یا اینسپشن.
اگر بخواهم از این زاویه وارد بحث بشوم، باید نکته ای را خدمتتان عرض کنم و آن هم آنست که قیاس دو فیلم با دو فاز کاملا متفاوت به نحو غیر قابل انکاری مع الفارق است و باطل. آواتار یک فیلم-انیمیشن کاملا تخیلی و حماسی-اسطوره ای بود که در عرصه ساختار سه بعدی و عظمت بصری، اتفاق کاملا جدید و مبارکی محسوب می شد و فیلم خوبی نیز بود. در این سوی قضیه اما با اینسپشن طرفیم، فیلمی که تنها نقطه مشترکش با آواتار شاید در مقدار کم دوز فانتزی باشد که در بطن آن تزریق شده. اینسپشن بر خلاف آواتار، به هیچ عنوان فیلم جلوه های بصری چشم نواز نیست و تماشاگر را با فریب های بصری همراه خود نمی کند، بلکه برای اولین بار در تاریخ سینما، کریستوفر نولان یک داستان کاملا بی نقص روانشناختی با مقادیر زیادی از مصالح داستانی، در کنار فانتزی های مخلوق ذهن پویای خود قرار داده و اثری ساخته که در کمال تخیل، یکی از بزرگترین بخش های جدانشدنی زندگی بشر را نشانه رفته و در عالم واقع به شدت کاربرد دارد.
فلذا با خواندن چند سطر بالا باید فهمیده باشید که اساسا مقایسه این دو اثر سینمایی کاملا متفاوت، باطل است و بی دلیل. اما در جایی دیگر، در میان منتقدین انجمن شیکاگو، اتفاق قابل بحثی رخ داده و مبحث بسیار خوبی مطِرح شده که هدف من نیز بررسی همین موضوع است: اینکه در باز هم از میان دو فیلم اینسپشن و آواتار، کدامیک در مسیر هنر سینما از این تاریخ به بعد نقش تعیین کننده بیشتری خواهند داشت.
در چنین موردی باید دو فیلم را از دو منظر بررسی کرد. اول درونمایه فیلمنامه و مصالح داستانی که در تاریخ سینما چه تاثیری خواهند داشت و دیگری پرداخت بصری و اثر می باشد و بررسی این نکته که ساختار کدام فیلم، نفس سینما را ارتقا خواهد بخشید و در اذهان ماندگارتر خواهد شد؟
۱.فیلمنامه:
داستان چند خطی بالا، چکیده کلی داستان فیلم عظیم جیمز کامرون است، با اندکی تفحص در کلیت مضمون فیلم، متاسفانه در خواهید یافت که تکنسین بزرگ سینما هرچقدر از لحاظ بصری اثر بزرگی را خلق کرده، در بخش فیلمنامه نویسی شکست خورده است.
آواتار طرح بالقوه فوق العاده قدرتمندی برای بیان دارد. تمامی مسائل مشروح در فیلم، برگرفته از داستان های اساطیری تمدن ها و ادیان مختلف است و در صورت بیان درست، می توانست به الگوی داستانی آثار هالیوودی مبدل شود. مشکل اما اینجاست که فیلم از لحاظ مصالح داستانی اثری به شدت کم رمق است، اوج توانایی فیلم در داستانگویی، در همان حد طرح اولیه است و بزرگترین دلیل این لطمه پذیری، تلاش بیهوده تیم سازنده برای بیان داستانی یک خطی است که بارها و بارها در آثار مختلف سینمای آمریکا نمایش داده شده و به راحتی در پنج خط و بصورت کامل قابل طرح است. آواتار در بطن داستان خود سیاست های استعماری ابر قدرت ها را نشانه گرفته، اما در مرحله اجرا، دربیان هیچیک موفق عمل نمی کند. داستانی که از دقیقه ۳۰ به بعد، تکلیفش را با مخاطب روشن می کند و روشن این پیام را می رساند که چون شالوده اثر بر مبنای جلوه های بصری پایه ریزی شده، نیازی به پرگویی داستانی نیست. بزرگ ترین اشتباه کامرون نیز در همین جا بوده که محتوا را فدای عظمت تصویری کرده و هرچند بسیار خوب هم جواب داده و فیلمش هم به واقع اثر بزرگی است، اما هنوز یک جای کارش می لنگد. فیلمنامه ای که پس از رویت تماشاگر، بدون اندکی تاثیر در ذهن وی، سریعا پاک می گردد و جای خود را به خاطره خوش تماشای سه بعدی موجودات فیلم روی پرده می دهد!
اینسپشن: داستان فیلم اینگونه است که دام کاب (بازیگری لئوناردو دی کاپریو) یک دزد ماهر در استخراج اسرار ارزشمند مورد نیاز سازمانهای جاسوسی و شرکتهای تجاری و چندملیتی است. توانایی او در این است که هنگامی که دیگران در خواب هستند و ذهنشان در آسیب پذیر ترین وضعیت است اسرار کلیدی آنان را از درون رویاهایشان ربوده و در دنیای بیرون از خواب، این اسرار را به خریداران متقاضی عرضه میکند. او یک گروه خطرناک از روانکاوان و مهندسان زبردست دارد که همراه او (بطور مخفی) وارد خوابهای دیگران شده، و سعی در کشف و ربودن اطلاعات را دارند.
سایتو، نام یک سرمایه دار بزرگ ژاپنی است (به بازی کن واتانابه) که بدنبال حذف رقیبان تجاری خود، بخصوص خانوادهٔ رابرت فیشر (بازیگری سیلین مورفی) است. سایتو (که خود قبلا مورد هجوم ناموفق تیم آقای کاب قرار گرفته است)، پیشنهاد یک ماموریت ظاهرا ناممکن را به آقای کاب میدهد، پیشنهادی که موجب می شود کاب بتواند به خانه و آغوش خانواده اش بازگردد.
یکی از بزرگترین نقاط قوت فیلمنامه بی نقص کریستوفر نولان، به قول راجر ایبرت در اینست که داستانش هم می تواند در چند خط تعریف شود و هم کاملا غیر قابل تعریف باشد. داستان اثر، در عین اینکه کاملا فانتزی است و جسورانه، اما به طرز غریبی قرین زندگی روزمره بشر امروز است.
نولان، در این آخرین اثر خود، با چنان مهارتی با ذهن مخاطبش بازی می کند و او را در دنیاهای رویاگون اثرش غرق می سازد که رهایی از کابوس های چند لایه اش، برای هیچ مخاطبی-لااقل برای دو هفته-آسان نیست. نولان، قصد دارد که ما آدمیان را از موضوع مهمی مطلع سازد. اینکه برای لحظه ای بیندیشیم که آیا اینگونه نیست که زندگی روزانه و به ظاهر سرشار از حقیقت ما، خود رویایی بسیار پیچیده است که به قدری تکرار شده و خود را در آن قرار داده ایم که برایمان مبدل به حقیقت گشته و مرز باریک میان این دو امر بزرگ-حقیقت و رویا-را دریده است؟ در واقع امری که موجب می شود اینسپشن به نسبت آواتار اثر تعیین کننده تری در تاریخ سینمای پس از ۲۰۱۰ داشته باشد، اینست که فیلم نولان اثری است که دغدغه های بسیار مهم تری از نمایش تصاویر عظیم بصری دارد. اینسپشن، فیلم فیلمنامه است، نه جلوه های ویژه بصری که تماشاگر را برای لحظه ای میگیرد و بعد رهایش می کند، در واقع "آن" گریبانگیر در اینسپشن، بیشتر از آواتار ذهن تماشاگر مشغول خواهد کرد. البته لازم به ذکر است که هیچیک از اینها دلیل بر ضعف اثر زیبای جیمز کامرون نیست، بلکه تنها اثباتی بر اینکه اثر نولان، توانایی بیشتری را برای جلب لذت توامان تماشاگر از تصویر و محتوا داراست و از این پس، توقعات و طبعا دقت نظر سازندگان آثار سینمایی بیش از پیش افزایش خواهند یافت و نولان با ساخت اثری که زندگی بشر امروز را با چالشی عظیم مواجه می کند، بعنوان یک داستانگوی ماهر در عرصه فانتزی، خدمتی عظیم در راستای اعتلای سینمای امروز انجام داده است.
2.کارگردانی:
همانطور که گفتم آواتار از لحاظ کارگردانی و بصری فیلم بسیار خوش ساخت و عالی است، همه چیزش درست و به جا ساخته و پرداخته شده اند، بطور مثال موجودات عجیب ناوی که همگی با جلوه های رایانه ای خلق شده اند، به هیچ عنوان تصنعی نیستند و بسیار طبیعی از آب در آمده اند، پرداخت محیط های پاندورا در کلیت فیلم بسیار چشم نواز است و در مجموع در حیطه ساختار بصری نمره قبولی را می گیرد.
آواتار را به راحتی می توان عظیم ترین فیلمی دانست که تاکنون در سینمای مدرن جهان ساخته شده و به شدت هم مورد استقبال قرار گرفته، از این حیث، اثر جدید جیمز کامرون را می توان نقطه عطفی در کارنامه سازنده اش دانست. همین جاست که بحث نسبت دادن کمپانی رویاسازی به هالیوود نیز مطرح می کند. کامرون به خوبی رگ خواب مخاطبش را می شناسد و با نمایش عریان و متوالی سرزمین ها و موجودات خیالی و زیبای خود، فیلمش را کاملا موجه جلوه می دهد. از این رو، فیلم کامرون را می توان حماسه ای عظیم دانست که در تاریخ سینما بعنوان یکی از تعیین کننده ترین آثار در آفرینش دنیاهای خیالی از آن یاد خواهد شد.
اینسپشن: داستان اما برای فیلم کریستوفر نولان فرق می کند. اینسپشن از لحاظ بصری به اندازه آواتار فیلم عظیمی نیست و جلوه های بصریش، بسیار ساده تر و کم طمطراق تر است، امتیاز فیلم اما اینجاست که همین جلوه های به ظاهر ساده اش، به مراتب از اثری چون آواتار به یادماندنی تر و ملموس ترند. دنیای کامرون، دنیایی کاملا خیالی است که در ذهن هیچ انسانی نمی گنجد، بنابراین با وجود عظمت هزارباره اش و ساختار قرص و محکمش، اثری گذاری خود را پس از مدت اندکی از دست می دهد. در اینسپشن اما این جلوه های بصری، راهی هستند برای دست یابی به آمال ذهنی که هر بشری آرزوی ساخت و تماشایش را دارد. اینسپشن، فیلمی است در رابطه با رویاهای بشر، بنابراین مثلا در صحنه ای که تمام بناهای شهر به صورت واژگون روی شهر منطبق می گردند، دلیلی کاملا منطقی و در عین حال جالب برایشان مطرح می شود: خواسته آریادنی-آرشیتکت رویا-مبنی بر نقض قوانین فیزیک در دنیای ذهنیش.
در واقع اینسپشن بر خلاف آواتار، بودجه دویست میلیون دلاریش را برای فریب بصری بکار نگرفته، بلکه سعی شده تا سکانس های کامپیوتری و ویژه فیلم، کاملا نشآت گرفته از حقیقت باشد و تنها سر و شکل فانتزی به خود بگیرند، آن هم به گونه ای که انسان ها در عالم رویا، می توانند اشیای موجود در طبیعت را دچار تناقض گردانند.
از سوی دیگر، تمام مقصود فیلم اینست که نشان دهد هنگام حضور در رویا، همه انسانها تصور می کنند که در واقعیتند، به همین دلیل در اینسپشن غیرممکن ترین رویدادها، مشابه اتفاقات واقعی و ممکن حس می شوند. کار بزرگ کریستوفر نولان نیز در همینست که به جای اینکه به اشیا و رویدادها کیفیتی کاملا سوررئال بدهد، سعی در واقع گرایی و نمایش بی پرده آنها داشته است. خود وی در جایی گفته: برای اینکه بتوانی رویاها را بطور واقعی ثبت کنی، نمی توانی در استودیو بنشینی و به متخصصان جلوه های ویژه دستور بدهی. و شاید یکی از دلایلی نیز که نولان برای نمایش هریک از رویاهایش، به شش کشور مختلف دنیا سفر کرده تا به مخاطبش احترام بگذارد و دنیاهای رویایی اش را نیز به حقیقت استوار کند تا تماشاگر چیزی را که می بیند و به شدت خیال پردازانه هم هست، باور کند. چیزی که در آواتار تقریبا به شکل مطلق وجود ندارد.
نتیجه:
منبع:http://www.cinemanegar.com
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb
/ج