فقر، مبارزه و راه کارها (1)

فقر معانی مختلفی دارد و زندگی اجتماعی فرصت درک بهتر معانی آن را فراهم می سازد. زیان های اخلاقی فرد، همانا موجبات ضعف تربیت عمومی را فراهم می سازد و این پدیده نیازمند درمان است. مکاتب اشتراکی و سرمایه داری هر یک به نحوی داعیه درمان فقر را دارند. در اسلام از فقر تحذیر شده و این پدیده با کفر برابر دانسته شده است. راه حل دین کار و تلاش در دنیا است و بنابراین، مالکیت فردی تحریم نمی شود و آزادی آدمیان نیز در کسب سود
چهارشنبه، 13 ارديبهشت 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فقر، مبارزه و راه کارها (1)

 فقر، مبارزه و راه کارها (1)
فقر، مبارزه و راه کارها (1)


 

نویسنده: دکتر محمد خیرالحلوانی
(استاد مدعو از دانشگاه دمشق)
ترجمه: مینو علی صمیمی


 

چکیده:
 

فقر معانی مختلفی دارد و زندگی اجتماعی فرصت درک بهتر معانی آن را فراهم می سازد. زیان های اخلاقی فرد، همانا موجبات ضعف تربیت عمومی را فراهم می سازد و این پدیده نیازمند درمان است. مکاتب اشتراکی و سرمایه داری هر یک به نحوی داعیه درمان فقر را دارند. در اسلام از فقر تحذیر شده و این پدیده با کفر برابر دانسته شده است. راه حل دین کار و تلاش در دنیا است و بنابراین، مالکیت فردی تحریم نمی شود و آزادی آدمیان نیز در کسب سود نامحدود نمی باشد. بنابراین، بحث انفاق مال و حرمت ربا و مسئولیت آدمی برجستگی می یابد.
بعلاوه، ضمانت اجرایی لازم در اسلام بر اساس مفهوم تأمین اجتماعی لحاظ می شود. کفایت افراد نسبت به یکدیگر و ورود دولت در این امر، دو اهرم برای این کار می باشند. در اینجا هدف اسلام به موضوع توازن باز می گردد تا معیشت را سامان بخشد. از این روی، عامل زکات یاور دولت است که همانا همکاری مؤمنان می باشد.

واژگان کلیدی:
 

فقر، سوسیالیسم، سرمایه داری، مالکیت، کسب سود، مسئولیت، انفاق، تأمین اجتماعی، توازن.

مقدمه:
 

این پژوهش با مشکلات فراوانی همراه بود و در اثر این مشکلات، قلم به سوی مجهولات جدید سیر می کرد و صاحب قلم، خود در میان مقتضیات این پژوهش و مشغله های زندگی متردّد بود. به هر حال، ارادۀ خداوند با او یار شد و در نتیجه شروع به نوشتن کرد؛ امّا هنوز درگیری هایی برای رسیدن به کمال و تکمیل نواقص و کوتاهی های متن احساس می نمود. این موضوع امر معذور داشت و بنا به گفته مشهور قناعت کردم که: «هرچه تمام آن فهمیده نشود، نباید تماماً کنار گذاشته شود.» بنابراین شروع به جست و جو در لسان العرب نمودم تا شاید به درک و زشتی از فقر نایل آیم. در آنجا، مصداق نظریۀ بازشناس انگلیسی، فیرت، را دریافتم که معتقد است معنی کلمه به کاربرد آن در متن مشخص بستگی دارد. معنای فقر، در یک مفهوم لغوی معیّن متمرکز نمی شود و با اختلاف و تنوّع متون، معنای آن متفاوت و متنوّع می گردد.
دانشمندان و فقهای عرب، در بررسی متون و مقایسۀ بین «فقیر» و «مسکین» به نظریۀ واحدی دست نیافته اند. ٭
زندگی اجتماعی، فرصت درکی فزون تر را نسبت به فرهنگ لغات برای ما فراهم می کند. پس «افتقار» در فرهنگ لغات به معنای احتیاج است و مفهوم فقر در صفحات آن، به علل و انگیزه هایی محدود و قابل شمارش باز می گردد. در آنجا سبب فقر در انسان فقیر، به ناتوانی او از کار کردن باز می گردد؛ مثلاً زمین گیر شده، یا مبتلا به نوعی بیماری و ضعف است، یا در آفت و بلایی گرفتار آمده که مانع کسب روزی اش گردیده است. البته فقیری هم هست که از سلامت جسمانی برخوردار است، امّا شغلش، به اندازۀ کافی برای او سود ندارد تا او و خانواده اش را کفایت کند؛ با این همه، وی عفت پیشه کرده و فقر و نیازمندی اش را ظاهر نمی کند، تا نظرها به سوی او جلب نشود. فقیری هم هست که راه های کار کردن در وطنش برای او مسدود شده و علّت فقر او، وجود خلل هایی در زندگی و جامعه است و به محدودیّت راههای کسب روزی برمی گردد.
در فرهنگ لغت فقه اسلامی، مفهوم فقر، نزدیک به مفهوم زندگی اجتماعی است، چرا که فقر، مفهومی مطلق ندارد و سطح معیشت مفهوم آن را تعیین می کند. فقیر در نظر اسلام کسی است که «به سطحی از معیشت دست نیافته باشد که بتواند نیازهای ضروری و تکمیلی خود را در آن حدّی که مرزهای ثروت در کشور اجازه می دهد، تأمین کند؛ یا فقیر کسی است که در سطحی از زندگی به سر می برد که میان او و سطح زندگی ثروتمندان جامعه، گودالی عمیق فاصله افکنده است». [صدر، 1394 ق، 631]

زیان های فقر
 

لازم نیست که دربارۀ ناراحتی های ناشی از فقر و زیان های آن، به تفصیل سخن بگویم. بنابراین، به بحثی گذرا اکتفا می کنم و به اجمال، نه به شکل پژوهشی و مفصل، از آن سخن می گویم. از جهت زیان اخلاقی، فقر، درون انسان را از کینه ها و بغض ها پر کرده و بذر سرکشی و آوارگی را در آن می کارد و نفس را به سوی نابودی و اتلاف می راند. در این هنگام، نفس انسان، خودفروشی و فروش کرامت انسانی را آسانی می شمارد؛ تا جایی که انسان به پرتگاه های دیگری هم سقوط می کند که شاید مهم ترین علّت آن، ضعف تربیت عمومی باشد. انسانی که، چنان که در حدیثی آمده است:
«اگر بدهکار شود و لب به سخن گشاید، دروغ می گوید و چون وعده کند، خلف وعده نماید».
با وجود این، گروهی از مردم نیز هستند که خوددار و عفّت پیشه اند و چه بسا «فرد ناآگاه، به خاطر خویشتنداری چنین کسانی آنها را توانگر فرض می کند». آنها خود را گرفتار زیان های دیگری نمی کنند؛ زیان هایی که ناشی از وجود خلل اجتماعی و آشفتگی های معمول آن است و شاید کمترین این زیان ها، ناامیدی، احساس نقص، سرکوب تمایلات، خفه کردن امیال در سینه ها و انباشتن انبوهی از حسادت باشد.
اما زیان های فقر از جهت سلامت جسمی، بر کسی پوشیده نیست. رابطۀ میان تنوّع غذایی و قوای عقلی و جسمانی، آشکار است. زیان های جسمانی ناشی از کم غذایی، مشهورتر از آن است که به شرح آید و از آن جمله می توان به کم خونی، عقب ماندگی ذهنی و نابسامانی سلامت عمومی اشاره نمود. اضافه می کنم که تنگدستی و ناتوانی از مراجعه به پزشک، گاهی به ماندگاری و انتشار بیماری در بدن منجر می شود.
این دو نوع زیان، بر زندگی خانوادگی یک جامعه بازتاب دارد؛ چرا که منجر به انواع مختلف خودکامگی و حرص و طمع در جامعه گشته و احساس محبّت و زیان ها، همکاری را از بین می برد و تمامی این زیان ها، از دایرۀ تنگ خانواده به سمت دایرۀ زندگی عمومی در جامعه گسترده می شود و محیط آن را با انواع عقب ماندگی و سوءرفتار آلوده می سازد و چیزی جز رفتن به سوی قهقرا و ضعف به بار نمی آورد.
شاید مناسب باشد که در مورد زیان های فقر به این سخن منقول اکتفا کنیم:
«نزدیک است که فقر، به کفر منجر شود».
برای درک مفهوم این حدیث، باید معنای کفر را بسط بدهیم و آن را از چارچوب زندگی فردی، به چارچوب زندگی اجتماعی وارد کنیم. اگر در حوزۀ اول، کفر به معنای تمرّد و خروج از معیارهای عرفی، اخلاقی، رفتاری و مسلمانی باشد، در حوزۀ دوم به معنای فروپاشی، عقب ماندگی و از هم گسیختگی است.

مبارزه و درمان:
 

اگر از ریشه های لغوی ای که در مراجعه به این دو منبع (لسان العرب و فرهنگ لغت فقه اسلامی) یافتیم، فراتر رویم، می توانیم از لغت «مکافحه»، معنای مبارزۀ جدّی با فقر و براندازی کامل آن را برگیریم. اما معنای «درمان» به ما می آموزد که تمامی عوامل و اسباب ازاله و براندازی فقر را به کار بگیریم، و به این ترتیب، هر دو منبع به یک نتیجه می رسند؛ هر چند سیر حرکت آنها متفاوت است.
مادامی که چنین باشد، می توان بر مسیری حرکت کرد که مبارزه و درمان در آن یکی است. شاید این کار، جامع ابعاد بیشتری بوده و در ادای حقّ مطالب و حواشی آن، راه آسان تری باشد. من هرگز یک طریقۀ تاریخی صِرف را پیگیری نمی کنم؛ بلکه این روش و دیگر روش ها و عوامل را در هم آمیزم تا همگی در آخر بحث، واضح و روشن شود.

سوسیالیسم و درمان فقر:
 

تردیدی نیست که ریشه های فقر در اعماق تاریخ تنیده شده است. انسان از بدو پیدایی تاکنون، به دنبال روشی بوده است تا نیازها و احتیاج های زندگی خود را تأمین کند؛ خواه با توزیع ثروت های فراهم آمده؛ خواه با ساماندهی فراگیر یک جامعه در تمام جوانب اقتصادی.
نیازی نمی بینم که دربارۀ شیوه های پیشنهادی در طول زمان، به بحث و بررسی بپردازم و تنها تأملی در برخی از نظریه های سوسیالیستی کفایت می کند؛ چرا که این نظریات و مشخصه ها، ثمرۀ تنازع بشر در طول تاریخ برای تأمین معاش است و از سازمان های تشکیل یافته در جوامع انسانی برای این مسئله و راه حل های قدیم و نظریه های مختلف در این زمینه، آگاهی وجود دارد.
برای جلوگیری از اطالۀ این مبحث، عقاید سوسیالیستی را در سوسیالیسم سن سیمون و مارکس به طور خلاصه بیان می کنم؛ زیرا به نظر من، در عقیدۀ این دو نظریه پرداز، مطالبی هست که ما را از پرداختن به دیدگاه های سوسیالیست های دیگر بی نیاز می کند. آنچه مارکس بیان داشت، تکمیل عقیدۀ سوسیالیستی ای بود که از تفکرات متقدّمانش به وی رسیده بود و با تفسیرات و اصلاحاتی که انگلس و لنین و امثال آنها بدان افزودند، به مرحلۀ کمال رسید.
الف: سن سیمون و فقر
فلسفۀ اشتراکی سن سیمون را می توان به دو بخش تقسیم کرد؛ اول، فراخوانی او به کار، و دوم، فراخوانی به سامان دهی امر مالکیّت. در بخش اول، سن سیمون اجتماع عصر خود را بر آن می دارد تا مسئولیت تأمین کار برای افرادش را بر عهده گیرد و چون این کار صورت پذیرفت، شانه خالی کردن فرد از کار، نوعی سرقت به شمار خواهد آمد که باید حسابرسی شود؛ چرا که در این صورت، او میوۀ عمل دیگران را می چیند. بنابراین، بر هر فردی واجب است که بر حسب توانایی خود کار کند و به نسبت صنعت و تولیدی که انجام می دهد، حقوق شایسته اش را دریافت دارد.
پس از این نظریه، جامعه، سن سیمون را به مشکل توانگری و ثروتمندی آشکاری متوجه نمود که به صاحبانش اجازه می داد که کار نکنند و به استثمار دیگران بپردازند؛ لذا او چاره ای جز دعوت به براندازی مالکیّت نیافت و پیشنهادهای بسیاری داد که برخی از آنها لغو ارث را اقتضا می کرد تا ثروت به وارثینی که مستحقّ آن نبودند، یا نحوۀ استفاده از آن را به خوبی نمی دانستند، نرسد. برخی دیگر از این پیشنهادها اقتضا می کرد که دو نوع مالکیت در جامعه وجود داشته باشد: نخست، مالکیّت عمومی، که دولت به وسیلۀ آن بر صنعت و اماکن عمومی تولید تسلّط داشته باشد؛ دوم مالکیّت خصوصی، که فقط منحصر در موادّ مصرفی بود، نه چیز دیگر. شکّی نیست که نظریۀ سن سیمون فاقد جهت گیری انسانی عادلانه بود؛ چرا که هر گونه انگیزۀ سودآوری و تولید بیشتر را که با هدف تأمین زندگی مطلوب برای فرزندان انجام می پذیرد، از کارگر و کارگزار سلب می کرد. اگر شخص بداند ثمرۀ کار و تولید او پس از مرگش به فرزندانش نمی رسد، بنابراین کار او نوعی هدر دادن وقت و انرژی است و موجب می گردد تا در اواخر عمر دست از کار کردن بکشد.
انتقادات دیگری نیز بر این نظریه وارد است که در جای خود ذکر خواهد شد تا موجب تکرار نشود.

مارکسیسم و فقر:
 

فلسفۀ مارکسیسم در درمان فقر و مبارزه با آن، از مقوله های اجتماعی نشأت می گیرد و در آن، ثروتمند به سطح اقتصادی مطلوب خود نمی رسد، مگر آنکه مال فقیری را گرفته باشد و این نوع توزیع ثروت و وسایل تولید، نه تنها بر اساس عدالت نیست، بلکه بر حسب غلبه و نزاع می باشد. بنابراین، ثروتمند به واسطۀ موهب و توانایی های برآمده از فعالیت خویش ثروتمند نشده است؛ بلکه در نتیجۀ از هم گسیختگی های جامعه و غرض ورزی های آن به این مرحله رسیده است؛ و فقير به خاطر ضعف و سستي و تنبلي فقير نشده است ؛ بلکه بنا بر تدبیر و تجربۀ سرمایه دار، که وجود تناقض در جامعه او را یاری می رساند و ثروت را تحت مالکیتش جمع می آورد، فقیر شده است. نمی توان فقیر را به کار واداشت و کاستی های او را از بین برد، مگر آنکه جامعۀ سرمایه داری برانداخته شود و جامعۀ سوسیالیست بر پا گردد که در آن تمامی وسایل تولید، نه برخی از آنها، به دولت تحویل داده شود. انتقال چنین مالکیّتی، با ایجاد تحوّلی طبیعی و آهسته در شیوۀ زندگی مردم امکان پذیر نیست؛ بلکه برای تحقّق آن باید به خشونت متوسّل شد، که از مهم ترین ابزار این خشونت، انقلاب مسلّحانه و جنگ داخلی است؛ نظیر آنچه در روسیه رخ داد. به علاوه ممکن نیست که به مجرّد موفقیّت انقلاب و تسلّط مردان انقلابی، اوضاع آرام و ثابت باقی بماند؛ بلکه این انقلاب نیازمند حفاظت و حراست از پیروزی خود است و این کار با حکومتی دیکتاتوری که توسّط طبقۀ کارگر اعمال می شود، انجام پذیر می باشد؛ بدین ترتیب که به این حکومت اجازه داده شود که مالکیّت خصوصی را به طور ناگهانی و به شکل مصادرۀ بلاعوض، به مالکیّت عمومی منتقل کند. به اعتقاد مارکس، اعطاء عوض به مالکان به اندازه ای که متناسب با قیمت ملکشان باشد، «اهداف عمیق جنبش سوسیالیستی را فلج می کند.». [ناعق، 1968، 62]
هنگامی که دولت به مرحلۀ کاملی از اجرای اصول سوسیالیستی دست یافت، همۀ وسایل تولید، سرمایه و ساماندهی جامعه، در اختیار او یا دستگاه هرمی قرار می گیرد. این کار منافع بسیاری را فراهم می کند؛ از آن جمله:
1. تأمین کالاهای تولیدی برای همۀ افراد ملّت؛
2. از بین بردن شکاف ثروت در بین طبقات مردم؛ چون نه توانگری می ماند و نه فقیری؛
3. تضمین حتمی برای دولت در زمینۀ درآمدهای نقدی معیّن، و ایجاد امکان هزینه کردن این درآمد به دلخواه؛
4. تعیین قیمت ها، متناسب با درآمد افراد.
ویژگی این راهکار آن است که مبتنی بر سود نیست؛ بلکه بر پایۀ نیازمندیهای جامعه استوار شده است؛ بنابراین به بازارهای دولتی چشم نمی دوزد تا آنها را غرق کالاها نماید؛ بلکه برای دولت، همین که نیازمندی های افراد ملت تأمین شود، کافی است. اضافه می کنم که این اقدامات، تابع برنامه ریزی دولت و دستگاهی مسؤول است که برخاسته از بطن جامعه و زندگی است. این برنامه ریزی، نوع و کمیّت تولید را هم تعیین می کند. می توان ویژگی های اصلی تولید در این مکتب را به ترتیب زیر خلاصه کرد:
اوّل: تولید جمعی، که نیازمندی های جامعه را به عنوان یک مجموعه تأمین می کند؛ یعنی تولید بهترین های مادّی و ضروری برای شهروندان، بدون وجود تفاوت و شکاف در بهره و سهم گروهی نسبت به گروه دیگر جامعه.
دوم: تولید هدف دار و سازنده، که بر مبنای برنامه ای از پیش تعیین شده پیش می رود و تمام منابع مادّی و بشری را در سطح ملّی، به شکل عملی و علمی به کار می گیرد تا برای همۀ ملّت، بهترین ها را تحقّق بخشد.
سوم: وجود اولویّت هایی در انجام پروژه های تولیدی.
چهارم: تولیدات سوسیالیستی به مقداری که به تأمین خواسته های اجتماع بیندیشد و به سوددهی فکر نکند؛ و این در سایۀ برنامۀ تعیین شدۀ سوسیالیستها امکان پذیر است. [همان، 75]
این نشان می دهد که سوسیالیسم مارکسیستی، پخته ترین راه حل های سوسیالیستی را که در طی تاریخ پدید آمده، عرضه می دارد. امّا این عقیده با نظامی مرتبط است که کمترین چیزی که دربارۀ آن می توان گفت، این است که با ریختن خون بر پا می شود و سیطره اش را با اعمال ارعاب، جاسوسی و حبس حفظ می کند؛ و اگر از این هم چشم بپوشیم، در طبیعت این نظام، فقدان احساس انسانی را در حین کار درمی یابیم. کارگر به علت مانعی درونی که به او نهیب می زند، با متوسّل شدن به کوتاهی کردن یا ایجاد خلل در کار، به امر تولید می پردازد؛ چرا که در مقابل دیدگانش جز تأمین زندگی و نیازمندی هایش چیزی نمی بیند و دلیل پیروی او از نظام نیز هراس از جلّادان و مجازات کنندگان آن است؛ بنابراین گویی او، ابزاری است که وسیلۀ کار نظام است.
علاوه بر این، وسایل تولید در دست کسانی خواهد بود که نه متضرّر می شوند و نه سودی می برند؛ امّا سرپرستی این ابزار، برای آنها در حکم عهده داری اوراق و کاغذها توسّط یک کارمند است و در چنین احوالی، مردم در رعایت و توجه به امور، متفاوت خواهند بود. اگر مانعی از جنس شعور و فهم مرتبط با ارزش های اخلاقی یا دینی وجود نداشته باشد، در این صورت، نیاز به ضبط و پیگیری مکرّر امور خواهد بود. شواهد و ادلّۀ بسیاری که بر صحّت گفته های ما دلالت می کند، به سادگی در کشورهای مارکسیستی یا کشورهایی که به نظام ملّی کردن و عمومی کردن زمین ها معتقد هستند، قابل مشاهده و اشاره است.
در کنار این مسائل، نظام مارکسیستی رابطۀ میان انسان و اسوه های برتر و متعالی را قطع می کند و میان انسان و آسمان و روحانیّت فاصله می اندازد. وقتی جامعه نیاز انسان را به غذا و امنیّت مادّی تأمین می کند، این زندگی مادی، در جایگاه اسوه، روح و دین قرار می گیرد؛ تا جایی که می توان گفت: این نظام، انسان را به موجودی صرفاً مادّی تبدیل می کند.

پي نوشت ها :
 

*ن ك : لسان العرب ، «فقر» و «سكن»
 

منبع : سالنمای النهج 20 – 19 / پاییز / 1385



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط