تنگ چزابه

پيش چشمم لاله خندان مي شود چشم من جاي شهيدان مي شود از زمانه دور مي گردد دلم قاب عكس نور مي گردد دلم كاش مي شد ماند و از اينجا نرفت ماند و سوي شهر پر غوغا نرفت
شنبه، 16 ارديبهشت 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تنگ چزابه

ادبيات پايداري دفاع مقدس  مثنوي ها (1-1)
تنگ چزابه


 

نویسنده: صالح افشار تو یسر کانی



 

كهنه سرباز

بخشي از گل يا گلوله

پيش چشمم لاله خندان مي شود
چشم من جاي شهيدان مي شود

از زمانه دور مي گردد دلم
قاب عكس نور مي گردد دلم

كاش مي شد ماند و از اينجا نرفت
ماند و سوي شهر پر غوغا نرفت

كاش مي شد كنج دنج خاكريز
چشم خواب آلود مي شد اشك ريز

آه آن فوج كبوتر رفته اند
آه سرداران بي سر رفته اند

لاله يي ديدم غريبانه به دشت
پادگان «دژ» ز ياد من گذشت

آه اينجا «دژ»، «دژ» عرش خداست
همچو عرش كبريا محكم بناست

بوي مست واله مي آيد هنوز
بوي خون لاله مي آيد هنوز

سوته دل با ذكر يا هو آمدم
«ذوالفقاريه»علي گو آمدم

باز دل بر خاك تو سر مي نهد
خاك تو بوي علي را مي دهد

هر كجايش مي دهد بوي شهيد
در «شلمچه» با وضو وارد شويد

دارد اينجا يادگاري از شهيد
پادگان آسماني «حميد»...

لاله هاي سرخ امشب جاي من
چيده ام من سفره هاي هفت سين

باز مي آيد نوا از بو غريب
از ديدار آشناي بوصليب

باز هم قسمت نشد اين سرنوشت
از «پل مارد» روم سوي بهشت

دردها ناگفته اما روشن است
«كوت كاپُن» سينه درد من است

دفترم آن خاطرات سوخته
چشم بر دست قلم ها دوخته

آه مي لرزد قلم در دست من
مي دهد بر باد گرد هست من

تا به خون تو حديث محشري
برگ برگ لاله باشد دفتري
كاش امشب دست حق مي آفريد
يك قلم با جوهر خون شهيد

مي نوشتم خاطرات سنگرم
خاطرات لاله هاي پرپرم

اين «پل كرخ» است راه كربلا
راه مردان حماسه تا خدا...

باز هم قسمت نشد اين سرنوشت
از پل «كرخه» روم سوي بهشت

لاله لاله بينم اينجا چلچراغ
از شهيدان ديار «ميشداغ»

رود كارون مي رود اينجا غريب
زمزمه پرداز با «امن يجيب»

اين كليد فتح خرمشهر ماست
خانه دل در همين شهر خداست...

يادي از «سيد حجازي» مي كنم
با خيالش عشق بازي مي كنم

او كه شير عرصه «چزابه» بود
او كه درهاي شهادت مي گشود

او كه در رزم شبانه ماه بود
او كه از اسرار حق آگاه بود

سيد والا تبار رزم بود
مرد نور و مرد عشق و عزم بود

جلوه خورشيد حق را نور بود
گرچه از چشم جهان مستور بود

«مصطفي» بود و بري از ادعا
سالك سرگشته از كرب و بلا...

رفت و انشاي شهادت را نوشت
ما اسير خاك او اهل بهشت...

«تپه سبز» كو آن «حسيبي» گرد پير
«راعي» و آن رمل هاي دست گير

يادي از «دربندي» و «عباسپور»
باز هم بر سينه ام بخشيده نور

در عبور «سابله» همچون شهاب
از رخ ترديد افكنده نقاب

چون عقابان پر كشان عرش حق
تك سواران رهي سوي فلق

مرهم زخم دلم دربندي است
زخم دل را با غمش پيوندي است

حمل مجروحان و زخمي ها نمود
قوت تسكين ياران مي فزود

«تنگ چزابه» گذرگاه دل است
باز هم سرشار از آه دل است

خاك آن گل هاي پرپر را ببين
«تپه الله اكبر» را ببين

ياد «سوسنگرد» و «هوفل» مي كنم
ياد آن ياران همدل مي كنم

«عچرش» و «يامي» و «عبياوي» دلير
هر سه شان شيران و گردان هژير
گفت دربندي «كبابي» رفته است
«طرفي» سرمست خط را مي شكست

از «چكاوك» «باقري» يادي كنم
سينه يي بايد كه فريادي كنم

از نبرد تن به تن گاه خطر
از دفاع حق به شب هاي ظفر

«آستينه» قلب پاكش پاره شد
در كنار من تنش سي پاره شد

رفت و مهمان خدا شد آن شهيد
او كه بد همرزم من در روز عيد

ياد «آشوري» كنم آن رادمرد
آنكه بد پيرانه سر گاه نبرد

آن تكاور تك دشمن را شكست
تا تن پاكش به خاك و خون نشست

خاطراتش جمله ايثار است و عشق
كوله بارش صبر «زينب» تا «دمشق»

نام آشوري هميشه ماندني است
قصه رزمش كتاب خواندني است

«لشگر حمزه» امير تو كجاست
در جوار كشتگان كربلاست

«پور داراب» كهنه سرباز دگر
بر پل كرخه تجلاي سحر...

فكه و بستان و خاك دهلران
از شهيدان خدا دارد نشان

در دلم آيينه ي آيينه هاست
سينه ام آيينه يي از جبهه هاست

صالحم من كهنه سرباز وطن
با هزاران ناله و سوز و سخن

ذره ام با نورشان تابنده ام
يادشان را مي كنم تا زنده ام

يادي از صياد شيرازي كنم
در كنارش باز سربازي كنم

خود نمي ديد و دلاور مرد بود
شير روز و زاهد شبگرد بود

ذره ترسي در وجودش ره نداشت
كينه دشمن ز خونش لاله كاشت

چون كبوتر سوي حق پرواز كرد
خون او پيكار عشق آغاز كرد

كربلايي شد امير جبهه ها
در جوار قرب حق بگرفت جا
 

منبع : افشار تو یسر کانی .صالح / معبر اسمان / انتشارات ایران سبز جاپ دوم / تهران 1388




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.