نقدي بر فيلمنامه «چشم»

فيلمنامه نويسان: جوجوي هوي، دني پنگ و اکسيد پنگ، کارگردان: برادران پنگ، بازيگران: لي سينج، لارنس چو، محصول 2002، هنگ کنگ / سنگاپور. پسري با عمل پيوند قرنيه بينايي اش را باز مي يابد. اما اين بينايي به شکل غير عادي بروز مي کند. او به جاي تصوير خود در آينه، تصوير زن هايي را مي بيند که در واقع روح هستند. دختري که دکتر روان شناس او نيز هست و عاشق پسر شده براي کشف اين راز با او همراه مي شود. قرينه پيوندي متعلق به دختري
شنبه، 16 ارديبهشت 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقدي بر فيلمنامه «چشم»

نقدي بر فيلمنامه «چشم»
نقدي بر فيلمنامه «چشم»


 

نويسنده: مهدي مصطفوي




 

چشمانت را باز کن
 

فيلمنامه نويسان: جوجوي هوي، دني پنگ و اکسيد پنگ، کارگردان: برادران پنگ، بازيگران: لي سينج، لارنس چو، محصول 2002، هنگ کنگ / سنگاپور. پسري با عمل پيوند قرنيه بينايي اش را باز مي يابد. اما اين بينايي به شکل غير عادي بروز مي کند. او به جاي تصوير خود در آينه، تصوير زن هايي را مي بيند که در واقع روح هستند. دختري که دکتر روان شناس او نيز هست و عاشق پسر شده براي کشف اين راز با او همراه مي شود. قرينه پيوندي متعلق به دختري است که با ارواح ارتباط داشته و مي توانسته آينده را پيش بيني کند و حال اين توانايي از طريق پيوند قرنيه به پسر منتقل شده. پسر با مراجعه به محل زندگي دختر و ارتباط با روح او متوجه مي شود که اگر مادر دختر، او را ببخشد روحش خلاصي مي يابد. پسر، انفجاري را در قطار پيش بيني مي کند. اما کسي حرف او را باور نکرده و انفجار باعث کشته شدن آدم هاي زيادي مي شود، پسر تصميم مي گيرد نابينايي اش را بپذيرد.
براي آدمي که در زندگي اش بينا بوده، نابينايي کابوسي هولناک است. بي شک براي ارتباط با دنياي بيرون در ميان حواس پنجگانه، بينايي بار سنگين تري نسبت به چهار حس ديگر بر دوش مي کشد. ولي تنها نابينا شدن يک آدم بينا تحولي شگرف نيست، بلکه عکس آن نيز صادق است. انساني که از بدو تولد تنها با لمسيدن و بوييدن و شنيدن دنيا را درک کرده، اگر بعد از چندين سال بينايي اش را به دست آورد، همان قدر از ديدن دنياي اطراف مبهوت است که يک بيناي کور شده از تاريکي هراسناک. اين طرح کلي، دستمايه فيلمنامه چشم بوده است که به خودي خود قابليت گسترش به يک فيلمنامه تمام عيار را دارد، ولي آن چه که چشم را جذاب کرده، توانايي نويسندگان آن در پروارندن موضوع و تلفيق آن با افسانه هاي شرقي و البته افزودن پيرنگ هايي ترسناک بوده است.
نويسندگان با تعريف داستان از خلال چشمان قهرمانشان، وانگ کارمان، نه تنها مخاطب را با او همراه کرده اند، بلکه توانسته اند در همان دقايق ابتدايي، نوعي احساس دلهره و ناامني را به بيننده تزريق کنند. اين «از خلال چشمان» که در بالا ذکر شد، فارغ از معناي عرفش، معناي واقعي خود را نيز به همراه دارد: ما نيز همچون «مان» دنيا را تار مي بينيم. با شروع فيلم، شاهد عمل پيوند قرنيه روي «مان» هستيم که به واسطه آن بينايي اش را به دست مي آورد. هر چند مخاطب در ابتدا تار ديدنش را ناشي از تازگي عمل و شگفتي اش به اطراف را ناشي از تازگي محيط مي داند، ولي به تدريج متوجه مي شود که چيزهايي که «مان» مي بيند چندان هم عادي نيست، هر چند «مان» تا مدتي آنها را به حساب عدم درکش از دنياي بصري مي گذارد، ولي مخاطب کم کم مطمئن مي شود چشم «مان» چيزهايي مي بيند که چشم عادي نمي بيند. حدوداً در همان يک ربع ساعت اوليه، مخاطب مي فهمد که چشمان «مان» توانايي ديدن مرده ها را دارد، گرچه خود او دقيقاً نمي داند چه چيزي دارد مي بيند و اطرافيانش نيز خيال مي کنند دچار وهم و خيال شده است.
يکي از وسوسه هاي غالب در طرح فيلم هاي ترسناک، ايجاد هراس فقط به منظور وجود هراس است، يعني عمده فيلم هاي ترسناک، صحنه هايي در خود دارند که با منطق عمومي ايده فيلم هماهنگ نيستند يا به سختي توجيه مي شوند يا در بهترين حالت تکرار ايده هاي نمايش داده شده هستند با اندکي تغيير. چشم نيز تا حدي دچار اين مشکل است. تا پيش از ميانه هاي فيلم، به دفعات شاهديم که چشمان «مان» مرده ها را مي بيند و علي رغم دلهره ذاتي و ارگانيک ناشي از اين برخوردها (و اجراي خوب آنها) در اکثر موارد اطلاعات جديدي به مخاطب داده نمي شود (غير از يک مورد که در زير اشاره مي شود). هر کدام از اين صحنه ها ضمن ترساندن مخاطب، تا حدي حس بيگانگي و بيزاري «مان» را از وضعيت جديدش تقويت مي کنند، ولي کم کم حوصله مخاطب را سر مي برند. خصوصاً صحنه اي که «مان» پسرکي را در حال دويدن مي بيند و چند قدم جلوتر جنازه اش را جلوي ماشين مي يابد، کليشه اي تکراري است که چهارده سال پيش جري زوکر در فيلم روح به کار برده بود. همين طور است صحنه هايي که هيبتي سياهپوش (نماينده مرگ) دست ارواح را مي گيرد و با خود مي برد.
خوشبختانه نويسندگان به موقع به حل اين مشکل پرداخته اند و با تغيير روند انفعالي قهرمان و اعطاي ابتکار عمل به او، جهت روايت را به سمت ريشه يابي پديده «مرده بيني» او هدايت کرده اند. اين تغيير مسير از جنبه ديگري نيز جلوي دلزدگي و بي تفاوتي بيننده را گرفته است. پس از دو سه حادثه اوليه به تدريج متوجه مي شويم که مرده ها نمي توانند بر جهان مادي (و « مان ») تصرفي داشته باشند و در واقع خطري «مان» را تهديد نمي کنند. اصرار بر تکرار اين صحنه ها، همان وحشت صرف را نيز از فيلم مي زدود.
«مان» به همراه دکترش از هنگ کنگ به تايلند مي رود تا صاحب قرنيه اش را بشناسد. نويسندگان در اين مرحله از افسانه ها و اعتقادات شرقي که در نيمه قبل پرورانده بودند، استفاده مي کنند. يکي از عناصر هراس انگيز ابتدايي پسر بچه مرده اي است که دائماً در طي فيلم در جست و جوي کارنامه اش است و از «مان» در اين باره سؤال مي کند. در صحبت ها متوجه مي شويم که اين پسر بچه خودکشي کرده و انساني که در آخرين لحظات عمر گناهي مرتکب مي شود، روحش در اين دنيا گرفتار مي ماند و تا وقتي گناهش بخشوده نشده، ناچار است دائماً لحظه مرگ خود را تکرار کند. با اين مقدمه چيني، معقول به نظر مي رسد که «مان» نيز درصد برآيد تا براي حل مشکل، صاحب چشم قبلي را بيابد.
«مان» مي فهمد که چشم متعلق به دختري به اسم «چويي واي لينگ» بوده که توانايي پيش بيني مرگ و فاجعه را داشته و پس از يک آتش سوزي بزرگ خود را به دار آويخته. «مان» موفق مي شود روح اسير دخترک را آزاد سازد و به تصور خود به همه چيز پايان مي دهد. ولي چرخش جالب و اوج تبحر فيلمنامه نويسان در چند دقيقه پاياني است. آنها تا اين لحظه دليل پيش گويي هاي «لينگ» را مخفي نگه داشته اند (و مخاطب هم علاقه اي به آن نداشته، چرا که دغدغه او مشکل «مان» بوده). درست در لحظه اي که همه چيز به خوبي پايان يافته و «مان» و دوستش در راه بازگشت هستند، «مان» متوجه تجمع هيبت هاي سياهپوش مي شود که براي بردن مرده ها مي آيند و نشانه فاجعه اي هستند که قرار است رخ دهد. گرچه اين فاجعه نيز روي مي دهد و «مان» بينايي اش را دوباره از دست مي دهد ولي علت پيش گويي هاي «لينگ» مشخص شده و مخاطب نيز براي مظلوميت او دلسوزي مي کند. هر چند «مان» نابينا مي شود ولي در دوران بينايي اش چيزهايي ديده که هيچ يک از اطرافيانش نديده اند.
معمولاً سازندگان فيلم هاي ترسناک الزامي در شخصيت پردازي نمي بينند (به استثناي آنهايي که بر مبناي آثار کلاسيک هستند، مثل دراکولا و فرانکشتين)، چون معمولاً وقت گذاشتن بر گذشته شخصيت ها و ابعاد رفتاريشان، ريتم اثري را که بايد سريع باشد مي گيرد. معمولاً بلاياي فيلم هاي ترسناک سر هر کسي غير از قهرمان داستان هم بيايد روند تغييري نمي کند. ريتم کند و نامتعارف چشم به نويسندگان فرصت داده تا کمي روي شخصيت هاي اصلي کار بيشتري صورت دهند. گفت و گوهاي «مان» با مادر بزرگ و خواهرش، ويولن زدنش و رابطه عاشقانه اي که بين او و دکترش شکل مي گيرد، اندکي فراتر از ساير فيلم هاي ترسناک است ولي نه آن قدر که فيلمنامه اش را شخصيت کاوانه بناميم. با اين مقدمه مي توان ادعا کرد که عميق نبودن شخصيت ها ضعف فيلمنامه نيست و آنها در حدي هستند که قصه تعريف شود و به سرانجامش برسد. ايراد ديگر، بي توجهي به مسائل علمي است. فکر نکنم قرنيه چشم در خود حافظه اي داشته باشد ولي «مان» تصاويري از جاهايي به ذهنش مي آيد که قبلاً «لينگ» حضور داشته و با توجه به اين که تنها قرنيه «لينگ» در چشمان «مان» تعبيه شده، اشتباه به نظر مي رسد، خصوصاً که حذف اين خاطرات، مشکل چنداني به فيلمنامه وارد نمي آورد.
چند سالي است که موج فيلم هاي ترسناک از نوع slasher که با سري فيلم هاي جيغ آغاز شده و به بازسازي کشتار با اره برقي در تگزاس رسيده بود، به افول گراييده، به طوري که خودشان در اين اواخر به هجو خود پرداخته اند. نياز مخاطب به گونه ترسناک، سازندگان را به سمت ايده هاي جديدتر سوق داده است. ديگران، حس ششم و گاتيکا ثابت کردند که فيلم هايي با مضون «ارتباط با مردگان» (مرده از نوع روح نه زامبي !) گزينه مناسبي بوده اند. ويژگي غالب در اين فيلم ها، ايجاد دلهره بدون خشونت، سکس و چهره هاي گريم شده است. هر چند اين فيلم ها آمريکايي بوده اند ولي خالقانشان از اروپا و آسيا آمده بودند و اکنون نيز سينماي آسياي شرقي دنباله روي اين راه است. فيلم هاي حلقه، آب تاريک، قصه دو خواهر، تلفن و چشم از اين نمونه اند. هر چند تأثير ديگران و حس ششم در چشم مشهود است ولي همچنان چشم با تلفيق ترس و افسانه هاي محلي خود را به عنوان اثري اصيل نشان مي دهد. هم زمان با ساخته شدن چشم 2 خبر مي رسد که تام کروز حقوق بازسازي اين فيلم را در هاليوود خريداري کرده است. حتماً شيطنت هاي چشم براي مخاطب غربي هم جذاب است. چشم فيلمي است که بدون حضور خون، ابتذال، چهره هاي کريه و آدم هاي بدجنس و ساديستي و پيچيدگي هاي گيج کننده، تنها از طريق اصطکاک ميان زنده ها و مرده ها که از طريق يک جفت چشم با هم ارتباط برقرار کرده اند، بيننده را دو ساعت سرگرم مي کند.
منبع : مجله فيلم نگار، شماره ي 24



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط