نگاهي به چند پايان بندي شگفت انگيز
نويسنده: بوني ار
مترجم: ونداد الوني پور
مترجم: ونداد الوني پور
غير قابل انتظار و پيش بيني
اگر پايان فيلم مظنونان هميشگي را حذف کنيم، چند چيز از اين فيلم باقي خواهد ماند؟ پايان بندي اين فيلم آن قدر عالي بود که وقتي فيلم اکران شد، عده اي از تهيه کنندگان از من پرسيدند که آيا مي توانم پايان بندي اي از نوع پايان بندي مظنونان هميشگي براي آنها بنويسم. در ضمن، اگر تاکنون مظنونان هميشگي را نديده ايد، همين امروز برويد و آن را اجاره کنيد. همين امروز!
علت اين که پايان بندي مظنونان هميشگي آن قدر عالي از کار در آمد، هماهنگ بودن تمام قطعات آن بود. يعني قطعات يا همان سکانس هاي فيلم، از ابتدا طوري نوشته شده بودند که با آن پايان بندي هماهنگ باشند. فيلم حس ششم مثال ديگري است از فيلمي با پايان بندي شگفت انگيز. در اين فيلم، ما در پايان متوجه مي شويم که شخصيت اصلي در ده دقيقه اول فيلم مرده است.
و چه کسي مي تواند سکانس پاياني کازابلانکا را فراموش کند؟ جايي که ريک به اليزا اجازه مي دهد او (ريک ) را ترک کند و با شوهرش برود. بعضي فيلم ها به علت پايان بندي خوبشان در ليست فيلم هاي مهم قرار گرفته اند.
فيلم هايي نظير ارين بروکويچ، آسمان اکتبر، رهايي از شاوشنگ، تازه پليس، فول مانتي، من سام هستم، اينديانا جونز و معبد مرگ، مهاجمان صندوق گمشده، آرماگدون، تنها در خانه، شکلات و نهنگ سوران فيلم هاي مطرحي هستند، زيرا در اين فيلم ها تماشاچي از ابتداي فيلم خواستار پيروز شدن قهرمان فيلم است و قهرمان در پايان فيلم پيروز مي شود.
پايان بندي فيلم هايي نظير هفت و تلما و لوييز نفس ما رابه شمارش مي اندازد و ما را وادار مي کند که فرياد بزنيم «نه!». با اين وجود، پايان بندي اين دو فيلم نيز به آساني از ياد ما نمي رود.
فيلمنامه نويسان بزرگ چگونه اين پايان بندي ها را براي فيلمانه هايشان ترتيب داده اند؟ اکثر اوقات، اين فيلمنامه نويسان حس همدلي تماشاچي را با قهرمان شکست خورده اي که آرزو دارد کاري کند يا به جايي برسد بر مي انگيزند. سپس موانعي بزرگ و کوچک سر راه اين قهرمان قرار مي دهند. و بعد تماشاچي را وا مي دارند تا از شخص يا سيستمي که در مقابل قهرمان ايستاده است متنفر شود. و زماني که به نظر مي آيد همه چيز از دست رفته و قهرمان شکست خورده، فيلمنامه نويس قدرت دروني قهرماني را احضار مي کند تا بدان وسيله موانع را کنار زده و پيروز شود. چه کسي براي چنين پايان بندي اي کف نخواهد زد؟ روايت داستان با چنين ساختاري مطمئناً موفقيت آميز خواهد بود.
اکنون مي خواهيم به دو مثال بپردازيم: فيلم هاي شرکت و روز تمرين.
هم در فيلم و هم در کتاب شرکت، قهرمان ما، ميچ مک دير، پسر فقيري است که در منطقه اي فقير نشين در کنار يک معدن زغال سنگ در کنتاکي، بزرگ شده است. (بنابراين او انسان خوشبختي نيست.) او در حال فارغ التحصيل شدن از مدرسه حقوق هارواد است. او مي تواند وارد يکي از شرکت هاي ممتاز حقوقي نيويورک شود و راه ترقي را در پيش گيرد و يا وارد يک شرکت مالياتي واقع در ممفيس به نام لمبرت و لاک شود. اين شرکت که يک دعوتنامه براي او فرستاده، يک خانه و يک اتومبيل ب.ام.و به او مي دهد و يک شغل نيز براي همسرش فراهم مي کند. بعد از اين که اين شرکت به او مي گويد که بعد از بررسي دو هزار فارغ التحصيل رشته حقوق، تنها براي او دعوتنامه فرستاده، ميچ که سال ها در فقر زندگي کرده، پيشنهاد شرکت ماليات ممفيس را مي پذيرد و زندگي اش تغيير مي کند.
ميچ در مي يابد که حجم معاملات شرکت بسيار بالاست و دستمرد شرکت نيز رقم بالايي است. اينها اخبار خوبي براي ميچ هستند. او با رتبه سه از مدرسه حقوق فارغ التحصيل شده است. همسر او نيز فرد بي دست و پايي نيست. آنها به زودي به اطلاعاتي دست مي يابند که گزينه هاي جديدي را پيش روي آنها مي گشايد. آنها مي فهمند که شرکت متعلق به يک خانواده مافيايي است و توسط اين خانواده اداره مي شود. آنها مي توانند در شرکت بمانند و به پول زيادي برسند. ولي تحت کنترل مافيا باشند و يا به پليس کمک کنند تا آنها را نابود کند. بديهي است که اين انتخاب ها مي تواند به مرگ يا زندگي آنها ختم شود. قهرمان ما تصميم مي گيرد بجنگد. در پايان، او ضمن صحنه هايي نفس گير، نيروهاي شر را شکست مي دهد و به پيروز مي شود.
در فيلم روز تمرين، آلونزو هريس ( دنزل واشنگتن ) پليسي است که خود را گرگي در ميان گرگ ها مي نامد و با استفاده از نشانش، قوانيني که خود ساخته را اجرا مي کند. او سعي مي کند به جيک هايوت ( اتان هاوک ) که يک پليس تازه کار است. بفهماند که قوانين عادي در خيابان هاي کثيف لس آنجلس کارکردي ندارد. او به تدريج جيک را بيشتر وارد گروه فاسد خود مي کند. جيک مشاهده مي کند که مرز ميان مجريان قانون و تبهکاران در خيابان هاي لس آنجلس، لحظه به لحظه کمرنگ تر مي شود. در انتهاي فيلم، جيک پخته تر به نظر مي رسد اما آلونزو همان پليس خلافکار باقي مي ماند ... اما بايد براي يک سورپريز آماده شويد. بنابراين در اين درام که به تقابل نيکي و شر مي پردازد، ما مي دانيم که جيک انساني شکست خوده (بيچاره) است و ما از پيروز شدن او مطمئن نيستيم.
آلونزو به جيک مي گويد که اگر به درستي بازي کند و شخصيت و اهداف خود را، هنگامي که در حال انجام وظيفه است، تغيير دهد و به گرگي ميان گرگها بدل شود، مي تواند در عرض هجده ماه تبديل به يک بازرس شود. آلونزو دست به قتل و دزدي مي زند و به جيک پيشنهاد مي کند که در قبال پيروي از او ( آلونزو ) براي خود يک قلمرو حکمراني شخصي بسازد.
شيوه اي که فيلم براي نشان دادن تضاد دروني جيک و نيز تضاد او با آلونزو پيش گرفته واقعاً تکان دهنده است. به خصوص هنگامي که جيک مي فهمد به طور خود خواسته و در عين حال منفعلانه وارد دنياي آلونزو شده است.
پايان بندي هاي عالي بايد غير منتظره و غير قابل پيش بيني باشند و در عين حال به مذاق تماشاچيان خوش بيايند. مسئله جلب رضايت تماشاچيان، باعث شده که پايان بندي هاي جايگزيني در دي وي دي هايي که اکنون وارد بازار مي شوند گنجانده شود.
فيلم جذابيت مرگبار مثال خوبي از تغيير پايان بندي در نسخه دي وي دي فيلم است. در نسخه اصلي فيلم، که در سينما پخش شد، گلن کلوز خود کشي مي کند و مايکل داگلاس به اتهام قتل او دستگير مي شود. از آنجا که تماشاچياني که در سينما فيلم را ديدند، از اين پايان بندي خوششان نيامد، استوديو پايان بندي فيلم را عوض کرد. در اين پايان بندي، که در نسخه هاي دي وي دي فيلم موجود است، گلن کلوز کشته مي شود. همان طور که پيش بيني مي شد، اين پايان بندي بيشتر به مذاق تماشاچيان خوش آمد.
مسئولان بعضي فيلم ها براي پيش بيني عکس العمل تماشاچيان به پايان بندي فيلم ها، نمايش هاي خصوصي ترتيب مي دهند و در صورت عدم رضايت تماشاچيان، پايان بندي فيلم را تغيير مي دهند. در اينجا بعد تجاري سينما در مقابل بعد هنري آن قرار مي گيرد. در بعضي مواقع اين دو بعد با يکديگر متحد مي شوند. براي مثال، فيلم 28 روز بعد، به تماشاچيان دو پايان بندي ارائه مي دهد: در يکي سه فردي که زنده مانده اند، نجات مي يابند و در ديگري، که منظور کارگردان فيلم نيز بود، پايان نااميد کننده اي انتظار آنها را مي کشد.
براي من، اين منطق و عقل است که پايان بندي يک فيلمنامه را تعيين مي کند. آيا مي توانيد فيلم پدر خوانده را با يک پايان بندي خوش تصور کنيد و يا فيلم زندگي شگفت انگيزي است را با پاياني غم آلود؟
جايي خوانده ام که رومن پولانسکي و رابرت تاون بر سر چگونگي پايان بندي فيلم محله چيني ها با هم مشاجراتي داشته اند. پولانسکي مي خواست پايان فيلم سياه و ناراحت کننده باشد و احتمالاً رابرت تاون خواهان پاياني خوش تر بود.خوشحالم که پولانسکي برنده اين مشاجرات شد.
من اميدوار بودم که مؤسسه فيلم آمريکا همان طور که صد فيلم برتر تاريخ سينما، صد فيلم کمدي برتر و صد قهرمان برتر را انتخاب کرد، صد پايان بندي برتر را نيز اعلام مي کرد که متأسفانه چنين نشد. به هر صورت، به نظر من ده فيلمي که در ليست زير آورده ام، بهترين پايان بندي ها را داشته اند (ترتيب خاصي در اين ليست لحاظ نشده):
1. مظنونان هميشگي
2. حس ششم
3. تلما ولوييز
4. ماجراي نيمروز
5. زندگي شگفت انگيز است
6. کازابلانکا
7. نهنگ سواران
8. محله چيني ها
9. رهايي از شاوشنک
10. دالان سبز
ده فيلم که شما، از نظر بهترين پايان بندي، انتخاب مي کنيد کدام اند؟ اگر قرار است دوباره فيلمي را اجاره کنيد تا پايان بندي اش را به خاطر بياوريد، بدانيد اين فيلم پايان بندي عالي اي نداشته است.
منبع : مجله فيلم نگار، شماره ي 24