بهشت برين

ميشه بازم غزل حماسه ساخت همه هستي رو بي بهانه باخت ميشه تنهايي رو استخاره كرد گل هاي پائيزي رو بهاره كرد ميشه بازم تو دلا جوونه زد تو نمازا حرف عاشقونه زد
يکشنبه، 17 ارديبهشت 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بهشت برين

بهشت برين
بهشت برين


 

نویسنده: صالح افشار تو یسر کانی




 

ميشه رفت و رفت و به آسمون رسيد
 

ميشه بازم غزل حماسه ساخت
همه هستي رو بي بهانه باخت

ميشه تنهايي رو استخاره كرد
گل هاي پائيزي رو بهاره كرد

ميشه بازم تو دلا جوونه زد
تو نمازا حرف عاشقونه زد

ميشه پشت خاكريزا جون داد و رفت
جون بهر او چه آسون داد و رفت

ميشه موشكي بشيم تو قلب شب
يا بشيم نوازشي تو سوز و تب

ميشه آواز مسلسل رو شنيد؟!
حس و حالي از شهادت رو چشيد

ميشه بازم دلارو يكي كنيم
از همان روزايي كه رفته بگيم

ميشه با اتحاد و يگانگي
برسيم به اوج جاودانگي

ميشه از صفاي جبهه ها بگيم
از شباهتش با جمعه ها بگيم

از شهيد و شهد لحظه هاي ناب
بنويسيم همه شون رو تو كتاب
ميشه بازم علي عليه السلام رو صدا كنيم
توي تنهايي خدا خدا كنيم

ميشه ديروزارو هي بهونه كرد
ميشه نفرين به غم زمونه كرد

ميشه تا خدا رسيد و زنده شد
ميشه هم بازي يه پرنده شد

كرانه كرانه شقايق دميد
بده ساقيا زان مي خوشگوار
كه مستم كند همچو بوي بهار

چو نوروز فرخنده از ره رسيد
كرانه كرانه شقايق دميد

به دشت و دم لاله و نسترن
هوا عطرآگين چو مشك ختن

به ديدار گلشن هزاران رسيد
نواي خوش ميگساران رسيد

هوا دلپذير و زمين مشكبار
ز بوي دل انگيز باد بهار

شكفته بنفشه لب جويبار
به طرف چمن رسته گل بي شمار

شكفته بنفشه لب جويبار
به طرف چمن رسته گل بي شمار

ز خاك سيه لاله سر بر زده
چو آتش كه شعله به مجمر زده

به هر گوشه از باغ جويي روان
بهر شاخ گل بلبلي نغمه خوان

از آن عيد نوروز فرخنده شد
كه فصل بهاران از آن زنده شد

ارج ايران

همانند فردوسي پاك زاد
در اين داستان داد معني كه داد

«اگر پهلواني نداني زبان
به تازي تو اروند را دجله خوان»

به اروند چشم خرد را بدوز
دل دشمنان را ز آتش بسوز

ببين نخل ها سرخ و بالان شده
بر او بلبل مست نالان شده

يزدان پناهيد و پيمان كنيد
كه پيكار با ديو و گرگان كنيد

به شب تيره پيشش نيايش كنيد
و روز كينه ي خشم خامش كنيد

سر سركشان را ز تن بر كنيد
دفاع از دل و جان ز كشور كنيد

جهان پر ز بدخواه بر دشمن است
همه مرز ما جاي اهريمن است
«نه هنگام آرام و آسايش است
نه روز درنگ است و آرايش است»

تو را ارج ايران ببايد شناخت
چه غم گر تو را قدر و عزت نيافت

ستيغ چراغان اگر روشن است
ز خون شهيدان ما گلشن است

«فزاينده باش و سراينده باش
شب و روز با رامش و خنده باش»

زهي خاك ايران عروس جهان
هوا گلفشان و زمين گل فشان

بهشت برين خاك ايران ماست
رخ لاله گونش چراغ خداست

ببايد كه قربان كنيم جان خويش
به جزم و به رزم و به پيمان خويش

كه ايران بماناد تا جاودان
به عزم دليران و كارآگاهان

وطن جاودان است و ما ميهمان
خدايا تو دارش ز بد در امان

وطن را همه باغ و بستان كنيم
ز خون خود آن را گلستان كنيم

بده ساقي آن آتش توبه سوز
كه آتشگه شب شود همچو روز

بده ساقيا درد آتشگداز
دل آهنين من آئينه ساز

چو بنياد عمر است نااستوار
به نقد اين نفس را غنيمت شمار

كه جز حق نگويي و حق نشنوي
دل آكنده از باده معنوي

سزد گر كه بر نام ديگر شهيد
بياريم نامي كه باشد سعيد

ياسيني است آن شهيد شريف
به راه خدا داد جان لطيف

دل و روح و خويي مصفا و پاك
نه بي جا اميد و نه بي ربط باك

خوش آنكس كه چشم خدابين گشود
به درگاه او جبهه خود بسود

هر آن كس كه در راه حق جان دهد
دل و جان و ايمان به يزدان دهد

شود شاهد جلوه گاه ظهور
فروغ افكند حق چو كانون نور

دگر نامه نو كنم زين نشان
كه اين خاطراتي بود جاودان

چو رعد خروشان و غرش كنان
فضا را گرفتند از بعثيان

تو گفتي پر از كركس است آسمان
كه باشد اجل سهم آن ناكسان
بسي بمب و موشك فرو ريختند
ولي بهر خود مرگ انگيختند

بيا ساقي از سر بنه خواب را
مي ناب ده عاشق ناب را

زمانه به نيك و بد آبستن است
كه گه يار باشد گهي دشمن است

نشايست دشمن در افزار جنگ
تو مدهوش ساقي و آواز و چنگ

به بايد نهان جنگ را ساختن
كه دشمن نهان آورد تاختن

دليري كه خضرائيش نام بود
شهادت ورا چون سرانجام بود

درخشنده تر از مه و آفتاب
پرستوي بالش به پيش شهاب

فكوري، شجاعي و رزاقي است
كه نام همه در جهان باقي است

فكوري چو بر بام رفعت پريد
رسيد از شهادت به جانش كليد

ز دل حامد(1) اكنون كنم ياد من
شهيدان پر شور دين و وطن

به دريا گر آن پهلوان جان فشاند
ولكن به حكم خدا زنده ماند

گذشت او ز ديوار آتشفشان
چو مي ديد در بند مرگ است جان

كشيد اهرم چتر و آزاد شد
پس از لحظه اي قايقش باد شد

چو چترش بشد باز و آمد فرود
نيايش كنان دست بالا نمود

ببوسيد خاك و زمين را فشرد
چو ازين خطر جان سالم ببرد

دريغا دريغا دو مرد رشيد
به پرواز ديگر شد اين دو شهيد

شنو هموطن اين سخن راز من
ز رزم جوانان لشكر شكن

مرا ياد آمد از آن نوجوان
شهيدي كه شد يار خون خفتگان

جواني رضا بود نوروزيان
كه همچون پدر گشت جنت مكان

كه بر باب و فرزند بادا درود
بر آنها خدا باب رحمت گشود

در فتح بر روي كشور گشود
به سومار مقدار ديگر فزود
كنون يادي از «بختياري» كنم
سوي «آل آقا» گذاري كنم

ز جام شهادت شدي سرافراز
كه بودند اهل دعا و نماز

كجا آن شهيدان خونين كفن
كه رفتند تا سقف عرش عدن

اگر كشور ماست امن و امان
بود راز جانبازي شاهدان
 

پي نوشت ها :
 

1-برادران شهيد حسين دل حامد و ابراهيم دل حامد كه راز پروازشان خود حماسه ديگري است و حديثي ماندگار كه آنها را مي توان بنيان گذار سوروايول ناميد...

منبع : افشار تو یسر کانی .صالح / معبر اسمان / انتشارات ایران سبز جاپ دوم / تهران 1388
به پلاك و سر بي نشون رسيد



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.