چهل شب

غبار رهت شور عرفان دميد تعمل مرا از تامل رسيد بد و نيك اين روزگارم گذشت خزانم رسيد و بهارم گذشت مرا با دف و ني بيا ياد كن جهاني ز شعرم تو دلشاد كن
يکشنبه، 17 ارديبهشت 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چهل شب

چهل شب
چهل شب


 

نویسنده: صالح افشار تو یسر کانی




 

اگر قصه معكوس فهميده ام
 

غبار رهت شور عرفان دميد
تعمل مرا از تامل رسيد

بد و نيك اين روزگارم گذشت
خزانم رسيد و بهارم گذشت

مرا با دف و ني بيا ياد كن
جهاني ز شعرم تو دلشاد كن

ز فيضت شب تيره روشن شود
كويرم ز لطف تو گلشن شود

به طرز سخن ها ببخشم نوي
كز افسانه نتوان شدن مولوي

گواهم، كلامم، همين است و بس
مرا تازه كن، تازه و خوش نفس

صفير كلامم به عالم رسان
كه از علم جهلم شدم ناتوان

در كعبه «علم اسما» بگو
كه شب تا سحر بركشم بانگ هو

كمال محبت به من ياد ده
مرا مشعل علم ارشاد ده

مناعت دهم تا كه سلطان شوم
كمر بسته پير«سركان»(1) شوم

كنم همنوايي به آواي حور
كه دست بد از دامن يار دور

چهل شب سر خامه در خون نشست
كه اين شعر در سينه ام نقش بست

«رضي» را فرستم هزاران درود
كه توفان انديشه ام را افزود

گرفتم ز تركيب شعرت پيام
پس از سال ها درس و مشق مدام

ز «علم لدُني» كه تو داديم
فزودي همه علم و آزاديم

كنون طبع «صالح» سخن ساز شد
سخن گفتن از عشق آغاز شد

نگهدار از بلا ايران ما را
خدايا روشني ده جان ما را
قوي كن پايه ايمان ما را
تو خلاق زمين و آسماني
ببخشا غفلت و عصيان ما را

به راه زندگي سرگشته باشيم
هدايت كن دل حيران ما را

همه آتش به جان و دردمنديم
نشان ده چاره درمان ما را

در اين حيرت سرا گرديده ام گم
برد نوحي مگر سكان ما را

مسلمانيم و با دين محمد «ص»
ببند از جان و دل پيمان ما را

كه قرآن را بياموزيم با جان
اهورايي نما سلمان ما را

دل ما را پر از مهر علي كن
زداي از دل غم پنهان ما را

چو ايران سرزمين جاودان است
نما حفظ از بلا ايران ما را

حقايق را به ما كن آشكارا
برانگيز از كرم وجدان ما را

ز ما حرص و طمع را دور فرماي
به دست سفله مسپرنان ما را

عطا كن نعمت آزادگي را
رهان از خودپرستي جان ما را

به سربازان شجاعت بخش و ايمان
صلابت ده دل شيران ما را

ز طور معرفت و زباده عشق
بنوشان ساغري عرفان ما را

ز طوفان حوادث حفظ فرماي
زمين و آسمان ايران ما را

حسن ختام (2)
چي بگم مثل گلي مثل بهار
مث خورشيدي تو شبها يادگار

توي كلامت غزل و ترانه بود
تو چشات درياي بيكرانه بود

توي دستات پر گل واژه نور
اومدي از نقس شباي دور

زير پاهات شبا گم مي شد مي مرد
ماه و تو دست سپيده مي سپرد

اومدي بارون نور دويد تو دشت
سايه سياهي از شبها گذشت
وقتي اومدي هوا شد پر راز
همه جا سجاده شد واسه نماز

نه فقط كه آسمون سلام كرد
كه درخت و سبزه هم قيام كرد

اقراء باسم ربك خداي تو
اولي حرف خداس براي تو

وقتي قولولااله ت رو لب نشست
اتحاد هر چي تيرگي شكست

بتا از نگاه تو شكسته شد
قلب دشمنون تو گسسته شد

بعضي گفتن از تبار شاعري
بعضي ها مي گفتنت كه ساحري

بخدا تو عاشق خدا بودي
كه هميشه مهمون حرا بودي

بعضي ها مؤذن و بلال شدند
بعضي از اومدنت چه لال شدند

وقتي كه بلال ميرفت اذون ميگفت
به چه زيبا تكبير و رون مي گفت

چي بگم هر چه بگم برات كمه
دريا پيش عشق تو يه شبنمه

چه جوري دلم بي تو پا بگيره
تو كه خورشيد بي نگاهت ميميره

از كتابت چي بگم يه دنيا نور
مثل خورشيد تو شباي سوت و كور

قصه هايي كه خدا اونرا نوشت
واسه ما آدماي خوب و زشت

تو نگيني تو عزيز و خاتمي
بهترين آيت اسم اعظمي

حالا هرجا که بريم ولايته
راه حق تو چه بي نهايته

تا كه يادت تو دلم جا ميگيره
صلوات روي لبام پا ميگيره

پَر و بال نفسم وا ميشه باز
زندگي واسم شكوفا ميشه باز

شوق دل صفاي عشق ايزده
به ترين حسن ختام محمد «ص»

گل هستي (3)

چي بگم از گل ياس عاشقي
گل احساس كبود رازقي

يازده گوهر شب چراغ داشت
تو شبا فانوس آگاهي مي كاشت
او كه كشتي خدا رو لنگره
ساقي درياي حوض كوثره

بشر، اما ز ملائك برتره
به زمين و به زمونه محوره

مثل خورشيد و قمر منوره
صاحب ولايت پيغمبره

وقتي كه او با خدا سُخن ميگفت
گل هستي رو لبانش ميشكفت

او تموم روز و شبها روزه بود
به روي خسته دلا در مي گشود

قدّ نخلا خم مي شه پيش نگاش
خم ميشه ماه و ستاره زير پاش

توي سيني پر ميشه بازم انار
مي رسه يه سائل و يه بي قرار

قبل اوني كه خجالت بكشه
دستاش از هديه زهرا پر ميشه

چي بگم از غم و درد ميخ در
غم هجر و غم دوري از پدر

آتش از سينه در سر مي كشه
خجالت از روي حيدر مي كشه

تن ديوار هنوزم تب مي كنه
از ندامت ذكر و يا رب مي كنه

آخه از زهراي اطهر(س) چي بگم؟
من كه تا حالا بقيع رو نديدم

دل آدم تو بقيع پر مي زنه
توي هفتا آسمون سر مي زنه

كفتراشون آشيونه ندارن
روي خاك حضرتش پر مي ذارن

اونجاها اشكاي آدم روونه
دلمون از غم او پريشونه

چي بگم از غم تنهايي او
دل دريايي و مولايي او

چي بگم من ز تو اي بانوي آب
شرح و تفسير همه ام الكتاب

تو، سكوت مبهم يه بيشه اي
بهتر از هميشه و هميشه اي

لحظه جسارت زمونه اي
تو قشنگي، حس عاشقونه اي

در نماز و در نماز و در نماز
پر نياز و پر نياز و پر نياز

تو كه تفسير نگاهت تا خداس
همه حرفات بي ريا و كيمياس

از بوي ذكر تو من جون مي گيرم
بوي ياس و بوي ريحون مي گيرم

اسم تو وقتي مي آد روي لبام
ختم صلواتي ميدم با احترام
سرود نيرو

ما هماي اوج شجاعتيم
ما نهنگ بحر رشادتيم

در آسمانها بپروازيم
ازين كران بدان كران مي تازيم

پهنه جهان مسخّر ماست
زمين بزير روئين شهپر ماست

دشمن را خوار مي شماريم
از ايران زمين پاس ميداريم

آماده فرمان رهبريم
جان به كف مسلح به الله و اكبريم

بيگانه را از وطن ميرانيم
متجاوز را به جاي خود مي نشانيم

خون در رگهامان جوشان است
وين جوشش از بهر ايمان است

تن و جان فداي قرآن باد
نام ايران مان ورد زبان باد

مهر قرآن هميشه در دل ماست
عشق ايران سرشته با گل ماست
 

پي نوشت ها :
 

1-«توي +سركان» محلي بسيار خرم و زيبا، مدفن يا بارگاه ابوالمحجن ثقفي سركاني، معروف به كمر بسته، از سرداران جنگي، در صدر اسلام.
2-به آستان ميلاد پر جلال پيامبر نور و رحمت رسول اكرم «ص»
3-تقديم به آستان بانوي آب و همسر آفتاب، حضرت فاطمه زهرا (س)

منبع : افشار تو یسر کانی .صالح / معبر اسمان / انتشارات ایران سبز جاپ دوم / تهران 1388
چراغ است و فانوس فهميده ام



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.