سيمرغ خدايي

مو به مو خواندم من از آيات قرآن كريم من نديدم قبل بسم الله شيطان رجيم زيباترين سروده من در شب نبرد داغ گلوله است به دل هاي دشمنان آغاز هر سخن پايان حرف جان داغ گلوله است بر قلب دشمنان
يکشنبه، 17 ارديبهشت 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سيمرغ خدايي

سيمرغ خدايي
سيمرغ خدايي


 

نویسنده: صالح افشار تو یسر کانی




 
ادبيات مقاومت و پايداري دفاع مقدس
مو به مو خواندم من از آيات قرآن كريم
من نديدم قبل بسم الله شيطان رجيم

زيباترين سروده من در شب نبرد
داغ گلوله است به دل هاي دشمنان

آغاز هر سخن پايان حرف جان
داغ گلوله است بر قلب دشمنان

رگبار مسلسل مفاهيم نبرد
بر قلب دشمنان ما آرد درد

در آستان سنگر از پشت خاكريزي
بي سجده مي گزارم سر بر نماز جبهه

جايي كه خون و تركش بر آستان جان است
عاشق چه سان تواند خود را به گلرخان زد

كوله پشتي دلم خالي است از شور و نشاط
گوئيا از خاطرم رفته است ياد جبهه ها

آواز آب غم از دل برد ولي
امواج خشم به ساحل نمي رسد

لبيك بگفتيم و قدم پيش نهاديم
صد فتنه به پيش آمد و از راه نگشتيم

در شب جبهه كه آتش نقل ميدان مي شود
مين خورشيدي چراغ راه ياران مي شود

پاي بر مين مي نهيم و فكر از سر مي رود
هر كه از راهي به سوي كوي دلبر مي رود

در هويزه عشق معنا شد به خون
تا بخواني خط به خط درس جنون

دو كوهه قدمگاه شيران روز
دري از بهشت است گويي هنوز

چه آبي چه خاكي چه روي هوا
به نيروي هستي بوند همنوا

كشيده چتر عنايت به سر دفاع مقدس
بود نجات بشر از خطر دفاع مقدس

هرگز مباد در سر عالم هواي جنگ
تا خون بيگناه نباشد بهاي جنگ

راه معراج شهادت بين حق و باطل است
حُر تواني شد اگر يك دم نظر بر حق كني

شرح حال كهنه سربازان نه خواندن ديدني است
بايد آمد خط اول سوت تركش را شنيد

ذبح بسمل گشته را معراج جز فتراك نيست
حيرتي دارم كه نقش پاي او بر خاك چيست؟!

پل شدم تا بگذري از خاكريز جان من
در خميدن هاي ما معراج رفتن را ببين

چون سبوي تشنه مي گردم پي آب حيات
بحرم و حسرت براي آب كوثر مي برم

از غفلتي كز هبوط آغاز مي كشم
عمري است كه حسرت پرواز مي كشم

مكن شكوه از هستي لاجورد
براي خود آفتابي بگرد

سرنوشتم كن شهادت من به جبهه آمدم
ليكن از بخت بدم شاهدترين رزمنده ام

سرگذشت جنگ را از راويانش بشنويد
لذت فتح و شكست از سينه شان بس خواندني است

كمال اجر شهادت به آن دلير دهند
كه با قدم به سر مين شهيد معبر شد

سرداري تو باعث سربازي من ست
دل سنگر دفاع وطن را تهمتن است

به موج خيز حوادث توان شدن پيروز
اگر كه تخته اي از دست نوح دريابي

كمال حسن تو شد زيب نور مجلس ما
نشسته اي كه بلند است بخت توسن ما

جنون ز بند هوس مي كند دل ما را
فرشته را خبر از درس عشق مجنون نيست

بزم ما بر هم زند شيطان نفس
هر نفس اي دوست تكفيرم مكن

ذره ام با نور تو پيدا شوم
در نگاه منظرت زيبا شوم

خوش است مقدم ياران به آشيانه عشق
به خير مقدمتان گل شكفته شد اينجا

كار دل است پر مزن اي مرغ آهنين
پرواز دل به بال و پري از محبت است

قانع نشود عاشق سرگشته به ديدار
پروانه به آتش بكشد بال و پر خويش

بال و پر سوخته ام با تن خاكي چه كنم
تو بزن شعله كه خاكستر ققنوس شوم

ز پرواز بلندم آسمان را ديده ام زيبا
وليكن سقف پروازم به حد عرشيان نبود

كرد پرواز دلم، تا تو نه رامش كردي
تو بمان در قفسي نو كه خودت ساخته اي

همه مرغيم، مرغان هوايي
كه سي مرغيم، سيمرغ خدايي

شوق ديدار تو چشم دل من باز كند
مرغ جانم همه جا سوي تو پرواز كند

شهپر پرواز رنگ است آسمان نقره فام
افتخاري نيست اينجا جز گذر از نقطه كور

مي خواهم از اينجا به پرم تا به سماوات
امّا چه كنم بال و پرم بسته عيب است

رخصت پرواز مي خواهم من از برج دلت
تا كه بال و پر گشايم در هواي منزلت

نقطه پايان عشقم حرف قاف قله است
در مقام قرب غير از خاكساري ها مبين

عشق است كلام ناز همه كس
پاكش ز سخن نمي كند هيچ نفس

جرأت نمي كنم كه بگويم مرا ببخش
گويم همين قدر كه تويي مظهر عطا

وداع سخت تو بي جان نموده ام زيرا
زمان مرگ خداحافظي نگويد كس

در خانه جان به جز دل خويش
چيزي كه دهم به تو ندارم

چون آفتاب سر زده آمد به خانه ام
ياري كه دوش از پي او جان به سر شدم

خاكريز اينجا ركوع بندگي ها مي كند
اين نمازي را كه مي خواند جماعت بشنويد

جنگ بي تسليم پيروزي بود در نزد من
بال و پر بايد گشود و تا بر دلدار رفت

جبهه را مدرسه ي عشق ره يار ببين
طفل مكتب شدن اين همه سردار ببين

سايه شمشير ما چتر عدالت گستر است
تيغ ما براي حفظ خاك كشور است

جنگ هم معراج دارد طالب ديدار كو؟!
هفت شهر مين اينجا را بگو عطار كو؟!

بهار آمد و گلشن به افتخار رسيد
نسيم خون شهيدان ز لاله زار رسيد

بهارت صحبت شور جنون داشت
وليكن عقل تو منصور دار است

به هر چه بنگرم معبود بينم
چراغي در پس هر دود بينم

اين زخم سينه در رمضان تازه مي شود
مجروح عشق با نمك افطار مي كند

بستي دهان ز خوردن و گفتي كه روزه ام
وا كن دو چشم عبرت و افطار عقل كن
سيمرغ عشق من به سحر جرعه يي چشيد
سيمرغ روزه ام افطار از آشيان پريد

در اين محفل از ضعيفي كاه باد آوردِ را مانم
دلم آتش زنم شايد به دل هاتان دهم گرمي

حديث وصل تو آسايشم به هم زده است
بهتر آنست تماشاي رخ يار كنم

چند روزي گر سواري تركتازي ها مكن
سال ها بايد پياده راه اين منزل كني

من در تمام عمر ندارم زكات جز
يك قطره خون كه شود باعث نجات

از آنچه نگفته ام پشيمان نشدم
تا غنچه بدم اسير طوفان نشدم

غارتگر عمر من نمي باران است
(در خانه مور شبنمي طوفان است)

به ملكوت راه ندارد مگر كسي
هر بامداد اول عمرش دوباره است

در وعده وصلم كه رسد مهر نجات
يك غُنچه در اين باغ به ذكر صلوات

با زبان تلخ كامي دوستان هم دشمنند
تا تواني دشمنان را كم كن از اطراف خويش

مي توان آواز را با موج درياها كشيد
تا كه از ساحل رسد بر گوش گنگ صخره ها

لطف كردي قدمي رنجه نمودي بسرم
باش تا گرد قدم هات كنم سرمه چشم

چراغ خانه دل هايتان روشن با شمعي
كه من باشم انرژي هسته ي آن

چو با بزرگ نشيني بزرگ خواهي شد
كدام قطره به دريا رسيد و بحر نشد

كوير صفحه بخت مرا نظر فرما
مكن مضايقه از اين و آن گل امضاء

گفته بودي كه چو دجاله بيايد آيم
باز با اين همه دجاله چرا منتظري

يك قدم تا عشق گامي بيش نيست
صد قيامت را خرامي بيش نيست

عشق كه داريم از كل مهمات جهان
خنده بايد كرد اين تنها مهمات شماست

يك مكانيك شد شهيد كربلا
آب و روغن كرده قاطي رود ما

من همان درياي پر شورم كه دائم موجيم
زين سبب سربازي من موج خيز جبهه هاست

آمدم تا از غبار خاطر رزمندگان
حجله بر ليلاي امواج شب مجنون كنم

در گلستان ديار باغ گلزار ادب
غنچه هاي شاخ اميدم گل خمپاره است

دلم درگير اروند است و فاو اوست
به روي موج خون مانند ناو است

اين همه نهر عرايض در شب والفجر هشت
پل شده تا خيبر از بعثت زند
گاه خطر چه به پنهان و آشكار
نام ترا برم كه كند كار ذوالفقار

آماده پرواز شدم در سفر عشق
هر چند پر و بال من از آهن داغ است

سنگر عشق بسازيد كه ارباب سلاح
همه در بند و اسير قلل دام خودند

جز پرسيدن حال جنابعالي
خبري نيست بجز خوشحالي

روي تو نازنين است
تنها خبر همين است

هر كسي متكي به خويشتن است
كامياب و خوش و عدوشكن است

معبر معراج عشق است و كهن سرباز فتح
تو بخوان اين نسخه ما از پي اعجاز فتح

معبر معراج عشق است بسمل خون حسين
تا بخواند نامه ما مست و مجنون حسين

جان آگاهيست هر كس بگذرد از قيد تن
تشنگان را وادي عشق است كانون حسين

از دل غبار كينه به شستن نمي رود
واي آنكسي كه دل را كند سياه

كمان آنهم نود و نه مرغ آهن بال
پر پروازشان بشكست پشت كركس دشمن
منبع : افشار تو یسر کانی .صالح / معبر اسمان / انتشارات ایران سبز جاپ دوم / تهران 1388



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.