آفتاب غزل

پرواز شد بهانه ي رفتن به آسمان مثل شهاب از دل پر نور كهكشان سيمرغ هاي عشق وطن كوچشان يكي ست مشت پري بجاست از آن خيل عاشقان مثل عقاب يا نه-كبوتر- نه چون ملك گسترده اند شهپرشان را به بيكران
دوشنبه، 18 ارديبهشت 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آفتاب غزل

آفتاب غزل
آفتاب غزل


 

نویسنده: صالح افشار تو یسر کانی




 
سانحه كبوتران
پرواز شد بهانه ي رفتن به آسمان
مثل شهاب از دل پر نور كهكشان

سيمرغ هاي عشق وطن كوچشان يكي ست
مشت پري بجاست از آن خيل عاشقان

مثل عقاب يا نه-كبوتر- نه چون ملك
گسترده اند شهپرشان را به بيكران

تصويري از عروج كشيدند روي خاك
با استخوان سوخته ي دست هايشان

اين جا يك پرستو و آن يك ارسطو است
جايي كه عشق و عقل بود ختم داستان

ديدم چه گونه خنده به خورشيد مي زدند
با چشم هاي خيره به آفاق لامكان

پرواز روحشان چه غريبانه و قشنگ در خاطر
در خاطر زمانه ي ما گشت جاودان

آري براي رفتن از اين خاك تا خدا
پرواز شد بهانه ي رفتن به آسمان

باز خونين شهر شد خرمشهر شد
اي گرامي سرزمين پاك ايران غم مخور
اي تو ميراث گرانقدر نياكان غم مخور

اي تو در تاريخ عالم صاحب نامي بلند
نيست بر کام تو كامي گر كه دوران غم مخور

قبله گاه ما تويي و تكيه گاه ما تويي
چون تو را هستيم ما با جان نگهبان غم مخور
بس حوادث ديده اي در طي اعصار و قرون
حال اگر افتاده يي در كام طوفان غم مخور

جنگ بنيان سوز اگر سامان ما كرده خراب
گلشن آباد تو گرديده ويران غم مخور

گر شده با خاك يكسان شهر آبادان تو
مي شود آباد، روزي باز آسان غم مخور

گر كه خوزستان بسوزد ز آتش كين و جدال
آخر اين آتش شود بر او گلستان غم مخور

باز خونين شهر تو خرم شود با دست ما
جوش آمد آرش خون دليران غم مخور

اي وطن تا خون ز رگ هامان بجوشد بي گمان

مي شود آباد، با خون شهيدان غم مخور

صد عمارت جاي هر خشت و گلي سر بر كند
تازه سازي خويش را از بيخ و بنيان غم مخور

سرزمين حافظ و سعدي و فردوسي تويي
عالمي ز آنها بود چون گوهر افشان غم مخور

اي تو مهد رستم و جولانگه گودرز و گيو
با چنين تاريخ والاي درخشان غم مخور

عاقبت پيروزي و نصرت تو را گردد نصيب
چون خدا يارست با تو اي مسلمان غم مخور

اي تو مام مهربان دائم نمايي داغدار
خشك گردد زود آن چشمان گريان غم مخور

حافظ شيرين سخن الحق چه نيكو گفته است!
هيچ راهي نيست آن را نيست پايان غم مخور

آفتاب غزل

وعده دادي كه بيائي و به ما سر بزني
بار ديگر به فضاي غزلم پر بزني

در اين خانه دل ماست تپش مي خواهد
كاشكي يك سرانگشت بر اين در بزني

سنگ خوب است ولي آينه ها مي گويند:
كه نبايد به پر و بال كبوتر بزني

توي اين دفتر نقاشي انديشه من
كاش هاشور به آلاله و شبدر بزني

شعر، سنجاق سر زلف گره گير شماست
گيسوي شعر مرا شانه ديگر بزني

چه خزاني است سياهي كه تو را مي طلبم
در حريم شب تارم گل اختر بزني

آفتاب دو جهان مي شود امشب غزلم
تو اگر بارقه بر جان مكدر بزني

جاي آنست نه از قهر كه از لطف مزيد
به ورق پاره صالح همه آذر بزني
پيام صلح جهاني:انرژي هسته اي عشق...

بهار است و گل كردن زندگاني
به پوشد طبيعت لباس جواني

نسيم فرح بخش جان را نوازد
شود باغ سرسبز در گل فشاني

كنون هر كسي را بُود آرزويي
مرا هم بُود آرزويي نهاني

نه اين در دلش كينه و خشم و نفرت
نه آن در سرش نخوت و سرگراني

به توفيق يزدان دليران ايران
به دشمن شده چيره با قهرماني

به پايان رسد جنگ در كُلّ عالم
كه اين است ما را بهين مژدگاني

شود از طريق صفا و مودّت
بهشتي دل انگيز دنياي فاني

فراهم نسازد كسي زحمت كس
به انگيزه واهي و بد گماني

محيطي پديد آيد از اُنس و الفت
پر از نعمت و لذّت و شادماني

گرفته همه دوستان دست هم را
كمك ها نموده به هم رايگاني

هنرمند، را جاي بر صدر باشد
دل يكدگر جُسته با نكته داني

تفاوت به رفتار ياران نيابي
به هنگام پيري و دور جواني

به نغز و غنا بوده يكسان و يكدل
به روز توانايي و ناتواني

بود يار زيبا و وفادار و دلجو
كه عاشق كند در رهش جانفشاني

نه با خط و خال و لب و چشم و ابرو
كند دل سپاري و يا دلستاني

همه پيرو همدلي و صداقت
همه دشمن افتراق و تباني

همه ملك ايران شود شاد و خرم
سراسر به گيتي پر از مهرباني

به دنبال آزادگي و شرافت
روان گشته با همّتي رستماني

سلاحي به جز صلح باقي نماند
بشر، روي گردان ز جنگ جهاني

ز بمب اتم بيم، در دل نباشد
نه پروا كسي را ز موشك پراني

انرژي بجوئيم از هسته عشق
به بخشد به جان ها نسيم جواني

جهان را به همكاري آباد كردن
ز فقر و خرابي نماند نشاني

نه احوال هر كس كه پرسي بگويد
امان از دو رويي فغان از گراني
زن و مرد را خوي انسان والا
دل و جان پر از نغمه آسماني

همه مست و مدهوش مهر و محبت
نه مخمور از باده ارغواني

بگيرد صداي عدالت جهان را
به شمشير بُران شيرين زباني

محبت نشيند به جاي سياست
كه اين است خوشبختي جاوداني

الهي كه «صالح» ببينت سعادت
از آن نور پنهان آخر زماني

صلح آخرالزمان جهان بدون جنگ

چه آتشي است كه در خاورميانه گرفت
كه دامن همه را ناگه زبانه گرفت

به قصد جان بشر ديو وحشت آور جنگ
به دست كينه دگر باره تازيانه گرفت

دريغ حاصل غم هاست بمب دهشت زاي
كه شهر و كوه و در و دشت را نشانه گرفت

بلند شد ز دل آب آتشي سوزان
كه شعله اش همه سوي مديترانه گرفت

يهود نيز از اين خدعه پر از نيرنگ
سر ستيزه نيرنگ خائنانه گرفت

اگر به جانب بغداد كرد عزم هجوم
عقاب تيز پرش را در آشيانه گرفت

به هر دو جبهه هيولاي مرگ سايه فكند
نگارخانه نشان مريضخانه گرفت

خدا كند نشود اين جدال عالمگير
همان به است كه كوتاه اين فسانه گرفت

ز جنگ هيچ طرف بهره يي نخواهد برد
در اين زمينه سزد عبرت از زمانه گرفت

هميشه حاصل جنگ است فقر و ويراني
نتيجه فاتح از آن يا گرفت يا نگرفت

نگر به شيوه همسايگان حادثه جو
كه هر يكي بد گر خرده و بهانه گرفت

كليد مظلمه دادند كركس و كفتار
كه صيد طعمه «صد دام» و دانه گرفت

خوشا رويه ايران و اصل اوسطها
كه بين مدعيان شيوه ميانه گرفت

به جبر و زور خصومت خطاست رو كردن
ميسر است چو رفتار دوستانه گرفت

ولي اگر متجاوز شود كسي به وطن
دفاع لازم و قتلش چه قاهرانه گرفت

ز گفتگوي تمدن مشو دمي غافل
كه از حقوق بشر حرز جاودانه گرفت

ببين كه ملّت ايران به لطف فضل خداي
انرژي اتمي را چه ماهرانه گرفت
براي صلح جهاني به هر قدم كوشيم
به بانگ ناي و ني و دف كه با چغانه گرفت

اميد صلح و محبت دل مرا پر كرد
كه انتظار شه آخرالزمانه گرفت

بگو عقابي يا كلاغ

بگو عقابي يا كلاغ
مترسكي يا خود باغ

يه تيكه سنگ يا بال و پر
شب سياهي يا چراغ

تو قصه ي كتاب ما
چراغ جادو كدومه

پر از عقابه آسمون
كار كلاغا تمومه

حريم پرواز عقاب
چشم من و قلب منه

چرا كه پر كشيدنش
براي خاك وطنه

شكست بال پرشون
تموم فکر دشمنه

امام بدون غرورشون
طلسم ديوو مي شكنه

كي گفته عاشق مي تونه
اسير آب و دون بشه

يا از هجوم وسوسه
پرنده سرنگون بشه

اگه هجوم كينه ها
ديوار صوتي رو شكست

اگه رو دوش قله ها
كركس فاجعه نشست

پريدن بلندشون
چشم زمين و خيره كرد

بال و پر كركس و ريخت
دنياش و تار و تيره كرد

آهاي عقاباي وطن
سقف هوارو بشكافيد

قصه آزادگي رو
تو گوش قله ها بگيد

بازم دوباره كفترا
پر مي كشن تو آسمون

شهاب آتشين مي شن
تو سينه دشمنشون

با اون دلاي آبي شون
رو سايه ها خط كشيدن

تو دنياي دورنگييا
بجز خدا رو نديدن

منبع : افشار تو یسر کانی .صالح / معبر اسمان / انتشارات ایران سبز جاپ دوم / تهران 1388



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما