تفسیرگرایی
انواع گفتمان های تفسیری پیشین، پدیده ها را تفسیر می کنند، اما به شکل یکجانبه نگر، به این ترتیب که پدیده را از واقعیت جدا می کنند و تنها بر برخی ابعاد آن متمرکز می شوند و از دیگرابعاد آن غفلت می ورزند. آنچه مطلوب است رسیدن به گفتمان تحلیلی تفسیری پیچیده می باشد که ما را در درک واقعیت نه به عنوان حقیقت های گسسته تدوین پیوند بلکه به عنوان مجموعه ای یکپارچه توانا می سازد. این امر به ما توان می دهد تا میان حقایق (پراکنده) وحقیقت (به طور کلی) و حق (اخلاقی) تفاوت بگذاریم. ما معتقدیم دو نوع بررسی وجوددارد: بررسی مستقیم یا «بررسی عینی گرای دریافت کننده» و بررسی از طریق الگوهای پی درپی (الگوهای تحلیلی) که این همان چیزی است که ما نام آن را «تفسیر گرایی» می نامیم.تفسیر عینی گرای دریافت کننده از این پندار ناشی می شود که عقل سالم صفحه ای سفید ویا یک سطح موم اندود منفعل و ساده بی طرف است. لذا ابزاری است که دانسته ها و ادراک های حسی بر آن نقش می بندند و انباشته می شوند. این عقل سلیم با بی طرفی کامل به بررسی موضوع می پردازد بدون اینکه آن را تغییر دهد یا تعدیل، تبدیل و یا تحریف نماید. در این راستا یک قانون کلی صرف وجود خواهد داشت که بر پدیده های طبیعی و انسانی و بر پیکر وعقل بشری صدق می کند.
یعنی اینکه ادراک من با ادراک دیگری تفاوت ندارد و شناخت،عبارت است از انباشته نمودن توده ای از حقایق. این فرآیند انباشته کردن منجر به دستیابی به شناخت عینی جهانی و به دور از جانبداری ها می شود.بر اساس اینگونه پندارها، سخن از بی طرفی علم برآمد و به تدریج عینیت گرایی، به عینیت گراییِ دریافت کننده و فوتوگرافی و حتی طوطی وار مبدل شد و جانبداری های مختلف به عنوان دیدگاههای جهانی بی طرف مطرح شد؛ ابداع، خصوصیت و هویت از میان رفت و حتی کارآمدی و نقش انسان بی اعتبار گردید!اگر شناخت عینی به جمع شدن اطلاعات خاموش و بی زبان بینجامد و اگر شناخت ذاتی در فرآیند شناخت جهان خارج، چندان سودمند نباشد، پس چگونه می توان این گره را بازکرد؟ در اینجا ایده «تفسیرگرایی» را مطرح می کنیم و به رد کردن اصطلاح «ذاتی» و «عینی» که منجر به فرایند تمرکز گرایی می شوند خواهیم پرداخت؛ یعنی فرآیندی که در آن، جهان عینی بدون چین خوردگی، ویژگی و معنا می باشد، در برابر دیدگاه ذاتی گرای کاملاً بسته که با جهان محیط بر ما ارتباطی ندارد.ملاک ما میزان دقت، کمیت اطلاعات و یا میزان مطابقت دانسته های ما با واقعیت نیست،بلکه معیار، توانِ تفسیرگری اصطلاح یا دکترین می باشد. اگر اصطلاح قادر به تفسیر عناصر ووجوه زیادی از واقعیت باشد آن اصطلاح «تفسیرگری بیشتری» دارد و این عبارت جایگزین اصطلاح «عینی» می شود. اما اگر ناتوانی تفسیری یک اصطلاح ثابت شود، آن اصطلاح «تفسیر گرایی کمتری» دارد و این عبارت جایگزین اصطلاح «ذاتی» می شود.تفسیرگرایی از این اصل برخاسته که عقل بشر نه منفعل است و نه گیرنده صرف، بلکه ابداع کننده است و توان تولید دارد. نیز بر این مبناست که واقعیت نه ساده است و نه غیر قابل انعطاف و آنچه که ما بررسی می کنیم تنها ماده ای خام است. در نتیجه آمار و ارقام تمام کارنیستند، بلکه نظریات دیگران (افسانه ها و خیال های آنان) نیز صرفاً مواد خام بوده نه مشخص کننده های اصلی رفتار. واقعیت سطوح مختلف و دایره های متداخل به هم پیوسته و جدای ازیکدیگر دارد؛ هر پدیده پیچیدگی و ویژگی های منحصر به خود را دارد. رابطه میان عقل وواقعیت رابطه ای ساده و همچنین ابزاری نیست؛ پس عامل انسانی به طور مستقیم به محرک پاسخ نمی دهد، بلکه بر اساس پندار خویش به محرک پاسخ می دهد. در نتیجه ذات باافسانه ها، دغدغه ها، خیالها، ایدئولوژی، اهداف و خاطراتی که در خود دارد عنصر اصلی فرآیند ادراک را تشکیل می دهد. توضیح ادراک توسط مُدرک امری بسیط نیست. همچنین تفسیر گرایی معتقد است پدیده بشری با پدیده های طبیعی متفاوت است. وانگهی قانونی کلی که بر تمامی پدیده ها حاکم باشد وجود ندارد. قانون علیت حاکم بر جهان یک علیت متصلب نیست ( «الف» حتماً به «ب» منجر شود) بلکه علیت منعطف است (الف در بیشترحالت ها به «ب» منجر می شود و در شرایط دیگر به «ج» منجر می شود.)به همین دلیل، پژوهشگری که روش تفسیرگرایی را دنبال می کند باید از بررسی و کنترل جزئیات و دانسته ها به خودی خود و همانگونه که هستند پرهیز کند، و تلاش کند تا مسائل اصلی و حاشیه ای را متمایز نماید؛ تعامل میان عوامل را کنترل کند؛ اثرات عوامل بیرونی بردرونی و بالعکس، اثرات طبیعی بر انسانی و انسانی بر طبیعی، ذاتی در عینی و عینی در ذاتی رابررسی کند، و با عقل باز به واقعیت نزدیک شود. سپس جزئیات را درون الگوهای متواترقرار دهد. پژوهشگر باید پدیده ها را به وسیله قیاس های قطعی و قیاس های احتمالی (اگرالف، آنگاه ب، اگر ج، آنگاه د) ببیند. همچنین باید در برابر انحصار پدیده ها در یک بعدمقاومت کند و تلاش در مرکب نگری پدیده ها داشته باشد. از ابزارهای این مرکب نگری،گونه گون سازی مقوله ها و اصطلاحات تحلیلی و پرهیز از دوتایی های متصلب[ ۱.SolidDualism. ] (منفی/مثبت، موافق ما/ ضد ما) می باشد. چون مقوله ها ی دیگری هستند که شاید تفسیرگرایی بیشتری داشته باشند.ضروری است از تعمیم بخشی های مطلق و الگوهای ادراکی و قالب های آماده که در فهم عمیق پدیده سود قابل توجهی ندارند و نقشه ای تفصیلی و در برگیرنده تمامی ابعاد عالم خارج و سودمند در فعالیت های روزانه ارائه نمی دهد، اجتناب شود. رد کردن تعمیم به معنای رد همه سطوح تعمیم نیست؛ چون آنچه مطلوب است رسیدن به سطح تعمیم معقول می باشد که بتوان واقعیت پیچیده را به واسطه آن مطالعه نمود. حفظ سطح تعمیم یا تخصیص با حفظ و ثبت تجربه های کارگاهی شباهت دارد، در نتیجه پژوهشگر باید از نوسان داشتن میانِ قضایای کاملاً کلی (یهودیان همان مزدوران امپریالیسم اند) و کاملاً خاص (یهودیان موجودات منحصر به فردی هستند؛ نبوع و بزهکاری ویژگی آنهاست؛ یهودیان یا آلهه یاشیطان می باشند) خودداری کند. اگر هدف از شناخت عینی گرایانه، توصیف و پیشگویی و سپس تسلط کامل باشد، هدف از معرفت شناختی در چارچوب تفسیر گرایی، افزایش قدرت تفسیر گرایی دکترین های تحلیلی و در نتیجه افزایش توان پیشگویی - و در عین حال فهم غیرممکن بودن دستیابی به شناخت کامل و در نتیجه غیر ممکن بودن پیشگویی و تسلط کامل پدیده - می باشد.پژوهشگری که الگوی تفسیرگرایی را می پذیرد، نباید در صدد جمع کردن بیشترین اندازه ممکن از اطلاعات باشد. چون رایانه ها به بهترین شکل چنین کاری را انجام می دهند.هدف وی باید سازماندهی اطلاعات و دسته بندی و تفسیر و کشف رابطه میان این اطلاعات باشد. این همان جوهره ابداع است که قوی ترین رایانه ها توانایی دستیابی به آن را ندارند.سپس پژوهشگر وارد مرحله نتیجه گیری و تعمیم بخشی و رسیدن به یک دیدگاه کلی می شود.این دیدگاه میان حقایق، حقیقت و حق تفاوت قائل می شود.
پژوهشگری که در چارچوب روش تفسیر گرایی قدم بر می دارد باید تلاش کند پدیده ها را با تمامی خصوصیت ها و کلیات وظواهر و باطن کنترل کند. همچنین موارد آشکار و موارد موجود و آنچه را که نهان است زیرنظر بگیرد. نیز باید پدیده ها را نه به عنوان اجزایی گسسته بلکه به عنوان جزیی از کل - که اجزای آن با یکدیگر و هر جزء با کل در تعامل می باشند - مورد کنترل قرار دهد. در پایان بایدبعد کلی و قطعی معرفت شناختی را که در چهره آشکار یا نهان انسان نمایان می شود کنترل کند.به نظر من بهترین روش برای تحقق اهداف روش تفسیر گرا، انتخاب الگو به عنوان ابزاری برای تحلیل گرایی است. الگو یک ساختار تصوری است که عقل بشری آن را ازمجموعه روابط، جزئیات و رویدادهای بی شمار تجرید می کند، برخی از این موارد به دلیل اینکه از دیدگاه صاحب الگو در خود دلالتی ندارد، کنار زده می شوند و برخی دیگر باقی می مانند؛ سپس فرد به چینش آنها در سیاق خاصی اقدام می کند، به طوری که این رویدادها ازنظر وی با یکدیگر مرتبط و شبیه به روابط موجود میان عناصر جهان خارجی می باشند. به همین دلیل نقشه ها، الگوها و الگوهای ادراکی که انسان در عقل و عاطفه اش به همراه دارد،آنچه را که ممکن است در این واقعیت خام (دست نخورده) ببیند مشخص می کند، لذا برخی جزئیات را کنار زده و به حاشیه می راند و بر برخی دیگر پافشاری می ورزد به طوری که آنهارا مهم و محوری می انگارد. ما تنها به وسیله الگو و نقشه ادراکی که برخی جزئیات را می پذیرد و برخی را ردّ می کند باواقعیت خود در تعامل و کنش می باشیم و واقعیت را تنها از طریق الگوهای ادراکی درک می کنیم. این قاعده در زندگی روزانه و پژوهشهای ما ساری و جاری است. هنگامی که می گوییم فلان شخص دمنهوری[ . نام یکی از شهرهای کشور مصر.] یا اسکندریه ای است، یعنی اهل اسکندریه است، پس درحقیقت امر، یک صورت ذهنی را که بر برخی ویژگیها تأکید می کند و برخی دیگر را کنارمی زند پذیرفته ایم. همین مسأله در مورد مفهوم های تحلیی مانند «انسان عادی» یا «انقلاب صنعتی» نیز صدق می کند. اینها مفاهیمی هستند که مجموعه ای از ویژگیها را کنار زده ویاپذیرفته اند. ما در تمامی این موارد به هیچ وجه نمی پنداریم که دمنهوری موجودی فعلیت یافته در عالم خارج است، بلکه معتقدیم فلان شخص دمنهوری یک مصداق جزئی از الگوی کلی دمنهوری است. چنان که هرگز تصور نمی کنیم که در راه با انسانی عادی مواجه خواهیم شد. کاملاً می دانیم انقلاب صنعتی، انقلابی نیست که روزی از روزها و یا در یک نقطه خاص رخ داده است. ما می دانیم هنگامی که الگو را به کار می بریم، ساختاری ذهنی و تصوری رابرای جدا و یا بزرگ کردن برخی از عناصر واقعیت به کار برده ایم تا این عناصر را مجرد ازدیگر عناصر (که آنها را کم اهمیت تر از عناصر بزرگ شده می دانیم) درک و مطالعه نمائیم.بنابر این به کارگیری الگوها برای ادراک انسانی و انجام هر پژوهشی امری ضروری است.
باتوجه به این حقیقت بهتر است پدیده را درک کنیم و عمل خود را بهبود بخشیم، به این شرطکه پیوسته درک کنیم آنچه را که انجام می دهیم یک تاکتیک پژوهشی صرف می باشد ( نه چیزدیگر) که در فرآیند ادراک الگو امری ضروری است. و این همان چیزی که ما آن را «الگوی ادراکی» می نامیم. نیز برای تحلیل رفتار بشر باید تلاش کنیم به این الگو دست یابیم؛ به تجریدآن اقدام نموده و در تفسیر رفتار آنها، به کار بریم؛ و این همان چیزی است که ما آن را «الگوی تحلیلی» می نامیم.الگو یک ساختار تصوری است، اما بافته خیال و ثمرهء نگاه ذاتی نیست، چرا که از واقعیت جدا می شود. همچنین با سنجش این الگو در تفسیر واقعیت می توان از قدرت تفسیرگرایی الگو اطمینان یافت. اگر الگو بتواند شمار بیشتری از ابعاد واقعیت را نسبت به دیگر الگوها وفرضیه ها تفسیر نماید، این الگو تفسیرگراتر خواهد بود.تمامی این توضیحات به این معناست که ما باید متون صهیونیستی را با احتیاط زیادبخوانیم و تلاش کنیم به مفاهیم نهفته در ورای اصطلاحات و الگوهای ادراکی آنها دست یازیم و حیله های بلاغی را که صهیونیست ها برای پنهان سازی نژادپرستی و جانبداری خویش به کار می برند (تا نزد بخش بیشتری از افکار عمومی مورد پذیرش قرار گیرند) درک کنیم.
منبع:گفتمان صهیونیستی،پژوهشکده تحقيقات اسلامي،نشر زمزم هدایت(1386)
یعنی اینکه ادراک من با ادراک دیگری تفاوت ندارد و شناخت،عبارت است از انباشته نمودن توده ای از حقایق. این فرآیند انباشته کردن منجر به دستیابی به شناخت عینی جهانی و به دور از جانبداری ها می شود.بر اساس اینگونه پندارها، سخن از بی طرفی علم برآمد و به تدریج عینیت گرایی، به عینیت گراییِ دریافت کننده و فوتوگرافی و حتی طوطی وار مبدل شد و جانبداری های مختلف به عنوان دیدگاههای جهانی بی طرف مطرح شد؛ ابداع، خصوصیت و هویت از میان رفت و حتی کارآمدی و نقش انسان بی اعتبار گردید!اگر شناخت عینی به جمع شدن اطلاعات خاموش و بی زبان بینجامد و اگر شناخت ذاتی در فرآیند شناخت جهان خارج، چندان سودمند نباشد، پس چگونه می توان این گره را بازکرد؟ در اینجا ایده «تفسیرگرایی» را مطرح می کنیم و به رد کردن اصطلاح «ذاتی» و «عینی» که منجر به فرایند تمرکز گرایی می شوند خواهیم پرداخت؛ یعنی فرآیندی که در آن، جهان عینی بدون چین خوردگی، ویژگی و معنا می باشد، در برابر دیدگاه ذاتی گرای کاملاً بسته که با جهان محیط بر ما ارتباطی ندارد.ملاک ما میزان دقت، کمیت اطلاعات و یا میزان مطابقت دانسته های ما با واقعیت نیست،بلکه معیار، توانِ تفسیرگری اصطلاح یا دکترین می باشد. اگر اصطلاح قادر به تفسیر عناصر ووجوه زیادی از واقعیت باشد آن اصطلاح «تفسیرگری بیشتری» دارد و این عبارت جایگزین اصطلاح «عینی» می شود. اما اگر ناتوانی تفسیری یک اصطلاح ثابت شود، آن اصطلاح «تفسیر گرایی کمتری» دارد و این عبارت جایگزین اصطلاح «ذاتی» می شود.تفسیرگرایی از این اصل برخاسته که عقل بشر نه منفعل است و نه گیرنده صرف، بلکه ابداع کننده است و توان تولید دارد. نیز بر این مبناست که واقعیت نه ساده است و نه غیر قابل انعطاف و آنچه که ما بررسی می کنیم تنها ماده ای خام است. در نتیجه آمار و ارقام تمام کارنیستند، بلکه نظریات دیگران (افسانه ها و خیال های آنان) نیز صرفاً مواد خام بوده نه مشخص کننده های اصلی رفتار. واقعیت سطوح مختلف و دایره های متداخل به هم پیوسته و جدای ازیکدیگر دارد؛ هر پدیده پیچیدگی و ویژگی های منحصر به خود را دارد. رابطه میان عقل وواقعیت رابطه ای ساده و همچنین ابزاری نیست؛ پس عامل انسانی به طور مستقیم به محرک پاسخ نمی دهد، بلکه بر اساس پندار خویش به محرک پاسخ می دهد. در نتیجه ذات باافسانه ها، دغدغه ها، خیالها، ایدئولوژی، اهداف و خاطراتی که در خود دارد عنصر اصلی فرآیند ادراک را تشکیل می دهد. توضیح ادراک توسط مُدرک امری بسیط نیست. همچنین تفسیر گرایی معتقد است پدیده بشری با پدیده های طبیعی متفاوت است. وانگهی قانونی کلی که بر تمامی پدیده ها حاکم باشد وجود ندارد. قانون علیت حاکم بر جهان یک علیت متصلب نیست ( «الف» حتماً به «ب» منجر شود) بلکه علیت منعطف است (الف در بیشترحالت ها به «ب» منجر می شود و در شرایط دیگر به «ج» منجر می شود.)به همین دلیل، پژوهشگری که روش تفسیرگرایی را دنبال می کند باید از بررسی و کنترل جزئیات و دانسته ها به خودی خود و همانگونه که هستند پرهیز کند، و تلاش کند تا مسائل اصلی و حاشیه ای را متمایز نماید؛ تعامل میان عوامل را کنترل کند؛ اثرات عوامل بیرونی بردرونی و بالعکس، اثرات طبیعی بر انسانی و انسانی بر طبیعی، ذاتی در عینی و عینی در ذاتی رابررسی کند، و با عقل باز به واقعیت نزدیک شود. سپس جزئیات را درون الگوهای متواترقرار دهد. پژوهشگر باید پدیده ها را به وسیله قیاس های قطعی و قیاس های احتمالی (اگرالف، آنگاه ب، اگر ج، آنگاه د) ببیند. همچنین باید در برابر انحصار پدیده ها در یک بعدمقاومت کند و تلاش در مرکب نگری پدیده ها داشته باشد. از ابزارهای این مرکب نگری،گونه گون سازی مقوله ها و اصطلاحات تحلیلی و پرهیز از دوتایی های متصلب[ ۱.SolidDualism. ] (منفی/مثبت، موافق ما/ ضد ما) می باشد. چون مقوله ها ی دیگری هستند که شاید تفسیرگرایی بیشتری داشته باشند.ضروری است از تعمیم بخشی های مطلق و الگوهای ادراکی و قالب های آماده که در فهم عمیق پدیده سود قابل توجهی ندارند و نقشه ای تفصیلی و در برگیرنده تمامی ابعاد عالم خارج و سودمند در فعالیت های روزانه ارائه نمی دهد، اجتناب شود. رد کردن تعمیم به معنای رد همه سطوح تعمیم نیست؛ چون آنچه مطلوب است رسیدن به سطح تعمیم معقول می باشد که بتوان واقعیت پیچیده را به واسطه آن مطالعه نمود. حفظ سطح تعمیم یا تخصیص با حفظ و ثبت تجربه های کارگاهی شباهت دارد، در نتیجه پژوهشگر باید از نوسان داشتن میانِ قضایای کاملاً کلی (یهودیان همان مزدوران امپریالیسم اند) و کاملاً خاص (یهودیان موجودات منحصر به فردی هستند؛ نبوع و بزهکاری ویژگی آنهاست؛ یهودیان یا آلهه یاشیطان می باشند) خودداری کند. اگر هدف از شناخت عینی گرایانه، توصیف و پیشگویی و سپس تسلط کامل باشد، هدف از معرفت شناختی در چارچوب تفسیر گرایی، افزایش قدرت تفسیر گرایی دکترین های تحلیلی و در نتیجه افزایش توان پیشگویی - و در عین حال فهم غیرممکن بودن دستیابی به شناخت کامل و در نتیجه غیر ممکن بودن پیشگویی و تسلط کامل پدیده - می باشد.پژوهشگری که الگوی تفسیرگرایی را می پذیرد، نباید در صدد جمع کردن بیشترین اندازه ممکن از اطلاعات باشد. چون رایانه ها به بهترین شکل چنین کاری را انجام می دهند.هدف وی باید سازماندهی اطلاعات و دسته بندی و تفسیر و کشف رابطه میان این اطلاعات باشد. این همان جوهره ابداع است که قوی ترین رایانه ها توانایی دستیابی به آن را ندارند.سپس پژوهشگر وارد مرحله نتیجه گیری و تعمیم بخشی و رسیدن به یک دیدگاه کلی می شود.این دیدگاه میان حقایق، حقیقت و حق تفاوت قائل می شود.
پژوهشگری که در چارچوب روش تفسیر گرایی قدم بر می دارد باید تلاش کند پدیده ها را با تمامی خصوصیت ها و کلیات وظواهر و باطن کنترل کند. همچنین موارد آشکار و موارد موجود و آنچه را که نهان است زیرنظر بگیرد. نیز باید پدیده ها را نه به عنوان اجزایی گسسته بلکه به عنوان جزیی از کل - که اجزای آن با یکدیگر و هر جزء با کل در تعامل می باشند - مورد کنترل قرار دهد. در پایان بایدبعد کلی و قطعی معرفت شناختی را که در چهره آشکار یا نهان انسان نمایان می شود کنترل کند.به نظر من بهترین روش برای تحقق اهداف روش تفسیر گرا، انتخاب الگو به عنوان ابزاری برای تحلیل گرایی است. الگو یک ساختار تصوری است که عقل بشری آن را ازمجموعه روابط، جزئیات و رویدادهای بی شمار تجرید می کند، برخی از این موارد به دلیل اینکه از دیدگاه صاحب الگو در خود دلالتی ندارد، کنار زده می شوند و برخی دیگر باقی می مانند؛ سپس فرد به چینش آنها در سیاق خاصی اقدام می کند، به طوری که این رویدادها ازنظر وی با یکدیگر مرتبط و شبیه به روابط موجود میان عناصر جهان خارجی می باشند. به همین دلیل نقشه ها، الگوها و الگوهای ادراکی که انسان در عقل و عاطفه اش به همراه دارد،آنچه را که ممکن است در این واقعیت خام (دست نخورده) ببیند مشخص می کند، لذا برخی جزئیات را کنار زده و به حاشیه می راند و بر برخی دیگر پافشاری می ورزد به طوری که آنهارا مهم و محوری می انگارد. ما تنها به وسیله الگو و نقشه ادراکی که برخی جزئیات را می پذیرد و برخی را ردّ می کند باواقعیت خود در تعامل و کنش می باشیم و واقعیت را تنها از طریق الگوهای ادراکی درک می کنیم. این قاعده در زندگی روزانه و پژوهشهای ما ساری و جاری است. هنگامی که می گوییم فلان شخص دمنهوری[ . نام یکی از شهرهای کشور مصر.] یا اسکندریه ای است، یعنی اهل اسکندریه است، پس درحقیقت امر، یک صورت ذهنی را که بر برخی ویژگیها تأکید می کند و برخی دیگر را کنارمی زند پذیرفته ایم. همین مسأله در مورد مفهوم های تحلیی مانند «انسان عادی» یا «انقلاب صنعتی» نیز صدق می کند. اینها مفاهیمی هستند که مجموعه ای از ویژگیها را کنار زده ویاپذیرفته اند. ما در تمامی این موارد به هیچ وجه نمی پنداریم که دمنهوری موجودی فعلیت یافته در عالم خارج است، بلکه معتقدیم فلان شخص دمنهوری یک مصداق جزئی از الگوی کلی دمنهوری است. چنان که هرگز تصور نمی کنیم که در راه با انسانی عادی مواجه خواهیم شد. کاملاً می دانیم انقلاب صنعتی، انقلابی نیست که روزی از روزها و یا در یک نقطه خاص رخ داده است. ما می دانیم هنگامی که الگو را به کار می بریم، ساختاری ذهنی و تصوری رابرای جدا و یا بزرگ کردن برخی از عناصر واقعیت به کار برده ایم تا این عناصر را مجرد ازدیگر عناصر (که آنها را کم اهمیت تر از عناصر بزرگ شده می دانیم) درک و مطالعه نمائیم.بنابر این به کارگیری الگوها برای ادراک انسانی و انجام هر پژوهشی امری ضروری است.
باتوجه به این حقیقت بهتر است پدیده را درک کنیم و عمل خود را بهبود بخشیم، به این شرطکه پیوسته درک کنیم آنچه را که انجام می دهیم یک تاکتیک پژوهشی صرف می باشد ( نه چیزدیگر) که در فرآیند ادراک الگو امری ضروری است. و این همان چیزی که ما آن را «الگوی ادراکی» می نامیم. نیز برای تحلیل رفتار بشر باید تلاش کنیم به این الگو دست یابیم؛ به تجریدآن اقدام نموده و در تفسیر رفتار آنها، به کار بریم؛ و این همان چیزی است که ما آن را «الگوی تحلیلی» می نامیم.الگو یک ساختار تصوری است، اما بافته خیال و ثمرهء نگاه ذاتی نیست، چرا که از واقعیت جدا می شود. همچنین با سنجش این الگو در تفسیر واقعیت می توان از قدرت تفسیرگرایی الگو اطمینان یافت. اگر الگو بتواند شمار بیشتری از ابعاد واقعیت را نسبت به دیگر الگوها وفرضیه ها تفسیر نماید، این الگو تفسیرگراتر خواهد بود.تمامی این توضیحات به این معناست که ما باید متون صهیونیستی را با احتیاط زیادبخوانیم و تلاش کنیم به مفاهیم نهفته در ورای اصطلاحات و الگوهای ادراکی آنها دست یازیم و حیله های بلاغی را که صهیونیست ها برای پنهان سازی نژادپرستی و جانبداری خویش به کار می برند (تا نزد بخش بیشتری از افکار عمومی مورد پذیرش قرار گیرند) درک کنیم.
منبع:گفتمان صهیونیستی،پژوهشکده تحقيقات اسلامي،نشر زمزم هدایت(1386)