امام هادی (ع) و آغاز دوران وکالت و سفارت
نویسنده : ارژنگ بهمنی
بنیادیترین مفهوم اسلام که میتوان سایر مفاهیم و قضایا را گرداگرد آن سامان داد و بر آن اساس، اسلام را به نظاره نشست، مفهوم ولایت است که البته مفهومی است اعم از نبوت و رسالت.
به این معنا که چه بسا یک نبی یا یک رسول، ولی یا امام نباشد؛ همچنین این امکان وجود دارد که یک ولی یا امام، رسول یا نبی نباشد. بنابراین این دو مفهوم با وجود تفاوتهایی که دارند در برخی حوزهها همپوشانی دارند.
اما چگونه میتوان رابطه این مفهوم بنیادی را با سایر مفاهیم بنیادی در دین به نظاره نشست؟ این ارتباط که بهتر است نامش را ارتباط دیالکتیک بگذاریم، بیش از هر جایی در این حدیث امام صادق (ع) متجلی شده است.
در میان این روایات مختلف اگر روایت نخست را بپذیریم که ظاهراً قویترین و درست ترین گزارش به نظر میرسد، امام هادی در هفدهمین سال حیات پدرش امام جواد (ع) به دنیا آمده و تنها هشت سال از محضر پدر بهره برده است؛ چرا که امامجواد(ع) در سال220هجری وفات فرموده و آغاز امامت امام هادی (ع) بر این اساس آخر ذیقعده سال220 هجری، یعنی از هشت سالگی ایشان آغاز شده است. شواهد کافی در دست است که اعتراضات و تردیدهایی که بهعلت کم بودن سن در مورد امامت امام جواد(ع) وجود داشته، در مورد امامت امام هادی (ع) وجود نداشته است.
احتمالا یکی از عوامل اصلی این پدیده را باید در تجربه پیشین شیعیان از امامت امام جواد (ع) دانست و این امر که تعریف امامت در این عصر که آغاز عصر وکالت و سفارت نام دارد تکمیل شده و به صورت خصوصی به سن امام مرتبط نشده است. به سخن دیگر سن امام در این عصر دیگر نقشی در ارائه تصویر جامع و کامل از امام ایفا نمیکند.
در این باره به صورت مشخص میتوان به پنهانبودن امام از دیدگان بر اثر فشارهای سیاسی و کوچدادن امام به پادگانهای نظامی مانند « سرّ من رای » یا همان سامراء که طبیعتاً از دید مردم به دور بوده، اشاره و نقش آن را در این تعریف بازکاوی کرد. به هر روی این تعریف جدید بعدا در پذیرش غیبت امام پنج ساله نقش بسیار مهمی داشت و اذهان شیعیان را برای پذیرش آن آماده کرد.
امامت 33 ساله امام هادی (ع) با حکمرانی شش خلیفه عباسی همزمان بوده است:
1- معتصم (217 تا 227 )
2- واثق پسر معتصم (227 تا 232 )
3- متوکل برادر واثق و پسر دیگر معتصم (232 تا 248 )
4- منتصر پسر متوکل (6 ماه در سال 248 )
5- مستعین پسر عموی منتصر ( 248 تا 252 )
6- معتز پسر دیگر متوکل (252 تا 255 ) که امام در زمان خلافت او به شهادت رسید.
با این حال نخستین اخبار امام هادی (ع) در عصر دوم عباسی که دوران نفوذ عنصر ترک نام گرفته و بهخصوص در زمان متوکل عباسی بازتاب یافته است. ابوالفرج اصفهانی در این زمان یعنی در عصر متوکل از نهضتهای تجدید شده علوی و برخورد- بهنظر وی- ناهنجار متوکل با طالبیان اشاره کرده و وزیر او عبیدالله بنیحییبن خاقان را نیز مانند متوکل از دشمنان سرسخت خاندانهای علوی و طالبی برشمرده است. از جمله این برخوردها میتوان به تخریب مقبره امامحسین (ع)، شخمزدن و هموارکردن زمینهای اطراف مقبره و زراعت روی آن و سختگیریهای شدید نسبت به زائران امامحسین (ع) و مجازاتهای هولناک آن اشاره کرد.
بسیار جالب است که ابوالفرج اصفهانی با آنکه خود از خاندانهای عربی بوده در ادامه این گزارش مینویسد: عدهای از شیعیان امام حسین (ع) پس از تخریب قبر شریف حضرت امامحسین (ع)، علائمی تعیین کرده بودند پس از کشتهشدن متوکل به کربلا آمدند و همراه افرادی از علویان و طالبیان قبر را مشخص کردند و مقبره کوچکی بر آن ساختند. (مقاتل الطالبیین، ص 478). این تنشها و برخوردها البته کاملاً طبیعی جلوه میکرد؛ چرا که ارتباط عاطفی مردم با امام حسین(ع) تحریککننده احساسات مردم و در نتیجه نسبت به پایههای حکومت عباسی ویرانگر بود؛ بهخصوص درکربلا که در نزدیک بغداد قرار داشت؛ بغدادی که تختگاه عباسیان بود. در بحبوحه این سختگیریها متوکل دستور داد تا امام هادی(ع) را که احتمالا در آن زمان 21ساله بوده است، از مدینه به سامراء منتقل کنند.
این امر یعنی انتقال امام سبب میشد تا ارتباط مردم مدینه و حجاز با ایشان قطع شود و رفتوآمدهای ایشان تحت نظر باشد. البته این جابهجایی در ظاهر با توجیهات خاصی همراه بود. یکی از توجیهات را احترام بیش از حد متوکل نسبت به امام دانستهاند؛ چرا که معمولا آنان که مورد احترام خلفا بودند در نزدیکی ایشان سکنی میگزیدند. این درست همان سیاست مامون نسبت به امامرضا (ع) بود. نخستین گزارشهایی که نحوه برخورد امام با خلفا را نشان میدهد در واقع مربوط به همین دوره است.
در منابع تاریخی و حدیثی، گزارشهای بسیاری درباره جلب امام هادی (ع) از مدینه به سامراء وجود دارد که از تلفیق آنها با یکدیگر میتوان به تصویر نسبتا جامعی از حیات امام دست یافت. متوکل در سال233 تصمیم گرفت امام را به سامراء فراخواند که البته شیخ مفید تاریخ آن را 243هجری دانسته است ( الارشاد، ص 334-333 ) اما ظاهرا درست بهنظر نمیرسد. این تاریخ احتمالا تاریخی است که یکی از شیعیان علاقهمند به تاریخ، نامه احضار امامهادی از سوی متوکل را استنساخ کرده است.
علت احضار امام اما نامهای بود که عبداللهبنمحمدهاشمی، امیر مدینه به متوکل نوشت. عبدالله به متوکل نوشت: اگر به حرمین نیاز داری، علیبنمحمد را از آن طرد کن زیرا مردم را به سوی خود فراخوانده و جمعیت زیادی به دعوت وی پاسخ گفتهاند. متن این نامه را علاوه بر الارشاد شیخ مفید در کافی و کتب دیگر نیز میتوان دید. این نامه نشان میدهد که امام فعالیتهای سیاسی بسیار گستردهای را سامان داده است؛ چرا که جمعآوری افراد، تهییج و تحریک ایشان در یک فضای بسته سیاسی احتمالا به زمان طولانی فعالیت سیاسی بستگی داشته است.
بنابراین میتوان نتیجه گرفت که امام سالهای متمادی و بهصورت مخفیانه به این امر پرداخته است. ظاهرا علاوه بر نامه عبدالله به متوکل نامهای دیگر به همین مضمون از سوی همسر متوکل که آنروزها در حجاز به سر میبرده تا اعمال حج و عمره را انجام دهد نیز وجود داشته است. بسیار جالب توجه است که عبداللهبنمحمد خود یکی از اعضای خاندان هاشمی و از نزدیکان امام هادی بوده است. برخی این مسئله را با رقابتهای درونگروهی علویان بیارتباط ندانستهاند، چرا که درصورت تبعید امام زمینه برای نقشآفرینی بیشتر دیگران در محدوده مخاطبان درون گروهی فراهم میآمده است. به هر صورت باید عامل اصلی احضار امام را این گزارشها دانست، چرا که تا پیش از آن خلفای عباسی چندان نظر سویی نسبت به امام و فعالیتهایش نداشتهاند.
شیخ مفید از واکنش امام نسبت به احضار متوکل سخن گفته و اعتراض امام را به شایعات و سعایتها گزارش کرده و اینکه امام در مجموع آنچه را عبداللهبنمحمدهاشمی به متوکل نوشته را تکذیب کرده است. متوکل در پاسخ نامه امام، نامه احترامآمیزی نوشت و ضمن عزل عبداللهبنمحمدهاشمی که امور مربوط به نماز، بیتالمال و جنگ را در مدینه برعهده داشت و در واقع امیر مدینه به شمار میرفت از امام خواست تا برای افاضه به سامراء بیاید. راوندی در «الخرائج و الجرائح» متن نامه متوکل را آورده است.
در این نامه متوکل با تاکید بر شخصیت والای امام بر این امر تاکید کرده که حاضر است هر نوع کمکی در حق وی انجام دهد. او در این نامه خبر عزل عبدالله و جانشینی محمدبنفضل را به اطلاع امام میرساند و میافزاید که به محمدبنفضل دستور داده که احترام امام را رعایت کند و از رای و فرمان او سر برنتابد. در ادامه نامه، متوکل آورده که مشتاق تجدید عهد با امام است و قصد دیدار او را دارد؛ بدین روی لازم است آن حضرت به همراهی هر کسی که لازم میداند رهسپار سامراء شود و اگر تمایل دارد، یحییبنهرثمه و سپاهیان وی که از فرمان امام اطاعت خواهند کرد در این سفر او را همراهی کنند.
در این میان تفاصیل فراوانی وجود دارد که همگی نشان از توجه یکباره مورخان به این قضیه یعنی تبعید امام و ابعاد آن دارد. البته تمام این تفاصیل برای ارائه نوع رابطه امام و خلافت عباسی ضروری بهنظر نمیآید، اما همگی بر این امر تاکید مینهند که امام به قصد خویش راهی سامراء نشده و البته علت اصلی تبعید امام را نامههایی میدانند که در سعایت ایشان نگاشته شده است. این گزارشها البته از تکذیب امام نیز سخن به میان آوردهاند و اینکه امام قصد خود را برای شورش علیه حکومت عباسی دائما تکذیب میکرده است. به سخن دیگر امام هرگز قبول نکرده که مرتکب امری خلاف مصلحت دولت عباسی شده است.
دو نمونه از برخوردهای متوکل با امام را میتوان در مروجالذهب به نظاره نشست. فضای رعب و خفقان کاملا بر این دو برخورد امام و متوکل سایه افکنده است.
1- محمدبنیزید مبرد میگوید: روزی متوکل از امام پرسید: فرزند پدر شما (یعنی خود شما) درباره عباس بن عبدالمطلب چه میگوید؟ امام در پاسخ فرمودند: ای خلیفه! فرزند پدرم درباره شخصی که خداوند اطاعت فرزندانش را بر مردم و اطاعت او را بر فرزندانش واجب فرموده، جز نیکی چه میتواند بگوید؟
متوکل که پاسخ امام را مطابق میل خود یافته بود به ایشان صدهزار درهم بخشید. نکته بسیار ظریفی در این روایت وجود دارد که از چشم متوکل پنهان مانده است. امام میگوید: فرزندان عباس باید از عباس اطاعت کنند. متوکل متوجه این موضوع نبود که منظور امام از اطاعت فرزندان عباس از او مسئله ولایت فرزندان علیابنابیطالب است؛ بنابراین اگر فرزندان عباس باید از او اطاعت کنند، در واقع باید ولایت علی و فرزندانش را بپذیرند. مردم نیز باید از فرزندان عباس که از عباس اطاعت میکنند اطاعت کنند؛ بنابراین تبعیت و اطاعت مردم نیز باید از فرزندان علی باشد! باید به این نکته توجه کرد که ظاهرا کلام امام چیز دیگری نشان میدهد و این همانگونه که بیان شد، از فضای سنگین و خفقانآلود خبر میدهد. تقیه امام به این مورد منحصر نیست. چه بسا پاسخ ایشان درباره جمعشدن مردم پیرامون ایشان یا اخباری که از پنهانکردن صدها شمشیر و نیزه در خانه ایشان خبر میدهد نیز از این باب باشد، ولی تمام اینها سبب نمیشود تا زیرکی و دقتی را که فقط اهل فهم در کلام ایشان متوجه میشوند نادیده بگیریم.
2- در گزارش دیگر مسعودی چنین آمده است: متوکل دریافته بود که نظر امام درباره آیه شریفه « یوم یعض الظالم علی یدیه؛ روزی که ستمگر دست حسرت به دندان میگزد » ( فرقان27 ) اشاره به برخی خلفای صدر اسلام است؛ از اینرو به فکر سوءاستفاده از این مسئله افتاد و خواست با مطرح کردن آن، حضرت را به شکلی در مقابل اهل حدیث که خود به ایشان وابستگی فکری داشتند قرار دهد؛ از اینرو هنگامی که افراد زیادی از اهل حدیث در مجلس او حاضر بودند همین سؤال را از امام مطرح کرد. امام پاسخ دادند: منظور دو مرد هستند که خداوند از ایشان به کنایت سخن گفته است و با عدم تصریح به نام ایشان بر آنها منت نهاده است. آیا خلیفه میخواهد آنچه را خداوند مخفی نگه داشته در این مجلس برملا سازد؟! متوکل گفت «نه» و امام نجات یافت. پاسخ امام به متوکل در واقع کاملا با مبانی ظاهرگروی اهل حدیث همخوانی داشت و متوکل نمیتوانست امام را که براساس این مبانی پاسخ گفته بود مجبور به امر دیگر کند.
منبع:همشهری
/ع
به این معنا که چه بسا یک نبی یا یک رسول، ولی یا امام نباشد؛ همچنین این امکان وجود دارد که یک ولی یا امام، رسول یا نبی نباشد. بنابراین این دو مفهوم با وجود تفاوتهایی که دارند در برخی حوزهها همپوشانی دارند.
اما چگونه میتوان رابطه این مفهوم بنیادی را با سایر مفاهیم بنیادی در دین به نظاره نشست؟ این ارتباط که بهتر است نامش را ارتباط دیالکتیک بگذاریم، بیش از هر جایی در این حدیث امام صادق (ع) متجلی شده است.
از امام صادق (ع) سؤال شد: اسلام بر چه اموری مبتنی است؟ فرمودند: بر پنج چیز؛ ولایت، نماز، روزه، زکات و حج. پرسیده شد کدام یک برتر است؟ فرمودند: ولایت؛ چراکه ولایت کلید پذیرش و مقبولیت آنهاست و ولی کسی است که هدایت به این امور را به ارمغان میآورد. این روایت نشان میدهد که ولایت نقش محوری را در میان مفاهیم بنیادین اسلام ایفا میکند. در این جستار سعی میکنیم تا به واکاوی نقش بنیادین امام در هدایت عینی جامعه بپردازیم.
شیخ محمدبنیعقوب کلینی ولادت ایشان را در کتاب کافی، (ج1، ص497)، در نیمه ذیحجه سال212 هجری قمری ذکر کرده؛ هرچند کلینی این روایت را نیز نقل میکند که ولادت ایشان در رجب سال214 هجری قمری بوده است. شیخ طوسی به نقل از ابنعیاش بر این باور است که مولد ابوالحسن ثالث، روز دوم رجب همین سال یعنی سال214 بوده و نیز روایت شده روز پنجم رجب همین سال بوده است.در میان این روایات مختلف اگر روایت نخست را بپذیریم که ظاهراً قویترین و درست ترین گزارش به نظر میرسد، امام هادی در هفدهمین سال حیات پدرش امام جواد (ع) به دنیا آمده و تنها هشت سال از محضر پدر بهره برده است؛ چرا که امامجواد(ع) در سال220هجری وفات فرموده و آغاز امامت امام هادی (ع) بر این اساس آخر ذیقعده سال220 هجری، یعنی از هشت سالگی ایشان آغاز شده است. شواهد کافی در دست است که اعتراضات و تردیدهایی که بهعلت کم بودن سن در مورد امامت امام جواد(ع) وجود داشته، در مورد امامت امام هادی (ع) وجود نداشته است.
احتمالا یکی از عوامل اصلی این پدیده را باید در تجربه پیشین شیعیان از امامت امام جواد (ع) دانست و این امر که تعریف امامت در این عصر که آغاز عصر وکالت و سفارت نام دارد تکمیل شده و به صورت خصوصی به سن امام مرتبط نشده است. به سخن دیگر سن امام در این عصر دیگر نقشی در ارائه تصویر جامع و کامل از امام ایفا نمیکند.
در این باره به صورت مشخص میتوان به پنهانبودن امام از دیدگان بر اثر فشارهای سیاسی و کوچدادن امام به پادگانهای نظامی مانند « سرّ من رای » یا همان سامراء که طبیعتاً از دید مردم به دور بوده، اشاره و نقش آن را در این تعریف بازکاوی کرد. به هر روی این تعریف جدید بعدا در پذیرش غیبت امام پنج ساله نقش بسیار مهمی داشت و اذهان شیعیان را برای پذیرش آن آماده کرد.
امامت 33 ساله امام هادی (ع) با حکمرانی شش خلیفه عباسی همزمان بوده است:
1- معتصم (217 تا 227 )
2- واثق پسر معتصم (227 تا 232 )
3- متوکل برادر واثق و پسر دیگر معتصم (232 تا 248 )
4- منتصر پسر متوکل (6 ماه در سال 248 )
5- مستعین پسر عموی منتصر ( 248 تا 252 )
6- معتز پسر دیگر متوکل (252 تا 255 ) که امام در زمان خلافت او به شهادت رسید.
با این حال نخستین اخبار امام هادی (ع) در عصر دوم عباسی که دوران نفوذ عنصر ترک نام گرفته و بهخصوص در زمان متوکل عباسی بازتاب یافته است. ابوالفرج اصفهانی در این زمان یعنی در عصر متوکل از نهضتهای تجدید شده علوی و برخورد- بهنظر وی- ناهنجار متوکل با طالبیان اشاره کرده و وزیر او عبیدالله بنیحییبن خاقان را نیز مانند متوکل از دشمنان سرسخت خاندانهای علوی و طالبی برشمرده است. از جمله این برخوردها میتوان به تخریب مقبره امامحسین (ع)، شخمزدن و هموارکردن زمینهای اطراف مقبره و زراعت روی آن و سختگیریهای شدید نسبت به زائران امامحسین (ع) و مجازاتهای هولناک آن اشاره کرد.
بسیار جالب است که ابوالفرج اصفهانی با آنکه خود از خاندانهای عربی بوده در ادامه این گزارش مینویسد: عدهای از شیعیان امام حسین (ع) پس از تخریب قبر شریف حضرت امامحسین (ع)، علائمی تعیین کرده بودند پس از کشتهشدن متوکل به کربلا آمدند و همراه افرادی از علویان و طالبیان قبر را مشخص کردند و مقبره کوچکی بر آن ساختند. (مقاتل الطالبیین، ص 478). این تنشها و برخوردها البته کاملاً طبیعی جلوه میکرد؛ چرا که ارتباط عاطفی مردم با امام حسین(ع) تحریککننده احساسات مردم و در نتیجه نسبت به پایههای حکومت عباسی ویرانگر بود؛ بهخصوص درکربلا که در نزدیک بغداد قرار داشت؛ بغدادی که تختگاه عباسیان بود. در بحبوحه این سختگیریها متوکل دستور داد تا امام هادی(ع) را که احتمالا در آن زمان 21ساله بوده است، از مدینه به سامراء منتقل کنند.
این امر یعنی انتقال امام سبب میشد تا ارتباط مردم مدینه و حجاز با ایشان قطع شود و رفتوآمدهای ایشان تحت نظر باشد. البته این جابهجایی در ظاهر با توجیهات خاصی همراه بود. یکی از توجیهات را احترام بیش از حد متوکل نسبت به امام دانستهاند؛ چرا که معمولا آنان که مورد احترام خلفا بودند در نزدیکی ایشان سکنی میگزیدند. این درست همان سیاست مامون نسبت به امامرضا (ع) بود. نخستین گزارشهایی که نحوه برخورد امام با خلفا را نشان میدهد در واقع مربوط به همین دوره است.
در منابع تاریخی و حدیثی، گزارشهای بسیاری درباره جلب امام هادی (ع) از مدینه به سامراء وجود دارد که از تلفیق آنها با یکدیگر میتوان به تصویر نسبتا جامعی از حیات امام دست یافت. متوکل در سال233 تصمیم گرفت امام را به سامراء فراخواند که البته شیخ مفید تاریخ آن را 243هجری دانسته است ( الارشاد، ص 334-333 ) اما ظاهرا درست بهنظر نمیرسد. این تاریخ احتمالا تاریخی است که یکی از شیعیان علاقهمند به تاریخ، نامه احضار امامهادی از سوی متوکل را استنساخ کرده است.
علت احضار امام اما نامهای بود که عبداللهبنمحمدهاشمی، امیر مدینه به متوکل نوشت. عبدالله به متوکل نوشت: اگر به حرمین نیاز داری، علیبنمحمد را از آن طرد کن زیرا مردم را به سوی خود فراخوانده و جمعیت زیادی به دعوت وی پاسخ گفتهاند. متن این نامه را علاوه بر الارشاد شیخ مفید در کافی و کتب دیگر نیز میتوان دید. این نامه نشان میدهد که امام فعالیتهای سیاسی بسیار گستردهای را سامان داده است؛ چرا که جمعآوری افراد، تهییج و تحریک ایشان در یک فضای بسته سیاسی احتمالا به زمان طولانی فعالیت سیاسی بستگی داشته است.
بنابراین میتوان نتیجه گرفت که امام سالهای متمادی و بهصورت مخفیانه به این امر پرداخته است. ظاهرا علاوه بر نامه عبدالله به متوکل نامهای دیگر به همین مضمون از سوی همسر متوکل که آنروزها در حجاز به سر میبرده تا اعمال حج و عمره را انجام دهد نیز وجود داشته است. بسیار جالب توجه است که عبداللهبنمحمد خود یکی از اعضای خاندان هاشمی و از نزدیکان امام هادی بوده است. برخی این مسئله را با رقابتهای درونگروهی علویان بیارتباط ندانستهاند، چرا که درصورت تبعید امام زمینه برای نقشآفرینی بیشتر دیگران در محدوده مخاطبان درون گروهی فراهم میآمده است. به هر صورت باید عامل اصلی احضار امام را این گزارشها دانست، چرا که تا پیش از آن خلفای عباسی چندان نظر سویی نسبت به امام و فعالیتهایش نداشتهاند.
شیخ مفید از واکنش امام نسبت به احضار متوکل سخن گفته و اعتراض امام را به شایعات و سعایتها گزارش کرده و اینکه امام در مجموع آنچه را عبداللهبنمحمدهاشمی به متوکل نوشته را تکذیب کرده است. متوکل در پاسخ نامه امام، نامه احترامآمیزی نوشت و ضمن عزل عبداللهبنمحمدهاشمی که امور مربوط به نماز، بیتالمال و جنگ را در مدینه برعهده داشت و در واقع امیر مدینه به شمار میرفت از امام خواست تا برای افاضه به سامراء بیاید. راوندی در «الخرائج و الجرائح» متن نامه متوکل را آورده است.
در این نامه متوکل با تاکید بر شخصیت والای امام بر این امر تاکید کرده که حاضر است هر نوع کمکی در حق وی انجام دهد. او در این نامه خبر عزل عبدالله و جانشینی محمدبنفضل را به اطلاع امام میرساند و میافزاید که به محمدبنفضل دستور داده که احترام امام را رعایت کند و از رای و فرمان او سر برنتابد. در ادامه نامه، متوکل آورده که مشتاق تجدید عهد با امام است و قصد دیدار او را دارد؛ بدین روی لازم است آن حضرت به همراهی هر کسی که لازم میداند رهسپار سامراء شود و اگر تمایل دارد، یحییبنهرثمه و سپاهیان وی که از فرمان امام اطاعت خواهند کرد در این سفر او را همراهی کنند.
در این میان تفاصیل فراوانی وجود دارد که همگی نشان از توجه یکباره مورخان به این قضیه یعنی تبعید امام و ابعاد آن دارد. البته تمام این تفاصیل برای ارائه نوع رابطه امام و خلافت عباسی ضروری بهنظر نمیآید، اما همگی بر این امر تاکید مینهند که امام به قصد خویش راهی سامراء نشده و البته علت اصلی تبعید امام را نامههایی میدانند که در سعایت ایشان نگاشته شده است. این گزارشها البته از تکذیب امام نیز سخن به میان آوردهاند و اینکه امام قصد خود را برای شورش علیه حکومت عباسی دائما تکذیب میکرده است. به سخن دیگر امام هرگز قبول نکرده که مرتکب امری خلاف مصلحت دولت عباسی شده است.
گزارش ابنجوزی در تذکرهالخواص و مسعودی در مروج الذهب نشان میدهد که فضای بسیار سنگینی علیه امام وجود داشته است؛ فضایی که در آن، هر لحظه این امکان وجود داشته که امام بر اثر این گزارشها و به تحریک سعایت کنندگان به شهادت برسد. هرچند امام به هنگام ورود به سامراء مورد استقبال مردم واقع شد ولی یحییبنهرثمه به گزارش ابنجوزی میگوید: وقتی در سر راه به بغداد رسیدیم، اسحاقبنابراهیم، حاکم بغداد را دیدم. او به من میگفت: ای یحیی! این مرد فرزند رسول خداست؛ با توجه به وضعیت اخلاقی متوکل که خود بدان آشنایی، اگر درباره او گزارش تحریکآمیزی به متوکل دهی، او را میکشد و در این صورت در روز قیامت، سروکارت با رسول خداست. هنگامی که به سامراء رسیدیم نخست وصیف ترکی را دیدم و خبر ورود امام را به اطلاع وی رساندم. او گفت: اگر یک مو از سر این مرد کم شود، بازخواست خواهی شد.
سپس پیش متوکل رفتم و گزارشی دادم که حاکی از حسن سیرت و ورع و زهد امام بود. به او گفتم در جریان تفتیش از منزل وی چیزی جز چند کتاب علمی و مصحف نیافتم. این گزارش امام را نجات داد. اما امام تا پایان عمر در سامراء باقی ماند و سعی کرد تا در حد توان در روشنگری و هدایت خلق بکوشد. شهادت امام بنا بر آنچه کلینی در کافی، ج1، ص 497 نقل کرده است در 26جمادیالاخر سال254 روی داده است. بنا به قول مختار در میان شیعیان، شهادت ایشان در روز دوشنبه سومین روز از ماه رجب سال254 بوده است. اگر این روایت را بپذیریم باید مدت توقف ایشان در سامراء را بیست سال بدانیم. گزارشهای برجامانده از این بیست سال کاملا نشان میدهد که این دو دهه با توجه به فضای پادگانی سامراء به هیچ روی در آرامش و سکون نگذشته است.دو نمونه از برخوردهای متوکل با امام را میتوان در مروجالذهب به نظاره نشست. فضای رعب و خفقان کاملا بر این دو برخورد امام و متوکل سایه افکنده است.
1- محمدبنیزید مبرد میگوید: روزی متوکل از امام پرسید: فرزند پدر شما (یعنی خود شما) درباره عباس بن عبدالمطلب چه میگوید؟ امام در پاسخ فرمودند: ای خلیفه! فرزند پدرم درباره شخصی که خداوند اطاعت فرزندانش را بر مردم و اطاعت او را بر فرزندانش واجب فرموده، جز نیکی چه میتواند بگوید؟
متوکل که پاسخ امام را مطابق میل خود یافته بود به ایشان صدهزار درهم بخشید. نکته بسیار ظریفی در این روایت وجود دارد که از چشم متوکل پنهان مانده است. امام میگوید: فرزندان عباس باید از عباس اطاعت کنند. متوکل متوجه این موضوع نبود که منظور امام از اطاعت فرزندان عباس از او مسئله ولایت فرزندان علیابنابیطالب است؛ بنابراین اگر فرزندان عباس باید از او اطاعت کنند، در واقع باید ولایت علی و فرزندانش را بپذیرند. مردم نیز باید از فرزندان عباس که از عباس اطاعت میکنند اطاعت کنند؛ بنابراین تبعیت و اطاعت مردم نیز باید از فرزندان علی باشد! باید به این نکته توجه کرد که ظاهرا کلام امام چیز دیگری نشان میدهد و این همانگونه که بیان شد، از فضای سنگین و خفقانآلود خبر میدهد. تقیه امام به این مورد منحصر نیست. چه بسا پاسخ ایشان درباره جمعشدن مردم پیرامون ایشان یا اخباری که از پنهانکردن صدها شمشیر و نیزه در خانه ایشان خبر میدهد نیز از این باب باشد، ولی تمام اینها سبب نمیشود تا زیرکی و دقتی را که فقط اهل فهم در کلام ایشان متوجه میشوند نادیده بگیریم.
2- در گزارش دیگر مسعودی چنین آمده است: متوکل دریافته بود که نظر امام درباره آیه شریفه « یوم یعض الظالم علی یدیه؛ روزی که ستمگر دست حسرت به دندان میگزد » ( فرقان27 ) اشاره به برخی خلفای صدر اسلام است؛ از اینرو به فکر سوءاستفاده از این مسئله افتاد و خواست با مطرح کردن آن، حضرت را به شکلی در مقابل اهل حدیث که خود به ایشان وابستگی فکری داشتند قرار دهد؛ از اینرو هنگامی که افراد زیادی از اهل حدیث در مجلس او حاضر بودند همین سؤال را از امام مطرح کرد. امام پاسخ دادند: منظور دو مرد هستند که خداوند از ایشان به کنایت سخن گفته است و با عدم تصریح به نام ایشان بر آنها منت نهاده است. آیا خلیفه میخواهد آنچه را خداوند مخفی نگه داشته در این مجلس برملا سازد؟! متوکل گفت «نه» و امام نجات یافت. پاسخ امام به متوکل در واقع کاملا با مبانی ظاهرگروی اهل حدیث همخوانی داشت و متوکل نمیتوانست امام را که براساس این مبانی پاسخ گفته بود مجبور به امر دیگر کند.
منبع:همشهری
/ع