سربازي ميري ولو به زور...

(لازم به توضيح است که کتابي که با اين عنوان در بازار وجود ندارد و حاصل تخيّل نويسنده است! البته خدا را چه ديديد شايد بعدها کتاب واقعي شد!) مظفر در فصل مربوط به «پيچش هاي سربازي» پرده از تلاش هايي برداشته...
شنبه، 30 ارديبهشت 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سربازي ميري ولو به زور...

سربازي ميري ولو به زور...
سربازي ميري ولو به زور...


 

نويسنده: راديکال باشي




 

اشاره:
 

متن زير از کتاب خاطرات مظفر انتخاب شده است.
(لازم به توضيح است که کتابي که با اين عنوان در بازار وجود ندارد و حاصل تخيّل نويسنده است! البته خدا را چه ديديد شايد بعدها کتاب واقعي شد!)
مظفر در فصل مربوط به «پيچش هاي سربازي» پرده از تلاش هايي برداشته که در راستاي فرار از سربازي رفتن انجام مي داده!
مظفر که از قرار معلوم از بس روي موضوع سربازي فعاليت داشته به يک اعتلاي فلسفي رسيده و در مقدمه اين فصل مي نويسد:
«سربازي شتري ست که در خانه هر آدم مذکري مي خوابد و لامصّب مث آمپولي ست که درد دارد، اما بالاخره بايد آمپول را زد و خورد! مثل پدر پدربزرگم، پدر بزرگم و پدرم... در حقيقت سربازي عملي ست که تمام آدم هاي ذکور بايد انجامش بدهند، ولو به زور! اما بنده در مطالعات و تحقيقاتم به اين نتيجه رسيده ام که مي توانم سربازي را بپيچانم و سربازي نروم، ولو به زور!»
شما هم مي توانيد اين روش ها را امتحان کنيد و دعا به جان مظفر بکنيد!

روش اول:
 

اولين روش اين بود که عين بچه آدم درس خوانده و دانشگاه قبول بشوم، ولو شده رشته مراقبت از گياهان بياباني؛ شعبه کوير لوت!
مزيت اين روش در آن بود که من از سربازي رفتن به طور موقت خلاص مي شدم و عيب اين طرح هم در اين بود که به جز من، هفت هزار و چهارصد و بيست و سه نفر ديگر هم با همين هدفي که من داشتم، پيگير قبولي در رشته و دانشگاه ياد شده بودند و من هم قبول نشدم، ولو به زور!

روش دوم:
 

روش بعدي استفاده از معافيت کفالت بود.
خب ابوي بنده صد و بيست سالگي را رد کرده اند و زده اند توي گوش صد و بيست و يک سالگي!
مزيت اين طرح در اين بود که من تک فرزند ذکور خانواده هستم و پدرم هم در عنفوان سالخوردگي و کهنسالي به سر مي برند و معافيت روي شاخش بود، ولو بدون زور!
تنها عيب کوچکي که اين وسط خودنمايي مي کرد، اين بود که شناسنامه پدرم، تازه از سن هفتاد و پنج سالگي به بعد، صادر شده و الآن سن شناسنامه پدرم 46 سال است و به فرزند ذکور يک پدر چهل و شش ساله، معافيت کفالت نمي دهند، ولو به زور!

روش سوم:
 

يکي از آن روش هاي فوق تخصصي در امر معافيت سربازي، طلاق گرفتن والدين از همديگر است و اين فکر شيطاني حسابي خواب از چشمان هر «مشمولي» خواهد ربود!
مدت زيادي صرف راضي کردن ابوي و والده محترم شد تا راضي بشوند به صورت کاملاً توافقي و کاملاً صوري و کاملاً موقتي (!) از همديگر جدا شوند و طلاق بگيرند. تنها عيبي که در اين طرح وجود داشت اين بود که مهريه مادرم ده تا يک توماني بود و والده محترم با ابوي شرط کردند بعد از طلاق و زمان عقد مجدد، به مناسبت همين جورکي، مهريه اش هزار و هفتصد و سه سکه بهار آزادي باشد!
کار که به اين جا رسيد، پروژه طلاق صوري انجام نشد که نشد، ولو به زور!

روش چهارم:
 

از قديمي ترين روش هاي اخذ معافيت سربازي، کاهش وزن در حد چوب کبريت است!
سه ماه تلاش بي وفقه بنده براي کاهش وزن از نود کيلو به بيست و دو کيلو، با موفقيت انجام شد و به مرحله اي رسيدم که با ورزش ناچيزترين نسيمي، از زمين کنده شده و به آسمان پرتاب مي شدم.
با اين اوصاف معافيت روي شاخم است...
صبح زود به معاينات پزشکي نظام وظيفه مراجعه کرده و با کمال تعجب ديدم که بخشنامه جديدي به ديوار کوبانده شده با اين مضمون: «از اين تاريخ به بعد، صدور معافيت به افرادي که کمبود وزن داشته باشند امکان پذير نمي باشد، ولو به زور!»
 

روش پنجم:
 

نيازي به نقشه کشيدن براي طرح بعدي نبود. با ارائه چنين بخشنامه دردناکي، خود به خود هر کسي جاي من بود ديوانه مي شد...
ديوانگي؛ ديوانگي هم يکي از راه هاي اخذ معافيت است. چند روزي تمرين جنون کردم و حتي از بالاي ديوار تيمارستان پريدم داخل تا از نزديک رفتار و وجنات مجانين را بررسي کرده تا بتوانم به خوبي تقليدشان کنم.
عيب بزرگ اين طرح اين بود که بعد از پريدن به داخل محوطه تيمارستان، دوستان عزيز حراست زير بار نمي رفتند که بنده از ساکنين آن جا نيستم و دارم فيلم بازي مي کنم!
کار به جايي رسيد که براي خلاصي از تيمارستان، حاضر بودم براي سربازي منتقل بشوم به نقطه صفر مرزي، ولو به زور!

روش ششم:
 

آخرين راهي که به ذهنم مي رسيد، دست و پا کردن پاسپورت جعلي و فرار از وضعيت موجود بود؛ ولو...!
از طريق چند نفر از دوستانم با «فري دست قشنگه» آشنا شدم که توي کار تهيه و تنظيم پاسپورت هاي ساختگي بود.
قرار شد دو روز بعد با پنج ميليون پول بروم و پاسپورتم را بگيرم و الفرار...
تنها عيبي که به نظر مي رسيد، اين بود که پنج ميليونم کجا بود؟!
توي فکر جور کردن پنج ميليون بودم و دست از پا درازتر به دفتر «فري دست قشنگه» رفتم تا خواهش کنم پاسپورت را نسيه حساب کند تا بتوانم از آن طرف آب برايش پول بفرستم. اما عيب بزرگ ديگري که وجود داشت، اين بود که به جاي «فري دست قشنگه» افسران محترم نيروي انتظامي، داخل دفتر انتظارم را مي کشيدند!
دست آخر به جرم جعل سند، به سه سال حبس محکوم شدم و بعد از محکوميت هم دو سال سربازي به انضمام اضافه خدمت غيبت از سربازي...
راهي جز تن دادن به حبس و سربازي نبود، ولو به زور!
منبع:نشريه ديدار شماره 132




 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط