از زندان ساواك تا زندان موساد

آشنايي بنده با حاج احمد متوسليان از سال 1356 در پادگان بدرآباد خرم‌آباد آغاز شد. من در بخش سرپرستي برق شركت «همكاري» كه سازنده ساختمان‌هاي سازماني پادگان بدرآباد بود، مشغول به‌كار بودم و حاج احمد هم به‌عنوان تكنسين برق در شركتي خصوصي كه زيرنظر شركت «همكاري» بود. روزي از روزهاي تابستان كه البته مقارن با ماه مبارك رمضان بود، حاج احمد به‌طور اتفاقي در حال عبور از جلوي دفتر كار بنده بود كه چهرة مذهبي‌اش نظر مرا جلب كرد و
يکشنبه، 7 خرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
از زندان ساواك تا زندان موساد

از زندان ساواك تا زندان موساد
از زندان ساواك تا زندان موساد


 






 

خاطراتي از حاج احمد متوسليان از زبان محمدحسين بابايي، هم‌ رزمشان
 

آشنايي بنده با حاج احمد متوسليان از سال 1356 در پادگان بدرآباد خرم‌آباد آغاز شد. من در بخش سرپرستي برق شركت «همكاري» كه سازنده ساختمان‌هاي سازماني پادگان بدرآباد بود، مشغول به‌كار بودم و حاج احمد هم به‌عنوان تكنسين برق در شركتي خصوصي كه زيرنظر شركت «همكاري» بود. روزي از روزهاي تابستان كه البته مقارن با ماه مبارك رمضان بود، حاج احمد به‌طور اتفاقي در حال عبور از جلوي دفتر كار بنده بود كه چهرة مذهبي‌اش نظر مرا جلب كرد و ناخودآگاه او را صدا زدم. وارد دفتر من شد و بعد از سلام و احوال‌پرسي به چهرة خستة او نگاه كردم و پرسيدم: «روزه‌اي؟» گفت: «اگر خدا قبول كند.» به يكي از همكاران سپردم تا برايش ظرف آبي بياورند كه دست و صورت خود را تازه كند و كم‌كم سر صحبت را باز كردم. گفتم: «شما چهر‌ه‌اي سياسي داريد» و از شغلش پرسيدم و در اينجا بود كه شيفته‌اش شدم و البته متوجه شدم كه نه‌تنها براي كار، بلكه براي مأموريت‌هاي سياسي به خرم‌آباد آمده‌ است. روز به روز آشناتر مي‌شدم و علاقه‌ام به او بيش‌تر مي‌شد و بعد از مدتي او را با حاج علي عبدخدايي، كه معاونم در شركت بود، آشنا كردم.
كم‌كم فعاليت‌هاي سياسي ـ مذهبي خود را با وجود نبود امكانات، از داخل پادگان بدرآباد شروع كرديم و اعلاميه‌هاي ضدرژيم طاغوت را توزيع مي‌كرديم. حاج احمد، رابط بين تهران و خرم‌آباد بود و اعلاميه‌هاي حضرت امام را به دست‌مان مي‌رساند، سپس ما تكثير كرده و در سطح شهر و ساير شهرستان‌هاي استان لرستان توزيع مي‌كرديم.
اولين راهپيمايي‌هايي كه در سطح شهر خرم‌آباد به راه انداختيم، با برنامه‌ريزي‌هاي حاج‌احمد به پيش مي‌رفت. ما هميشه همراه با حاج‌احمد وسط جمعيت مي‌مانديم و او اعلاميه‌ها را وسط جمعيت، پرتاپ مي‌كرد.
تا اينكه روزي حاجي از سفر تهران بازمي‌گشت، اعلامية جديدي از حضرت امام همراه خود آورد. حاج احمد و من و علي قرار گذاشتيم كه اعلاميه‌ها را به مركز شهر برده و تكثير كنيم. در ميانه راه بوديم كه حاج‌احمد به من گفت: «شما تازه ازدواج كرد‌ه‌اي ولي من و علي مجرد هستيم؛ ما مي‌رويم، شما هم به منزل برو و شام ما را آماده كن تا برگرديم.»
قرار بود كه تعدادي از اعلاميه‌ها را هم‌ من به شهرستان انديمشك در استان خوزستان ببرم و در آنجا توزيع كنم. حاج‌احمد و علي اعلاميه‌ها را به يك مغازه فتوكپي در چهارراه بانك خرم‌آباد مي‌بردند. صاحب مغازه، از قدرت تكلم برخوردار نبود. شروع به تكثير برگه‌ها مي‌كند كه كسي از بازاريان همان محله به شهرباني گزارش مي‌دهد. حاج‌احمد به علي مي‌گويد كه: «شما پول‌ها را ببر خرد كن تا بتوانيم پول تكثير اعلاميه‌ها را بدهيم.» و به گفته علي به هنگام ورود مجدد به مغازه ناگهان سه نفر او را محاصره مي‌كنند، اما او از دست آن‌ها فرار مي‌كند، ولي احمد را دستگير كرده و به زندان مي‌برند. مأمورين بلافاصله آدرس منزل حاج‌احمد را پيدا كرده و پس از وارسي منزل، كتب مذهبي و نوارهاي سخنراني حضرت امام و ساير مبارزين سياسي را در منزل ايشان پيدا مي‌كنند و به ايشان مي‌گويند كه: «ما دوستان تو را هم دستگير كرده‌ايم و بهتر است كه خودت هم، نام آن‌ها را فاش كني.» اما حاج‌احمد به آن‌ها مي‌گويد: «من از زماني كه از تهران به خرم‌آباد آمده‌ام، هيچ دوست و آشنايي ندارم.» با مقاومت و ايثار خويش مانع از دستگيري بنده و برادرم شدند. همان شب وقتي‌كه از دستگيري حاج‌احمد توانستم انجام دهم اين بود كه از طريق يكي از روحانيون شهر كه در آن زمان در زندان بود به حاج‌احمد پيام دادم كه: «ما دستگير نشده‌ايم و فعاليت‌هاي سياسي شما را ادامه مي‌دهيم.»
خلاصه اينكه حاجي را به حبس ابد محكوم كردند و به گفتة خودش، بعد از اينكه همة زنداني‌هاي سياسي را آزاد كرند، او هم آزاد شد. يكي از روزنامه‌هاي آن زمان نوشت: «بزرگ‌ترين زنداني سياسي، احمد متوسليان، در خرم‌آباد آزاد شد.»
وقتي احمد در زندان بود، پدرشان به ملاقات‌ آمده بود. من از آن هراس داشتم كه برخي از همكاران به پدرش اين‌گونه بگويند كه من مسبب گرفتاري احمد بوده‌ام. به همين دليل به خدمت ايشان رسيدم و دربارة اين موضوع سؤال كردم، اما او گفت: «احمد در راه خدا قدم برداشته است.»
در همان زمان بود كه حاج‌احمد عكس‌هايي از شهدايي را كه زير شكنجة رژيم طاغوت به شهادت رسيده بوند از تهران به خرم‌آباد آورد و نمايشگاه عكسي در يكي از دبيرستان‌هاي شهر در خيابان قاضي‌آباد برگزار كرديم.
بعد از آزادشدن حاج‌احمد از زندان فعاليت‌هاي انقلابي به اوج خودش رسيده بود. احمد از من يك اسلحه كمري خواست كه يك اسلحه شش تير برايش فراهم كردم؛ نگراني او درگيري‌هاي تهران بود.
انقلاب به پيروزي رسيد و بعد از انقلاب حاج‌احمد به‌عنوان فرماندة نيروهاي اعزامي به كردستان رفت. يكي از نيروهاي تحت امر حاج‌احمد در كردستان به‌دست كردهاي مخالف نظام جمهوري‌اسلامي، اسير شده بود. بعد از مدتي پدر آن اسير به نام «علي‌كرم جعفري» به ما مراجعه كرد و اسارت فرزندش را به ما خبر داد و از ما خواست كه نامه‌اي به حاج‌احمد بدهيم تا براي آزادي فرزندش قدمي بردارد. آقاي جعفري گفت كه وقتي نامه شما را به حاج‌احمد دادم، پس از مشاهدة آن، نامه را روي لبان خود گذاشت و گفت: «آقاي جعفري، تو دوست داري كه ما به دشمن باج بدهيم، در حالي‌كه من مي‌دانم فرزند شما آزاد خواهد شد.»
شبي كه گروهي از اسراي ايراني را به‌سوي عراق مي‌بردند، برادر شهيد ولي جعفري كه يكي از همان اسرا بوده به هنگام استراحت بين راهي كه البته در يك منتطقة كوهستاني بوده است، همان‌طور كه روي زمين دراز كشيده بود، با پاي خود سنگي را به پايين هُل مي‌داده. از آنجايي كه بچه‌هاي سپاه در آن منطقه كمين كرده بودند، با شنيدن صداي سنگ آنجا را گلوله‌باران مي‌كنند. جعفري، از آن موقعيت استفاده كرده و اسلحه يكي از مأموران را مي‌گيرد و همگي نيروهاي كرد را اسير مي‌كند.
بعد از پيروزي انقلاب اسلامي و با توجه به اينكه پس از مدت كوتاهي جنگ تحميلي آغاز شد و نظر به اينكه حاج‌احمد همواره فعاليت‌هاي بي‌وقفه‌اي در جبهه‌هاي حق عليه باطل داشت، ما هرگز موفق به ديدار درباره‌اش نشديم و ارتباط ما محدود شد به نامه‌‌اي كه پدر شهيد ولي جعفري از طرف حاج‌احمد به دست ما رساند. تا اينكه حاج‌احمد به اسارت درآمد و ما هنوز هم به اميد ملاقاتش به سر مي‌بريم. و از خداي متعال براي وي آرزوي سلامتي دارم.
منبع: ماهنامه امتداد شماره 51.



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما