مبارز

هيچ دوستي بهتر از قرآن نيست، رفاقت با او را ترک نکنيد، سعي کنيد آن را خوب فرا بگيريد، خوب تلاوت کنيد، خوب عمل کنيد و خوب به ديگران ياد بدهيد، حتي اگر يک نفر باشد. تقوا را، تقوا را، تقوا را هميشه سرلوحه زندگي خود قرار دهيد و يک لحظه از ياد خدا غافل نباشيد.
پنجشنبه، 11 خرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مبارز

مبارز
مبارز


 

نويسنده: علي هاشمي




 
فرازي از وصيت نامه شهيد
شهيد علي رضائيان
مسئوليت: فرمانده قرارگاه حمزه سيدالشهداء
تولد: 1326
عروج: 62/8/4 بانه منطقه عملياتي والفجر 4
هيچ دوستي بهتر از قرآن نيست، رفاقت با او را ترک نکنيد، سعي کنيد آن را خوب فرا بگيريد، خوب تلاوت کنيد، خوب عمل کنيد و خوب به ديگران ياد بدهيد، حتي اگر يک نفر باشد.
تقوا را، تقوا را، تقوا را هميشه سرلوحه زندگي خود قرار دهيد و يک لحظه از ياد خدا غافل نباشيد.
* سال 1326 در فيروزآباد تهران به دنيا آمد، چند سال بعد خانواده رضائيان به اصفهان آمدند.
* دوران کودکي و تحصيلات خود را در اصفهان سپري مي کرد، پدر او را براي تحصيلات ديني پيش يکي از علماي اصفهان فرستاد، او مي خواست علي از نوجواني علم و عمل و دين و اخلاق را تحت لواي اسلام فرا بگيرد.
* علي از همان کودکي با قرآن و نهج البلاغه انس گرفت، صداي زيبايي داشت و قرآن را به زيبايي مي خواند و خيلي قشنگ اذان مي گفت.
* اوقات فراغت را به بنّايي مي گذراند، کم کم بنايي ماهر و چيره دست شد.
* 17 سال داشت، ترک تحصيل کرده بود و مشغول کار بنايي بود، به تهران مسافرت کرد، مسافرتي که تمام زندگي علي را تحت تأثير قرار داد.
* در منزل آيت ا... سعيدي به کار بنايي و ساختمان سازي مشغول بود ولي براي يک زندگي پر از مشقت و مبارزه ساخته شد. تأثير اين عالم رباني از علي جواني متقي، مبارز، شجاع و سرسخت مي ساخت.
* دوران جواني علي مقارن بود با قيام حضرت امام (ره). فعاليت هاي مبارزاتي او آغاز شده بود.
* پخش اعلاميه هاي حضرت امام (ره) و افشاي ظلم و ستم هاي رژيم پهلوي، مبارزه با منکرات موجود در جامعه باعث شد تا علي در ليست افراد تحت تعقيب ساواک قرار گيرد.
* سربازي رفتن و ازدواج هم نتوانست در رويه مبارزاتي و مذهبي علي تأثيري بگذارد.
* شب عروسي مراسم را رها کرد و رفت! بعد از نيمه شب که برگشت گفت: « مي خواستم از اين شهر بروم، خدا رحمتان کرد که ماندم، قرار نبود بزن و بکوب راه بيندازيد.»
* شبانه روز مشغول فعاليت بود، بعضي وقت ها چند روز به خانه نمي آمد.
* يک شب خبر آوردند که علي در بيمارستان است، انگار گلوي او را بريده بودند و غرق خون بود. خودش مي گفت: «دستگاه پرس به گلويم خورده»، ولي همه مي دانستند که او به خاطر فعاليت هاي ضد رژيم و بي پروايي در مقابله با ظلم و منکرات آخر سرش را باد خواهد داد.
 
*
* چند روز بعد از مداوا اسباب و اثاثيه را جمع کردند و به تهران رفتند.
* براي مبارزه تربيت روح و جسم را لازم مي دانست، کلاس هاي مختلف کاراته و کونگ فو را گذراند، اما همه عکس هاي مربوط به کلاس ها را سوزاند، مبادا عکس ها به دست ساواک بيفتد و براي همکلاسي هايش مشکلي ايجاد شود.
* تهران ديگر جاي ماندن نبود، اين دفعه مشهد را انتخاب کرد و سکونت در مسافرخانه، کمي که آب ها از آسياب افتاد به اصفهان برگشت.
* زبان هاي عربي، انگليسي و ترکي را ياد گرفته بود، براي مستشاران خارجي نامه مي نوشت و در خانه هايشان مي انداخت که «اينجا ديگر جاي شما نيست و بايد از اين مملکت برويد.»
* شب ها مي رفت تخت پولاد و در قبرهاي خالي مي خوابيد، مي گفت: «آنجا انسان به ياد شب اول قبر مي افتد و سؤال و جواب نکير و منکر. مي خواهم روز حساب حسابم پاک باشد.»
* با هزينه خودش يک پلي کپي خريده بود و توي خانه اعلاميه تکثير مي کرد.
* هر روز يک مدل لباس مي پوشيد، مي خواست شناخته نشود. بعضي وقت ها چندين روز ناپديد مي شد، انگار خانواده ديگر به غيبت هاي او عادت کرده بودند، مي دانستند که ممکن است تحت تعقيب بوده و يا براي کاري از شهر خارج شده است.
* علي و ديگر مبارزين گروه همچون شهيد محمد منتظري همديگر را يافته بودند و قائل به قيام همه جانبه براي مبارزه جهاني عليه ظلم و ستم بودند.
* تأمين سلاح و مهمات براي مبارزه يکي از فعاليت عمده گروه بود، علي تحت پوشش گله دار تعدادي گوسفند را به چهارمحال و بختياري برده بود و هم زمان در پي ساماندهي و تأمين امکانات براي گروه بود.
* با اين که شبانه روز درگير مسائل مبارزاتش شده بود ولي هيچ گاه از نماز اول وقت غافل نمي شد. مقيد به انجام فرايض و حتي مستحبات بود.
* حافظه بسيار خوبي داشت، قرآن و نهج البلاغه را حفظ بود و بسياري از ادعيه مفاتيح را از بر مي خواند.
* توي درگيري هاي مردم با رژيم شاه کم نمي آورد، شکستن شيشه هاي سينماها و آتش زدن مشروب فروشي ها جزء برنامه هاي علي بود.
* انقلاب که پيروز شد علي در افغانستان بود. او اعتقاد داشت هر جا مسلمانان با استکبار در حال مبارزه هستند بايد حضور پيدا کرد.
* کميته دفاع شهري جزو اولين واحدهاي انقلابي بود که توسط جوانان انقلابي چون علي پايه گذاري شد، هسته اصلي کميته هاي انقلاب اسلامي و سپاه بچه هاي کميته دفاع شهري بودند.
* پايه گذاري و فرماندهي سپاه گلپايگان و داران و فرماندهي عمليات سپاه اصفهان و يکي از معاونت هاي عمليات سپاه تهران از جمله مسئوليت هاي علي بود.
* با اينکه وضعيت شهرها بعد از انقلاب هنوز آشفته بود و گروهک هاي ضد انقلاب فعاليت هاي خود را تشديد کرده بودند ولي غائله کردستان باعث شد تا علي راهي کردستان شود.
* اوايل سال 59 بود، تلويزيون داشت مجروحين کردستان را نشان مي داد، اهل خانه داشتند علي را با سرو صورت زخمي و باندپيچي شده در مقابل آيت ا... خامنه اي مي ديدند. ايشان براي عيادت مجروحين درگيري هاي سنندج به بيمارستان رفته بودند.
* به خانه که مي آمد بچه ها را به نماز و انجام واجبات سفارش مي کرد، بچه هاي علي ياد گرفته بودند که بايد صبح اول وقت براي نماز بيدار شوند.
* با اين که فرمانده بود ولي از امکانات سپاه استفاده نمي کرد، خيلي وقت ها خانواده را سوار موتورسيکلت خودش مي کرد و عازم مقصد مي شد.
* به برادرش مي گفت: « توي سپاه که مي آيي مثل بقيه مردم هستي، برادري و خويشاوندي مربوط به خانه است.»
* جنگ که شروع شد خانواده فهميدند که مشکلات آن ها تمام شدني نيست. انگار اين جملات ديگر براي همسرش تکراري شده بود.
* رژيم شاه که سقوط کرد ديگر بر مي گرديم سر کار و زندگيمان.»
«انقلاب که به بار نشست و وضعيت شهرها آرام شد ديگر کاري نداريم» و اين بار هم وعده براي پايان جنگ
« يک کمي صبر کن، جنگ که تمام شد مي آيم سر خانه و زندگيمان»
* خرداد سال 60 بود که خبر آوردند علي در بيمارستان است. پزشک مي گفت: اگر کمي اين طرف تر خورده بود هر دو چشمش را از دست مي داد، سه تا از انگشت هاي دستش فلج شده بود.
* جراحت ها هنوز خوب نشده بود که عازم جبهه شد. فرماندهان جبهه جنوب در بين خود فردي را داشتند بسيار متقي، مسلط به قرآن و نهج البلاغه و با تجربه، مبارزي که تمام زندگي و جواني خود را وقف مبارزه با رژيم پهلوي و پيروزي انقلاب کرده بود.
* کمک به ديگران را براي خودش لازم مي دانست. يک روز با لباس هاي خاک آلود وارد منزل شد، مي گفت: «سر فلکه احمد آباد که رسيدم ديدم يک خانمي به کارگران و عمله ها التماس مي کند که سقف خانه ام دارد خراب مي شود و اگر آن را تعمير نکنم روي سر بچه هايم خراب خواهد شد و کسي حاضر نبود به او کمک کند، من رفتم سقف خانه را برايش تعمير کردم.»
* هر روز خاطرات و گزارش کارش را در جبهه مي نوشت، خيلي اهل مطالعه بود، وقت خالي براي خودش نداشت، آنقدر فعاليت و کار مي کرد که براي استراحت انگار بي هوش مي شد.
* تابستان سال 62 به عنوان فرمانده قرارگاه حمزه سيدالشهداء منطقه غرب کشور معرفي شد مسئوليتي بالاتر از مسئوليت هاي قبلي و پر مشغله تر از کارهاي پيشين.
* اصرار خانواده باعث شد تا خانواده را همراه خود به کردستان ببرد ولي طولي نکشيد که به علت حملات و بمباران هاي دشمن همسر و بچه ها به اصفهان بازگشتند.
* بار آخر که به مرخصي آمده بود اسم خود و همسر و دختر شش ماهه اش را براي سفر سوريه نوشت. امام ساکش را براي جبهه بسته بود.
* به دنبال کاري از خانه بيرون رفت، چيزي در خانه نداشتند، گفت: «مي خرم و برايتان مي آورم، ولي انگار کاري پيش آمده بود و از هم آنجا رفته بود، 15 روز برگشت، تماس گرفت و عذرخواهي کرد. دوباره مجروح شده بود ولي حاضر نشده بود به اصفهان برگردد. چهل روز بعد زنگ زد و گفت: «شرايط طوري نيست که بتوانم بيايم». دفعه آخر که زنگ زد مي گفت: «تمام شد، تمام شد».
* رنج و مشقت هاي علي تمام شد و آسوده سر بر آستان دوست نهاد، چهارم آبان 62 بود.
* آن هايي که علي رضائيان را مي شناختند هميشه او را به عنوان يک فرد متقي و با تقوا ياد مي کنند و همراه با زيارت قبر مطهر شهيد محراب، آيت ا... اشرفي فاتحه اي نثار روح هميشه زنده اين شهيد سعيد مي کنند.
منبع: نشريه يارا، شماره 8.




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط