موسيقي در خونش بود

«موتسارت يکي از راه هايي است که خداوند از آن طريق، بي اهميت بودن ما و ديگران را به رخمان مي کشد. هنگامي که قطعه اي موسيقي مي نويسيد و تصور مي کنيد واقعاً عالي است، احساس شرمندگي خواهيد کرد اگر به ياد آن بيفتيد که موتسارت قطعه اي خيلي بهتر از آن را در نه سالگي تصنيف کرده است.» اين جمله ها را آنتوني برجس، موسيقي دان مشهور انگليسي گفته است. البته بسياري از ديگر غول هاي موسيقي هم راجع به موتسارت حرف هايي
شنبه، 20 خرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
موسيقي در خونش بود

 موسيقي در خونش بود
موسيقي در خونش بود


 

نويسنده: سياوش رحماني




 
موتسارت؛ مردي که غول هاي موسيقي را به تعظيم واداشت
 
«موتسارت يکي از راه هايي است که خداوند از آن طريق، بي اهميت بودن ما و ديگران را به رخمان مي کشد. هنگامي که قطعه اي موسيقي مي نويسيد و تصور مي کنيد واقعاً عالي است، احساس شرمندگي خواهيد کرد اگر به ياد آن بيفتيد که موتسارت قطعه اي خيلي بهتر از آن را در نه سالگي تصنيف کرده است.» اين جمله ها را آنتوني برجس، موسيقي دان مشهور انگليسي گفته است. البته بسياري از ديگر غول هاي موسيقي هم راجع به موتسارت حرف هايي شبيه به اين زده اند. موتسارت از نام آشناترين چهره هاي موسيقي کلاسيک است که موسيقي و نامش را بدون آن که بخواهد به گوش تمام اعضا رسانده است. هيچ يک از رقبايش شايد استعداد ذاتي او را نداشتند. موسيقي در موتسارت انگار در خونش بود! اين نابغه ي بي نظير تاريخ موسيقي در ساعت هشت شب 27 ژانويه ي1756 در طبقه ي سوم آپارتماني که از صاحب بقالي طبقه ي همکف آن ساختمان اجاره شده بود به دنيا آمد. شهر سالزبورگ محل تولد موتسارت در کشور اتريش يکي از مراکز هنري فعال و تأثير گذار موسيقي اروپا بود. پدرش لئوپولد موتسارت آهنگ ساز و ويالونيست بسيار مشهور دربار بود. مادرش هم آناماريا پرتول موتسارت دختر عموي پدرش بود. آن ها نام کودکشان را «يوهانس کريسوستوموس ولفاگانگوس تئو فيلوس» گذاشتند. خودش دوست داشت ولفگانگ آمادي صدايش کنند و بالاي نت هايش را همين عنوان امضا مي کرد. آمادئوس در فرانسه آمادي تلفظ مي شود که با تئوفيلوس هم معني و هر دو به معني محبوب خداوند هستند.

شروعي باورنکردني
 

بي شک تلاش هاي بي وقفه ي پدرش تأثير مهمي در شکوفايي زودهنگام استعداد نهفته ي موتسارت داشت. لئوپولد براي اينکه تمام وقت به تعليم پسرش بپردازد کارش را رها کرده و روزها در خانه مي ماند. گفته مي شود او در آموزش موسيقي به پسرش بسيار سمج و پيگير و در عين حال سخت گير و تندخو بود. موتسارت مثل همه ي بچه ها ابتدا با بازي گوشي از زير کار در مي رفت ولي با اين حال در سني باورنکردني به مهارت بالايي از موسيقي رسيد. کسي نمي داند او در چه سني شروع به نوازندگي ساز کرده ولي در هفت سالگي ويولون و پيانو را در حد يک نوازنده ي حرفه اي مي نواخت. او در چهار سالگي شروع به نوشتن موسيقي کرد و در مدت کوتاهي نواختن چند ساز مختلف را آموخت و به درک بالايي از موسيقي رسيد؛ به طوري که در نه سالگي اولين قطعه ي کرال خودش را نوشت. دست نوشته ي اصلي اين قطعه که بر مبناي يکي از باغ هاي انجير ساخته شده است اکنون در موزه ي بريتانيا نگه داري مي شود. وقتي 12ساله شد اولين اپرايش را به نام « لافينتا سمپليچه » (احمق تقلبي) نوشت و درواقع کار را تمام کرد. با اين که عمر او بسيار کوتاه بود در همين مدت کوتاه توانست حدود600 اثر هنري توليد کند که شامل 22اپرا،41سمفوني، 21کنسرتوپيانو ،24کوارتت زهي و انواع موسيقي هاي مجلسي و کنسرتوهاي سولو است.

وقتي موتسارت ازدواج کرد
 

هنگامي که هفت سال داشت پدرش او را در سفري طولاني با خود همراه کرد. در طول اين سفر موتسارت کوچک با نواختن در دربارها و کليساهاي مختلف همه را انگشت به دهان کرد. براي اين که ويالون بزند بايد يک صندلي زير پايش مي گذاشتند تا بشود او را ديد. او کنسرت هايي در قصر شاه باواريا در مونيخ و امپراتور اتريش در وين اجرا کرد. بعد با پدرش به قصرهاي مانهايم، پاريس، لندن، و لاهه رفت و سرانجام در راه برگشت پس از ديدار از زوريخ، دوناشينگ، و نواختن براي پاپ به سالزبورگ بازگشت. اين سفر موتسارت سه سال طول کشيد. پس از بازگشت به سالزبورگ او در سه سفر پياپي به ايتاليا رفت. در آن جا با موسيقي دانان عصر خودش ديدار کرد و به عضويت افتخاري آکادمي فيلارمونيک ايتاليا درآمد. اتفاق جالبي که در دومين سفرآمادئوس افتاد اين بود که او يک قطعه ي ممنوعه را منتشر کرد. «ميزرره» نام قطعه ي 12دقيقه اي زيبايي است که گرگوريو آلگري براي کليسا نوشته بود. واتيکان براي اين که اين قطعه را تحت انحصار خودش نگه دارد و از اجراي آن در بيرون از کليسا جلوگيري کند، حکم کرده بود که نوازدگاني که نت آن را مي بينند حق ندارند که آن را بيرون ببرند يا از روي آن کپي کنند. براي دست اندرکاران کليسا که اين قانون را نقض کنند مجازات اعدام تعيين شده بود. در عين ناباوري همه موتسارت با يک بار شنيدن اين قطعه در کليسانت آن را به طور کامل و دقيق نوشت و منتشر کرد. مندلسون -موسيقي دان مشهور آلماني -براي اين که اداي موتسارت را دربياورد 70سال بعد همين کار را تکرار کرد ولي در آن زمان او22ساله بود. بسياري از تاريخ نويسان نوشته اند که حتي موتسارت هنگام شنيدن اين قطعه تمرکز چنداني نداشت و در حين اجرا سروگوشش مي جنبيد و چند بار هم با ديگران سلام و احوال پرسي کرده بود! سال1778او به همراه مادرش راهي سفري ديگر شد. او در اين سفر به مونيخ مانهايم و نهايتاً پاريس رفت و کنسرت هاي زيادي برگزار کرد. او در اين سفر عاشق آلويزا وبر شد ولي تقدير طوري بود که بعد ها با خواهر کوچک تر او، يعني کونستانزوبر ازدواج کرد. او در پايان اين سفر مادرش را در پاريس از دست داد و به وين بازگشت.

وين تا هميشه
 

از اين دوره به بعد موتسارت همواره در وين ماند و تنها چند بار به پراگ رفت و برگشت. در آن شهر استقبال پرشکوهي از او مي شد به طوري که موتسارت مي گفت «پراگي ها مرا مي فهمند.» موتسارت در وين به استخدام دربار درآمد و بيشتر مخارجش را از آن جا تأمين مي کرد. او با کونستانز که مانند خواهرش خواننده بود ازدواج کرد. البته اين ازدواج هرگز مورد رضايت لئوپولد موتسارت نبود ولي پسر کار خودش را کرد. چند سال بعد وقتي موتسارت و کونستانز به ديدن پدر موتسارت در سالزبورگ رفتند، لئوپولد با سردي آن ها را پذيرفت. البته همين موضوع موتسارت را به يکي از بهترين اپراهاي تاريخ موسيقي تبديل کرد. آن ها نه بچه آوردند که فقط دوتاي آن ها به سن بلوغ رسيدند و آن دو هم ازدواج نکردند. کونستانز پس از مرگ موتسارت با يک موسيقي دان گم نام به نام نيسن ازدواج کرد. روي قبر نيسن نوشته شده است: «اين جا همسر دوم بيوه آقاي موتسارت آرميده است!» اگرچه در اين باره اغراق بسيار شده است ولي نمي توان انکار کرد که آمادئوس پديده اي کاملاً غيرطبيعي بود که رفتارهاي عجيبي از او سر زد. کلاً مغزش مانند آدم معمولي کار نمي کرد. البته شايد اين لازمه ي خلق چنين موسيقي شگفت انگيزي بود. همسرش هم مانند خودش شلخته و نامنظم بود. خانه ي آن ها هميشه به هم ريخته بود. طي نه سالي که با همسرش در وين زندگي مي کرد 11بار خانه شان را عوض کردند.

معماي مرگ آمادي
 

مرگ موتسارت بحث برانگيزترين اتفاق زندگي اوست. شايد بيشتر به اين دليل که در 36سالگي در اوج جواني از دنيا رفت. بيشترين تاريخ دانان موافقند که افراط در مصرف الکل و بي خوابي هاي شبانه نقش مهمي در مرگ او داشتند. دقيقاً مشخص نيست که موتسارت چه زماني به بيماري و مرگ تدريجي خود پي برد و اين که آيا اين درک تأثيري در کارهايش داشت يا نه. برخي معتقدند که او به تدريج بيمار شد و روند کار و سبک موسيقي او تا حدي نشان دهنده ي وقوف او به مرگش است. عده ي ديگري اما بر اين باورند که بيماري ناگهاني بر موتسارت چيره شد و طي دو هفته جانش را گرفت. استناد اين افراد برنامه هايي است که موتسارت در دو هفته ي آخر نوشته و مکالماتي است که با اطرافيانش داشته. کسي به درستي نمي داند که او به چه بيماري دچار شده بود. گزارش هاي قديمي که درباره ي مرگ او نوشته شده بيماري او را سل عنوان کرده اند ولي دلايلي که براي تشخيص اين بيماري آورده اند بنا بر معلومات علم پزشکي در روزگار ما متضاد هستند و هيچ ربطي به سل ندارند. البته عده اي ديگر هم هستند که بيماري موتسارت را چيزهاي ديگري مثل آلودگي تيريشين، مسموميت بر اثر ازدياد جيوه و آنفولانزا مي پندارند. فرضيه ي ديگري وجود دارد که مقبول تر است. بعضي مي گويند علت مرگ موتسارت تب روماتيسم حاد بوده است. موتسارت از زمان کودکي هم سه يا چهار بار دچار حمله ي ناشي از آن شده بود. برخي از نوشته هاي به جا مانده از آن زمان حاکي از آن است که پزشکان وقت سعي کردند موتسارت را با حجامت درمان کنند ولي براي اين کار دير شده بود. موتسارت حدود يک ساعت پس از نيمه شب پنجم دسامبر سال1791درگذشت. او به علت مريضيش چندان تلاشي در اتمام آخرين کارش، رکوئيم مس در سيمينور نمي کرد. يک موزيسين جوان از شاگردهاي خود موتسارت با نام فرانز خاوير ساسمايور با پافشاري و درخواست کونستانز باقي رکوئيم را تمام کرد. موتسارت هنگام مرگَش بدهکار بود و کونستانز پول چنداني در اختيار نداشت به همين دليل جسد او را در گوري گمنام در قبرستاني مربوط به تهيدستان به خاک سپردند. دقيقاً معلوم نيست جسد او کجاي اين قبرستان است ولي سنگ قبري با نام او در اين محل وجود دارد. بعدها به احترام او يک تابوت خالي را در زنترال فريدهف قبرستاني- اعياني دفن کردند.

افسانه هاي مرگ موتسارت
 

چون در زمان مرگ موتسارت افراد زيادي در کنارش نبودند و همچنين مراسم تدفين او تنها با حضور چند نفر انجام شد اين واقعه به طرز عجيبي مرموز ماند و پس از چند سال با داستان ها و افسانه هايي که حتي از قبل وجود داشتند آميخت. يکي از داستان هايي که درباره ي موتسارت گفته مي شد اين است که او به طور غيبي از فرارسيدن مرگش باخبر شده بود و آخرين اثرش يعني رکوئين (به معني مرثيه يا فاتحه) در سي مينور را براي مرگ خودش نوشته بود اما افسانه ي مشهوري که درباره ي مرگ او وجود دارد و به موضوع بسياري از اپراها، کتاب ها و فيلم ها تبديل شده است به رابطه ي او و آنتونيو ساليري برمي گردد. ساليري در زمان موتسارت مقام ارشد بخش موسيقي دربار وين بود. در افسانه هاي معروفي که رواج يافته اند معروف شده است که ساليري همواره به موتسارت حسادت مي کرد و درنهايت با واداشتن او به کار بيش از حد و خوراندن زهر او را کشت. يکي از مشهورترين تئاترهاي الکساندر کوشکين همين داستان را شرح مي دهد. اين تئاتر «موتسارت و ساليري» نام دارد. نيکولاي ريمسکي کورساکوف موسيقي دان شهير روس هم اپرايي با همين نام و همين مضمون دارد. موضوع تئاتر «آمادئوس» اثر پيتر شيفر هم همين افسانه است. فيلم «آمادئوس » هم با الهام از همين تئاتر و به کارگرداني ميلوش فورمن ساخته شده است. اين فيلم بسيار زيبا است و ما هم توصيه مي کنيم آن را ببينيد ولي داستانش حقيقت ندارد و همه چيز در آن اغراق شده است. موتسارت عمر آشفته و کوتاهي داشت و شايد هرگز به چيزهايي که لياقتش را داشت نرسيد ولي در همين مدت کوتاه آثاري مانند «سمفوني چهلم» از خودش باقي گذاشت که آيندگان را به تحسين واداشت. مطمئناً همه ي ما بارها با عناوين مختلف آثار او را شنيده ايم.

نابغه ي دمدمي مزاج
 

موتسارت زياد کار نمي کرد به همين دليل در بسياري از مواقع با مشکل مالي روبرو بود. پول هايي را هم که به دست مي آورد به باد مي داد. بيشتر شب ها وقتش را با خوش گذراني و اعمال سخيفي چون مي خوارگي و قمار پول هايش را نفله مي کرد. آدم بي بندوباري هم بود و به اين خصلت مشهور شده بود و چون خانواده ها حاضر نمي شدند فرزندانشان را براي تدريس به او بسپارند يکي از مهمترين منابع درآمدش -يعني تدريس خصوصي- را از دست مي داد. او هميشه به دوستش ميشائيل پوشبورگ بدهکار بود. آمادي از فرصت هايي هم که براي کسب درآمد پيش آمد به خوبي استفاده نمي کرد. خودش درباره ي دست مزدي که از دربار مي گرفت گفته بود: «در قبال کاري که انجام مي دهم بسيار زياد و در مقايسه با کاري که مي توانم انجام بدهم بسيار کم است.»بسياري از آثار او به عنوان هديه به اين و آن ساخته مي شدند و پولي از آن ها عايد موتسارت نمي شد. بي ملاحظگي ها و جدي نبودن موتسارت باعث شد که او هيچ گاه جايگاه اجتماعي و درباري را که لايق آن بود به دست نياورد. برخوردهايش با ديگران چندان محترمانه نبود. در نوشته هايش هم احترام ديگران را نگه نمي داشت مثلاً وقتي که ولتر فيلسوف فرانسوي از دنيا رفت موتسارت نوشت ولتر آن ملحد پست، مثل يک سگ، مثل يک حيوان مرد اين سزاي او بود. مثلاً يک بار ديگر نامه اي به دخترخاله اش نوشته بود که تعريف کردنش دور از ادب است.
بعد از اين سه سفر به ايتاليا او به عنوان رهبر ارکستر اسقف در سالزبورگ برگزيده شد ولي بعد از اين که يک بار صدايش را براي معاونش اسقف بلند کرد او موتسارت را با اردنگي بيرون انداخت. واقعاً اين کار را کرد!
ظاهرش هم چندان محترمانه نبود. لباس هاي عجيب و غريب مي پوشيد. به شدت دمدمي مزاج بود و خنده هاي زننده اي داشت. هيچ وقت رعايت چيزهايي را که در دربار ضروري شمرده مي شدند نمي کرد. موتسارت مانند بسياري از استوره هاي موسيقي کلاسيک به کوتاهي قد دچار بود قدش حدود160 سانتي متر بود.
منبع: نشريه همشهري دانستنيها شماره 34



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.