با مرگ زندگي کن
نويسنده: رامتين شهبازي
نگاهي به فيلمنامه 127 ساعت
من در اولين ديدار با اين فيلمنامه به ياد داستان برف هاي کليمانجارو نوشته جاودان ارنست همينگوي افتادم. داستان مردي که در يک سفر پايش زخم مي خورد و خبر مي رسد اگر پايش را قطع نکنند به قانقاريا مبتلا مي شود. او دائم از اين ناراحت بود که چرا زخم خورده است. سکون، او را از منظر ذهني به گذشته برد و او دريافت که بزرگ ترين زخم هاي زندگي به روح او رسيده و مربوط به زمان حال نيست و اين مرد بايد آنها را در گذشته جست و جو کند.
فيلمنامه 127 ساعت نيز از اين ويژگي سود مي جويد. اما در داستان برف هاي کليمانجارو آدم هاي ديگر نيز در داستان هستند، اما اينجا ما هستيم و آرون و طبيعتي خشن، که مي خواهد به هر ترتيبي که شده بخشي از وجود آرون را از او بگيرد. آرون هم بنا بر طبع انساني در برابر اين طبيعت ايستادگي مي کند و سعي مي کند طبيعتي را که روزي دوستش بوده مسخره خود کند که البته چنين نمي شود. اما آرون وجوهي ديگر از جنبه هاي شخصيتي انسان را به نمايش مي گذارد.
فيلمنامه 127 ساعت با وجود ظاهر ساده اش، عناصر مهمي را براي توجه کردن درون خود جاسازي کرده است. نکته اول آن نبرد ازلي انسان با طبيعت است که يکي از چند کشمکش مهم ادبيات نمايشي از طول تاريخ تا امروز محسوب مي شود.
نکته ديگر نگاه نويسندگان فيلمنامه به مسئله تقدير است. اين نکته در خود فيلم هم چند بار مورد اشاره قرار مي گيرد و آرون در ذهنش مرور مي کند که اين تخته سنگ از دوران هاي مختلف تاريخي در اينجا وجود داشته تا من بيايم و روي دستان من بيفتد.
اما نگاه اين مقاله هيچ يک از اين موضوعات نيست. من بيشتر قصد دارم بر اشياي مطرح شده در فيلمنامه اين اثر تمرکز کنم. اشيايي که در اين فيلمنامه کارکردهاي مختلفي پيدا مي کنند. نويسندگان فيلمنامه، دني بويل و سيمون بيوفوي از همان ابتدا روي اين اشيا تأکيدي ويژه مي کنند؛ قمقمه آبي که از آب پر شده و سر رفته است، دوربيني که دائم در طول سفر مورد تأکيد و استفاده قرار مي گيرد، عناصر ديگري که به ظاهر آرون هيچ توجهي به آنها ندارد، اما در طول داستان بسيار مهم مي شوند و به کار آرون مي آيند.
اشيا در اين فيلمنامه به دو دسته مجزا تقسيم مي شوند. دوربين تصويربرداري آرون به تنهايي يک وسيله در يک گروه است و باقي اشيايي که او همراه دارد، همچون چاقوي کوچک، قمقمه و... در گروهي ديگر. اما ببينيم که نويسندگان فيلمنامه از اين وسايل چه استفاده هايي مي کنند. دوربين که تقريباً از ابتداي فيلمنامه همراه آرون حضور دارد. حتي ما بعضي وقت ها اتفاقات درون صحنه ها را هم از زاويه ديد اين دوربين مي بينيم و نويسندگان ترجيح داده اند در کنار دوربين راوي فيلم ساز براي اين دوربين نيز نقشي مجزا قائل باشند. يعني به اين وسيله، دوربين در طول فيلمنامه داراي تشخص مي شود. حتي زماني که آرون و هم سفرانش مي خواهند از ميان صخره ها به داخل رودخانه بپرند، بعد از يکي دو بار پريدن، آرون به آنها مي گويد که اين طور قبول نيست و بايد از اين داستان تصويربرداري کنيم. در صحنه هاي بعدتر که او ميان صخره گرفتار شده است، دوباره دوربين، تصويربرداري به کارش مي آيد. او مي خواهد رو به دوربين سخن بگويد و همه چيز را ضبط کند تا شايد يک نفر که او را پيدا کرد، بتواند او را به خانواده اش برساند. اما کارکرد دوربين در اين فيلمنامه فراتر از يک وسيله تصويربرداري صرف است. دوربين همان گونه که پيشتر گفتم، همپاي شخصيت اصلي فيلمنامه يعني آرون داراي تشخص است. شايد بتوان گفت که اين دوربين به نوعي رويه ذهني خود آرون است. آن وظيفه دارد چيزهايي را در حافظه و يا روي نوار ثبت کند که شايد آرون فکر مي کند بعد از مدتي به کيسه زباله خاطراتش بدل خواهند شد. يعني اين دوربين به آرون يادآوري مي کند که او بخش بزرگي از خاطراتش را در گذشته به جاي گذاشته است و براي به دست آوردن دوباره آنها نمي تواند به اين دوربين و حافظه کوتاه مدتش رجوع کند، بلکه بايد سراغ حافظه بلند مدت خود برود. آرون خوب مي داند که تنها جا گذاشتن دستش در طبيعت مهم نيست، او بايد بخش هاي مهمي از خاطراتش را به طبيعت بسپرد و از ميان صخره ها خارج شود. اين نکته تا آنجا مي رسد که در صحنه هاي پاياني فيلمنامه مي خوانيم تمام اعضاي خانواده و آنهايي که او يا از طريق دوربين و يا ذهن خود ديده است، کنارش گرد مي آيند تا با آرون وداع کنند. آنها بخشي از خاطراتي بودند که آرون همراه با وسايلش شايد تاکنون بسيار به آنها دقت نکرده است. فيلمنامه نويسان بر عمليات مکانيکي دوربين تصويربرداري آرون هنگام روشن شدن بسيار دقت مي کنند. آنها مي خواهند که مکانيسم دوربين را با ذهن شخصيت اصلي فيلمنامه خود همسان انگاري کنند. آنها قصد دارند نشان دهند که ذهن در هنگام آرامش موقتي مي تواند چه کارکردهايي داشته باشد. از همين روي اين دوربين در طول شکل گيري داستان به يک نشانه تبديل مي شود. اما اشياي ديگري نيز در اين فيلمنامه وجود دارند که از بين آنها مي توان به طناب هاي صخره نوردي، چاقوي کوچک، قمقمه و... اشاره کرد. در صحنه هاي ابتدايي فيلمنامه، آرون که مي داند از اين وضعيت موجود به راحتي امکان نجات نخواهد داشت، شروع مي کند به چيدن وسايلش پيش روي خود. او مي گويد که بايد عاقلانه بينديشد. کار با ابزار به او انديشيدن را مي آموزد و از پس آن است که مي تواند به دنياي ذهني خود نيز نفوذ پيدا کند. از همين منظر او اشيايي را مي بيند که مدت هاست از آنها استفاده مي کرده، اما نسبت به آنها بدون شناخت بوده است. در واقع کار کردن دوباره با اين اشيا به آرون اجازه مي دهد تا بتواند طرز تلقي خود را نسبت به اشيا تغيير دهد. اما جدا از اين کارکرد درون متني، اشياء وظيفه اي را نيز براي نويسندگان فيلمنامه در بيرون متن انجام مي دهند. اشيا در اين فيلمنامه به نويسندگان اجازه مي دهند که براي داستانشان رويداد بسازند. اگر فيلمنامه اين فيلم را از نظر بگذرانيد، متوجه اين مهم مي شويد. با چاقو شروع مي کنيم. آرون فکر مي کند مي تواند صخره را با چاقو بتراشد و دست خود را رها کند و شروع مي کند به تراشيدن سنگ. ناگهان چاقو از دستانش به زمين مي افتد. ما تا اينجا با جديتي که آرون دارد، فکر مي کنيم موفق مي شود. از سوي ديگر او را ديده ايم که چگونه ميان اين صخره ها مي دويد، گويا سال هاست با اين محل آشناست. حال چاقو روي زمين افتاده است. اگر آرون آن را بردارد، ممکن است بتواند صخره را تراش دهد. اگر چه در پايان داستان چاقو به کاري ديگر مي آيد، اما فرض کنيد چاقو به جايي برود که آرون نتواند آن را خارج کند. پس صخره سر جايش مي ماند و يا حتي اگر هم به پايان داستان نظر داشته باشيم، آرون نمي تواند با آن دست خود را قطع کند. پس اگر چاقو بالا بيايد، داستان يک مسير خواهد داشت و اگر بالا نيايد، مسيري ديگر. خب اين عين تعريف رويداد است.
جي. تولن درباره تعريف رويداد معتقد است که هرگاه عملي به شکل طبيعي جريان داشته باشد و عملي آن را از حالت تعادل نخستين خارج کند، رويداد اتفاق افتاده است. از سوي ديگر نظريه ديگري مي گويد رويدادي در فيلمنامه داستاني اصيل و قابل اتکاست که بتواند داستان را از سطحي به سطحي ديگر منتقل کند؛ يعني اگر نباشد، داستان به سمت و سويي ديگر مي رود. افتادن چاقو روي زمين براي آرون همين کارکرد را دارد.
يا عنصر بعدي که مي توان به آن اشاره کرد، قمقمه است. آرون با بيچارگي آن را نگه مي دارد تا اندک ذخيره آبي که در اختيار دارد، از بين نرود. اما در يک سهل انگاري کوچک قمقمه روي زمين مي افتد و اتفاقي که نبايد رخ مي دهد. نويسندگان فيلمنامه در طول کار اهميت قمقمه را براي ما يادآوري کرده اند و ما را نگران آب داخل قمقمه کرده اند و از همين رو زماني که قمقمه روي زمين مي افتد، آه از نهاد مخاطب برمي خيزد.
به همين ترتيب نويسندگان رويدادهاي داستان خود را سامان مي دهند و گه گاه هم به ذهن آرون وارد مي شوند که توانسته باشند ما را بيشتر با شخصيت همراه کنند. يعني مرور ذهن آرون بهانه اي است که ما او را بيشتر بشناسيم و طبيعي است که بيشتر براي وضعيت او نگران باشيم. نويسندگان اين دو مسئله را کنار هم قرار مي دهند تا داستان پيش برود. دست آخر طبيعت خشمگين آن چه را بايد از آرون بگيرد مي ستاند و او را با يک دست به زندگي باز مي گرداند.
اين نکته استفاده از اشيا توسط دني بويل و سيمون بيوفوي مي تواند نکته اي باشد براي برخي فيلمنامه نويسان ايراني که چگونه مي توان از وسايل ساده رويداد آفريد و براي خلق رويداد حتماً نياز به مواد خام بزرگ نيست. من که به هيچ وجه ميليونر زاغه نشين را دوست نداشتم، مي توانم بگويم از 127 ساعت دني بويل بسيار لذت بردم.
منبع: نشريه فيلم نگار شماره 102