اين گروه خشن WILD BUNCH (قسمت دوم)

73 تا 75. لاشه هاي افراد مرده زنان و کودکاني که دارند گريه مي کنند و مردم شهري که در ميان اجساد مي گردند و سعي مي کنند کمک کنند. تورنتون به قتلگاه نگاه مي کند، بعد با حالتي ناراحت رو مي گرداند و آرام مي رود به:
چهارشنبه، 24 خرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اين گروه خشن WILD BUNCH (قسمت دوم)

 اين گروه خشن  WILD BUNCH (قسمت دوم)
اين گروه خشن WILD BUNCH (قسمت دوم)


 






 
چندين نما از
73 تا 75. لاشه هاي افراد مرده زنان و کودکاني که دارند گريه مي کنند و مردم شهري که در ميان اجساد مي گردند و سعي مي کنند کمک کنند.
تورنتون به قتلگاه نگاه مي کند، بعد با حالتي ناراحت رو مي گرداند و آرام مي رود به:
جايزه بگيرها از پشت بام پايين مي آيند.
76. در دفتر حسابداري - لي ديوانه با اسلحه اي پر به اطراف نگاه مي کند، آرام زير لب آواز مي خواند.
77. در خيابان - جايزه بگيرها به دنبال ياغي هاي مرده مي دوند، هاريگان هم دنبالشان.
78. تورنتون آرام پشت سرشان راه مي رود، با ديدن اين که چطور مردان به جسدها همچون سگاني وحشي حمله ور مي شوند نفرين مي فرستد - آنها بوي خون شنيده اند و فراموش کرده اند قلاده شان را ببندند.
79. کافر و يک جنوبي، تي . سي نَش دارند جيب يک مرده را خالي مي کنند و سر اين که کي اول تير زد، دعوا مي کنند. هاريگان مي رود طرفشان.
کافر: خُب گلوله رو در بيار ببين، اگه مال تفنگ من نبود!
هاريگان (به حسابدار اشاره مي کند): احمق هاي بي شعور... چطوري مي تونين به يک کارمند شليک کنين و بذارين بقيه در برن؟
تي. سي (سريع): من بهش شليک نکردم... تير اولم اين يارو رو کشت.
کافر (روي صداي تي سي و در حالي که به طرف يک جسد ديگر مي رود): دروغ مي گه! خودش و اون يکي يارو کارمند رو زدن! من داشتم اين دزده رو مي کشتم- من بايد هر سه تاشون رو زده باشم قربان-
تورنتون (در حالي که تي . سي و بقيه اعتراض مي کنند، مي پرد وسط(: هاريگان !... اون پيرمرده رو زد- (از روي خستگي) شايد همه ما بهشون تير زديم. (مي رود طرفش) ولي تو رو خدا دفعه ديگه که مي خواي قتل عام راه بندازي يه کم بيشتر مواظب باش... يا اين که فقط خودت رو درگيرش کن!
هاريگان (عصباني): اگه ياد نگيري دهنت رو ببندي برمي گردي زندان يوما! چرا وقتي مي تونستي پايک رو نکشتي؟
ولي تورنتون جواب نمي دهد - رو مي گرداند، گوش مي دهد:
لي ديوانه (خارج از صحنه، مي خواند): «بايد جمع شيم کنار رودخونه، اونجا فرشته ها اوج و فرود مي گيرند بايد جمع شيم کنار رودخونه وقتي پاييز سال ديگه تمام کارها تموم شد؟»
80. تورنتون و هاريگان مي چرخند و مي روند طرف دفتر، اسيمپکينز (کلانتر شهر و ترومپ زن گروه موسيقي) فراي، معاونش و بقيه جايزه بگيرها به دنبالش مي روند.
81. در دفتر - لي ديوانه دارد آواز مي خواند، اجساد دو دستيار و مارگارت روي زمين است. لي ديوانه روي مي کند به مرداني که در حال دويدن وارد مي شوند:
لي ديوانه: بخون! «بايد جمع بشيم کنار رودخونه»
82. تورنتون تير مي زند ولي ديوانه به زانو مي افتد. اسلحه اش مي افتد روي زمين چهره اش وحشت زده است.
لي ديوانه: خب، دوست دارين برين به جهنم؟
هاريگان تير مي زند لي ديوانه مي افتد روي آن يکي زانو. جايزه بگيرهاي بيشتري وارد مي شوند.
83. لي ديوانه مي خندد، روي زمين پهن شده، مي چرخد و تير مي زند و همگي به دنبال جايي براي مخفي شدن هستند.
84. او کلانتر، معاون و يکي از جايزه بگيرهايش را مي کشد و بعد خودش مي ميرد.
85. هاريگان و تورنتون به اتاق داغان شده نگاه مي کنند:
86. شهردار وينزکات وارد مي شود، عده اي از مردم و حشت زده شهر هم همراهش هستند. بنسون، يک گاوچران وقتي دارد از کنار هاريگان رد مي شود، نفرين مي فرستد.
بنسون: ما شما رو تحمل مي کنيم - کل اون راه آهن لعنتي مسئول اين کشتاره -
هاريگان: آقاي بنسون...!
وينزکات (تقريباً با داد): مردم بي گناه مردن... زن ها زخمي شدن - مردن - چون شما شهرمون رو کردين ميدون جنگ! آقا بايد جواب بدين - راه آهنتون جواب خون ما رو مي ده!
هاريگان (داد مي زند): بدون راه آهن اين شهر هنوز يک ده سرخ پوستي بود، پس بهتره منو تهديد نکنين!
بنسون (روي صداي او): نمي تونين مردم بي گناه رو وسط خيابون بکشين!
هاريگان (فرياد زنان): داشتيم از يه دزدي جلوگيري مي کرديم و مي خواستيم يه مشت ياغي رو دستگير کنيم...!
وينزکات (بلندتر از فرياد او): شما اونها رو راه دادين اينجا... راه آهن مدام از سکه هاي نقره اي که مي ده حرف مي زنه!
هاريگان: ما نماينده قانون هستيم!
87. مردم بيشتري وارد دفتر مي شوند. تورنتون از ميانشان رد مي شود و بيرون مي رود.
88. در خيابان - مي ايستد، به مردم مرده و در حال مرگ نگاه مي کند، گوش مي دهد.
بنسون: اگه لازمه از آدم هاي شرور - اگه لازمه از نيروهاي ايالتي - استفاده بشه، جلوي شما و قاتل هايي که استخدام کردين رو مي گيرم.
هاريگان: قول مي دم ديگه مشکلي نتونن پيش بيارن... آدم هام رو مي فرستم دنبالشون-
بنسون (صدايش را مي برد (:يه بار ديگر آدم هات پاشون رو بذارن تو شهر در جا مي کشيمشون! تورنتون بهشون بي توجهي مي کند، آرام سيگار براي خودش مي پيچد، به رد پايک نگاه مي کند.
هاريگان بيرون مي آيد، مي رود طرف تورنتون.
هاريگان: تو رو از زندون بيرون کشيدم تا اونها رو بگيري - نتونستي.
تورنتون (حرفش را قطع مي کند): تو دستور مي دادي! اگه مي خواستي کار درست انجام بشه - دفعه ديگه خودت رو نمي ندازي وسط - تو و بقيه اشغال هاي راه آهن! من مي گيرمشون - ولي به شيوه خودم.
هاريگان: چي باعث شده فکر کني بار دومي هم برات وجود داره؟ چي باعث شده خيال کني بيست سال بعدي رو پشت ميله ها نيستي؟
چهره تورنتون با دوباره شنيده شدن صداي درهاي سلول و صداهاي زندانيان تغيير مي کند.
تورنتون: چون من تنها چيزي ام که شما دارين - (بعد آرام) چون من مي شناسمش. (تلخ دور مي شود)، چون مي دونين مي گيرمش- ترجيح مي دم بکشمش تا برگردم.
هاريگان: دوباره منو دست انداخته - ديگه نمي تونه. (بعد رو به تورنتون) مي دوني چرا اينجايي - (قبل از اين که بتواند جوابي دهد) نه به خاطر اين که خوبي - چون من مي خوام اون به دست تو بميره - دست هاي دوست قديميش، همکارش- تورنتون: (بعد از دقيقه اي (:مي گيرمش - قول مي دم.

خارجي - نهر خشک - روز (اواخر عصر)
 

89. گروه خشن به نهري خشک مي رسند. خسته هستند، ولي مصمم به ادامه. باک آخرين نفرشان، بدنش خون آلود، بر زين تاب مي خورد. با اين که زخمي است اما همچنان کيسه نقره همراهش است.
90. آنها که به انتهاي نهر رسيده اند، به آن طرف نهر مي روند.
91. داچ و پايک پيش هستند. پشت سرشان بقيه در يک خط دنبالشان. انجل يکي به آخر، به بالا مي رسد، رو مي گرداند:
92. باک که حالا ديگر کاملاً کور شده، بر پشت اسبش افتاده، مي خورد زمين، اما هنوز کيسه ها را نگه داشته.
93. انجل بالا مي رود و پايک را صدا مي زند.
انجل: عجب فاجعه اي.
94. باک، روي زمين است و دارد از درد مي غرد، سعي مي کند از جايش بلند شود.
95. پايک مي رود پيشش، اسبش را مي گيرد و به او نگاه مي کند.
96. مرد کور صدايش را مي شنود، برمي گردد طرفش.
97. پايک آرام کيسه ها را از دستش در مي آورد باک مي پرد جلو به پايک چنگ مي زند، او عقب مي کشد. مي رود طرف اسبش و دردمند سوار اسب مي شود.
باک (دارد مي ميرد، تقريباً درد تمام وجودش را گرفته (: هنوز مي تونم بيام... نمي بينم، ولي مي تونم بيام.. (بعد) نه نمي تونم... (بعد فرياد مي زند) تمومش کن آقاي بيشاپ!
98. پايک اسلحه در مي آورد و شليک مي کند.
99. باک، زانو زده، سرفه اي مي کند و از پشت مي افتد.
پايک رو مي گرداند و از شيب بالا مي رود.
100. مردان در سکوت پايک را تماشا مي کنند حرکت نمي کنند، همه به باک نگاه مي کنند.
پايک (بعد از مدتي طولاني، سعي مي کند حس از دست رفتن را مخفي کند): شما نمي خواين برين - يا مي خواين وايسين و يه تشييع جنازه درست براش راه بندازين؟!
تکتور (احساساتي(: خب اون مرد خوبي بود
پايک (تلخ): اون مرده! (بعد) و يه عالمه «مرد خوب» هستن که تنهاش نذارن.
ليلي: مردهاي خيلي خوب.
داچ (آرام): دوست دارم چند کلمه درباره آدم هايي که از پيش ما رفتن بگم - بعدش فکر کنم يه آواز خوب باشه - پشت سرش هم با گروه کر تو کليسا شام بخوريم.
ليلي (دور مي شود): عوضي هاي ديوونه - جفتتون!
تکتور نفرين کنان به دنبال بردارش مي رود.
101. پياک و داچ در سکوت به هم نگاه مي کنند - بعد سعي مي کنند پوزخند بزنند - بالاخره پوزخند مي زنند - بعد دنبالش مي روند. گروه حواسشان هست ولي حالا که مطمئن شده اند تعقيب کننده هايشان نزديکشان نيستند، کمي آرام ترند.
پايک و داچ پهلو به پهلوي هم هستند.
پايک (خسته): ده سال پيش يه مشت با يه ستاره حلبي بود که قايم مي شد تا تو کارت رو تموم کني... حالا ديگه منتظرت واي ميستن.
داچ: اونم با دوست هاي قديمي.
ليلي (عقب مي کشد تا به آنها بپيوندد): دوست هاي قديمي؟
داچ: دِک تورنتون.
ليلي : فکر مي کردم شريکت بود.
پايک: بود - ولي پير شد و خسته و وقتي او اتفاق افتاد همه چيز عوض شد.
داچ: اون عوض شد - تو نه!

داخلي - اتاق هتلي در دنور - شب
 

101- الف. اتاق از سه اتاق کوچکي که به هم راه دارند تشکيل شده و خيلي شيک است.
101 ب. تورنتون از يکي از اتاق ها وارد مي شود، دختري به نام اليزابت هم دنبالش مي آيد.
تورنتون (محکم) : بيا شريک، بيا بريم بيرون.
پايک (پوزخند مي زند): يه طوري حرف مي زني انگار گير افتادي.
تورنتون: اونقدري گير افتادم که بدونم زيادي از حد وايستاديم!
پايک (يک دفعه عصباني مي شود): مشکل تو چيه؟
اليزابت: بمون لطفاً.
پايک: پول براي خرج داريم و هيچ نگراني اي نداريم. (بعد) اونها تو حياط خلوتشون دنبال ما نمي گردن.
تورنتون: چطور مي توني اين قدر مطمئن باشي؟
پايک: کار من همينه - مطمئن بودن.
101 پ. در مي زنند، تورنتون مي جنبد، اليزابت از جا مي پرد.
تورنتون (وحشيانه): صبر کن!
پايک: (پوزخند زنان): آروم باش- سفارش منه.
101 ت. اليزابت زبانش را براي تورنتون در مي آورد و در را باز مي کند و يک دفعه به اتاق تير اندازي مي شود.
101 ث. معاون کلانتر مي آيد جلوي در و به شانه تورنتون شليک مي کند. تورنتون مي افتد زمين. معاون وارد اتاق مي شود (سه مرد پشت سرش مي آيند) و به پايک شليک مي کنند.
101ج. پايک از ميان زن ها مي گذرد و به اتاق ديگر مي رود. بقيه مردان به دنبال پايک مي روند و معاون کلانتر مي رود سراغ تورنتون و به او دستبند مي زند. صداي تير اندازي از خيابان شنيده مي شود، دو مرد به اتاق برمي گردند. معاون سر بلند مي کند
معاون: گرفتينش؟
مردان سر تکان مي دهند.
101چ: چهره تورنتون تلخ و پردرد است. سعي نمي کند هيچ کاري براي رهايي اش بکند، روي پايش مي ايستد و از در خارج مي شود.
102. همه ساکت هستند، حتي ليلي هم از اين خيانت ناراحت شده.
پايک: داچ پنج سال تو اردوي کار بود - بيست سال ديگه هم داره - اين مي تونه يه مرد رو خورد کنه.
ليلي (بعد از لحظه اي): ببين - شنيديم تو آرژانتين مثل قديم هاست... بوچ کسيدي براي خودش کاري دست و پا کرده...
پايک: بوليوي... ولي اونجا هم خيلي زود تموم مي شه. اون کمپاني هاي حفاري معدن آدم هاشون رو آوردن به زودي کار بوچ هم ساخته ست. (بعد) هر کدوم از ما - يه احمقي يه پوستر تحت تعقيب ما رو ديده و يه اسلحه داره و اين يعني يه سال خوردن و خوابيدن.
داچ (آرام): دِ ک تورنتون هر احمقي نيست که با خودش يه اسلحه داره و يه پوستر ديده.
پايک: نه- ولي اونم نمي خواد بيست سال تو زندون باشه - (بعد) مي تونيم اميدوار باشيم دنبالمون نيست - ولي سرش شرط نمي بندم.
ليلي (خوشحال): من و تکتور از زمان افسردگي بزرگ تا حالا داريم مي دزديم و گير نيفتاديم. اين تورنتون نمي تونه با ما کاري داشته باشه.
پايک (خسته): من دِک تورنتون اصلاً برام مهم نيست... فقط مي دونم دوست دارم از اين اسب پايين بيام. قطع به:

خارجي- محوطه راه آهن - روز
 

106. هاريگان و تورنتون از خوابگاه دور مي شوند و به محوطه خالي راه آهن مي روند.
هاريگان: چرا بايد بذارم باهاشون بري؟
تورنتون (خسته): آقاي هاريگان قبلاً صحبتش رو کرديم.
هاريگان: مي توني راحت از دستشون در بري- حتي دوباره بري پيش اون - بدت که نمياد نه؟
تورنتون: اوني که خوشم مياد با اوني که لازم دارم دوتا چيز متفاوته (بعد) گوش کن - دوست ندارم برگردم زندون آقاي هاريگان... اصلاً دوست ندارم - ولي بايد از شيوه من باشه...
هاريگان: باشه.
تورنتون: من آدم هاي درست مي خوام! ديدي که امروز چي شد.
هاريگان (بالاخره): از هر چي داري استفاده مي کنه. (بعد) و مي بيني که ديگه اتفاق نمي افته - و گرنه جسدت رو مي بينم يا اين که بقيه عمرت رو پشت ميله هاي زندون مي گذروني - اگه بخواي فرار کني- ميام دنبالت و اونها هم ميان.
تورنتون (عصباني): من قول دادم.
هاريگان: مي بينيم قولت چقدر مي ارزه - پنج دقيقه.
107- تورنتون با عصبانيت نگاهش مي کند، بعد خودش را کنترل مي کند - گير افتاده. بالاخره سر به تأييد تکان مي دهد و دور مي شود. بعد مي ايستد و برمي گردد، عصبانيتش تقريباً غير قابل کنترل است.
تورنتون: بگو آقاي هاريگان - چه حسي داره؟ (هاريگان نگاهش مي کند) بابتش پول مي گيره؟ (نزديک تر مي شود) پول مي گيره تا عقب بکشين و هر کي رو مي خواين براي کشتن اجير کنين؟ چه حسي داره اين قدر درست بودن؟!
هاريگان (بعد از دقيقه اي، سرد): خوب، حس خوب آقاي تورنتون.
تورنتون (آرام): مادر به خطاي عوضي.
هاريگان (به او پوزخند مي زند): سي روز وقت داري بگيريش- يا سي روزه مي ري يوما. آقاي تورنتون تو يهوداي من هستي. (به خوابگاه اشاره مي کند): ازشون استفاده کن - رئيسشون باش - پايک رو بگير- بعد بکششون. وقتي برگشتي، مي خواهم نعش همه شون روي اسب باشه. (دوباره به خوابگاه اشاره مي کند) همه شون - جسد همه شون. (تورنتون شروع به صحبت مي کند) سي روز.
رو مي گرداند و سوت زنان دور مي شود.
ديزالويه:

خارجي - محوطه راه آهن مرزي (عصر)
 

108. گروه خشن از خط آهني رد مي شوند که نشان مي دهد به مرز مکزيک نزديک هستند.
انجل (آرام): مکزيکو ليندو.
ليلي: «ليندوش» ديگه مال چيه.
تکتور: من که فکر مي کنم بقيه همون تگزاس باشه.
انجل: شماها اصلاً ديد ندارين.
او به پايک و داچ مي رسد که دارند وارد مکزيک مي شوند.
قطع به:

خارجي - آبراه سکو - چهره باک - روز (بعد از ظهر)
 

109. خون روي صورتش خشک شده. تورنتون با دست پوشيده در دستکشش آنها را کنار مي زند. بعد به هشت جايزه بگيري که همراهش هستند نگاه مي کند.
تورنتون (خسته): خوبه!... چند تاتون اينو کشتين؟
110. کافر از اسبش به همراه چند نفر ديگر پايين مي آيد.
کافر: مي دونم سه تا رو زخمي کردم - ولي مطمئن نيستم-
تورنتون (درحالي که بقيه با فرياد اعتراض مي کنند): جابيلا!...
111. جابيلا، يک سرخ پوست تقريباً مسن مي رود سراغش.
تورنتون: اين پوست ها بايد کارت رو راحت کنه - برش گردون شهر ... و به هاريگان بگو برام ليست تمام پادگان ها و حقوق بگيرهاي کنار مرز رو بياره. (به بقيه) نيم ساعت ديگه نور داريم و ممکنه الان مشغول شمردن پول هاشون باشن.

خارجي - کمپ ياغي ها - روز (غروب)
 

112. پايک و مردانش وارد خرابه هاي يک دامداري مي شوند. پسر جواني اسب هايشان را مي گيرد و مرد پيري به همراه پسر زخمي اش (پدر پسر) تماشايشان مي کند. پشت سرشان، زني پير نشسته و توجهي بهشان نمي کند دو خردسال با چشماني درشت نگاهشان مي کنند.
113. خستگي مردان را ساکت کرده، از اسب پياده مي شوند و آنها را مي بندند. فردي اسکايز، پيرمردي لاغري با لباس هاي گاوچراني، مي رود پيش پايک و کيسه پولش را خالي مي کند.
اسکايز: بقيه نميان؟
پايک: نه.
اسکايز (بعد از دقيقه اي): هيچ کدومشون؟
114. پايک کيسه ها را از آغل در مي آورد و مي برد طرف آتشي که کنار ديوار خانه مي سوزد و آنها را مي اندازد روي کت باراني، بقيه هم همين کار را مي کنند.
اسکايز (دوباره مي رود پيشش، نگران): ولي همون طور که گفتي براي همه شون اسب و وسايل تهيه کردم-
پايک: بهشون احتياجي ندارن - ما بهشون احتياج داريم.
اسکايز فکر مي کند، بالاخره سر به تأييد تکان مي دهد و رو مي گرداند.
115. ليلي و برادرش و داچ دور آتش ايستاده اند. انجل آخرين نفر است که کيسه اش را مي اندازد، بعد مي رود طرف ديوار و مي نشيند تا استراحت کند. براي دقيقه اي طولاني مردان به کيسه هاي روي هم نگاه مي کنند.
ليلي: مي خواستم بگم تقسيم کردنش...
پايک (خسته): تقسيم مثل هميشه ست.
ليلي (غر مي زند؛ اشاره مي کند به انجل): تکتور و من خوشمون نمياد اون اندازه ما بگيره... تازه کاره و اين سهم ما از منطقه تازه ست.
پايک در سکوت نگاهش مي کند. او از اين طور دعواها در گذشته بسيار داشته و مشخص است که چنين چيزهايي حالش را تا حد مرگ بد مي کند. ليلي بالاخره به برادرش نگاه مي کند.
تکتور: و من حساب کردم سهم اون پيرمرده که فقط مسئول مراقبت از اسب ها بوده زياديه.
116. پايک از کمربندش يک چاقو در مي آورد. کيسه را باز مي کند،؛ يک کيسه کوچک نقره بيرون مي آورد، زانو مي زند تا بازش کند.
ليلي: شنيدي پايک؟- گفتم منصفانه نيست...
پايک مي ايستد، چاقو را به زمين مي زند، رو مي کند به برادران.
پايک (آرام): اگه شما دو تا پسرها از سهم مساوي خوشتون نمياد، چرا همه ش رو بر نمي دارين؟
آنها در سکوت نگاهش مي کنند.
117. داچ کمي مي رود طرف پايک. اسکايز از پشت صحنه جلو مي آيد، يک اسلحه شکاري دستش است. برادران نگران هستند. انجل آرام مي خندد.
پايک (تقريباً نجوا کنان): خب چرا جوابم رو نمي دي، عوضي؟
برادران بي قرارند، به همديگر نگاه مي کنند.
ليلي: آه - پايک مي دوني...
پايک (صدايش شبيه تازيانه است): من يه چيزي فقط مي دونم، يا اين گروه در اختيار منه يا همه چيز همين جا تموم مي شه - همين الان!
ليلي: نه قربان - بين خودمون تقسيمش مي کنيم:
پايک دقيقه اي نگاهشان مي کند، بعد چاقويش را برمي دارد و يک کيسه را باز مي کند، آن را سروته مي کند و محتوياتش را خالي مي کند:
118. واشر استيلي از کيسه در مي آيد.
119. گروه در ناباوري به توده استيلي بي ارزش خيره شده اند. اسکايز کمي متعادل تر است، کمي دقيق تر مي شود.
تکتور: حلقه! حلقه هاي استيل!
داچ: (آرام): واشر!
120. پايک رو مي گرداند. ليلي کيسه ديگري برمي دارد و بازش مي کند. بازهم واشر.
پايک (زير لب) مادر به خطاها!
121. ليلي لگدي به واشرها مي زند همه پخش و پلا مي شوند. ليلي مي رود طرف پايک.
ليلي: واشر... از اون شهر تا اينجا جونمون رو به خاطر يه مشت واشر به خطر انداختيم.
دوباره لگدي به واشرها مي زند و همه شان را پخش مي کند.
پايک: از قبل برنامه ريخته بودن!
ليلي (فرياد مي زند): اين اونها کي ان؟!
اسکايز (خندان): «اونها»؟ چرا «اونها» لباس هاي عادي نمي پوشن و حال نمي کنن. «اونها». (دور آنها حرکت مي کند و خنده نسبتاً بلندش سکوت شب را مي شکند) گيرت انداختن، نه؟ يه حلبي به دمتون بستن - نه؟ انداختنتون تو و خودشون بيرونتون کردن - اوه خدايا چه گروهي - آدم هاي قوي - با يه مشت واشر وايستادن - حسابي حالتون رو گرفتن و به ريشتون خنديدن.
122. تکتور مي رود طرفش، ولي پيرمرد جا خالي مي دهد، مي خورد زمين و غلت مي خورد، دست از خنده نمي کشند، تکتور به دنبالش مي رود، پايک مي آيد بينشان.
پايک: آدم هاي خط راه آهن - پينکر تونز - جايزه بگيرها (بعد) دِک تورنتون.
اسکايز (ناباور): دِک تورنتون؟- اونم باهاشون بود؟
ليلي (پايک جواب نمي دهد، او آرام مي گويد): چطور نمي دونستي؟
123. پايک رو مي گرداند. داچ پرسان به پايک نگاه مي کند، بعد همه برمي گردند، چون صداي خنده دارد از پشت سرشان مي آيد.
124. انجل پشت به ديوار نشسته و مي خندد.
انجل (به تکتور): هي گرينگو! سهم من مال تو.
125. تکتور مي چرخد، دستش مي رود روي اسلحه اش.
126. قبل از اين که بتواند توجه انجل را جلب کند، رو مي کند و مي بيند اسلحه در دستان اوست. انجل لبخند مي زند... بعد ادا در مي آورد.
انجل: منو نکش گرينگو....پرفاوره... سهم «نقره» منو بردار- ولي خواهش مي کنم منو نکش.
تکتور عصبي است، تقريباً از خشم دارد منفجر مي شود.
پايک: برو ديگه!
تکتور به اسلحه انجل نگاه مي کند، رو مي کند به پايک.
پايک (آرام): برو ديگه، جدا شو!
ليلي و تکتور مردد هستند، دست به اسلحه رفته - داچ برمي گردد زير نور آتش اسلحه شکاري اش بين او و تکتور است.
127. انجل آرام اسلحه اش را مي گذارد سرجايش.
داچ: بچه ها آروم برين...
128. ليلي هنوز هم آماده است برود اسلحه اش را بر دارد، ولي مردد است.
129. تکتور به پايک، داچ و انجل نگاه مي کند، بعد اسلحه اش را بر مي گرداند در غلاف - و دور مي شود. ولي هيچ وقت دستش را از اسلحه اش دور نمي کند.
130. گروه براي دقيقه اي بي حرکت مي ايستد، بعد اسکايز دست مي برد طرف کتش، يک بطري در مي آورد، مي نشيند کنار آتش و آن را به داچ تعارف مي کند.
داچ مي نشيند کنار اسکايز، مي نوشد، بعد آن را به تکتور تعارف مي کند، تکتور مردد است، بعد مي نشيند و مي نوشد. بقيه هم همين روش را پيش مي گيرند.
داچ (درحالي که بطري دارد مي چرخد): حرکت بعدي چيه؟
پايک آگو وردي نزديکه - شايد سه روز راه باشه - بعدش وسايل اضافي رو مي فروشيم - غذا مي خريم و خبر مي گيريم و برمي گرديم مرز - شايد يه کاري هم برامون پيدا بشه - شايد يه بانکي زديم-
ليلي (آرام): شايد همون راه آهن لعنتي!
تکتور: اون راه آهن زدنش از قبل آسون تر نيست.
اسکايز (آرام): و ما هم جوون تر نمي شيم.
براي دقيقه اي به نظر مي رسد پاسخي هوشمندانه داده است، بعد:
ليلي مي نوشد و بطري را مي دهد به انجل که آن طرف آتش نشسته است. او نيز مي نوشد و مي دهد به اسکايز.
پايک (بالاخره): بايد به بيشتر از تفنگ هامون فکر کنيم - روزهاي هفت تير کشي ديگه داره تموم مي شه.
ليلي (بدون بد جنسي): تمام نقشه ها و حرف ها به خاطر يک مشت واشر از بين رفت... تازه قرار هم بود اين آخرين کار ما قبل از رفتن به جنوب باشه... تمام پول و وقتمون رو براي اين کار گذاشتيم.
پايک (خشک): تو داشتي پول و وقتت رو با عياشي مي گذروندي، من بودم که داشتم برنامه مي چيدم.
131. ليلي آرام يک واشر را بر مي دارد، مي انداز طرف پايک، او آن را مي گيرد، نگاهش مي کند، مي نوشد، بعد آن را دوباره برمي گرداند در ميان بقيه شان.
پايک (صادقانه): به نظر مياد من عياشي کردنم بهتر از نقشه کشيدن، اسب دزدي و خريدن لباس نظاميه.
132. مردان براي مدتي طولاني ساکت هستند بعد سعي مي کنند با خنده اي آرام فضا را عوض کنند.
ليلي (بعد از دقيقه اي): اون - اون داشت نقشه مي کشيد وقتي من و تکتور داشتيم - مي خندد و حرفش قطع مي شود.
داچ (او هم شروع به خنديدن کرده): وقتي دلنشين کمربندتون رو مي بستين - (مي ايستد، تقريباً سرفه مي کند) اونم با دو تا - دو تا آدم از هوندو - اون موقع پايک داشته خواب واشر مي ديده.
و گروه خشن مي زنند زير خنده - حتي پايک هم مي خندد، ولي وقتي مي خندد، دوباره با هم شده اند.
منبع: نشريه فيلم نگار شماره 103



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.