اين گروه خشن WILDBUNCH(قسمت هشتم)

441. پايک و بقيه سوار اسب شده اند، دارند به کمپ نگاه مي کنند. 442. آنجا دست نخورده به نظر مي رسد. تکتور: اگه من دفنش نکنم، نمي دونم کجا بايد دنبالش بگردم. پايک: بيا بريم. مي روند. براي لحظه اي خيلي طولاني آنجا ساکت است تا اين که:
چهارشنبه، 24 خرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اين گروه خشن WILDBUNCH(قسمت هشتم)

اين گروه خشن WILDBUNCH(قسمت هشتم)
اين گروه خشن WILDBUNCH(قسمت هشتم)


 






 
خارجي- محوطه کمپ - روز
441. پايک و بقيه سوار اسب شده اند، دارند به کمپ نگاه مي کنند.
442. آنجا دست نخورده به نظر مي رسد.
تکتور: اگه من دفنش نکنم، نمي دونم کجا بايد دنبالش بگردم.
پايک: بيا بريم.
مي روند. براي لحظه اي خيلي طولاني آنجا ساکت است تا اين که:
443. انرو، يک پسر مکزيکي جوان به طرف بيرون مي رود.

خارجي - ملک آگوا وردي - روز
 

444. سربازان ماپاچي جشن پيروزي گرفته اند. آتش روشن است و خوک و گوسفند دارد طبخ مي شود.
445. ماپاچي، زامورا و آلماني ها پشت ميز نشسته اند.
446. دو سرباز انجل را پيش مي آورند (او بد جوري کتک خورده). دست هايش بسته است و مچاله شده. طنابي بلند از گردنش بسته اند به پالان يک خر. يکي از سربازها ماپاچي را صدا مي زند.
سرباز اول: يا ليستو، مي ژنرالا!
447. ماپاچي بلند مي شود و به جايي مي رود که بتواند حياط را ببيند زامورا و آلماني ها هم به دنبالش مي روند.
448. سرباز دوم مي رود طرف حيوان و آن را به دور محوطه مي برد، انجل هم همراهش کشيده مي شود. ماپاچي و بقيه بدون هيچ عکس العملي تماشا مي کنند.

خارجي - دروازه قصر - روز
 

448 الف. پايک و داچ و برادران گروچ از اسب پياده مي شوند و وارد مي شوند.

خارجي - حياط - روز
 

449. به حياط مي روند و مي ايستند، حيوان را که انجل را با خود مي کشد تماشا مي کنند. دست آخر سرباز و حيوان مي ايستند، خسته اند، در گوشه محوطه ايستاده اند، سربازان به سرشام و جشنشان برمي گردند. انجل بي حرکت روي زمين افتاده.
پايک: بدم مياد با يه حيوون اين طور رفتار مي کنن.
داچ (وحشيانه): منم همين طور!
پايک: شايد بتونيم بخريمش.
براي دقيقه اي مکث طولاني اي مي کنند بالاخره.
ليلي: بهش فکر کردن دردسر خريدنه.
پايک: مي تونيم از يه هفت تير کش ديگه استفاده کنيم.
450. ماپاچي، زامورا و مشاوران آلماني که حالا دور آتش جمع شده اند، مردان را مي بينند.
ماپاچي: لوس بنديدو گرينگوز... بياين اينجا آميگوز!
451. پايک و بقيه از بين جماعت سرخوش مي گذرند تا به ميز برسند. در حين حرکتشان به سمت ماپاچي:
452. انجل را کشان کشان از کنارشان مي گذرانند و مي اندازند جلوي ژنرال.
ماپاچي(مي خندد): دنبال دوستتون اومدين؟
پايک و بقيه چند متر آن طرف تر مي ايستند.
پايک: مي خوايم بخريمش...
داچ و بقيه متعجب نگاهش مي کنند.
پايک (ادامه مي دهد): سهم طلاش رو بهت مي ديم.
زامورا: ما سهمش رو برداشتيم.
ماپاچي: اوين ماچاچوس!... کيورر کومپرار ال تريدور استي! (بچه ها گوش کنين... مي خواد خائن رو بخره!) سربازان با خنده جواب مي دهند.
ماپاچي: چقدر؟... اونقدرها نمي ارزه... لوانتسا!
دو مرد انجل را با زانو روي زمين مي اندازند. تلو تلو خوران است و بي هوش.
ماپاچي: شايد زياد زنده نمونه!
پايک: من نصف سهمم رو مي دم.
ماپاچي: (مي خندد): نه، من طلا نمي خوام... اينو نمي فروشم.
453. ماپاچي رو مي گرداند و زير گوش زامورا چيزي مي گويد.
زامورا (صدايش را مي برد): ال جنرالليزمو از پيروزيش سرخوشه!...
زامورا يک بطري برمي دارد و به پايک تعارف مي زند.
زامورا: برو و بخور...
454. پايک بطري را مي گيرد و به ميز نگاه مي کند، با عصبانيت مي نشيند. بعد ناگهان آرام مي شود.
پايک: ژنرال مي خواي بريم شکار؟
ماپاچي رو مي کند به زامورا تا ترجمه کند.
ماپاچي (رو به هرارا به زبان اسپانيايي و با خوشحالي): فايو گرينگوز اسلحه هاشون رو مي خوان - ماتن لوس.
هرارا: سي، مي ژنراله!
رو مي کند، به مردانش فرمان مي دهد، آنها سوار مي شوند و مي روند، بيست سرباز ديگر هم به دنبالشان.
داچ: خداحافظ تورنتون.
455. زامورا اشاره مي کند و خوان خوزه به طرفشان مي رود.
سرباز سوم: کويرين موچاچز؟
پايک لحظه اي به انجل نگاه مي کند، بعد رو مي گرداند...
پايک: چرا که نه؟
گروه از ميان آدم هاي مراسم مي گذرند، به دروازه مي رسند و بعد به ده مي روند.

خارجي - محوطه کمپ - روز
 

456. تورنتون با دوربين جلگه را نگاه مي کند.
کافر: انگاري هيچ کس تا حالا اينجا نبوده.
تي. سي (به رد اسب ها اشاره مي کند): خب اونها بودن.
بعد سر بلند مي کنند به:
457. تورنتون از شيب به طرفشان مي آيد.
تورنتون: گشت سواره نظام - اين طرفي دارن ميان.
مردان سريع سوار اسب شده و دور مي شوند.
ديزالو به:

داخلي - کلبه اي محلي - روز
 

روي زمين کلبه زني ناراحت ولي جذاب با مشتي سکه نقره در دست نشسته است. در گوشه اي کودکي ونگ مي زند، مگس ها مزاحمش هستند.
از ميان در بازي که به اتاق ديگر منتهي مي شود، صداي برادران گروچ مي آيد.
ليلي: گفتي براي دو تا!
460. پايک براي لحظه اي طولاني به زن و بچه ها نگاه مي کند، بعد ناگهان از جايش بلند مي شود و به اتاق بغلي مي رود.
461. تکتور روي زمين ولو شده.
پايک نگاهشان مي کند، کمي سرتکان مي دهد:
پايک (بالاخره): بيان بريم انجل رو پس بگيريم...
462. تکتور سريع اسلحه اش را برمي دارد و طوري مي ايستد گويي مقام عالي رتبه اش به او دستور داده. ليلي کمي آرام تر بر مي خيزد، چک مي کند ببيند اسلحه اش پر باشد.
ليلي: چرا که نه؟
پايک مي گردد و به اتاق خودش مي رود. تکتور و ليلي دنبالش. پشت سرشان زن دوباره شروع به غر زدن مي کند.

خارجي - خانه محلي - شب
 

463. پايک و برادران گروچ از در بيرون مي آيند. داچ به ديوار تکيه داده و دارد به نواي گيتار محلي گوش مي دهد. به آنها که بيرون مي آيند نگاه مي کند.
داچ (در حين بلند شدن): انجل؟...
پايک: آره.
464. آنها به طرف اسب هايشان مي روند، با هر قدم هوشياري شان بيشتر مي شود.
پايک و داچ اسلحه هايشان را در مي آورند، ليلي و تکتور هم همين طور، پياده به طرف بالاي دهکده مي روند.
465. چهار مرد به خط و در فضاي خشونت رو به افزايش، راه که مي روند، صداي سربازها، موسيقي و مردم اطرافشان خاموش مي شود.

خارجي - خرابه عمارت - شب
 

466. ماپاچي، آلماني ها، زامورا، هرارا و شش هفت افسر و يک مشت زن دور يک ميز بلند نشسته اند. غذا و نوشيدني همه جا هست. موسيقي مي نوازند:
466 الف. چيتا، دختري نه زياد، جذاب و ترسيده سعي دارد با رقصيدن جلب توجه کند.
پشت ميز ديگر افسران بيشتري هستند. مسلسل را که روي پايه اش گذاشته اند، کمي آن طرف تر است.
467. انجل روي زمين افتاده، تقريباً بي هوش است، و آن قدر کتک خورده که نشود شناختش.
ماپاچي رقاص را نگاه مي کند، بعد عصباني لگدي به او مي زند. او روي زمين مي افتد، بعد ماپاچي مي بيند که:
468. پايک و بقيه از در بزرگ وارد مي شوند وتماشا مي کنند.
ماپاچي (نيمه عصباني): هي بنديتوز؟ چي مي خواين؟
زامورا (سريع): هي، اين (به هرارا اشاره مي کند) سگ اون آمريکايي هارو گمشون کرده - ولي فردا مي کشمشون - حالا برين و شرتون رو از اينجا کم کنين!
 
پايک: ما انجل رو مي خوايم!
ماپاچي بدون جواب خيره شان مي شود.
زامورا: شما خيلي احمقين... خيلي احمق!
469. ناگهان ماپاچي از جا مي پرد، به طرف انجل مي رود و بلندش مي کند. او را روي زمين مي کشد، مي آيد جلوي آمريکايي ها. دورش سربازها بلند مي شوند.
470. پايک بدون حرکت ماپاچي را تماشا مي کند که انجل را از پشت گرفته و به آنها مي خندد.
ماپاچي: مي خواينش...؟
چاقو در مي آورد و طنابي را که به دست هاي انجل بسته اند باز مي کند.
471. انجل به زور رو پاست، باورش نمي شود.
472. پايک و داچ بدون حرکت نگاهش مي کنند، بدون اين که صدايي ازشان در آيد.
ماپاچي (آرام): بگيرينش...
473. تکتور و ليلي به ماپاچي توجه نمي کنند. آنها چشمشان به مکزيکي هاست که دارند آرام آرام جلو مي آيند.
474. زامورا هنوز پشت ميز نشسته و مشغول عياشي است. پشت سرش آلماني ها بلند مي شوند.
ماپاچي هنوز هم انجل را از پشت گرفته، روي شانه اش خم شده و در گوشش نجوا مي کند:
ماپاچي (مؤدبانه، به اسپانيايي): انجل رو بيارين... رفقا مي خوانش...
475. انجل سريع مي ايستد، بعد کنجکاوانه قدمي پيش مي گذارد.
476. پايک و بقيه بي حرکت مانده اند.
477. انجل اميدوار شده و قدم ديگري برمي دارد، بعد:
478. ماپاچي از مو مي گيردش و دست ديگرش مي رود به گلوي پسر، خون از گلويش فواره مي زند.
479. پايک که قدمي عقب گذاشته تا انجل رويش نيفتد، اسلحه اش را در مي آورد و دو تير به ماپاچي مي زند.
480. اسلحه ها دوبل مي شوند و او را پرت مي کند به سمت هم رزم هايش، مردها پخش مي شوند:
481. داچ تيري به مغزش مي زند بعد اتاق پر مي شود از شليک.
482. زامورا و دو نفر ديگر مي خواهند پناه بگيرند.
موهر مي رود طرف مسلسل. تير اندازي مي شود و سربازها از حياط مي دوند داخل که با مرگشان مصادف است چون:
483. يکي از نارنجک هاي داچ وسطشان مي ترکد.
484. پايک، که با سرعتي بيش از حد شليک مي کند، هفت تيرش را غلاف مي کند و تفنگ شکاري اش را رو مي کند، آرام اما دقيق حرکت مي کند به گوشه اتاق - آدم مي کشد، شليک مي کند، تير مي خورد و تير مي زند.
485. داچ هفت تيرش خالي شده، يک نارنجک ديگر مي اندازد، آن يکي هفت تيرش را مي کشد، تير مي زند، با پايک پيش مي رود، از پشت مراقب اوست.
486. سربازها مي ميرند - بيشتر مي آيند و بيشتر مي ميرند.
487. تکتور و ليلي فرياد زنان به سمت ميز مي روند، تير خالي مي کنند.
488. موهر به مسلسل مي رسد، آتش مي کند. چند سرباز اطرافش را مي کشد.
489. پايک در حالي که آلماني انگشتش به روي ماشه است، او را مي کشد.
490. اسلحه مي گردد، همه را مي کشد، شش سرباز، داچ زخمي.
491. پايک شکاري را ول مي کند و گلوله در هفت تيرش مي گذارد:
492. زامورا سه تير به داچ مي زند.
493. پايک، زامورا و هرارا را مي کشد، بعد سربازي با سر نيزه به شکمش مي زند.
494. داچ از روي زمين سرباز را مي کشد.
495. مکزيکي ها همچنان آمريکايي ها را از همه طرف زير آتش بار گرفته اند. برادران گروچ به شدت زخمي شده ولي هنوز سرپا هستند. دارند همه را مي کشند، بعد تکتور خندان چيتاي ترسيده را مي گيرد و به طرف جماعت مي رود. از زن به جاي سپر استفاده مي کند. با تيري که به او مي خورد مي ميرد. بعد او دوباره شليک مي کند و به زانو مي افتد.
496. سربازي که تکتور نمي تواند ببيند، مي آيد جلوي در. به طرفش نشانه مي رود و چند تير به او مي زند. گلوله ها به تکتور مي خورند و او زن را ول مي کند و مي برد وسط اتاق. او که از هر طرف دارد تير مي خورد. مي چرخد و مي بيند:
497. مرداني در کنار در هستند، آخرين تيرش را به آنها مي زند، تکتور است مي ايستد، تيرباران شده. بالاخره به زمين مي افتد.
498. ليلي چند تير خورده، فريادي از خشم مي زند، بالا سر تکتور ايستاده ديوانه وار به جماعت شليک مي کند. تيري به گونه اش مي خورد و مي دود به طرف نزديک ترين دشمنش، تير مي زند، تکه پاره شان مي کند.
499. تکتور بلند مي شود، اسلحه اش خالي شده، سربازي از پشت سر با چاقو به طرفش مي آيد و آن را به پشت تکتور فرو مي کند. تکتور مي افتد، از درد به خود مي پيچد، نفرين مي کند، سرباز را پايين مي کشد، تا لحظه مرگ درگيرش است.
500. ليلي مي لغزد، تيرباران مي شود. بعد مي افتد - قبل از افتادن روي زمين مي ميرد. سربازها جسدش را هم ول نمي کنند.
501. داچ سربازي را برمي دارد و او را مي چسباند به ديوار، بعد مي افتد، چون تير خورده غل مي خورد، مي رود زير ميز، بدن بي جانش را مي کشد. هر چند درد دارد، اما باز لبخندش قوي است يک تفنگ از سرباز مرده برمي دارد و آماده مي شود با دقت هدف مي گيرد شليک مي کند و سربازي مي افتد. دوباره هدف مي گيرد و شليک مي کند، دوباره و دوباره، هر بار که ماشه مي کشد، کسي مي ميرد.
502. پايک از اتاق بيرون مي دود و پنج سرباز را مي کشد - دو نفر ديگر را مي کشد و به مسلسل مي رسد، موهر را دور مي کند، مي خواهد شليک کند که سربازي از پشت سر به او شليک مي کند. پايک مي ميرد.
503. داچ شکاري را برمي دارد، شليک مي کند، سرباز را نفله مي کند، بعد:
504. سرباز ديگري که لباسش خوني است، چاقو در مي آورد و مي افتد روي داچ - وزنش چاقو را حسابي به پشت داچ فرو مي کند. هر دو نفر مي ميرند.

خارجي - حياط - شب
 

505. براي چند ثانيه سربازان باقي مانده به افراد گروه خشن شليک مي کنند...
بعد دست از شليک مي کشند. مردي زخمي فرياد مي زند مي افتد زمين و مي ميرد. مرد ديگري بلند مي شود. مي رود طرف در، تلوتلو مي خورد، بعد مي افتد، به خاک تير مي زند. سگي واغ واغ مي کند و به دل شب مي رود.
ديزالو به:

خارجي - آگو فردي - دروازه - روز
 

505 الف. جايزه بگيرها که تورنتون جلوي آنها راه مي رود. مي آيند. آنجا خالي است.

خارجي - حياط محوطه - روز
 

506. در آنجا گروهي زن سياه پوش شمع روشن کرده اند و ميان اجساد مرده که از اتاق بزرگ بيرون مي آيند مي روند. قتل عامي شده، خون زير آفتاب دلمه بسته، يک ميليون جمع شده اند و بالاي ديوارها پر از لاشخور است. خبري از سربازان نيست. چند تايي جسد به حياط کشيده شده. اکثراً مثل پايک، داچ، ماپاچي و بقيه همان جا که مرده اند، رها شده اند.
507. جايزه بگيرها از اسب پياده مي شوند، اسب هايشان از بوي خون زده مي شوند. در انتهاي حياط پنج جسد روي هم سوار شده اند، يک لاشخور منتظرشان است.
جايزه بگيرها که نزديک مي شوند، لاشخور پرواز مي کند.
تورنتون از ميان ديوار خراب نگاه مي کند، رو مي گرداند. کافر و تي. سي وارد مي شوند، آرام سوت مي زنند.
کافر: خودشونن.
تورنتون: از الان يه هفته وقت دارين که برين تگزاس.
کافر: مي تونيم امتحان کنيم... اَه، پوست کنده شده. پوست کنده شده ش مهم نيست که شرايطش چيه.
تي. سي: پايک تميزه - يه اسلحه هم باهاش نيست.
تورنتون آرام در ميان اجساد راه مي رود.
تي. سي: اين پسره تو دندونش طلا داره. چاقوت رو بده کافر.
کافر (مي رود طرف تورنتون): هي، جمعشون کنيم؟
تورنتون (دور مي شود) راحت باشين.
تي. سي: صبر مي کنيم تا جس بياد يا سر راه مي بينيمش؟
تورنتون جوابي نمي دهد، مي رود طرف اسبش سوار مي شود و مي رود.
کافر و تي سي و راس نگاهش مي کنند.
راس (اشاره به پرنده مي کند): اگه جس رو اون رو زده باشه تا حالا به اسکايز رسيده، بايد خيلي منتظر شده باشه - همه شون رو گير انداختم.
مي خندند و مشغول کار مي شوند.

خارجي - دروازه - آگو فردي - روز
 

508. تورنتون از ميان دروازه مي آيد، اسبش را مي بندد مي نشيند، به ديوار تکيه مي دهد. جز يک سگ و دو زن ساکت، روستا متروک است.
تورنتون سيگار مي پيچد، مي کشد، صبر مي کند.
ديزالو به:

خارجي - دروازه آگو فردي - بعد از ظهر
 

509. کافر، راس و تي. سي چهار جسد را روي چهار حيوان بار کرده اند.
تورنتون سر بلند مي کند، تکان نمي خورد.
کافر: نمياي؟
تورنتون سر تکان مي دهد.
تي. سي (عصبي): شايد بهتره منتظر جس بمونيم.
کافر: نه. سر راه برش مي داريم - مي خوام از اين خراب شده برم - بالاخره بچه هاي اينجا دير يا زود ميان سراغمون - بايد بريم - (بعد رو به تورنتون): مطمئني که نمياي؟
کافر شانه بالا مي اندازد و کمي مي نوشد مي رود، بقيه هم دنبالش.
ديزالو به:

خارجي - دروازه آگو وردي - غروب
 

510. تورنتون تکان نخورده. از دور سه مرد با اسلحه شکاري به دست مي آيند - تورنتون بلند مي شود - صبر مي کند، بعد نفر چهارمي را مي بيند - تورنتون دوباره مي نشيند.
ديزالو به:

خارجي - دروازه - آگو وردي - غروب
 

511. خورشيد پشت کوهستان رفته و با رفتنش باد سرد در خيابان خالي روستا مي وزد و خاک هوا مي کند. تورنتون مي ايستد. نگاه مي کند به:
512. فردي اسکايز، دون خوزه، انيرو، چوپان جوان ايگناکيو و جماعتي از رفيق هاي انجل نگاهش مي کنند. آنها اسب هاي جايزه بگيرها را دارند، کيسه هاي طلا به زين اسب اسکايز بسته شده.
اسکايز: دِک انتظارش رو نداشتم.
تورنتون: چرا که نه - من برشون گردوندم - سر حرفم موند.
اسکايز: زياد دور نشدن - (بعد) تو به من تير زدي؟
تورنتون: نمي دونم - فرقي هم مي کنه؟
اسکايز (بعد از دقيقه اي): نه نمي کنه. (بعد) برنامه ت چيه؟
تورنتون: همين جاها ول بگردم - سعي کنم نيفتم زندان.
اسکايز: خب با ما بيا - ما برنامه داريم - (دور مي شود) اون طوري که بايد باشه نيست، ولي از هيچي بهتره.
513. تورنتون نفس عميقي مي کشد، بعد با يک نيم لبخند، اسبش را باز مي کند، سوار مي شود و به دنبالشان مي شود.
تاريکي.
منبع: نشريه فيلم نگار شماره 103



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.