سكانس برگزيده فيلمنامه «شاهدي براي تعقيب»

فيلمنامه شاهدي براي تعقيب نوشته هري كورنيتز و بيلي وايلدر در نگاه نخست يك درام دادگاهي است كه به ظاهر روايت خود را تا انتها به درستي در مجراي مورد نظر هدايت مي كند. اما آن چنان كه آشكار است اگر قرار باشد سكانسي را به عنوان سكانس طلايي اين اثر انتخاب کنيم، به سكانس واپسين و نهايي فيلمنامه مي رسيم. سكانسي كه با تعدد رخداد روبه روست و اين اتفاقات به صورت لحظه اي مسير فيلمنامه را تغيير مي دهد.
چهارشنبه، 31 خرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سكانس برگزيده فيلمنامه «شاهدي براي تعقيب»

سكانس برگزيده فيلمنامه «شاهدي براي تعقيب»
سكانس برگزيده فيلمنامه «شاهدي براي تعقيب»


 

نويسنده: رامتين شهبازي




 

بازي تمام شد
 

فيلمنامه شاهدي براي تعقيب نوشته هري كورنيتز و بيلي وايلدر در نگاه نخست يك درام دادگاهي است كه به ظاهر روايت خود را تا انتها به درستي در مجراي مورد نظر هدايت مي كند. اما آن چنان كه آشكار است اگر قرار باشد سكانسي را به عنوان سكانس طلايي اين اثر انتخاب کنيم، به سكانس واپسين و نهايي فيلمنامه مي رسيم. سكانسي كه با تعدد رخداد روبه روست و اين اتفاقات به صورت لحظه اي مسير فيلمنامه را تغيير مي دهد.
 
كورنيتز و وايلدر در فيلمنامه شاهدي براي تعقيب انتخاب آگاهانه اي از چگونگي چينش رويدادها ارائه داده اند؛ رويدادهايي كه آمادگي دارند مسير كلي اثر را از راهي كه مي رود منحرف كنند و آن را به مسيري ديگر سوق دهند. اين اتفاق در درام هاي دادگاهي نقشي اساسي برعهده دارند، به خصوص زماني كه دعواي وكيل مدافع و دادستان در دادگاه مورد تأكيد قرار بگيرد. براي اين كه ببينيم كاركرد سكانس پاياني كه آن را به عنوان سكانس طلايي اثر برگزيدم، در كليت فيلمنامه چگونه است، بد نيست روايت فيلمنامه شاهدي براي تعقيب را از ابتدا مورد خوانش قرار دهيم.
در درام هاي دادگاهي زماني كه وارد دادگاه مي شويم، وكيل مدافع و دادستان هر يك قصد دارند مسير تحقيقات را كه ارتباطي تنگاتنگ با روايت پيدا مي كند، به نفع خود تغيير دهند. در اين ميان شخصي برنده است كه بتواند به رويدادهايي استناد كند كه اين رويداد مسير روايي را تغيير دهد و اين به ذات تعريف رويداد در روايت باز مي گردد. رويداد به حادثه اي مي گويند كه سطح روايت را از يك پله به پله اي ديگر ارتقا مي دهد.
نويسندگان شاهدي براي تعقيب در اين فيلمنامه با شيوه چينش اطلاعات دائم مخاطب را بازي مي دهند. در ابتداي داستان با مقدمه اي روبه رو هستيم كه به معرفي وكيل و ارتباط او با پرستارش مي پردازد. اين فصول با جزئيات فراوان ترسيم شده است. نويسندگان كوشيده اند از اين چالش شخصي به عنوان يك چالش دراماتيك نخستين در اثر خود استفاده كنند. نويسندگان فيلمنامه از اين فصول براي فضاسازي سود مي جويند. فضاسازي كه به مخاطب كمك مي كند بعدتر به راحتي در فضاي دوم يعني فضاي داستان قتل قرار گيرد. از سوي ديگر اين فصول تا حدي بر ماجراي قتل سايه مي اندازد. يعني حجم اتفاقات آن در همان سكانس هاي نخستين تا حدي زيادي است كه خواننده فيلمنامه بيشتر توجه خود را معطوف به آن مي دارد. در همين حين شخصيت وُل وارد داستان مي شود كه متهم به قتل است و از وكيل مدافع (سرويلفرد) مي خواهد كه وكيل او باشد. در اين حين وارد ماجراي او و آشنايي اش با همسرش كريستين و مقتول كه زني بيوه بوده مي شويم. آن چه در اين بين روايت مي شود، آن چيزي است كه وُل بيان مي كند. روابط خالي از هرگونه كشمكش خاص است. جالب اينجاست كه اطلاعات وُل در ادامه هم چندان مورد استفاده قرار نمي گيرد و در حد مقدمات باقي مي ماند. بنابراين زماني كه اطلاعات زندگي و شرايط سرويلفريد و وُل را كه كنار يكديگر قرار مي دهيم، پرداخت اطلاعات زندگي سر ويلفريد جذاب تر به نظر مي رسد. با اين كه بنابر منطق بايد شرايط وُل به قتل بحراني تر باشد.
داستان از جايي تغيير مسير مي دهد كه چاپ ارثيه مقتول در روزنامه به عنوان يك رويداد اصلي داستان را يك پله پيش مي برد. از اين پس داستان قتل براي مخاطب و سرويلفريد جدي تر مي شود و فيلمنامه نويسان آن را با دقت بيشتري دنبال مي كنند. اينجاست كه داستان درگيري سرويلفريد با پرستارش كمتر مي شود و تنها در حد چند اشاره باقي مي ماند. از اين پس رويدادها با توجه به زمان بندي فيلمنامه گسسته به نظر مي رسد. يعني نويسندگان به عمد مي كوشند تا اطلاعات يك جا در اختيار بيننده قرار نگيرد. در اين قسمت به نظر مي رسد از نظر چينش اطلاعات نيز ما با اطلاع رساني نامحدود روبه رو هستيم. اين نكته نيز به اعتماد به نفس و شيوه شخصيت پردازي سرويلفريد باز مي گردد. تنها در اين ميان همكار ويلفريد است كه به وُل شك دارد و اين نكته چند بار گذرا و نشانه اي مورد توجه قرار مي گيرد. داستان آن گونه پيش مي رود كه گويا ما از همه چيز خبر داريم و تنها در اين ميان بازي دادستان و سرويلفريد اهميت مي يابد تا دريابيم كدام يك و از چه طريقي مي تواند بازي را ببرد. حتي صحبت هاي مكنزي خدمتكار مقتول نيز كه بسيار با آب و تاب نوشته شده و گويا اتفاقاً درست است، روند داستان را تغيير نمي دهد و در كنار احضار ديگر شاهدان به يك رويداد ثانويه بدل مي شود. يكي از نكات مهم فيلمنامه شاهدي براي تعقيب همين بازي آگاهانه و شايد رندانه وايلدر و همكارش با مخاطب است. آنها مي توانند واقعيت مهم را بي اهميت جلوه دهند و در نهايت بازي را به صورت ناگهاني وارونه كنند. نويسندگان به اين صورت از منظر روايت قضاوت تماشاگر خود را به چالش مي كشند و نشان مي دهند هيچ چيز قطعي نيست. اما دوباره بازي زماني تغيير مي كند كه كريستين عليه وُل شهادت مي دهد و اينجا دوباره داستان وارد فاز ديگري مي شود. يعني با رويداد ديگري مواجه مي شويم كه معادلات ويلفريد را برهم مي زند. ما هم كه به عنوان تماشاگر به او اعمتاد پيدا كرده ايم، به نظر مي رسد بازي را باخته ايم و دوباره بايد از نو شروع كنيم تا اين كه زني با ويلفريد تماس مي گيرد و نامه ها را به او مي دهد. يعني ما براي بازگشتن به نظم نخستين داستان نياز به نيرويي از بيرون داريم. اين درحالي است كه اتفاقاً گويا داستان به سامان خود رسيده و اين زن خبرچين در ظاهر اگرچه داستان را نظم مي دهد، اما در باطن نظم آن را برهم مي زند. بنابراين اين سكانس در كنار اعتراف ناگهاني كريستين عليه وُل در دادگاه مي تواند بعد از سكانس پاياني از سكانس هاي مهم فيلمنامه به شمار آيند. اين سكانس ها در ظاهر تنها جهت اطلاعات ما را تغيير مي دهند، اما در عمل معماري فيلمنامه را چه از منظر ساختار و چه از منظر مفهومي در هم مي شكنند و بنايي تازه بنا مي نهند و اهميت يك شخصيت را از لايه هاي زيرين بالا مي آورند.
اين قصه پيش مي رود تا اين كه به فصل نهايي فيلمنامه و همان سكانس نهايي مي رسيم كه هري كورنيتز و بيلي وايلدر برگ برنده خود را رو مي كنند و ما را با وقايع پي در پي غافل گير كرده و پيچ داستاني خود را به نمايش مي گذارند.
اين فصل را به طور جداگانه از منظر ساختاري و مفهومي مي توان مورد بررسي قرار داد. از منظر ساختاري معماري فيلمنامه از منظر شخصيت پردازي و نحوه برخورد نويسندگان با رويداد يك باره در هم مي ريزد. اگر يك بار ديگر فيلمنامه را مرور كنيم، در مي يابيم كه ما با فيلمنامه اي روبه رو بوده ايم كه رويدادها در آن با فواصل زماني رخ داده اند. يعني اصولاً فيلمنامه نويسان به سمت فيلمنامه اي توصيفي گرويده اند. توصيفي كه بر موقعيت و كنش شخصيت ها تأكيد دارد. سكانس نهايي با چند اتفاق پياپي كه در بطن دارد، ناگهان ما را با فيلمنامه اي رويداد محور روبه رو مي كند. گويا با فنري روبه رو بوده ايم كه جمع شده و ناگهان رها مي شود. بنابراين معماري فيلمنامه از منظر توصيف و رويداد ناگهان برهم مي ريزد. از منظر شخصيت پردازي هم مي بينيم كريستين كه شايد يكي از شخصيت هاي حاشيه اي فيلمنامه بود، به شخصيت اصلي بدل مي شود. در نهايت در مي يابيم كه او بوده كه همه، حتي سرويلفريد، يعني شخصيت مورد اعمتاد مخاطب را در فيلمنامه به بازي گرفته است. از سوي ديگر شخصيت ول نيز با تغيير مواجه مي شود. تغييري كه كاملاً با رويدادهاي فيلمنامه در ارتباط است. يعني از منظر ارتباط رويدادها و شخصيت پردازي نيز مي توان به اين وجه اشاره كرد كه رويدادها نور خود را نه تنها در معماري روايت فيلمنامه كه به درون شخصيت ها نيز مي اندازد و ما را با جنبه هاي ديگر آنها آشنا مي كند.
از منظر مضموني نيز نويسندگان امر قضاوت را با نوعي عدم قطعيت همراه مي كنند. اين كه چگونه يك روايت نادرست همه حتي هيئت منصفه را نيز به خطا مي اندازد و در اين ميان سابقه كاري افراد نيز نمي تواند تضمين مناسبي باشد كه راه به خطا نبرند. اينجاست كه نويسندگان تأكيد مي كنند قانون بدون وجدان فردي و اخلاقي نمي تواند كارآمد باشد و شايد براي همين است كه سر ويلفريد و پرستارش نيز در انتها به مسالمت مي رسند. رويداد انتهايي يعني قتل وُل توسط كريستين هم همان عدالت الهي است كه در فيلم جاري مي شود و باز هم تأكيد بر اين نكته كه مجرم فارغ از قوانين فردي و اجتماعي راهي براي فرار ندارد و از اين رو فيلمنامه فيلم شاهدي براي تعقيب به اثري اخلاقي بدل مي شود. اگرچه مقدمات اين فصل در فصول ديگر تدارك ديده شده، اما فصل نهايي ضربه نهايي را مي زند و بازي را به سامان مي رساند.
منبع: نشريه فيلم نگار شماره 105



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.