نگاهي به فيلمنامه «شاهدي براي تعقيب»

فيلمنامه شاهدي براي تعقيب را مي توان به تعبير عمومي يك درام دادگاهي با ساختاري كلاسيك و يك گره گشايي نمايشي در پايان دانست. اما اين تعبير هم دور از ذهن نيست كه فيلمنامه مي تواند قصه يك مرد و زن باشد كه مبجور به همراهي هستند و به واسطه اتفاقاتي ياد مي گيرند به علايق و عقايد هم احترام بگذارند.
چهارشنبه، 31 خرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نگاهي به فيلمنامه «شاهدي براي تعقيب»

نگاهي به فيلمنامه «شاهدي براي تعقيب»
نگاهي به فيلمنامه «شاهدي براي تعقيب»


 

نويسنده: سحر عصرآزاد




 
مخاطب در جايگاه هيئت منصفه
WITHNESS FOR THE RPOSECUTION
فيلمنامه شاهدي براي تعقيب را مي توان به تعبير عمومي يك درام دادگاهي با ساختاري كلاسيك و يك گره گشايي نمايشي در پايان دانست. اما اين تعبير هم دور از ذهن نيست كه فيلمنامه مي تواند قصه يك مرد و زن باشد كه مبجور به همراهي هستند و به واسطه اتفاقاتي ياد مي گيرند به علايق و عقايد هم احترام بگذارند.
 
اين مرد و زن كسي نيستند جز سرويلفرد روبارتز وكيل دعاوي و خانم پليمسول پرستار او كه آغاز و پايان فيلمنامه با دو كيفيت از همراهي آنها نشانه گذاري شده است.
در ابتداي قصه آنها در صندلي عقب يك رولزرويس نشسته اند و در حالي كه به سمت دفتر وكالت سرويلفرد مي روند، با هم جرو بحث مي كنند، كه آغازگر سلسله مجادلات آنها در طول داستان است و طنزي ظريف را وارد فضاي قصه مي كند. خانم پليمسول به سرويلفرد پيشنهاد مي دهد به خاطر سردي هوا شيشه ماشين را بالا بكشد و او هم از پرستار مي خواهد دهانش را ببندد، با طنزي كه به شكلي هوشمندانه موقعيت شخصيت را ترسيم مي كند. (اگه مي دونستم تو اين قدر زياد حرف مي زني، هيچ وقت از كما برون نمي اومدم.)در سكانس پاياني كه دادرسي به اتمام رسيده، آنها مي خواهند از دادگاه خارج شوند. خانم پليمسول با توجه به شرايط پيش آمده برنامه سفر را كه اين قدر به آن اصرار داشت كنسل مي كند و سرويلفرد از او تشكر مي كند. پرستار حتي فلاسك نوشيدني او را برايش مي برد و در نهايت سرويلفرد و خانم پليمسول شانه به شانه هم از دادگاه بيرون مي روند.
با اين چيدمان به نظر مي آيد آن چه در ميان قصه اتفاق افتاده بيش از هر چيز تأثيرش را بر كيفيت رابطه اين زوج اجباري گذاشته كه از انزجار به يك همدلي باورپذير رسيده اند. به اين ترتيب بخش مياني است كه اهميت خاص خود را به واسطه تأثيرگذاري بر شخصيت ها پيدا مي كند و اين بخش چيزي نيست جز يك درام دادگاهي با جزئياتي پرداخت شده كه عكس اين مسير را طي مي كند، يعني يك مرد و زن (لئونارد ول و كريستين) را از همدلي به انزجار و قتل مي رساند.
طي اين دو مسير به شكل موازي كه نقطه شروع و پاياني آنها قرينه يكديگر باشند، به گونه اي هوشمندانه انجام شده كه مي توان تأثيرگذاري اين دو خط بر يكديگر را در جاي جاي فيلمنامه دنبال كرد. اما واقعيت اين است كه كليت قصه بر بستري استوار است كه به شكل ظاهري مسير يك پرونده جنايي را با جزئيات كلاسيك در اوج و فرودهاي معمول دنبال مي كند.
فيلمنامه شاهدي براي تعقيب حاصل همکاري بيلي وايلدر با آي . اي. ال. دايموند است؛ فيلمنامه نويسي كه همكاري اش با وايلدر تا پايان دوره فيلمسازي او ادامه پيدا كرد. عشق در بعدازظهر، بعضي ها داغشو دوست دارن، آپارتمان و ايرما خوشگله بعضي از فيلمنامه هاي مشترك آنها هستند كه آپارتمان اسكار بهترين فيلمنامه را برايشان به همراه داشت.
شاهدي براي تعقيب اقتباسي است از نمايشنامه آگاتا كريستي كه آثار متعددي از او به سينما و تلويزيون راه پيدا كرده اند. اين فيلمنامه هم به همان سبك و سياق هميشگي او ساختاري تعليقي و معماگونه البته به شكلي كلاسيك و نمايشي دارد كه اين وجه بخصوص در گره گشايي پاياني خودنمايي مي كند. گره گشايي و جمع شدن تور قصه در يك سكانس كه بيشتر براي يك نمايش صحنه اي مناسب است تا يك فيلمنامه و فيلم سينمايي كه علاوه بر تعليق و غافل گيري نياز به طمأنينه و باورپذيري دارد.
از همين نكته استفاده كرده و به ساختار فيلمنامه برمي گرديم كه متكي بر رابطه دو زوج است كه مرتبط با يك پرونده جنايي به نوعي روابطشان دچار چالش و احيا مي شود.
سرويلفرد وكيل دعاوي از ابتدا موقعيتي متزلزل به جهت فيزيكي دارد و همين كه مجبور به تحمل پرستاري است كه با او مثل يك بچه رفتار مي كند، اين تزلزل را تشديد مي كند. مردي كه به تازگي از كما خارج شده و بايد از استرس و هيجان كه خاص تخصص او - پرونده هاي جنايي - است، دوري كند و همين منع است كه او را به همه آن چه به زبانش است تشويق مي كند؛ سيگار، الكل و پرونده جنايي.
واقعيت اين است كه موقعيت اوليه سرويلفرد به گونه اي هوشمندانه و با جزئيات ترسيم شده كه مي توان با تكيه بر همين نشانه هاي سركوب شده، چگونگي افتادن او به دام پرونده جديد را در راستاي شرايطش باور كرد. چرا كه با قهرماني سرو كار داريم كه هر چند تخصصش در برنده شدن پرونده هاي خاص شهره خاص و عام است، اما به دليل سن و سال و شرايط فيزيكي اش آن قدر انگيزه ندارد كه به شكلي منطقي در مسير به عهده گرفتن پرونده پر از علامت سؤال لئونارد ول قرار گيرد.
به همين دليل زمينه ها به گونه اي چيده شده كه سرويلفرد برخلاف اين كه از تيمارداري بچه گانه خانم پليمسول فرار مي كند، اما خودش هم مانند يك پسربچه شيطان رفتار كرده و در مسير اين لجبازي ناخواسته در جريان پرونده ول قرار بگيرد. آن هم فقط و فقط به اين دليل كه بتواند سيگاري از ميهو بگيرد، آتشي از ول و به بهانه جلسه با آنها، سيگار برگي آتش كند.
اين چيدمان كه قهرمان نه با انگيزه تمام و كمال بلكه كاملاً براي فرار از موقعيتش به طور ناخواسته و تدريجي در جريان پرونده قرار مي گيرد، كمك مي كند تا او را نه يك آدم قرص و محكم بلكه متأثر از شرايطش و آسيب پذير بدانيم. به اين ترتيب سرويلفرد تبديل مي شود به منجي كه بايد زمينه هاي لازم در اختيارش قرار بگيرد تا بتواند به دوران اوج خود بازگردد و ول را در اين پرونده از مرگ نجات بدهد.
به اين ترتيب چه اتفاقي مي افتد؟ چون سرويلفرد آدم باثبات و قرص و محكمي به جهت فيزيكي و سلامتي نيست، امكان دارد هر لحظه در روند دادرسي خللي ايجاد شود و طبعاً آن چه در معرض خطر قرار مي گيرد، اثبات بي گناهي ول و نجات او از پرونده اي است كه همه چيز عليهش است.
پس از چيدمان حساب شده موقعيت سرويلفرد به ايجاد تعليق و نگراني براي سرنوشت ول مي رسيم و اين شرايط باعث مي شود زمينه هاي لازم براي همراهي با ول و باور بي گناهي او تشديد شود كه مهم ترين نكته اي است كه فيلمنامه بايد بتواند به مخاطب انتقال دهد. زمينه هايي مثل خونسردي ول و اشراف نداشتن به عواقبي كه ارتباط با خانم فرنچ مي تواند برايش به همراه داشته باشد.
در واقع باورپذيري شخصيت ول به عنوان يك مرد ساده و عاشق كه با سلسله بدشانسي هايي مواجه شده و در اين مخمصه گير افتاده نه قاتل خانم فرنچ و مردي هوس باز كه با زنان اطرافش مثل مهره بازي مي كند، به شدت وامدار جزئياتي است كه در نوع رفتار و اشراف نداشتن او به موقعيتش بروز مي كند.
به علاوه اين كه به نظر مي آيد او يك درك به شدت سطحي و ساده لوحانه از جهان اطراف و مردمانش دارد. همان طور كه كريستين و خودش را عاشق و خوشبخت مي داند، در حالي كه كريستين به فاصله كوتاهي با حضور در دفتر سرويلفرد اين تصور را نقض مي كند و يا ساده دلي كه در جرقه ارتباط او با خانم فرنچ وجود دارد كه اتفاقاً ساختگي و قلابي است.
ول مدعي است تنها براي اين كه حس خوبي به خانم فرنچ بدهد او را به خريدن آن كلاه مسخره ترغيب كرده اما تنها در پايان كار است كه متوجه مي شويم اين رفتار متكي بر دو خصوصيت در اين شخصيت است. تأثيرگذاري بر زنان و فريب دادن آنها با استراتژي متناسب با شرايط كه حتي در فلاش بك آشنايي با كريستين در آلمان هم نمودي ظريف دارد و ديگري جاه طلبي ول كه او را براي تصاحب پول هاي خانم فرنچ به تكاپو انداخته است.
پنهان كردن اين دو وجه در شخصيتي كه بايد تا انتهاي قصه در پوسته دروغين خود بماند تا در گره گشايي مخاطب غافل گير شود، نيازمند پرداختن به زمينه هايي مستعد براي باورپذيري بيشتر ول در نقشش است. يكي از اين راهكارها ايجاد نگراني براي سرنوشت او به جهت چيدمان شرايط سرويلفرد است كه به آن اشاره شد.
يكي ديگر از راهكارهاي نويسندگان براي رسيدن به اين مهم، بيان حقيقت ماجرا و اتفاقات است، اما در شرايطي خاص از زبان شخصيتي كه نقض كننده صحت اين ادعاهاست.
از همين جا به شخصيت كريستين مي رسيم؛ زني با پيچيدگي هاي خاص كه كاملاً متفاوت با تصويري كه ول از همسرش ارائه مي دهد، ظاهر مي شود. زني سرد و بي احساس كه با ديده شك و ترديد به همه چيز حتي رابطه و احساسش به ول نگاه مي كند و همين زمينه اي مي شود تا مخاطب هم با ديده ترديد به حرف ها و مستندات او نگاه كند.
واقعيت اين است كه كريستين حقيقت را در دادگاه مي گويد كه همسرش ساعت 10 و 10 دقيقه با پيراهن خوني به خانه آمده و به قتل خانم فرنچ اعتراف كرده، اما چون معرفي اين شخصيت از جايي كه در دفتر سرويلفرد حضور داشته در هاله اي از ابهام و شك بوده طبعاً اين حقيقت نمي تواند جايي در ذهن مخاطب پيدا كند؛ مخاطبي كه در اشل وسيع تري جاي همان هيئت منصفه قرار گرفته و قرار است وجدان و قضاوتش به چالش كشيده شود. مخاطبي كه چه بسا موقعيت بهتري از هئيت منصفه دارد، چرا كه قبل از هيئت منصفه دادگاه با سرويلفرد، لئونارد ول، كريستين و ... آشنا شده و به نظر مي آيد كه جزئيات بيشتري از زندگي آنها و اين پرونده دارد.
اما همه اينها در حالي است كه مخاطب در جايگاهي قرار گرفته كه همه اطلاعات را به واسطه نوع چينش و ساختاري كه نويسندگان برايش طراحي كرده اند، در اختيار دارد. پس چه بسا نويسندگان در جايگاهي بالاتر از ول، همه چيز را به گونه اي طراحي كرده اند تا مخاطب همچون هيئت منصفه نمايشي به قضاوت اشتباه بيفتد.
حس شكست خوردگي كه از قضاوت غلط به هيئت منصفه نمايشي و البته مخاطب وارد مي شود، طبعاً خوشايند نيست و چيزي فراتر از غافل گيري و حس جذاب مواجهه با غيرقابل پيش بيني ها و پرهيز از قطعيت دادن است. به همين جهت هم سرويلفرد به نوعي آينه مخاطب مي شود تا اين حس سرخوردگي اندكي تسكين پيدا كند.
به اين ترتيب دوباره باز مي گرديم به طراحي اي كه از ابتدا روي شخصيت سرويلفرد به عنوان ويلفرد روباه انجام شده كه متخصص بازگردن گره پرونده هاي ناممكن است. وقتي اين شخصيت برتر و هوشمند مي تواند رودست بخورد طبعاً اندكي از حس ناخوشايند مخاطب فروكش مي كند.
اما اين چرخه وقتي كامل مي شود كه در يك گره گشايي نمايشي نكات مغفول و به جا مانده مطرح شده و شخصيت ها مقابل هم اعتراف مي كنند و پرده از همه رازها برمي دارند كه به نظر مي آيد اين رمزگشايي مستقيم نه چندان هنرمندانه است نه در راستاي ظرافت هايي كه در پرداخت و بستن اين گره ها به كار رفته است.
به اين ترتيب در سكانسي پاياني با مجموعه اي از اطلاعات جديد روبه رو هستيم كه هرچند كدهاي مربوط به آنها در مقاطع ديگر فيلمنامه ارائه شده، اما به جهت روشن شدن نيمه اي از شخصيت ها كه در سايه بوده، نمودي جديد به مثابه اطلاعات جديد پيدا مي كنند. مثل حضور دختر مومشكي كه در جلسات دادگاه كنار خانم پليمسول مي نشيند و با گريه كردن در ذهن مخاطب مي ماند و كدي كه دادستان در جلسه دادگاه مي دهد كه ول با يك دختر مومشكي به آژانس سياحتي مراجعه و درباره گران ترين تور دريايي پرس و جو كرده است.
هرچند زمينه لازم براي رسيدن به اين گره گشايي به شكلي هوشمندانه در طول قصه ارائه شده، اما همچنان چنين پاياني كه قرار است سرانجام همه شخصيت ها در يك سكانس دگرگون شوند، بيش از پيش نمايشي به نظر مي آيد. به خصوص كه جرقه بيان اين اطلاعات از طرف كريستين به سرويلفرد تمهيدي سست و كم رنگ دارد؛ تنها براي اين كه جمع شدن تور قصه با غافل گيري تمام و كمال مخاطب همراه باشد و طبعاً منطق و باورپذيري آن ضعيف مي نمايد.
منبع: نشريه فيلم نگار شماره 105



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط