خوش خلق بود و با اخلاق...
نويسنده:
«شهيد بهشتي، جامعه روحانيت مبارز و حزب جمهوري اسلامي» گفتگو با آيت الله مهدوي کني
بعد ما را به کلانتري نزديک ميدان انقلاب بردند. به هر حال موضوع حزب مطرح بود و مرحوم شهيد بهشتي شش نفر را براي هئيت مؤسس حزب انتخاب کردند که عبارت بودند از آقايان: مقام معظم رهبري، هاشمي، باهنر، موسوي اردبيلي، خودشان و بنده. من روحيه حزبي ندارم و زير بار نرفتم و گفتم، « کار و فعاليت مي کنم، اما کاري به حزب ندارم. بنده را معاف بداريد. » و قبول کردند. البته وقتي حزب درست شد، شاخه اي به نام فقاهت و روحانيت درحزب به وجود آمد. ابتدا نظر آقايان اين بود که جامعه روحانيت وارد اين شاخه بشود و مرحوم شهيد بهشتي چون تشکيلات را لازم مي دانستند، قبول کردند و امام هم پذيرفتند که اين حزب تشکيل بشود. ايشان پيشنهادشان اين بود که ما در آن شاخته کار کنيم. بعضي از دوستان ما مثل آقاي موحدي ساوجي و موحدي کرماني، شهيد شاه آبادي و عده اي ديگر به حزب پيوستند و من چون روحيه حزبي نداشتم. نرفتم و گفتم جامعه روحانيت را مخلوط نکنيد و آقايان هم پذيرفتند. گاهي در بعضي از مصوبات، دوگانگي احساس مي شد. البته هميشه اين طور نبود. خود مرحوم شاه آبادي که رابط ما بود. نظرات مطرح شده در حزب و در جامعه روحانيت را به هم منتقل مي کرد. مواردي مثل انتخابات پيش آمد که عده اي از اعضاي جامعه روحانيت، برخلاف حزب، از بني صدر حمايت کردند. از کساني که مخالف بودند، بنده بودم که هرگز با بني صدر موافق نبودم و به او رأي ندادم و در اقليت بودم و نظر حزب را هم قبول نکردم و آقاي حبيبي را به عنوان کانديدا معرفي کردم که ايشان هم رأي نياورد. اين نکته را هم بگويم که بعضي ها الان هم گاهي در سخنرانيهايشان مي گويند. شما بوديد که از بني صدر حمايت کرديد. من مکرر گفته ام طرفدار بني صدر نبودم و بني صدر هم خودش مي دانست و جريانات من با بني صدر در وزارت کشور، درکميته و غيره مفصل است. درگيريهاي زيادي با ايشان داشتم. ولي در سخنرانيها علني نبود و مادامي که امام عليه ايشان چيزي نگفتند. من هم علني چيزي نگفتم. حتي براي رياست جمهوري اصرار داشتم که بني صدر کانديد نشود. يادم هست با شهيد باهنر و آقاي هاشمي رفتيم قم خدمت امام تا امام را راضي کنيم آقاي بهشتي کانديد شوند. امام در منزل آقاي يزدي ساکن بودند. مفصل با امام صحبت کرديم تا امام راضي شوند. امام فرمودند من راضي نيستم. من گفتم آقا اينها خطرناکند. چون در شوراي انقلاب و دولت با اين آقا کار کرده ام، احساس خطر مي کنم و مصلحت نيست که اجازه بدهيم بني صدر کانديد بشود. الان وضعي است که ممکن است ايشان رأي بياورد. اگر شخصيت مقتدري در مقابلش نباشد، رأي مي آورد. هر چه اصرار کرديم، امام فرمودند، «نه، من نظرم اين است که مردم فکر نکنند که ما انقلاب کرديم تا حاکميت داشته باشيم. ما بايد اين تصور را از دل مردم بيرون کنيم و اگر دنبال اين چيزها برويم. مردم مي گويند اينها انقلاب کردند تا قدرت را به دست بگيرند، ولي در مجلس و قوه قضاييه هر چه قدر روحانيت بيشتر باشد، براي قانونگذاري و احقاق حقوق مردم خوب است.» امام سخن ما را نپذيرفتند و مرحوم بهشتي هم کانديدا نشدند. وقتي مرحوم بهشتي به حزب رفتند، حضورشان در جامعه روحانيت چندان پر رنگ نبود. چون کارهاي زيادي داشتند. مثل شوراي انقلاب و بعد هم مجلس خبرگان و هم خود قوه قضاييه، ولي گاهي در جلسات جامعه روحانيت شرکت مي کردند و هيچ مخالفتي در بين نبود. اوايل آقاي انواري دبير جامعه روحانيت شدند و بعد شهيد محلاتي و وقتي من از سمت کاري کنار رفتم، دبيرجامعه روحانيت شدم. ما هيچ گاه رو به رويي و مقابله اي نداشتيم، ولي همکاري تنگاتنگ به خاطر وجود حزب کمي ضعيف شده بود.
منبع: شاهد ياران، شماره 8.
درآمد
نقش و جايگاه شهيد بهشتي در تشکيل و تداوم جامعه روحانيت چه بود؟
مرحوم شهيد بهشتي فعاليت در حزب را چگونه با اين مسئوليت جمع مي کردند؟
در منزل ما درباره اساسنامه بحث شد و قرار شد به منزل يکي ديگر از آقايان (ظاهراً آقاي محلاتي) برويم که در آنجا بحث نهايي انجام شود، اما در بين راه و نزديک ميدان امام حسين (ع) مأمورها ريختند و ما را دستگير کردند. آنها اساسنامه را ديدند، ولي نفهميدند چيست.
بعد ما را به کلانتري نزديک ميدان امام حسين (ع) بردند. به هر حال موضوع حزب مطرح بود و مرحوم شهيد بهشتي شش نفر را براي هيئت مؤسس حزب انتخاب کردند که عبارت بودند از آقايان: مقام معظم رهبري، هاشمي، باهنر، موسوي اردبيلي، خودشان و بنده.
من روحيه حزبي ندارم و زير بار نرفتم و گفتم، « کار و فعاليت مي کنم، اما کاري به حزب ندارم. بنده را معاف بداريد. » و قبول کردند. البته وقتي حزب درست شد، شاخه اي به نام فقاهت و روحانيت در حزب به وجود آمد. ابتدا نظر آقايان اين بود که جامعه روحانيت وارد اين شاخه بشود و مرحوم شهيد بهشتي چون تشکيلات را لازم مي دانستند. قبول کردند و امام هم پذيرفتند که اين حزب تشکيل بشود. ايشان پيشنهادشان اين بود که ما در آن شاخه کار کنيم. بعضي از دوستان ما مثل آقاي موحدي ساوجي و موحدي کرماني، شهيد شاه آبادي و عده اي ديگر به حزب پيوستند و من چون روحيه حزبي نداشتم. نرفتم و گفتم جامعه روحانيت را مخلوط نکنيد. و آقايان هم پذيرفتند. گاهي در بعضي از مصوبات، دوگانگي احساس مي شد. البته هميشه اين طور نبود. خود مرحوم شاه آبادي که رابط ما بود، نظرات مطرح شده درحزب و در جامعه روحانيت را به هم منتقل مي کرد. مواردي مثل انتخابات پيش آمد که عده اي از اعضاي جامعه روحانيت، برخلاف حزب، از بني صدر حمايت کردند. از کساني که مخالف بودند. بنده بودم که هرگز با بني صدر موافق نبودم و به او رأي ندادم و در اقليت بودم و نظر حزب را هم قبول نکردم و آقاي حبيبي را به عنوان کانديدا معرفي کردم که ايشان هم رأي نياورد. اين نکته را هم بگويم که بعضي ها الان هم گاهي در سخنرانيهايشان مي گويند شما بوديد که از بني صدر حمايت کرديد. من مکرر گفته ام طرفدار بني صدر نبودم و بني صدر هم خودش مي دانست و جريانات من با بني صدر در وزارت کشور، در کميته و غيره مفصل است. درگيريهاي زيادي با ايشان داشتم، ولي در سخنرانيها علني نبود و مادامي که امام عليه ايشان چيزي نگفتند، من هم علني چيزي نگفتم. حتي براي رياست جمهوري اصرار داشتم که بني صدر کانديد نشود. يادم هست با شهيد باهنر و آقاي هاشمي رفتيم قم خدمت امام تا امام را راضي کنيم آقاي بهشتي کانديد شوند. امام در منزل آقاي يزدي ساکن بودند. مفصل با امام صحبت کرديم تا امام راضي شوند. امام فرمودند من راضي نيستم. من گفتم آقا اينها خطرناکند. چون در شوراي انقلاب و دولت با اين آقا کار کرده ام، احساس خطر مي کنم و مصلحت نيست که اجازه بدهيم بني صدر کانديد بشود. الان وضعي است که ممکن است ايشان رأي بياورد. اگر شخصيت مقتدري در مقابلش نباشد. رأي مي آورد. هر چه اصرار کرديم، امام فرمودند، «نه، من نظرم اين است که مردم فکر نکنند که ما انقلاب کرديم تا حاکميت داشته باشيم. ما بايد اين تصور را از دل مردم بيرون کنيم و اگر دنبال اين چيزها برويم. مردم مي گويند اينها انقلاب کردند تا قدرت را به دست بگيرند. ولي در مجلس و قوه قضاييه هر چه قدر روحانيت بيشتر باشد، براي قانونگزاري و احقاق حقوق مردم خوب است.» امام سخن ما را نپذيرفتند و مرحوم بهشتي هم کانديدا نشدند. وقتي مرحوم بهشتي به حزب رفتند، حضورشان در جامعه روحانيت چندان پر رنگ نبود، چون کارهاي زيادي داشتند مثل شوراي انقلاب و بعد هم مجلس خبرگان و هم خود قوه قضاييه، ولي گاهي در جلسات جامعه روحانيت شرکت مي کردند و هيچ مخالفتي در بين نبود. اوايل آقاي انوري دبير جامعه روحانيت شدند و بعد شهيد محلاتي و وقتي من از سمت کاري کنار رفتم، دبير جامعه روحانيت شدم. ما هيچ گاه رو به رويي و مقابله اي نداشتيم، ولي همکاري تنگاتنگ به خاطر وجود حزب کمي ضعيف شده بود. بعد ما را به کلانتري نزديک ميدان امام حسين (ع) بردند. به هر حال موضوع حزب مطرح بود و مرحوم شهيد بهشتي شش نفر را براي هيئت مؤسس حزب انتخاب کردند که عبارت بودند از آقايان: مقام معظم رهبري، هاشمي، باهنر، موسوي اردبيلي، خودشان و بنده.
نقش شهيد بهشتي را در شوراي انقلاب چگونه تحليل مي کنيد؟
ديدگاه شهيد بهشتي در مورد ولايت فقيه چه بود؟
مثلاً با اينکه مرحوم شهيد بهشتي از همان روزهاي اول و حتي قبل از انقلاب هم به يکي دو نفر که خارج بودند و در مبارزه شرکت داشتند و در اتحاديه انجمن اسلامي بودند خيلي بدبين بودند از جمله قطب زاده که شديداً او را مردود مي دانستند و بعد هم بني صدر و هيچ کدام از اينها را به عنوان يک فرد صد در صد مذهبي قبول نداشتند. اما وقتي بحث شوراي انقلاب مطرح شد و اما تمايل داشتند اينها در شوراي انقلاب باشند، درعين اينکه برايشان مقبول نبود، پذيرفتند و اين به خاطر ولايت پذيري ايشان بود.
در قضيه رياست جمهوري هم همين طور بود. امام فرمودند، «من به بني صدر رأي ندادم و رأي من رأي ملت است.» امام جريان عادي اين طور نشان مي داد که امام بني صدر را تأييد مي کند و به همين جهت مرحوم شهيد بهشتي در آنجاهايي که امام دستور مي دادند، حرفي نزنيد. مخالفت علني نمي کردند. مثلاً وقتي بين مرحوم رجايي و بني صدر و آنها و حزب دعوا شد، امام يک دوره اي فرمودند هيچ کس حق ندارد حرفهاي اختلاف انگيز بزند. از کساني که به طور واقعي سکونت کردند. يکي هم مرحوم شهيد بهشتي بود. هيئت از سوي امام براي کساني که از دستور امام تخلف مي کردند، تشکيل شد. قرار شد نوشته هاي روزنامه ها، سخنراني ها و مصاحبه ها کنترل کنيم و تذکربدهيم و اگر گوش نکرد به امام مراجعه کنيم. بنده از طرف امام بودم. آقاي يزدي از طرف مجلس و دولت و مرحوم اشراقي از طرف بني صدر. جلساتي در وزارت کشور تشکيل مي شد و من هم وزير کشور بودم و سخنرانيها و روزنامه ها و مصاحبه ها را کاملاً کنترل و جمع بندي مي کرديم که ببينيم چه کسي در اين جريان تخلف کرده است. گاهي اوقات هم آقايان را دعوت مي کرديم. نقش و جايگاه شهيد بهشتي در تشکيل و تداوم جامعه روحانيت چه بود؟
مرحوم شهيد بهشتي فعاليت درحزب را چگونه با اين مسئوليت جمع مي کردند؟
بعد ما را به کلانتري نزديک ميدان انقلاب بردند. به هر حال موضوع حزب مطرح بود و مرحوم شهيد بهشتي شش نفر را براي هئيت مؤسس حزب انتخاب کردند که عبارت بودند از آقايان: مقام معظم رهبري، هاشمي، باهنر، موسوي اردبيلي، خودشان و بنده. من روحيه حزبي ندارم و زير بار نرفتم و گفتم، « کار و فعاليت مي کنم، اما کاري به حزب ندارم. بنده را معاف بداريد. » و قبول کردند. البته وقتي حزب درست شد، شاخه اي به نام فقاهت و روحانيت درحزب به وجود آمد. ابتدا نظر آقايان اين بود که جامعه روحانيت وارد اين شاخه بشود و مرحوم شهيد بهشتي چون تشکيلات را لازم مي دانستند، قبول کردند و امام هم پذيرفتند که اين حزب تشکيل بشود. ايشان پيشنهادشان اين بود که ما در آن شاخته کار کنيم. بعضي از دوستان ما مثل آقاي موحدي ساوجي و موحدي کرماني، شهيد شاه آبادي و عده اي ديگر به حزب پيوستند و من چون روحيه حزبي نداشتم. نرفتم و گفتم جامعه روحانيت را مخلوط نکنيد و آقايان هم پذيرفتند. گاهي در بعضي از مصوبات، دوگانگي احساس مي شد. البته هميشه اين طور نبود. خود مرحوم شاه آبادي که رابط ما بود. نظرات مطرح شده در حزب و در جامعه روحانيت را به هم منتقل مي کرد. مواردي مثل انتخابات پيش آمد که عده اي از اعضاي جامعه روحانيت، برخلاف حزب، از بني صدر حمايت کردند. از کساني که مخالف بودند، بنده بودم که هرگز با بني صدر موافق نبودم و به او رأي ندادم و در اقليت بودم و نظر حزب را هم قبول نکردم و آقاي حبيبي را به عنوان کانديدا معرفي کردم که ايشان هم رأي نياورد. اين نکته را هم بگويم که بعضي ها الان هم گاهي در سخنرانيهايشان مي گويند. شما بوديد که از بني صدر حمايت کرديد. من مکرر گفته ام طرفدار بني صدر نبودم و بني صدر هم خودش مي دانست و جريانات من با بني صدر در وزارت کشور، درکميته و غيره مفصل است. درگيريهاي زيادي با ايشان داشتم. ولي در سخنرانيها علني نبود و مادامي که امام عليه ايشان چيزي نگفتند. من هم علني چيزي نگفتم. حتي براي رياست جمهوري اصرار داشتم که بني صدر کانديد نشود. يادم هست با شهيد باهنر و آقاي هاشمي رفتيم قم خدمت امام تا امام را راضي کنيم آقاي بهشتي کانديد شوند. امام در منزل آقاي يزدي ساکن بودند. مفصل با امام صحبت کرديم تا امام راضي شوند. امام فرمودند من راضي نيستم. من گفتم آقا اينها خطرناکند. چون در شوراي انقلاب و دولت با اين آقا کار کرده ام، احساس خطر مي کنم و مصلحت نيست که اجازه بدهيم بني صدر کانديد بشود. الان وضعي است که ممکن است ايشان رأي بياورد. اگر شخصيت مقتدري در مقابلش نباشد، رأي مي آورد. هر چه اصرار کرديم، امام فرمودند، «نه، من نظرم اين است که مردم فکر نکنند که ما انقلاب کرديم تا حاکميت داشته باشيم. ما بايد اين تصور را از دل مردم بيرون کنيم و اگر دنبال اين چيزها برويم. مردم مي گويند اينها انقلاب کردند تا قدرت را به دست بگيرند، ولي در مجلس و قوه قضاييه هر چه قدر روحانيت بيشتر باشد، براي قانونگذاري و احقاق حقوق مردم خوب است.» امام سخن ما را نپذيرفتند و مرحوم بهشتي هم کانديدا نشدند. وقتي مرحوم بهشتي به حزب رفتند، حضورشان در جامعه روحانيت چندان پر رنگ نبود. چون کارهاي زيادي داشتند. مثل شوراي انقلاب و بعد هم مجلس خبرگان و هم خود قوه قضاييه، ولي گاهي در جلسات جامعه روحانيت شرکت مي کردند و هيچ مخالفتي در بين نبود. اوايل آقاي انواري دبير جامعه روحانيت شدند و بعد شهيد محلاتي و وقتي من از سمت کاري کنار رفتم، دبيرجامعه روحانيت شدم. ما هيچ گاه رو به رويي و مقابله اي نداشتيم، ولي همکاري تنگاتنگ به خاطر وجود حزب کمي ضعيف شده بود.
نقش شهيد بهشتي را در شوراي انقلاب چگونه تحليل مي کنيد؟
منبع: شاهد ياران، شماره 8.
/ج