قبايل آپاچي توانستند سال هاي سال با مشکلات بسيار و جنگ کنار آمده و نسل خود را تا امروز حفظ کنند
آپاچي ها گروه گسترده اي از سرخپوستان بومي آمريکايي بودند که به خاطر جنگ هاي بسيار، ضعيف شده بودند. سفيد پوستان اروپايي آپاچي ها را کشته و اموال آنها را غارت مي کردند و آمريکايي ها نيز مي خواستند آنها را از زمين هايشان بيرون کنند؛ زمين هايي که در اصل متعلق به آنها بود. آمريکايي ها زمين هاي کشاورزي آنها را گرفته و براي خود بناها و مزارع سرسبز بنا مي کردند. با اينکه هم اکنون اين قبايل مي توانند در آرامش زندگي کرده و کودکان خود را مانند سفيدپوستان به مدرسه بفرستند، اما افراد بي شماري از آپاچي ها که در اين جنگ ها و قتل عام ها کشته شدند هيچ گاه از ذهن فرزندان آپاچي هاي امروز پاک نخواهد شد.
قبايل آپاچي مجموعه اي از چندين فرهنگ مختلف از بومي ها و سرخپوستان آمريکايي هستند که اصالت آنها به آمريکاي جنوب غربي باز مي گردد. اما با مهاجرت هاي فراوان به دلايل مختلفي از جمله جنگ و بدي شرايط کار در آمريکاي جنوبي، آنها بيشتر در آمريکاي شمالي ساکن شدند. اين بوميان سرخ پوست آمريکايي به زبان آتاباسکاني (آپاچي اي) صحبت مي کنند. اين زبان در واقع زبان ساکنين آلاسکا و غرب کاناداست.
چند قبيله بسيار معروف از آپاچي هاي امروزي به نام قبايل ناواجو مشهور هستند که هنوز با همان آداب و رسوم زندگي کرده و به همان زبان صحبت مي کنند. ناواجوها بيشتر در شرق آريزونا، شمال غرب مکزيک، نيومکزيکو و تگزاس زندگي مي کنند. البته به طور کلي، قبايل آپاچي ها به هفت زبان مختلف صحبت مي کنند. بزرگ ترين قبايل باقيمانده از آپاچي ها امروزه در اوکلاهما، کانزاس، فنيکس، دنور، سن ديگو و لس آنجلس زندگي مي کنند. بسياري از آنها در مزرعه هايي که دولت آمريکا براي کار در اختيار سرخپوستان قرار داده است، به کشاورزي و دامداري مشغول بوده و از اين طريق مخارج و وسايل زندگي خود را فراهم مي کنند. آپاچي ها هميشه مردمي قوي و نيرومند بودند که براي گرفتن حق خود سال ها با اسپانيايي ها، انگليسي ها، فرانسوي ها و به خصوص مکزيکي ها جنگيدند. آنها به خاطر شيوه خاص جنگاوري و مبارزه در جهان از شهرت زيادي برخوردارند. اين مردم بسيار نيرومند و شکست ناپذير ناميده شده اند. جنگ هاي پياپي بين قبايل آپاچي و مکزيکي ها باعث شد تا آنها به عنوان قبايلي جنگجو در دنيا مطرح شوند. اما با مهاجرت آنها به آريزونا در سال هاي 1600 و پايان جنگ، مردم آپاچي ها را مردماني صلح طلب و باهوش ناميدند که در طب سنتي دانش بسياري دارند.
آپاچي هاي امروزي
آپاچي هاي امروزي شامل چندين گروه مختلف مي شوند که از مشهورترين آنها مي توان جيکاريلا و ماسکالرو در نيومکزيکو، چيريکاهوآ در آريزونا، ليپان در جنوب غربي تگزاس و پلين در اوکلاهما را نام برد. باقي قبايل آپاچي يا به خاطر جنگ و گرسنگي از بين رفته يا هنوز در گوشه و کنار اين جهان زندگي کرده و ناشناخته باقي مانده اند يا با آمدن به شهرها زندگي قبيله اي را رها کرده و شهرنشين شده اند. پنج قبيله در آريزونا، پنج قبيله در نيومکزيکو و سه قبيله در اوکلاهما. قبايلي که در آريزونا و نيومکزيکو زندگي مي کنند، زمين هاي مخصوص خود را داشته و در آنها کار و زندگي مي کنند. اين زمين ها روزگاري متعلق به سرخپوستاني بود که تحت سلطه آمريکايي ها زندگي مي کردند. اما آپاچي هاي اوکلاهمايي در زمين هايي که از طرف دولت آمريکا به آنها سپرده شده، زندگي مي کنند و اين زمين ها متعلق به خودشان نيست و حتي بايد مقدار زيادي از محصولات خود را هم به دولت بدهند. هر قبيله آپاچي، قانون، سياست و دولت خود را دارد. آنها درست مانند يک کشور و يک جامعه مستقل کوچک هستند. رئيس هر قبيله براي افراد و قبيله خود قانون هايي را تعيين مي کند که سرپيچي از آنها تخلف محسوب مي شود. امروزه بسياري از قبايل آپاچي و سرخپوست آداب و رسوم شهري را دنبال کرده و همچنين به زبان انگليسي صحبت مي کنند. فرزندان آنها مانند ديگر کودکان به مدرسه رفته و درس مي خوانند. پس از مدرسه نيز در کارهاي دامداري و مزرعه به والدين خود کمک مي کنند. آپاچي ها به فرزندان خود قبل از رفتن به مدرسه شکار، تيراندازي، سوارکاري و پرتاب نيزه را مي آموزند، آنها بايد هر چه پدرانشان مي دانند را به خوبي بياموزند. البته در گذشته اين کودکان به مدرسه فرستاده نمي شدند و حتي ساعت بسيار کمي در روز را مي توانستند بازي کنند و در کل روز بايد پا يه پاي والدين خود کار مي کردند يا فنون جنگي را مي آموختند. با گذشت زمان و پيشرفت جامعه آنها نيز پيشرفت کرده و در کنار آموزش کارهاي معمول قبيله، درس را نيز در برنامه هاي فرزندانشان گنجاندند. بچه هاي قبايل آپاچي نيز مانند ديگر بچه ها، عروسک، خودروي اسباب بازي و توپ دارند و در اوقات فراغتشان با آنها بازي مي کنند. البته بايد گفت که در قبايل آپاچي دختران و پسران در آموزش فنون جنگي با هم تفاوتي ندارند، زيرا اگر جنگ پيش بيايد زنان نيز بايد بتوانند از خود و خانواده شان دفاع کرده و در مقابل دشمن بجنگند و همچنين آنها شکار را مي آموزند تا اگر مرد خانواده خود را از دست دادند، بتوانند براي خانواده غذايي به دست آورند. مادران در قبايل آپاچي با بستن فرزندان خردسال خود به پشت شان پا به پاي شوهرانشان در زمين هاي کشاورزي کار مي کنند، در کنار آن بايد کارهاي خانه را انجام داده و غذا بپزند. همچنين کار ساخت و بنا کردن خانه جديد در قبايل آپاچي پس از هر بار مهاجرت بر عهده زنان قبيله است.
سرپناهي براي قبيله
آپاچي ها در خانه هايي مخروطي شکل، ساخته شده از چوب و حصير زندگي مي کنند و از پوست حيواناتي چون بوفالو براي تزئين و فرش کردن خانه هايشان استفاده مي کنند. خانه هاي آنها بسيار کوچک بوده و هر خانواده، خانه خود را به تعداد افراد خانواده اش بنا مي کند. آپاچي ها براي ساخت يکي از اين خانه ها تنها دو ساعت زمان احتياج دارند. البته امروزه بسياري از قبايل که کمتر مهاجرت کرده و در يک منطقه ساکن هستند، کمتر در اين نوع خانه هاي مخروطي زندگي کرده و بيشتر در کانکس هايي که استحکام و امکانات بيشتري دارد زندگي مي کنند. برخي از آنها که در يک محل ساکن بوده و از شهري به شهر ديگر مهاجرت نمي کنند، براي خود با گل و آجر خانه هاي امروزي و محکمي ساخته و مانند شهرنشينان در اين خانه ها زندگي مي کنند. جايگزيني خانه هاي امروزي به جاي خيمه به خاطر اين بود که اين خيمه ها، از آنها در برابر حيوانات وحشي محافظت نکرده و همچنين با کوچک ترين اشتباهي در آشپزي يا گرم کردن خانه، ناگهان آتش گرفته و آنها مجبور مي شدند تا خانه اي جديد براي خود بنا کنند. در بسياري از اين آتش سوزي ها آنها حتي اعضاي خانواده به خصوص کودکان خود را از دست مي دادند.
زندگي به سبک آپاچي ها
در گذشته زنان آپاچي لباس هاي خود را از پوست آهو تهيه مي کردند و مردان نيز لباس هاي چرمي از پوست گاو و بوفالو مي پوشيدند. در سال هاي 1800 مردان آپاچي شروع به پوشيدن لباس هايي بلند، دوخته شده از پارچه کتان سفيد کردند که به تن مکزيمي ها ديده و دوختنش را از آنها آموخته بودند و زنان نيز براي خود بلوز و دامن هايي از جنس پارچه هاي پنبه اي سبک و راحت مي دوختند. آنها طبق عادت و همچنين سنت، پوست هايي را روي کفش هاي خود مي بستند و همچنين در زمان جنگ نيز از لباس هاي مخصوص نبرد استفاده مي کردند.
زنان و مردان آپاچي از استخوان هاي تراش داده شده حيوانات به عنوان زيور آلات استفاده مي کنند. برخي از قبايل آپاچي از جمله پلينزها از لباس هاي رزمي اجدادشان به خصوص کلاه هاي آنها استفاده مي کردند و به همين خاطر اين لباس هاي رزم نسل به نسل در خانواده ها مي چرخيد.
در بعضي از قبايل آپاچي هاي امروزي، مردان و زنان مانند يکديگر لباس پوشيده و حتي موهاي خود را نيز به يک اندازه کوتاه کرده و مثل هم مي بندند. در اين صورت تشخيص دادن آنها کمي مشکل مي شود. آپاچي ها روي صورت و بدن هايشان خالکوبي هاي بسياري دارند، ولي صورت هاي خود را براي مناسب هاي مختلف شان با اشکال و رنگ هاي مخصوص نقاشي مي کنند، به طوري که براي هر مراسم طرح هاي کشيده شده متفاوت است. اين مراسم شامل جنگ ها، مراسم آييني و سنتي، مراسم مذهبي و جشن هايشان مي شود. قبايلي که بيشتر به شهرها نزديک هستند امروزه از لباس هاي مدرن مانند شلوارهاي جين و تي شرت استفاده مي کنند و لباس هاي سنتي و محلي خود را تنها در مراسم و جشن هايشان مي پوشند. در گذشته آپاچي ها براي رفت و آمد بيشتر از مسيرهايي که داراي رودخانه هستند استفاده مي کردند تا بتوانند با ساخت کرجي از رودخانه بگذرند. اما اگر در مسير آنها رودخانه وجود نداشت، مجبور بودند تا تمام مسير را پياده طي کنند، زيرا سرخپوستان آمريکاي شمالي در ابتدا حتي از داشتن اسب نيز محروم بودند. برخي از قبايل که توانسته بودند تعداد سگ هايشان را افزايش دهند آنها را به ارابه هاي خود مي بستند تا سگ ها آن را بکشند. البته اين ارابه ها تنها تحمل وزن يک نفر را داشت که آن يک نفر مي توانست خود سوار ارابه شود يا فقط وسايل خود را به وسيله ارابه حمل کند. اما پس از اينکه اسب از اروپا وارد آمريکا شد، آپاچي ها توانستند اسب ها را براي خود رام کرده و از آنها استفاده کنند. آنها کم کم توانستند اسب ها را نيز پرورش دهند. آپاچي ها براي تغذيه خود بيشتر از گوشت هاي شکار مانند بوفالو، آهو، بز کوهي يا پرندگان کوچک استفاده مي کردند. همچنين وظيفه زنان قبيله، جمع آوري دانه هايي مانند فندق، بلوط، ميوه و قارچ و سبزي هاي خوراکي از جنگل بود. آنها همچنين در مزارع خود ذرت کاشته و در تهيه غذا از آن استفاده مي کردند. آپاچي ها براي شکار از نيزه و تير و کمان کمک مي گرفتند که تمام اين نيزه ها و تير و کمان ها دست ساز و ساخته شده خودشان بود. طبق گفته هاي بسياري از تاريخ نويسان و محققان، آپاچي ها از آن دسته انسان هاي شورشي بودند که به همسايگان خود، حتي سرخپوستان حمله کرده و اسب، ذرت و وسايل جنگي آنها را مي دزديدند. آنها بر خلاف اروپاييان که براي رسيدن به اهداف بزرگ به کشورهاي ديگر حمله مي کردند، نزديک ترين قبيله به خود را يافته و به آنها حمله مي کردند. اما اين قبايل با گذشت زمان کم کم ياد گرفتند به جاي اينکه با حمله به قبايل يکديگر باعث از بين رفتن نسلشان شوند، با هم متحد شده و براي اهداف مهم تري بجنگند.
سلاح آپاچي ها
مشهورترين سلاح قبايل آپاچي، تير و کمان هايي است که آنها را به وسيله استخوان حيوانات شکار شده مي سازند. اين هنري است که هر پدر بايد به فرزند خود بياموزد. آنها براي ساخت تيرها از نوعي چوب سبک و قابل انعطاف استفاده مي کنند که بيشترين سرعت را داشته و تا مسافت بيشتري پيش برود. يکي ديگر از اسلحه هاي آپاچي ها، گرزي است که ساخت آن از سال هاي 1600 در ميان قبايل مرسوم شد و حالا به عنوان نمادي از آپاچي ها در دنيا شناخته مي شود. اين گرز بسيار سبک بوده ولي در عين حال سري مانند تبر داشته که با يک ضربه شکار يا دشمن را از پاي در مي آورد. در گذشته دسته اين گرز با صنايع دستي هر قبيله آراسته مي شد. نوعي گرز ديگر که در گذشته هاي بسيار دور در ميان آپاچي ها مرسوم بوده، با استفاده از استخوان بوفالو يا اسب ساخته شده و از آرواره اين حيوانات و به خصوص دندان هاي تيز شده آنها براي نصب در قسمت بالاي گرز استفاده مي شد. اما بعدها اين آرواره ها جاي خود را به فلز دادند تا دوام بيشتري داشته و هر لحظه بتوان آن را تيز کرد.
نام هاي آپاچي ها
آپاچي از کلمه يوما به معناي مردان جنگجو گرفته شده است. بعضي از قبايل آپاچي به ناواجوها شهرت دارند که نام آنها نيز از کلمه زوني به معني دشمن ساخته شده بود. يکي از قبايل ناواجو که در نيومکزيکو زندگي مي کنند، خود را نيده به معني مردم مي نامند. افراد قبايل سرخپوست و آپاچي معمولاً القابي دارند که با آنها شناخته مي شوند. در بين قبايل امروزي نيز اين القاب به نام هايي مبدل شده اند که همان معاني را دربر دارند. از جمله اين نام ها مي توان به سرخ آستين، گاو خشمگين و ايستاده با کمان اشاره کرد. بسياري از کودکان آنها که در مدارس آمريکايي و در کنار دانش آموزان سفيد پوست تحصيل مي کنند، نام هايي آمريکايي نيز دارند.
جنگ طلب يا عادل؟
جرونيمو يکي از مشهورترين روساي قبيله آپاچي بود. نام اصلي جرونيمو، گوياتلاي به معني کسي که فرياد مي زند است. او از قبيله بيدون کوهه و متولد 1829 در نيومکزيکو بود. جرونيمو نامي بود که سربازان مکزيکي روي گوياتلاي گذاشته بودند. به خاطر اينکه او از جواني با يکي از روساي قبيله چيريکاهوآ به نام کوچيز که برادر همسرش هم بود، همکاري کرده و در گروه او بود، ديگر خود را عضوي از اين قبيله مي دانست. جرونيمو رئيس قبايل سرخپوستان آمريکايي بود که با مکزيکي ها مي جنگيدند. او تا پاي جانش براي حفظ قلمرو و افراد قبيله اش جنگيد. اما برخي نيز او را فردي خشن و جنگ طلب ناميدند، که به غير از منافع خود، به هيچ کس ديگر نمي انديشيد. قبيله چيريکاهوآ در کل قبيله اي آرام بود افرادش که با شکار و کشاورزي امرار معاش مي کردند. اما با فرماندهي جرونيمو اين قبيله آرام به يک قوم جنگجو تبديل شد. جرونيمو بارها با مکزيکي ها جنگيد و در بيشتر نبردها نيز پيروز شد. او در آخرين نبرد خود توانست به مبارزه ادامه دهد و چون ديد که سربازان اسپانيايي و مکزيکي تنها به دنبال او بوده و در جست و جوي او قبيله و افراد چيريکاهوآ را نابود مي کنند، تصميم گرفت به مکزيک بگريزد. اما زماني که در سال 1858 و پس از ماه ها تلاش به خانه بازگشت با صحنه اي وحشتناک روبه رو شد. همسر، مادر و سه فرزند او به طرز فجيعي به دست سربازان اسپانيايي در مکزيک به قتل رسيده بودند. همين امر باعث شد تا او بيش از پيش از سفيدپوستان متنفر شود و همان زمان قسم خورد تا جايي که مي تواند سفيدپوستان را کشته و انتقام خانواده خود را از آنها بگيرد. آپاچي ها روساي خود را از روي هوش، سواد و دانش پزشکي آنها انتخاب مي کردند که جرونيمو هيچ کدام از اين خصايص را نداشت و به همين خاطر مورد تاييد قبيله نبود. او براي آنها تنها جنگ و خونريزي به ارمغان آورده بود. در آخرين نبرد بين آپاچي ها و سربازان اسپانيايي و مکزيکي آنها در برابر 5000 هزار سرباز که يک سوم آنها ارتشي آمريکايي و 500 نيروي کمکي و ديده بان و باقي آنها سربازان مکزيکي بودند، قرار گرفتند. اين ارتش موفق شدند تا جرونيمو و تعداد زيادي از جنگجويانش را که به کوه پناه برده بودند دستگير کنند. آنها به زندان ماريون در فلوريدا فرستاده شدند؛ جايي که بيش از 100 نفر از زندانيان آن بر اثر ابتلا به سل جان خود را از دست داده بودند. قبيله چيريکاهوآ پس از جرونيمو از هم پاشيده و درمانده شده بود، در اين زمان دو قبيله کيووا و کومانش که از ديرباز با چيريکاهوآ دشمني داشتند، تصميم گرفتند اختلافات را کنار گذاشته و افراد اين قبيله را پناه دهند. جرونيمو پس از زندان به تبعيد فرستاده شد و در سال 1909 در همان اسارت و در اثر ابتلا به بيماري سل جان خود را از دست داد و در قبرستان آپاچي ها اما به دور از خاک سرزمينش به خاک سپرده شد. سال ها پس از مرگ او افسانه هايي شايع شد که مي گفتند استخوان هاي او از گور بيرون آمده و به زادگاهش در کوه هاي مگولون در مکزيک بازگشته اند.
خوشنام ترين رئيس آپاچي ها
کوچيز يا شي کاشي يکي ديگر از روساي مشهور آپاچي ها و رئيس قبيله چيريکاهوآ بود که سال ها به چوب بري و قطع درختان مشغول بود. از لحاظ جثه، او مردي قد بلند بود که شانه هايي بسيار پهن داشت و چشمان سياه رنگش جذبه اي خاص به چهره او مي داد. او مردي باهوش و باتدبير بود که از دانش پزشکي گياهي نيز چيزهاي زيادي مي دانست، همين خصوصيات بود که باعث مي شد او در ميان قبيله از محبوبيتي خاص برخوردار بوده و همه از او اطاعت کنند. او وقتي براي اولين بار با آمريکايي ها در آريزونا مواجه شد از آنها استقبال خوبي به عمل آورد. اما بر خلاف اين استقبال گرم، سربازان آمريکايي چندي بعد او و پنج نفر از اعضاي خانواده اش را براي صحبتي دوستانه دعوت کرده، ولي پس از رسيدن کوچيز و خانواده اش به چادر ارتشيان، آمريکايي ها آنها را به جرم قانون شکني به گروگان گرفتند. کوچيز که فردي نيرومند و جنگجو بود توانست با پاره کردن قسمتي از چادر از آنجا گريخته و حتي سه سرباز سفيد پوست را نيز گروگان بگيرد. اما ارتشيان با پيشنهاد تعويض گروگان ها موافقت نکردند و کوچيز هم سه گروگان خود را کشت.
سربازان آمريکايي نيز به تلافي کار او سه نفر از اعضاي خانواده اش را کشتند.
پس از اين واقعه و به خاطر علاقه اي که قبيله چيريکاهوآ به رئيس خود داشتند، آنها از آمريکايي ها متنفر شده و نتيجه اين کينه، 25 سال جنگ بين آپاچي ها و دولت آمريکا بود که در بسياري از اين جنگ ها سرخپوستان پيروز ميدان بودند.
در بيشتر اين جنگ ها جرونيمو نيز به عنوان يکي از سران بزرگ قبيله که به خوبي نيز مي جنگيد، شرکت داشت. در سال 1862 نيروهاي آمريکايي با 3000 سرباز به آپاچي ها حمله کردند و بسياري از آنها از جمله يکي از اعضاي خانواده کوچيز به نام مانگاس را کشته و سر او را براي فروش به سازمان تحقيقات و جمجمه شناسي آمريکا با خود بردند. کوچيز و جنگجويانش اين بار نتوانستند در برابر آنها مقاومت کنند و به همين خاطر آنها به مدت ده سال به کوه هاي دراگون پناه برده و در همان حال باز هم به مبارزه ادامه دادند. آنها در سال 1871 بالاخره به قلمرو خود بازگشتند. در ماه ژوئن 1874 کوچيز به شدت بيمار شد و حتي پزشکان هم نتوانستند براي او کاري انجام دهند. کوچيز روز به روز ضعيف تر شد و بالاخره از شدت اين بيماري درگذشت. هم اکنون از اين جنگجو در بسياري از مناطق آريزونا از جمله تامبستون، داگلاس و بيسبي به نيکي ياد مي شود. اما قبيله او پس از مرگش از هم پاشيده شده و هر کدام به سويي رفتند تا از دست سربازان مکزيکي درامان باشند.
آپاچي خائن
چاتو يکي از 12 کاپيتان کوچيز بود که همراه با او در کوه دراگون در مقابل دشمنان ايستاد. پس از مرگ کوچيز، چاتو به عنوان نيروي کمکي به ارتش آمريکا پيوست تا بتواند از اين طريق مردم خود را از اسارت و دربه دري نجات داده و آنها را بار ديگر در يک جا جمع کند. اما او نيز تنها منافع خود را در نظر داشت. چاتو توانسته بود با بستن قراردادي با آمريکايي ها 200 نفر از آپاچي هاي قبيله خود را به استخدام دولت آمريکايي درآورد. او به خاطر اين کار توانست از ارتش واشنگتن مدال شجاعت دريافت کند. حتي بعدها مشخص شد که مکان اختفاي جرونيمو را نيز او به مأموران آمريکايي لو داده بود. چاتو در آگوست سال 1934 بر اثر تصادف با يک اتوموبيل کشته شد.
رئيس شجاع
ويکتوريو به خاطر داشتن تدابير خاص در مبارزه به شجاع ترين رئيس قبايل آپاچي مشهور شده بود. او رئيس قبيله مسکالرو بود که در بين سال هاي 1863 تا 1877 بارها و بارها به آمريکايي ها و مکزيکي ها حمله کرد و توانست در چندين نبرد پياپي آنها را شکست دهد. تا اينکه در سال 1877 معاهده اي را از طرف آپاچي ها با آنها امضا کرد. اما آمريکايي ها تنها چهار ماه بعد اين معاهده را شکسته و باز به آپاچي ها حمله کردند. ويکتوريو به محض اينکه از اين موضوع باخبر شد با افراد خود به کوه ها پناه برده و در آنجا در کمين دشمن نشستند. تعداد افراد دشمن بسيار زياد بوده و اين بار کاري از دست ويکتوريو بر نمي آمد. بيشتر افراد او در اين جنگ کشته شده يا به اسارت گرفته شدند. ويکتوريو تا آخرين نفس در برابر آمريکايي ها جنگيد و زماني که خود را در محاصره دشمن ديد، براي اسير نشدن به دست آ
نها، خودش را کشت.
مشهورترين زن آپاچي
لوزن خواهر ويکتوريو و مشهورترين زن جنگاور در قبايل آپاچي است. او در محلي به نام آپاچريا در آريزونا به دنيا آمد. لوزن از کودکي به فنون جنگي علاقه اي خاص داشت و پا به پاي برادر خود اين فنون را مي آموخت. در اولين جنگي که همراه با برادر خود در آن شرکت کرد، تعهد داده بود که فقط به عنوان نيروي پشتيباني کمک کند. اما رفته رفته خود را به ميانه هاي جنگ کشاند و مانند مردان در مقابل ارتش سفيدپوستان ايستاد. لوزن زني زيبا بود ولي کارها و رفتارهايش زنانه نبود. او مانند مردان لباس مي پوشيد و موهاي خود را مي بست، به طور کلي مانند مردان زندگي کرده و مي جنگيد. او هرگز ازدواج نکرد. لوزن هميشه در صحبت هايش مي گفت« تا جان در بدن دارم، از مردم خود در برابر سفيدپوستان دفاع خواهم کرد.»
او در زمان کودکي و نوجواني اش شاهد جنگ هاي بسياري بين قبيله خود و سفيدپوستان بود و به همين خاطر با خود عهد بست تا وقتي توان دارد، دوش به دوش مردان در برابر دشمن بايستد. لوزن دختري بسيار باهوش بود و بيشتر نقشه هاي حمله را او طراحي مي کرد. همچنين با خواندن دعا براي همرزمانش قبل از نبرد به آنها دلگرمي مي داد. او با داشتن دانش پزشکي، زخميان زيادي را در طول جنگ مداوا کرد. پس از مرگ ويکتوريو، افراد گروه، لوزن را به عنوان فرمانده براي خود برگزيدند تا راهنمايي شان کند. لوزن حتي در کنار جرونيمو نيز جنگيده و با او به زندان فلوريدا افتاد و بعدها به کوه هاي ورنون باراکس در آلاباما تبعيد شد. لوزن در تبعيد و در 50 سالگي بر اثر ابتلا به بيماري سل درگذشت.
زن پيام آور
داهتست يکي ديگر از زنان جنگاور آپاچي بود که چهره اي بسيار مصمم و جدي داشت. او ازدواج کرده و سه فرزند داشت اما جنگيدن و دفاع در مقابل دشمن را بر خانه داري و مراقبت از فرزندان ترجيح داده بود. داهتست زني باهوش و ذکاوت بود که در سوارکاري و تيراندازي مهارت هاي خاصي داشت. او به همراه شوهرش يک پاي ثابت تمام جنگ ها و از بهترين دوستان جرونيمو بودند. کار اصلي او در جنگ، پيغام بردن براي دشمن و گرفتن پيام آنها براي فرمانده شان بود. همچنين او يکي از همرزمان لوزن بود و با او به زندان انداخته شده و در نهايت تبعيد شد. داهتست زني بسيار قوي و مقاوم بود. به طوري که بيشتر کساني که به زندان فلوريدا انداخته شدند بر اثر ابتلا به سل و وبا جان خود را از دست دادند اما داهتست توانست از اين بيماري ها جان سالم به در ببرد. پس از گذراندن هشت سال در تبعيد، او براي 19 سال به زنداني در اوکلاهما فرستاده شد. داهتست پس از اين همه سال دوري و سختي آزاد شد تا به سرزمين خود بازگردد. او باقي عمرش را در قبيله مسکالرو گذراند و در سنين کهنسالي درگذشت.
منبع: نشريه همشهري سرنخ شماره 97