يك‌دوجين تانك، نذر يك روز

چه زيبا بر روي کلاه خودت نوشته بودي: «و ما رميت، اذ رميت و لکن الله رمي»1، بعد از نبردي سخت، در گرماي طاقت‌فرسا، چه زيبا شده بودي. خسته بودي، اما چه باک از خستگي، از چهرة نورانيت خواستم عکس بگيرم، چهره‌ات که از جاذبه‌هاي آسماني سرشار بود، با لبخند دلربايت عجين شد. انگار مرا به ميهماني آسمان دعوت کردي، احساس کردم در راز جاودان خاطرات جنگ، تو را نه در دريچة دوربين، بلکه در قلبم ثبت مي‌کنم تا هرگز از ياد نروي.
چهارشنبه، 14 تير 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
يك‌دوجين تانك، نذر يك روز

يك‌دوجين تانك، نذر يك روز
يك‌دوجين تانك، نذر يك روز


 

نویسنده : سيد مسعود شجاعي طباطبايي




 
خشاب
چه زيبا بر روي کلاه خودت نوشته بودي: «و ما رميت، اذ رميت و لکن الله رمي»1، بعد از نبردي سخت، در گرماي طاقت‌فرسا، چه زيبا شده بودي. خسته بودي، اما چه باک از خستگي، از چهرة نورانيت خواستم عکس بگيرم، چهره‌ات که از جاذبه‌هاي آسماني سرشار بود، با لبخند دلربايت عجين شد. انگار مرا به ميهماني آسمان دعوت کردي، احساس کردم در راز جاودان خاطرات جنگ، تو را نه در دريچة دوربين، بلکه در قلبم ثبت مي‌کنم تا هرگز از ياد نروي.
عزيز دلم! تاب درنگ نداشتي، آمده بودي تا کوله‌بار ديگري از گلوله‌هاي آرپي‌جي را در کوله‌‌پشتي‌ات بگذاري و دوباره به شکار تانک‌هاي دشمن بروي. در زير رگبار دوشکاي دشمن و تير مستقيم تانک، آن‌قدر با صلابت و استوار راه مي‌رفتي كه انگار از روي زمين به آسمان قدم مي‌گذاشتي. از تو پرسيدم چند تانک شکار کرده‌اي؟
لبخند زنان از نذرت گفتي.
يادم است گفتي: امروز نذر کرده‌ام يک دوجين تانک بزنم. با بلند کردن دستت به يک رديف تانک دشمن اشاره کردي، انگار مي‌خواستي به ديگران بفهماني که اين تانک‌ها سهم من است، شتاب نکنند تا نذرت ادا شود.
هم‌چون تيري از کمان رها شدي و به قلب دشمن يورش بردي. با تو همراه شدم، تانک‌هاي دشمن در شهر مهران سردرگم شده بودند، سوراخ‌هايي که بر روي ديواره‌هاي شهر به واسطة گلوله‌هاي مستقيم تانک ايجاد شده بود، به من اين فرصت را مي‌داد تا بتوانم از دل آن عکس بگيرم. مي‌دويدي، مي‌نشستي، برمي‌خواستي و استوار و محکم، قبضة آرپي‌جي را بر شانه‌ات مي‌گذاشتي و با آتش تير‌هايت، تانک‌ها را امان نمي‌دادي، تعداد تانک‌هايي که توسط تو و بچه‌ها به آتش کشيده مي‌شد، آن‌قدر زياد شده بود که ديگر مجال تکبير گفتن به ياران را نمي‌داد.
جست‌و‌خيزت در ميان تانک‌ها، گوياي آن بود که رقصي چنين ميانة ميدان آرزوست. پروانه‌وار بر گرد شعله‌هاي آتش جاري بودي، انگار در طواف خانة عشق پروبال مي‌زدي، به تو مي‌نگريستم، انگار نظاره‌گر سماع عاشق با معشوق بودم.
 

پي‌نوشت‌ها:
 

(1) سوره مباركه «انفال»، آيه 17؛ يعني آن‌گاه كه تو اي رسول ما تير انداختي، ‌تو نبودي، بلكه خدا بود كه تير انداخت.
در اين آيه در عين حال كه تيراندازي را به آن حضرت نسبت مي‌دهد (اذ رميت) آن را با عبارت (و ما رميت) و نيز (و لكنّ الله رمي) از آن حضرت نفي مي‌كند. مشابه اين تفاوت‌ها در مسئلة اعجاز پيامبران الهي هم آمده كه گاهي به طور مطلق به خود آن‌ها بدون تقييد به اذن خدا نسبت داده شده است و گاهي به آن‌ها همراه با اذن خداوند و گاه نيز حصر در خداوند شده است.
(2) امام به آيه شريفه (ما رميت اذ رميت ولکن الله رمي) نظر داشته‌اند و حماسة فتح خرمشهر را به صورت حکمت مجسم معارف اين آيه تلقي کرده‌اند.
توضيح مختصر آن‌که حالتي که در مواجهه اوليه با اين آيه به مخاطب دست مي‌دهد، نوعي بلاتکليفي است که بالاخره ما تير را زده ايم يا نه؟ ديگر تو شليک نکردي و اين است که اگر مهران آزاد شد، ديگر در مرتبه ربوبي عالم، اين تو نيستي که آزاد کردي، آن خداست که مهران را آزاد کرد.
باري! امام يک رهبر عارف و حکيم بود که رزمندگان جنگ را نيز در صقع ذات ربوبي مشاهده مي‌کرد.
 

منبع:ماهنامه امتداد شماره 61




 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.