ملت سازي در جمهوري آذربايجان
نويسنده: سالار سيف الديني
توليد يک کشور به دنبال فروپاشي شوروي
جمهوري آذربايجان نمونه بارز جامعه و دولتي بود که براي رويارويي با رقيب منطقه اي خود-ارمنستان-نيازمند چيزي به مثابه ايدئولوژي همگون ساز بود. در وضعيتي که توصيف شد، اين جمهوري، پيش از هر چيز، نيازمند ثبات داخلي و ايجاد يک دولت-ملت از درون اجتماع سنتي و تبديل آن به جامعه اي مدرن و در يک کلام، عبور از مردم به ملت بود.
از همين رو روش ها و فرمول هاي مختلف ملت سازي از بدو تشکيل دولت، به وسيله نهادهاي حکومتي دنبال و پيگيري شد. اولين فرآيند مرحله ملت سازي، تعيين و تثبيت مرزهاي سياسي است. در گام بعدي، دولت ها سياست هاي فرهنگي و تبليغي خاصي به کار مي بستند که هدف از آن، ايجاد يک ملت است. البته دولت ها معمولاً وانمود مي کنند که هميشه ملتي وجود داشته و آنها در حال پيشبرد آرمان ها و اراده اين ملتند. با نگاه از اين زاويه است که مي توان به تقدم ملي گرايي بر«ملت»در شمال ارس واران پي برد. ملي گرايان قومي اين کشور، تلاش وافري کردند که بعد از تثبيت مرزهاي ملي، ملت منسجمي را در اين جمهوري نوپا به وجود بياورند. برخي معتقدند که روند برنامه هاي ملت سازانه در اين جمهوري به اندازه کافي غير محسوس و ظريف نبود. به اين معنا که مراحل اين پروژه، بسيار سطحي، تقليدي، برساخته و در مواردي ناموفق بود. پروژه ملت سازي در جمهوري باکو براساس نظريه ابداع سنت اريک هابسباوم و نمادپردازي قومي آنتوني اسميت، مرحله به مرحله قابل بررسي است. ابداع سنت، مجموعه اي از زاويه ها و کدگذاري هايي است که تابع اصولي صريحاً يا تلويحاً مورد پذيرش است و ماهيتي نمادين يا عبادي دارد. اين مجموعه در نظر دارد ارزش گذاري ها و هنجارهاي اجتماعي را از راه تکرار به ذهن شهروندان القا کند و معمولاً حاکي از ارتباط با گذشته است يا سعي مي کند به نحوي با گذشته تاريخي ارتباط برقرار کند؛ مانند يادبودهاي ملي، نمايش و تقديس پرچم، تکرار و عمومي کردن نمادهايي که ملي يا قومي تصور مي شوند، يکسان سازي آموزشي در مدارس از طريق القاي برخي ارزش ها و ... تئوريسين هاي جنبش هاي ملت ساز که درصددند ملتي را تقريباً از هيچ بسازند يا حس ملي را در ميان مردمي گسترش دهند که قبلاً وفاداري هاي ديگري جز وفاداري ملي، الگوي عملشان بود، معمولاً به اين روش ها جهت تقويت حس ملي يا ملت سازي رجوع مي کنند. اما نماد پردازي قومي روند عميق تري را به ما نشان مي دهد. اسميت معتقد است نمي توان گروه هاي قومي را بر مبناي شاخص هاي عيني و تمايزها تعريف کرد بلکه عنصر سازنده درک و شناختي است که اعضاي گروه هم پايگاه در مورد تجارب مشترک و داد و ستدهايشان با ديگران بدست مي آورند. اين معاني و تجارب مشترک، بعد از تعريف شدن براي اعضاي گروه قومي به نسل هاي بعدي منتقل شده و به صورت خاطرات، نمادها و ارزش ها رمزگذاري و به اسطوره سازنده يک جامعه قومي تبديل مي شوند. اين روند داراي شش مؤلفه است: 1-نام مشترک قومي2-اسطوره اي مشترک که خاستگاه يا تباري قومي دارد3-يک روايت تاريخي مشترک که در قالب افسانه، حماسه و روايت در مي آيد4-تصور برخورداري از فرهنگي يگانه و تحول ناپذير، خواه بر پايه زبان يا خصلت جمعي5-وابستگي به سرزميني خاص6-احساس تعلق دروني دست کم در ميان نخبگان. تقريباً بيشتر مراحل شش گانه بالا در بيشتر جمهوري هاي تازه تأسيس شوروي سابق طي شد و سياستگذاران باکو به شديدترين شکل چنين پروژه اي را پيش بردند. بررسي هاي نمادپردازي ها، رنگ ها، نشانه هاي دولتي و اسطوره هاي قومي که از سوي نهاد قدرت، برجسته مي شوند و ... همگي حکايت از پيگيري چنين برنامه هايي دارد. ناسيوناليسم دولتي باکو نه يک پديده مردمي بلکه امري عمومي و براساس نيازهاي دولتي بود که ساختار و سياست آن در 20 سال گذشته در تصرف عده اي خاص بوده است. اين گونه از ملي گرايي دولتي به شدت قومي، تهاجمي و ستيزه جو است. بعد از جنگ سرد در حالي که بسياري از دولت هاي جهان، سياست هاي سختگيرانه ملي را کنار گذاشته بودند، دولت هاي کوچک متولد شده از شوروي سابق به شدت و با عطش بسياري به سوي ملي گرايي دولتي حرکت کردند. ميراسلاو هروک در اين خصوص معتقد است که«ملي گرايي-قوم گرايي»معاصر، عمدتاً پديده اي مربوط به گروه هاي قومي يا ملت هايي مي شود که اهميت چنداني در سطح بين المللي ندارند. هانس کوهن نيز در بررسي گونه شناسانه ناسيوناليسم، بين ملي گرايي شرقي و غربي تمايز قائل مي شود. در رهيافت وي، ناسيوناليسم غربي در شکل مدني بروز مي يابد و ناسيوناليسم شرقي(اروپاي شرقي)به صورت قومي که شکل غير عقلاني از ملي گرايي است، متبلور مي شود، به نظر مي رسد هرچه به سوي شرق و ملت هاي نوپا و ناسيوناليسم جديد روي بياوريم، اين موضوع پررنگ تر مي شود. ناسيوناليسم عربي، ارمني، ترکي، مسائل و درگيري هاي قومي در آسياي ميانه و به تازگي مسائل جمهوري نوپاي آذربايجان، همگي حکايت از همين واقعيت دارد که دولت هاي نوپاي کم توان تأکيد بيشتري بر ناسيوناليسم قومي خود در داخل يا منازعات منطقه اي دارند اما در قبال ديگر قدرت ها از توان و اراده کمتري جهت حفظ منافع ملي برخوردارند. به طوري که حتي برخي اين رويه را نه يک رويکرد مؤثر سياسي بلکه يک ژست سياسي و البته پيش بردن اهداف دولت جمهوري آذربايجان در داخل مي پندارند.
منبع: نشريه همشهري ديپلماتيک، شماره56..