منبع اختصاصی:راسخون
قضا و قدر در قرآن و حدیث
موضوع قضا و قدر با صراحت هرچه کامل تر در قرآن و سخنان پیشوایان معصوم (علیهم السلام) وارد شده است؛ در برخی از آیات قرآن صریحاً حکومت و دخالت سرنوشت و این که، هیچ حادثه ای در جهان رخ نمی دهد مگر به مشیت الهی، و آن حادثه قبلاً در کتابی مبضوط و مورد تأیید بوده، از قبیل: «مَا أَصَابَ مِن مُّصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لَا فِی أَنفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتَابٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا إِنَّ ذَلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ؛ هیچ مصیبتى (ناخواسته) در زمین و نه در وجود شما روى نمىدهد مگر این که همه آن ها قبل از آن که زمین را بیافرینیم در لوح محفوظ ثبت است؛ و این امر براى خدا آسان است!» (28) این آیه به روشنی خاصی از ضبط همه نوع رویدادها در کتابی گزارش می دهد، و اما حقیقت این کتاب چیست؟ برای ما روشن نیست.«وَ عِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لاَ یَعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ وَ یَعْلَمُ مَا فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ مَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلاَّ یَعْلَمُهَا وَ لاَ حَبَّةٍ فِی ظُلُمَاتِ الأَرْضِ وَ لاَ رَطْبٍ وَ لاَ یَابِسٍ إِلاَّ فِی کِتَابٍ مُّبِینٍ؛ کلیدهاى غیب، تنها نزد اوست؛ و جز او، کسى آن ها را نمىداند. او آن چه را در خشکى و دریاست مىداند؛ هیچ برگى (از درختى) نمىافتد، مگر این که از آن آگاه است؛ و نه هیچ دانهاى در تاریکیهای زمین، و نه هیچ تر و خشکى وجود دارد، جز این که در کتابى آشکار [در کتاب علم خدا] ثبت است.» (29)
«یَقُولُونَ هَل لَّنَا مِنَ الأَمْرِ مِن شَیْءٍ قُلْ إِنَّ الأَمْرَ کُلَّهُ لِلَّهِ یُخْفُونَ فِی أَنفُسِهِم مَّا لاَ یُبْدُونَ لَکَ یَقُولُونَ لَوْ کَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَیْءٌ مَّا قُتِلْنَا هَاهُنَا قُل لَّوْ کُنتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلَى مَضَاجِعِهِمْ؛ مىگفتند: «آیا چیزى از پیروزى نصیب ما مىشود؟!» بگو: «همه کارها (و پیروزیها) به دست خداست!» آن ها در دل خود، چیزى را پنهان مىدارند که براى تو آشکار نمىسازند؛ مىگویند: «اگر ما سهمى از پیروزى داشتیم، در این جا کشته نمىشدیم!» بگو: «اگر هم در خانههاى خود بودید، آنهایی که کشته شدن بر آن ها مقرر شده بود، قطعاً به سوى آرامگاههاى خود، بیرون مىآمدند (و آن ها را به قتل مىرساندند).» (30)
«وَ إِن مِّن شَیْءٍ إِلاَّ عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ؛ و خزائن همه چیز، تنها نزد ماست؛ ولى ما جز به اندازه معیّن آن را نازل نمىکنیم!» (31)
«قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا؛ خدا براى هر چیزى اندازهاى قرار داده است!» (32)
«إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ؛ البته ما هر چیز را به اندازه آفریدیم!» (33)
«فَیُضِلُّ اللّهُ مَن یَشَاءُ وَ یَهْدِی مَن یَشَاءُ؛ سپس خدا هر کس را بخواهد (و مستحق بداند) گمراه، و هر کس را بخواهد (و شایسته بداند) هدایت مىکند.» (34)
«قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاء وَ تَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاء وَ تُعِزُّ مَن تَشَاء وَ تُذِلُّ مَن تَشَاء بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلَىَ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ؛ بگو: بارالها! مالک حکومت ها تویى؛ به هر کس بخواهى، حکومت مىبخشى؛ و از هر کس بخواهى، حکومت را مىگیرى؛ هر کس را بخواهى، عزت مىدهى؛ و هر که را بخواهى خوار مىکنى. تمام خوبیها به دست توست؛ تو بر هر چیزى قادرى.» (35)
اما آیاتی که دلالت می کند بر این که انسان در عمل خود مختار و در سرنوشت خود مؤثر است و می تواند آن را تغییر دهد:
«إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ؛ خداوند سرنوشت هیچ قوم (و ملّتى) را تغییر نمىدهد مگر آن که آنان آن چه را در خودشان است تغییر دهند!» (36)
«وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْیَةً کَانَتْ آمِنَةً مُّطْمَئِنَّةً یَأْتِیهَا رِزْقُهَا رَغَدًا مِّن کُلِّ مَکَانٍ فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّهِ فَأَذَاقَهَا اللّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِمَا کَانُواْ یَصْنَعُونَ؛ خداوند (براى آنان که کفران نعمت مىکنند،) مثلى زده است: منطقه آبادى که امن و آرام و مطمئن بود؛ و همواره روزیش از هر جا مىرسید؛ امّا به نعمتهای خدا ناسپاسى کردند؛ و خداوند به خاطر اعمالى که انجام مىدادند، لباس گرسنگى و ترس را بر اندامشان پوشانید!» (37)
«وَ مَا کَانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ وَ لَکِن کَانُوا أَنفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ؛ خداوند هرگز به آن ها ستم نکرد، ولى آن ها خودشان بر خود ستم مىکردند!» (38)
«وَ مَا رَبُّکَ بِظَلَّامٍ لِّلْعَبِیدِ؛ و پروردگارت هرگز به بندگان ستم نمىکند!» (39)
«إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَ إِمَّا کَفُورًا؛ ما راه را به او نشان دادیم، خواه شاکر باشد (و پذیرا گردد) یا ناسپاس!» (40)
«فَمَن شَاءَ فَلْیُؤْمِن وَ مَن شَاءَ فَلْیَکْفُرْ؛ هر کس مىخواهد ایمان بیاورد (و این حقیقت را پذیرا شود)، و هر کس میخواهد کافر گردد!» (41)
«ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ؛ فساد، در خشکى و دریا به خاطر کارهایى که مردم انجام دادهاند آشکار شده است.» (42)
«مَن کَانَ یُرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ وَ مَن کَانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیَا نُؤتِهِ مِنْهَا؛ کسى که زراعت آخرت را بخواهد، به کشت او برکت و افزایش مىدهیم و بر محصولش مىافزاییم؛ و کسى که فقط کشت دنیا را بطلبد، کمى از آن به او مىدهیم.» (43)
«مَّن کَانَ یُرِیدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِیهَا مَا نَشَاءُ لِمَن نُّرِیدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلاهَا مَذْمُومًا مَّدْحُورًا وَ مَنْ أَرَادَ الآخِرَةَ وَ سَعَى لَهَا سَعْیَهَا وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِکَ کَانَ سَعْیُهُم مَّشْکُورًا کُلاًّ نُّمِدُّ هَؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّکَ وَ مَا کَانَ عَطَاءُ رَبِّکَ مَحْظُورًا؛ آن کس که (تنها) زندگى زودگذر (دنیا) را مىطلبد، آن مقدار از آن را که بخواهیم - و به هر کس اراده کنیم - مىدهیم؛ سپس دوزخ را براى او قرار خواهیم داد، که در آتش سوزانش مىسوزد در حالى که نکوهیده و رانده (درگاه خدا) است. و آن کس که سراى آخرت را بطلبد، و براى آن سعى و کوشش کند - در حالى که ایمان داشته باشد - سعى و تلاش او، (از سوى خدا) پاداش داده خواهد شد. هر یک از این دو گروه را از عطاى پروردگارت، بهره و کمک مىدهیم؛ و عطاى پروردگارت هرگز (از کسى) منع نشده است.» (44)
آیاتی دیگر نیز از این قبیل و هم از نوع دسته اول در قرآن کریم هست. این دو دسته آیات از نظر غالب علماء تفسیر و علماء کلام، معارض یکدیگر شناخته شده اند. به عقیده آن ها باید مفاد ظاهر یک دسته را پذیرفت و دسته دیگر را تأویل کرد. از نیمه دوم قرن اول که دو طرز تفکر در این باب پیدا شد، گروهی که طرفدار آزادی و اختیار بشر شدند، دسته اولِ این آیات را تأویل و توجیه کردند و آن ها به «قَدَرِی» معروف شدند. گروهی دیگر که طرفدار عقیده تقدیر شدند، دسته دومِ این آیات را تأویل کردند و جبری نامیده شدند. تدریجاً که دو فرقه بزرگ کلامی یعنی اشاعره و معتزله پدید آمدند و مسائل زیاد دیگری غیر از مسئله جبر و قدر را نیز طرح کردند، دو مکتب به وجود آمده یعنی جبریون و قدریون در اشاعره و معتزله هضم شدند و دیگر عنوان مستقل برای آن ها باقی ماند، مکتب اشعری از جبر و مکتب معتزلی از قدر طرفداری کردند. (45)
در اینجا حدیثی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره قضا و قدر آورده، سپس به بررسی ادامه مطلب می پردازیم؛ پیامبر اسلام (صلی الله-علیه وآله وسلم) در یکی از سخنان خود، چنین می فرماید: «کسی که تصور نماید که خوبی ها و بدی ها بدون مشیت و خواست خدا انجام می گیرد، خدا را از قلمرو سلطه خود بیرون ساخته است، و هر کسی بیندیشد که نافرمانی ها بدون اتکا به قدرتی که خدا به بشر داده است وجود می پذیرد بر خدا دروغ بسته است.» (46)
کلمه قَدَری
این که ما در اینجا طرفداران آزادی و اختیار بشر را قدر نامیدیم به حسب معروف ترین اصطلاح علمای کلام است، غالباً در اخبار و روایات نیز این کلمه در همین مورد به کار برده شده است، و إلا احیاناً کلمه قدری در زبان متکلمین و در بعضی اخبار و روایات، به جبریون اطلاق می شود؛ به طور کلی هم طرفداران جبر که قائل به تقدیر کلی بوده اند، و هم طرفداران اختیار و آزادی که تقدیر را از اعمال بشر نفی می کرده اند، از اطلاق کلمه قدری بر خود اجتناب داشته اند، همواره هر دسته ای دسته دیگر را قدری می خوانده است.سرّ این اجتناب این بوده که حضرت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)، قدری ها را مجوس امّت می دانسته. جبریون می گفتند مقصود از کلمه قدری منکرین تقدیر الهی می باشند، مخالفان شان می گفتند مقصود از کلمه قدری کسانی هستند که همه چیز حتی اعمال بشر را معلول قضا و قدر می دانند، شاید علت این که این کلمه بر منکرین تقدیر، بیشتر چسبید، یکی رواج و شیوع مکتب اشعری و در اقلیت قرار گرفتن مخالفین آن ها بود. دیگر تشبیه به مجوس است؛ زیرا آن چه از مجوس معروف است این است که تقدیر الهی را محدود می کردند به آن چه که به اصطلاح، خیر می نامیدند، و اما شرور را خارج از تقدیر الهی می دانستند، مدعی بودند که عامل اصلی شرّ اهریمن است. (47)
توهم محال، حقیقت ممکن
* توهم محال: اگر مقصود از تغییر و تبدیل سرنوشت و غیر حتمی بودن آن از جنبه الهی این باشد که علم و اراده الهی چیزی را ایجاب کند و آن گاه عاملی مستقل که آن عامل از قضا و قدر سرچشمه نگرفته است در مقابل آن پیدا شود و آن را برخلاف آن چه مشیت و ارده و علم حق اقتضا کرده ایجاد کند، و یا آن که آن عامل مستقل خارجی علم و مشیت حق را عوض کند، البته چنین چیزی محال است. و همچنین از جنبه علیت عمومی اگر مقصود این باشد که علیت عمومی چیزی را ایجاب کند و عاملی در مقابل علیت عمومی پیدا شود و آن را بی اثر کند، البته محال است.زیرا تمام عوامل هستی از علم و اراده حق سرچشمه می گیرد و هر عاملی که در جهان خودنمایی می کند تجلی علم و اراده حق و مظهر خواست خداوند و آلت اجرای قضا و قدر اوست؛ و نیز هر عاملی را که در نظر بگیریم محکوم قانون علیت و مظهری از مظاهر آن است. عاملی که خود تجلی اراده حق و مظهر خواست او و آلت اجرای قضا و قدر او نباشد، یا از حوزه قانون علیت خارج بوده باشد و در مقابل آن عرض اندام کند، تصور ندارد؛ پس تغییر و تبدیل سرنوشت به معنی قیام عاملی در نقطه مقابل قضا و قدر، یا در جهت مخالف قانون علیت، محال و ممتنع است.
* حقیقت ممکن: و اما تغییر سرنوشت به معنی این که عاملی که خود نیز از مظاهر قضا و قدر الهی و حلقه ای از حلقات علیت است سبب تغییر و تبدیل سرنوشتی بشود، و به عبارت دیگر تغییر سرنوشت موجب سرنوشت، و تبدیل قضا و قدر به حکم قضا و قدر، هر چند شگفت و مشکل به نظر می رسد، اما حقیقت است. شگفت تر آنجاست که قضا و قدر را از جنبه الهی در نظر بگیریم؛ زیرا تغییر قضا و قدر از این جنبه، مفهوم تغییر در عالم علوی و الواح و کتب ملکوتی و علم الهی به خود می گیرد، مگر ممکن است در علم خداوند تغییر و تبدیل پیدا شود؟! این شگفتی آن گه به سر حد نهایی خود می رسد که حوادث سفلی و مخصوصاً اراده و افعال و اعمال انسانی را سبب تغییراتی و محو و اثبات هایی در عالم علمی و برخی الواح تقدیری و کتب ملکوتی بدانیم.
مگر نه این است که نظام سفلی و عینی ناشی از نظام علوی و علمی و منبعث از او است؟ مگر نه این است که عالم سفلی، دانی است و عالم علوی، عالی؟ مگر نه این است که جهان ناسوت محکوم جهان ملکوت است؟حالا آیا ممکن است متقابلاً احیاناً نظام سفلی و لااقل قسمتی از آن یعنی عالم انسانی در نظام علوی و علمی اثر بگذارد و سبب تغییراتی بشود ولو آن که خود همین تأثیر نیز موجب سرنوشت و به حکم قضا و قدر بوده باشد؟ اینجاست که سؤالات عجیب، پشت سر هم خودنمایی می کند. آیا علم خدا تغییر پذیر است؟! آیا حکم خدا قابل نقض است؟! آیا دانی می تواند در عالی اثر بگذارد؟! جواب همه اینها مثبت است. بلی علم خدا تغییر پذیر است، یعنی خدا علم قابل تغییر هم دارد، حکم خدا قابل نقض است، یعنی خدا حکم قابل نقض هم دارد. بلی، دانی می تواند در عالی اثر بگذارد، نظام سفلی و مخصوصاً اراده و خواست و عمل انسان، بلکه اختصاصاً اراده و خواست و عمل انسان می تواند عالم علوی را تکان بدهد و سبب تغییراتی در آن بشود، و این عالی ترین شکل تسلط انسان بر سرنوشت است. شگفت آور است، اما حقیقت است. این همان مسئله عالی و شامخ «بداء» است که قرآن کریم برای اولین بار در تاریخ معارف بشری از آن یاد کرده است: «یَمْحُو اللّهُ مَا یَشَاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْکِتَابِ؛ خداوند هر چه را بخواهد محو، و هر چه را بخواهد اثبات مىکند؛ و «امّ الکتاب» [لوح محفوظ] نزد اوست!» (48)و(49)
نظامات ثابت و لایتغیر خلقت
قوانین و نظام هایی که بر جهان حکم فرما می باشند، غیرقابل تغییر و تبدیل می باشند. موجودات طبیعت در تغییر و تبدیل اند؛ اما نظامات طبیعت ثابت و لایتغیرند. موجودات طبیعت متغیر و متکامل اند و در مسیرهای مختلف قرار می گیرند؛ گاهی به سرحد کمال می رسند و گاهی متوقف می شوند، گاه تُند می روند و گاه کُند، عوامل مختلف، سرنوشت آن ها را تغییر می دهد. اما نظامات طبیعت نه متغیرند و نه متکامل، بلکه ثابت و یکنواخت اند. قرآن کریم از این نظامات لایتغیر به «سنت الهی» تعبیر می کند و می گوید: «سُنَّةَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِن قَبْلُ وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلًا؛ این سنّت خداوند در اقوام پیشین است، و براى سنّت الهى هیچ گونه تغییر نخواهى یافت!» (50)«وَلَقَدْ کَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ؛ در «زبور» بعد از ذکر (تورات) نوشتیم: «بندگان شایستهام وارث (حکومت) زمین خواهند شد!» (51)
«إِنَّ الأَرْضَ لِلّهِ یُورِثُهَا مَن یَشَاء مِنْ عِبَادِهِ وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ؛ همانا زمین از آن خداست، و آن را به هر کس از بندگانش که بخواهد، واگذار مىکند؛ و سرانجام (نیک) براى پرهیزکاران است!» (52)
«إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ؛ خداوند سرنوشت هیچ قوم (و ملّتى) را تغییر نمىدهد مگر آنکه آنان آن چه را در خودشان است تغییر دهند!» (53)
«کَذَلِکَ نُوَلِّی بَعْضَ الظَّالِمِینَ بَعْضًا؛ ما اینگونه بعضى از ستمگران را به بعضى دیگر وا مىگذاریم.» (54)
«وَ إِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِکَ قَرْیَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِیهَا فَفَسَقُواْ فِیهَا فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِیرًا؛ و هنگامى که بخواهیم شهر و دیارى را هلاک کنیم، نخست اوامر خود را براى «مترفین» (و ثروتمندان مَستِ شهوتِ) آن جا، بیان مىداریم، سپس هنگامى که به مخالفت برخاستند و استحقاق مجازات یافتند، آن ها را به شدّت درهم مىکوبیم.» (55)
«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُم فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَى لَهُمْ؛ خداوند به کسانى از شما که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام دادهاند وعده مىدهد که قطعاً آنان را حکمران روى زمین خواهد کرد، همان گونه که به پیشینیان آن ها خلافت روى زمین را بخشید؛ و دین و آیینى را که براى آنان پسندیده، پابرجا و ریشهدار خواهد ساخت.» (56)
«وَ تِلْکَ الْقُرَى أَهْلَکْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنَا لِمَهْلِکِهِم مَّوْعِدًا؛ این شهرها و آبادیهایی است که ما آن ها را هنگامى که ستم کردند هلاک نمودیم؛ و براى هلاکتشان موعدى قرار دادیم! (آن ها ویرانههایش را با چشم مىبینند، و عبرت نمىگیرند!).» (57)
منطق خاص قرآن
قبلاً گفتیم که گفتگو در مسئله جبر و قدر از نیمه دوم قرن اول هجری رسماً در میان متکلمین اسلامی آغاز و مورد تجزیه و تحلیل واقع شده، قدیمی ترین مسئله کلامی همین مسئله است. متکلمین نتوانستند این مسئله را درست تجزیه و تحلیل کنند و منحرف شدند، گروهی طرفدار جبر و گروهی طرفدار قدر شدند. در میان عموم اهل کلام اعتقاد به تقدیر مساوی با جبر، و اعتقاد به اختیار و آزادی بشر مساوی با نفی تقدیر شناخته می شد. اما اعتقاد به تقدیر در عین اعتقاد به اختیار هر چند مورد قبول ضمیر ساده و صاف مسلمانان صدر اول بود، اما همین که در چارچوب کلام قرار گرفت و رنگ فلسفی یافت، نتوانست مورد قبول آن مردم واقع شود همچنان که برای مردم چهارده قرن بعد از آن ها نیز مشکل به نظر می رسد. قرآن کریم و همچنین روایات زیاد و غیر قابل انکاری که در این زمینه از ائمه معصومین (علیهم السلام) رسیده است با کمال صراحت هم می گوید همه چیز به قضا و قدر الهی است و هم انسان را عامل مؤثر در سرنوشت خود و مسئول اعمال و افعال خود معرفی می کند، ما در گذشته نمونه ای از هر دو دسته آیات قرآن ذکر کردیم و گفتیم هم طرفداران جبر و هم طرفداران قدر در صدد تأویل و توجیه آیات قرآن بر آمدند، طرفداران جبر، آیات مشعر بر اختیار و آزادی و مسئولیت بشر را تأویل کردند و طرفداران اختیار، آیات مشعر بر تقدیر کلی الهی را. بدیهی است که پس از آن که معما حل شد و معلوم شد هیچ گونه ملازمه ای بین عمومیت تقدیر و مجبور بودن انسان، و همچنین بین اختیار او و نفی تقدیر، وجود ندارد، تناقض و تعارض، خود به خود حل می شود و نیازی به تأویل و توجیه نیست مثلاً آن جا که قرآن کریم، هدایت و ضلالت، عزت و قدرت، رزق و سلامت و حتی حسنات و سیئات را به مشیت و تقدیر الهی مستند می کند و می گوید:«فَیُضِلُّ اللّهُ مَن یَشَاءُ وَ یَهْدِی مَن یَشَاءُ؛ سپس خدا هر کس را بخواهد (و مستحق بداند) گمراه، و هر کس را بخواهد (و شایسته بداند) هدایت مىکند.» (58)
«قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاء وَ تَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاء وَ تُعِزُّ مَن تَشَاء وَ تُذِلُّ مَن تَشَاء بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلَىَ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ؛ بگو: «بارالها! مالک حکومت ها تویى؛ به هر کس بخواهى، حکومت مىبخشى؛ و از هر کس بخواهى، حکومت را مىگیرى؛ هر کس را بخواهى، عزت مىدهى؛ و هر که را بخواهى خوار مىکنى. تمام خوبیها به دست توست؛ تو بر هر چیزى قادرى.» (59)
«إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ؛ خداوند روزی دهنده و صاحب قوّت و قدرت است!» (60)
«وَ فِی السَّمَاءِ رِزْقُکُمْ وَ مَا تُوعَدُونَ؛ و روزى شما در آسمان است و آن چه به شما وعده داده مىشود!» (61)
«وَ الَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ وَ إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ وَ الَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ؛ و کسى که مرا غذا مىدهد و سیراب مىنماید، و هنگامى که بیمار شوم مرا شفا مىدهد، و کسى که مرا مىمیراند و سپس زنده مىکند.» (62)
«قُلْ کُلًّ مِّنْ عِندِ اللّهِ؛ بگو: «همه اینها از ناحیه خداست.».» (63)
هیچ یک از اینها مستلزم نفی دخالت علل و اسباب طبیعی نیست. بنابراین، بین این آیات و آیاتی که صریحاً دخالت خود بشر را در هدایت و ضلالت، یا در عزت و قدرت، یا در رزق و سلامت، یا در حسنات و سیئات تأیید می کند منافاتی ندارد. مثل این که می گوید:
«وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَى عَلَى الْهُدَى؛ امّا ثمود را هدایت کردیم، ولى آن ها نابینایى را بر هدایت ترجیح دادند.» (64)
«ذَلِکَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّرًا نِّعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمْ؛ این، به خاطر آن است که خداوند، هیچ نعمتى را که به گروهى داده، تغییر نمىدهد؛ جز آن که آن ها خودشان را تغییر دهند.» (65)
«وَ إِذَا قِیلَ لَهُمْ أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقَکُمْ اللَّهُ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنُطْعِمُ مَن لَّوْ یَشَاء اللَّهُ أَطْعَمَهُ؛ و هنگامى که به آنان گفته شود: «از آن چه خدا به شما روزى کرده انفاق کنید!»، کافران به مؤمنان مىگویند: «آیا ما کسى را اطعام کنیم که اگر خدا مىخواست او را اطعام مىکرد؟! (پس خدا خواسته است او گرسنه باشد).» (66)
«ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ؛ فساد، در خشکى و دریا به خاطر کارهایى که مردم انجام دادهاند آشکار شده است.» (67)
علم خدا، جهل است؟!
معروف ترین شبهه جبریون همان است که با مسئله قضا و قدر به مفهوم الهی یعنی با مسئله علم خداوند مربوط است و آن این است: خداوند از ازل از آن چه واقع می شود و آن چه واقع نمی شود، آگاه است. هیچ حادثه ای نیست که از علم ازلی الهی پنهان باشد. از طرفی، علم الهی نه تغییرپذیر است و نه خلاف پذیر، یعنی نه ممکن است عوض شود و صورت دیگر پیدا کند؛ زیرا تغییر با تمامیت و کمال ذات واجب الوجوب منافی است، و نه ممکن است آن چه او از ازل می داند با آن چه واقع می شود مخالف و مغیر باشد؛ زیرا لازم می آید علم او علم نباشد، جهل باشد. این نیز با تمامیت و کمال وجود مطلق منافی است.پس به حکم این دو مقدمه: الف- خداوند از همه چیز آگاه است. ب- علم الهی نه تغییرپذیر است و نه خلاف پذیر.
منطقاً باید چنین نتیجه گرفت: حوادث و کائنات جبراً و قهراً باید به نحوی واقع شوند که با علم الهی مطابقت داشته باشند.
خصوصاً اگر این نکته اضافه شود که علم الهی، علم فعلی و ایجابی است، یعنی علمی است که معلوم از علم سرچشمه می گیرد، نه علم انفعال که علم از معلوم ریشه می گیرد؛ نظیر علم انسان به حدوث جهان. علی هذا اگر در ازل در علم الهی چنین بوده است که فلان شخص در فلان ساعت، فلان معصیت را مرتکب می شود، جبراً و قهراً آن معصیت باید به همان کیفیت واقع شود. شخص مرتکب قادر نخواهد بود طور دیگر رفتار کند، بلکه هیچ قدرتی قادر نخواهد بود آن را تغییر دهد و إلا علم خدا جهل خواهد بود.
جواب این شبهه پس از درک صحیح مفهوم قضا و قدر آسان است، این شبهه از آن جا پیدا شده که برای هر یک از علم الهی و نظام سببی و مسببی جهان، حساب جداگانه فرض شده است. یعنی چنین فرض شده که علم الهی در ازل به طور گزاف و تصادف به وقوع حوادث و کائنات تعلق گرفته است، آن گاه برای این که این علم، درست از آب در آید و خلافش واقع نشود لازم است وقایع جهان کنترل و تحت مراقبت قرار گیرد تا با تصور و نقشه قبلی مطابقت کند. از این رو از انسان نیز باید اختیار و آزادی و قدرت و اراده سلب گردد تا اعمالش کاملاً تحت کنترل در آید و علم خدا جهل نشود.
این چنین تصور درباره علم الهی منتهای جهل و بی خبری است. مگر ممکن است که علم حق به طور تصادف و گزاف به وقوع یا عدم وقوع حادثه ای تعلق بگیرد و آن گاه برای این که این علم با واقع مطابقت کند لازم شود دستی در نظام متقن و قطعی علّی و معلولی برده شود، تغییراتی در این نظام داده شود، از طبیعتی خاصیتی سلب گردد یا از فاعل مختاری، اختیار و آزادی گرفته شود!
علم ازلی الهی، از نظام سببی و مسببی جهان، جدا نیست. علم الهی علم به نظام است؛ آن چه علم الهی ایجاب و اقتضاء کرده و می کند، این جهان است با همین نظاماتی که هست، علم الهی به طور مستقیم و بلاواسطه نه به وقوع حادثه ای تعلق می گیرد و نه به عدم وقوع آن، علم الهی که به وقوع حادثه ای تعلق گرفته است به طور مطلق و غیر مربوط به اسباب و علل آن حادثه نیست، بلکه تعلق گرفته است به صدور آن حادثه از علت و فاعل خاص خودش، علل و فاعل ها متفاوت می باشند: یکی علیت و فاعلیتش طبیعی است و یکی شعوری، یکی مجبور است و یکی مختار. آن چه علم ازلی الهی ایجاب می کند این است که اثر فاعل طبیعی، از فاعل طبیعی، و اثر فاعل شعوری، از فاعل شعوری، اثر فاعل مجبور از فاعل مجبور و اثر فاعل مختار از فاعل مختار صادر شود، علم الهی ایجاب نمی کند که اثر فاعل مختار از آن فاعل، بالاجبار صادر شود.
انسان در نظام هستی، دارای نوعی اختیار و آزادی است، و امکاناتی در فعالیت های خود دارد که آن امکانات برای موجودات دیگر حتی برای حیوان ها نیست. و چون نظام عینی از نظام علمی ریشه می گیرد و سرچشمه عالم کیانی، عالم ربانی است، به معنی این است که او از ازل می داند که چه کسی به موجب اختیار و آزادی خود طاعت می کند و چه کسی معصیت. و آن چه آن علم ایجاب می کند و اقتضا دارد این است که آن که اطاعت می کند به اراده و اختیار خود اطاعت کند و آن که معصیت می کند به اراده و اختیار خود معصیت کند. این است معنی سخن کسانی که گفته اند: «انسان، مختار بالاجبار است.» یعنی نمی تواند مختار نباشد، پس علم ازلی دخالتی ندارد در سلب آزادی و اختیار آن که در نظام علمی و نظام عینی مقرر است که مختار و آزاد باشد، دخالتی ندارد در سلب اختیار و آزادی انسان به این که او را به معصیت یا طاعت، وادار و مجبور کند. (69)
نتیجه گیری
مباحثی که در این مقاله به آن ها پرداخته شد و نتایجی که از این مقاله عاید ما می گردد به شرح ذیل می باشد:1. «قضا» در لغت به معانی گوناگون به کار رفته است؛ مانند: ضرورت و قطعی، اتمام، بیان و اعلام، حکم کردن و خلق. واژه «قضا» به معنای فیصله دادن، گذراندن، حتمیت، قاطعیت، به پایان رساندن و یکسره کردن داوری می آید. به کسی که میان دو نفر که درباره مسئله ای با هم نزاع دارند، داوری می کند، قاضی می گویند؛ زیرا با حکم خود، نزاع میان آن دو را فیصله می دهد.
2. «قدر» در لغت، تشتت معانی کمتری دارد. مهم ترین و شایع ترین معنای آن، تعیین مقدار و اندازه و نهایت شیء است؛ با وجود این در معنای علم، اعلام، قدرت و تمکن و عکس آن یعنی عسر و ضیق نیز به کار می رود. واژه «قدر» در لغت، به معنای مقدار و اندازه هر چیزی از نظر کوچکی و بزرگی و کمی و زیادی است؛ مثلاً وقتی گفته می شود: «قَدرَت الشِیءَ تَقدِیرَاً»، مقصود این است که من کمیت و اندازه و حدود آن چیز را تعیین کردم.
3. امامان معصوم (علیهم السلام) مردم را از ورود به مسئله قضا و قدر نهی کردند و آن را شبیه دریای عمیق، گرداب سخت و راه پر پیچ و خمی که نجات از آن مقدور نیست، دانستند و فرمودند: این مسئله، سرّ خدایی است که برای کشف آن، سزاوار نیست کسی متحمل سختی آن شود.
4. اقسام قضا و قدر: قضا و قدر علمی، قضا و قدر عینی، قضا و قدر فردی و عمومی، قضا و قدر تکوینی و تشریعی، قضا و قدر حتمی و قضا و قدر غیرحتمی.
5. قوانین و نظام هایی که بر جهان حکم فرما می باشند، غیرقابل تغییر و تبدیل می باشند. موجودات طبیعت در تغییر و تبدیل اند؛ اما نظامات طبیعت ثابت و لایتغیرند.
6. «انسان، مختار بالإجبار است.» یعنی نمی تواند مختار نباشد، پس علم ازلی دخالتی ندارد در سلب آزادی و اختیار آن که در نظام علمی و نظام عینی مقرر است که مختار و آزاد باشد، دخالتی ندارد در سلب اختیار و آزادی انسان به این که او را به معصیت یا طاعت، وادار و مجبور کند.
پینوشتها:
1. اقتباس از بحارالانوار، ج 82، ص 52
2. اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 5، ص 163
3. قمر، 49
4. حجر، 21
5. انسان و سرنوشت، ص 52
6. تفسیر المیزان، ج 1، ص 51
7. اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 5، ص 160
8. اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 5، ص 163
9. اقتباس از کتاب پرسمان قرآنی جبر و اختیار، صص 101- 108
10. حج، 70
11. انعام، 59
12. فرقان، 2
13. رعد، 8
14. ر.ک آموزش کلام اسلامی، ج 1، صص 339- 343
15. إسراء، 16 و 17
16. قضا و قدر، جبر و اختیار، ص 97
17. فاطر، 43
18. فصلت، 12
19. بقره، 117
20. مزمل، 20
21. یس، 39
22. احزاب، 36
23. إسراء، 23
24. طلاق، 3
25. قضا و قدر، جبر و اختیار، ص 104
26. مجادله، 21
27. حج، 4
28. حدید، 22
29. انعام، 59
30. آل عمران، 154
31. حجر، 21
32. طلاق، 3
33. قمر، 49
34. ابراهیم، 4
35. آل عمران، 26
36. رعد، 11
37. نحل، 112
38. عنکبوت، 40
39. فصلت، 46
40. انسان (دهر)، 3
41. کهف، 29
42. روم، 41
43. شوری، 20
44. إسراء، 18- 20
45. انسان و سرنوشت، ص 13
46. اصول کافی، ج 1، ص 58
47. انسان و سرنوشت، صص 14 و 15
48. رعد، 39
49. انسان و سرنوشت، صص 47- 50
50. احزاب، 62
51. انبیاء، 105
52. اعراف، 128
53. رعد، 11
54. انعام، 129
55. إسراء، 16
56. نور، 55
57. کهف، 59
58. ابراهیم، 4
59. آل عمران، 26
60. ذاریات، 58
61. ذاریات، 22
62. شعراء، 79- 81
63. نساء، 78
64. فصلت، 17
65. انفال، 53
66. یس، 47
67. روم، 41
68. انسان و سرنوشت، 98
69. اقتباس از کتاب انسان و سرنوشت، صص 125- 131
1. قرآن کریم.
2. سعیدی مهر، محمد، آموزش کلام اسلامی، انتشارات مؤسسه فرهنگی طه، بی چا، قم، 1370ش.
3. طباطبایی، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، ترجمه ناصر مکارم شیرازی، انتشارات مرکز نشر فرهنگی رجا، قم، 1363ش.
4. کرجی، علی، پرسمان قرآنی جبر و اختیار، نشر جمال، چاپ اول، قم، 1389ش.
5. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، انتشارات مکتب صدوق، بی چا، تهران،1381ق.
6. گرجیان، محمدمهدی، قضا و قدر، جبر و اختیار، دفتر انتشارات اسلامی، بی چا، قم، 1374ش.
7. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، چاپ اول، تهران، 1365ش.
8. مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، دفتر انتشارات اسلامی، بی چا، قم، بی تا.
9. مطهری، مرتضی، انسان و سرنوشت، انتشارات صدرا، بی چا، قم، بی تا.
/ج