شهید بروجردی و سپاه پاسداران (2)

نقش شهید بروجردی در بنیان گذاری سپاه و مشخصاً در رابطه با آن هفت گروه مسلح مذهبی که به هم پیوستند
چهارشنبه، 4 مرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شهید بروجردی و سپاه پاسداران (2)

شهید بروجردی و سپاه پاسداران (2)
 




 

در ابتدای انقلاب نقش شهید بروجردی در بنیان گذاری سپاه و مشخصاً در رابطه با آن هفت گروه مسلح مذهبی که به هم پیوستند چه بود؟ انگیزه اتحاد هفت گروهی که سازمانی هم متشکل از آن ها به وجود آمد چه بود و چه خط سیاسی را دنبال می کردند؟

کلیه مبارزینی که از سال 1350 به هر نحوی از انحا - مسلحانه و غیرمسلحانه یا مالی - با مجاهدین خلق آن موقع که بعدها تحت عنوان منافقین شناخته شده اند همکاری می کردند در اواخر سال 1353 و اعلام تغییر مواضع ایدئولوژیک از آنان جدا شدند و افرادی مثل شهید لاجوردی - شهید اسلامی و خیلی از بزرگان دیگر علناً در مقابل آن ها ایستادند و آن ها را رد کردند. یک عده ای هم مانند شهید اندرزگو همکاری شان را با آن ها قطع کرده بودند اما در مقابل شان نمی ایستادند. حتی داستان معروفی هست که در اواخر سال های قبل از انقلاب که هنوز امثال آقای طالقانی و عده دیگری از علما در زندان بودند سران منافقین در زندان متوجه می شوند که همه دارند می روند و این ها هم دارند می روند. منافقین به آقای طالقانی می گویند که در بیرون خبرهایی هست که و شما مثل این که دارید پیروز می شوید. شما که بلد نیستید مملکت را اداره کنید بدهید به ما اداره کنیم. و با این حرف معلوم شد که این ها فقط برای حکومت بوده که می خواستند کاری انجام دهند. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ما دیدیم که بالاخره عده ای از جوانان به تشکیلات اسلامی که فعالیت مسلحانه داشته باشند گرایش دارند. بنابراین به همین آقایانی که در گروه های هفت گانه عضویت داشتند نظیر آقایان رضایی و محمد بروجردی پیشنهاد دادیم که شما که هم مقلد امام هستید و با انقلاب هم هیچ مسأله ای ندارید بیایید با هم ادغام شوید و در مقابل آن ها برای جذب جوان ها متشکل شوید. در ساختمان معروف به کیا در خیابان دکتر شریعتی جلسات متعددی منعقد گردید که غیر از آن هایی که تصمیم داشتند در هم ادغام شوند عده ای دیگر هم از طیف های گوناگون مثل جلال الدین فارسی - مهندس غرضی - من و بنی صدر در آن جلسات شرکت می کردیم تا آن گروه ها را با یکدیگر نزدیک کنیم که به تشکیلات سازمانی شد... و پس از اعلام موجودیت فعالیت خود را رسماً آغاز کرد. البته کار سازمان تا وقتی که با مرجعیت و نماینده مرجعیت در ارتباط بود به خوبی پیش می رفت اما بعداً به دو شعبه تقسیم می شد و اکنون هم به این جا رسیده بود که ملاحظه می فرمایید...

آیا بعد از سیاسی نقش سازمان در بنیان گذاری سپاه مؤثر بود؟ یعنی در سازمان گروه خاصی بودند که در تاسیس سپاه نقش کرده باشند؟

خیر! قبل از پیروزی انقلاب اسلامی و ورود امام ، شهید محمد منتظری در فکر این بود که نیروی مسلحی جدا از ارتش که احتمال می رفت به زودی سقوط کند برای حفاظت از انقلاب تأسیس کند و برای این منظور مرتباً جلساتی ترتیب می داد و از ما نیز برای شرکت در آن جلسات دعوت می کرد. جلسات در خیابان ایران در منزل شخصی به نام آقای اخوان فرشچی تشکیل می شد و ایشان عضوگیری می کرد. تقریباً در اوایل اسفند ماه بعد از پیروزی انقلاب آقای لاهوتی از امام که آن زمان در تهران تشریف داشتند حکمی گرفت که شما بروید سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را زیر نظر دولت موقت تشکیل بدهید. لاهوتی هم عده ای را جمع کرد و به پادگان ارتش در عباس آباد رفت. روزی که ایشان حکم را گرفته بود من در مدرسه علوی مشغول کارهای خودم بودم که شهیدان بزرگوار استاد مطهری و دکتر بهشتی من را خواستندو گفتند: "الان که قرار است سپاه پاسداران تشکیل شود بهتر است شما هم به آن جا بروید و در آن سپاه عضو شوید." من که آن جا رفتم دیدیم که آقایان صباغان و تهرانچی و سازگارا و جعفری و چند نفر دیگر که از آمریکا آمده بودند به اتفاق آقای دانش آشتیانی نشستی تشکیل داده اند. من همان جا یک کاغذ برداشتم و نوشتم "سپاه پاسداران تشکیل شد: 1- محسن رفیق دوست." و بلافاصله اعلام کردم که من آمده ام عضو سپاه شوم. خلاصه همان روز و از طرف همان جمع من برای مسؤولیت تدارکات سپاه انتخاب شدم و آقای دانش رئیس و چند نفر هم عضو شورای فرماندهی شدند. بعد من رفتم ساختمان ساواک را در اختیار گرفتم و با این توضیحات هسته مرکزی سپاه متولد شد. همزمان با این کار شهید محمد منتظری در گارد دانشگاه ها "پاسداران انقلاب" را تشکیل داد که ارتباط مستقیم با مرحوم شهید بهشتی بود. ابوشریف هم برای خود در پادگان جمشیدیه تحت نظارت آقای موسوی اردبیلی یک گروه را گرد آورده بود. به طور همزمان سازمان مجاهدین انقلاب هم به طور مسلحانه تشکیل شده بود اما با این سازمان کمتر از دیگران درگیری داشتیم - چون آن ها ها کار خاصی نمی کردند - ولی در رابطه با دیگران مسأله این طور نبود. مثلاً هنگامی که به ما گزارش می دادند در جایی اسلحه هست و ما به آن جا می رفتیم و می دیدیم نیروهای محمد منتظری هم آن جا حضور دارند و درگیر می شدیم. چند ماه که بدین ترتیب گذشت روزی شهید محمد منتظری - ابوشریف و شهید بروجردی را به سپاه دعوت کردم. وقتی آمدند آن ها را به یکی از اتاق ها بردم و در آن را قفل کردم. یک کلت 45 هم داشتم که آن را درآوردم و مسلح کردم و آماده شلیک گذاشتم روی میز (!) و بدین شرح برای آن ها شروع به صحبت کردم: "سپاه قانونی سپاهی است که این جا مطابق حکم امام تشکیل شده است اما این سپاه دارد به انحراف می رود و مشکلات ما خود لاهوتی و ملی گراها هستند. لذا شما که این جا هستید باید قبول کنید که بیایید و در این سپاه ادغام شوید. اگر در همین جلسه با سخنان من موافقت نکنید اول شما سه نفر و بعد هم خودم را می کشم؛ و چون چاره ای غیر از این نداریم." پس از یک بحث دو سه ساعته قبول کردند که این کار را انجام دهیم و من هم گفتم که این امر را به تأیید شورای انقلاب و بزرگان و امام می رسانم. فردای آن روز خدمت آقایان هاشمی و حضرت‌ آیت الله خامنه ای رفتم و آن ها هم با این مسأله موافقت کردند. از هر کدام از چهار مجموعه سه نفر را انتخاب کردیم. از سپاه پاسداران من و دانش و بشارتی انتخاب شدیم. از مجموعه شهید محمد منتظری شخص ایشان و شهید کلاهدوز و دیگری انتخاب شدند و از مجموعه دیگر محمدزاده و ابوشریف و منصوری برگزیده شدند. از سازمان هم شهید بروجردی و دو نفر دیگر انتخاب شدند و چون پادگان جمشیدیه بلا استفاده بود جلسات را در آن جا گذاشتیم. مدتی بعد در بعضی از جلسات آقای هاشمی هم از طرف شورای انقلاب شرکت می کرد. سپس مقرر شد که کلیه افرادی که در پادگان جمشیدیه و گارد دانشجویان بودند و قصد داشتند کارهای مسلحانه انجام دهند و در سلطنت آباد یا پاسداران امروز ادغام شوند که باز هم یک شورای فرماندهی جدید انتخاب کردیم. در شورای فرماندهی جدید منصوری فرمانده شد و من مجدداً مسؤول تدارکات شدم. آقای غرضی هم مسؤول عملیات شد و به همین ترتیب عده ای دیگر نیز برای سایر مسؤولیت ها انتخاب شدند. بدین سان همه آن نیروها در سپاه ادغام شدند و مجاهدین انقلاب عملاً به صورت یک فاز سیاسی از سپاه جدا شدند. از آن روز به بعد شهید بروجردی به سپاه آمد و با ما در سپاه همکار شد...

از همان مقطع بود که سازمان فقط به یک گروه سیاسی مبدل شد؟

بله. مقرر شد که اعضای سازمان فقط کار سیاسی انجام دهند و هر کسی که می خواهد کار نظامی بکند به سپاه بیایند.

شهید بروجردی و سپاه پاسداران (2)

از وقتی که شهید بروجردی وارد این مجموعه شد چقدر ارتباطش با سازمان مجاهدین انقلاب حفظ کرد؟

در برهه کوتاهی از زمان بچه های سازمان با حفظ هویت سازمانی خود در سپاه حضور داشتند. نمی توانم بگویم زمانش چند ماه بود اما وقتی امام دستور دادند سپاه کار سیاسی نکند ما دوباره آن هایی را که وارد سپاه شده بودند بر سر دو راهی گذاشتیم که هر کس می خواهد کار سیاسی انجام بدهد برود. برخی همان موقع در سپاه بودند ولی به دلیل علاقه مندی به کار سیاسی آن را انتخاب کرده بودند از سپاه رفتند. اشخاصی هم مثل شهید بروجردی - محسن رضایی - فروتن و خیلی ها که می خواستند سپاهی باشند آن جا ماندند و از آن به بعد دیگر با سازمان ارتباط نداشتند.

در خصوص نقش شهید بروجردی در فرونشاندن غائله کردستان و این که می بینیم فردی با داشتن چنین روحیاتی نظامی آن هم در منطقه ای مثل کردستان با آن شرایط ویژه به "مسیح کردستان" مشهور می شود توضیحاتی بفرمایید.

شهید بروجردی یکی از افراد نادری بود که به شدت از اسم و رسم و شهرت فرار می کرد. بنده نقش اول را در فرمانده شدن سردار سرلشکر رضایی داشتم یعنی وقتی شهید بروجردی برای پذیرش فرماندهی سپاه ناامید شدم به سراغ سردار رضایی رفتم. حتی یک مرتبه به کردستان رفتم و مذاکره کردم که او را برای کارهای دیگر سپاه به تهران بیاورم ولی هر وقت با ایشان ملاقات می کردم می گفتند: "بگذار من همین جا باشم." ایشان در مورد مردم کردستان معتقد بودند که در اکثر نقاط ایران مردم به استضعاف مادی و معنوی سوق یافت و مردم کرد مستحق کمک و هدایت هستند و من اگر بخواهم خدمتی انجام دهم این جا را دوست دارم. یک بار که من در کردستان بیش شهید بروجردی رفتم یک فرمانده ژاندارمری در کمین ضد انقلاب افتاده بود که شهید بروجردی برای نجات جان او واقعاً خودش را به خطر انداخت و سرانجام او را نجات داد. شاید بتوان گفت که حسن خلق شهید بروجردی و خیلی دیگر از افرادی که ما در کردستان داشتیم و بی تردید آنها هم از شهید بروجردی درس گرفتند اصلی ترین عامل بود تا ایشان از سوی مردم منطقه به مسیح کردستان ملقب شوند. اگر نگاهی به جنبش پیشمرگان کرد مسلمان بیندازیم می بینیم آن ها به وطن پرستانی مبدل شدند که کمتر می توانیم مشابه شان را در جایی بیابیم. ضمن آن که آن ها به خوبی فهمیدند چطور باید زندگی کنند. شهید بروجردی معتقد به این بود که آدمی که می تواند در جایی بی سر و صدا خدمت کند و هم خدا و هم خودش را راضی کند نباید به جای دیگری برود. فلذا کوشید در کردستان نقش یک نجات دهنده را ایفا نماید و این را همه قبول دارند.

با توجه به شناختی که از شهید بروجردی دارید به عقیده ی شما اگرشهید بروجردی امروز زنده بود چه می کرد و چه مواضعی را در پیش می گرفت؟

آن چه به طور قطع می توانم بگویم - چه در جلساتی که با هم داشتیم و چه قبل و بعد از تشکیل سپاه - درک واقعی جمله حکومت اسلامی یا ولایت فقیه توسط شهید بروجردی صورت گرفته بود؛ در اغلب موارد آن قدر با هم بحث می کردیم تا به جایی می رسیدیم که باید تکلیف شرعی معین می شد. شهید بروجردی می گفت: "برویم پیش امام و نظر امام را جویا شویم." من مطمئن هستم که اگر امروز مرحوم شهید بروجردی در قید حیات بود یکی از بهترین یاران و مقلدین ولی فقیه حضرت آیت الله خامنه ای بود و هرگز در وجود وی هوای نفس و بلندپروازی دنیایی نمی دیدیم. شهید بروجردی بحث را که ما در دنیای کنونی به عنوان ولایت فقیه یعنی حکومت بهترین خلق خدا بر مردم یا فقیه عادل داریم، کاملاً حس کرده بود. حالا آن روز امام بود و امروز آقای خامنه ای است. او امروز قطعاً یک سرباز مقید و مقلد فدایی ولایت فقیه و پیرو ولایت بود. من در نتیجه برخوردهایی که با شهید بروجردی داشتم این را با همه وجودم حس کردم.

آقای رفیق دوست؛ مایلم قبل از این که به بخش پایانی گفت و گو برسیم سؤالی درباره "مسأله کردستان" بکنم. در کردستان افرادی بودند که سعی می کردند با گرایش های مختلفی که با این غائله مواجه شوند. عده ای بودند که فقط به کار صرفاً نظامی می اندیشیدند و تأکید داشتند: "چشم ها را ببندیم و فقط بکشیم". نتیجه این نوع نگرش را می شد حتی روی دیوارهای کردستان هم دید که کردها بر روی آن ها می نوشتند: "فلانی جلاد ... رژیم است". در مقابل افراد دیگری بودند که بدون درک آن فضا شعار می دادند: "برویم باب مذاکره دوستی و صلح را باز کنیم." که نتیجه آن هم چیزی شد که هیأت حسن نیت کردستان انجام داد. یک عده هم مانند فرماندار یکی از شهرهای کردستان می گفتند: "ما برای نجات کردستان نیازمند کار فرهنگی هستیم؛ همین". اما در این میان شهید بروجردی با این که یک فرد نظامی بود به طور شاخص روشی را در پیش گرفت که منتج به کسب لقب مسیح کردستان شد که لقب خیلی عجیبی بود. می خواستم یک مقدار درباره این گرایش ها و این عنوان ها صحبت کنید.

وقتی شهید بروجردی در کردستان مسؤولیت داشت بعضاً به تهران نزد من می آمد و احتیاجاتی داشت که از دست من برمی آمد. بخشی از چیزهایی که از من درخواست می کرد این بود که مطابق روش سابق کمک هایی خارج از بودجه دولتی در اختیارش قرار دهم. از من پول - لباس - امکانات و حتی آذوقه برای مردم کردستان می گرفت. چون معتقد به این بود که مردم کردستان مستضعف دوگانه اند و باید هدایت شان کرد. در حالی که وقتی با ایشان راجع به خیلی از سران گروهکی کُرد صحبت می شد می گفت مهدورالدم هستند و باید از بین بروند. اما می گفت که این مردم زجر کشیده هم از نظر مادی و هم از لحاظ معنوی را چرا باید بکشیم؟ آن کُرد وقتی می بیند که کسی که تفنگ در دست دارد برایش برنج و روغن فرستاده یا دستی بر سر و گوش بچه اش می کشد مطمئناً در انتخاب مسیر درست اشتباه نخواهد کرد. بدین ترتیب شهید بروجردی بهترین خط مشی را در کردستان ایجاد کرد و پیدایش پشمرگان کرد مسلمان زاییده اخلاق شهید بروجردی بود. امروز بعد از گذشت سال ها و با نگاهی به وضعیت آن دوران و تحلیل مسائل متوجه می شویم بهترین راه حل همین راه بروجردی بود که با آن هایی که می خواستند با نظام توافق کنند سازش کرد و با آن هایی که می خواستند نظام را بردارند جنگید. اخلاق اسلامی یعنی همین.

در موضع گیری هایی که درون سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایجاد گردید شهید بروجردی راه سومی را در پیش گرفت و در واقع از این مجموعه جدا شد. در کردستان هم به عنوان بهترین مسیر کار سیاسی همسو با کار فرهنگی را برگزید. آیا جریان های سیاسی مخالف چه در زمانی که شهید بروجردی در تهران بود و چه در زمانی که در کردستان بود در مقام حذف ایشان برآمدند که بخواهند با ایشان مقابله فکری کنند؟

در برخوردهایی که در سازمان مجاهدین انقلاب پیش آمد شهید بروجردی در موضعی بود که اگر کسی می خواست علناً با او بجنگد شکست می خورد. میزانی که شهید بروجردی از قبل و بعد از انقلاب داشت رهبری و مرجع تقلید بود و از هرچه با آن تعارض داشت جدا می شد. لذا به اعتقاد من هیچ وقت کسی نتوانست وی را حذف کند. برای این که شهید بروجردی راه درست را تشخیص داد و به همان راه رفت. به طور قطع حتی اگر تصمیم می گرفت یک سازمان مسلح دیگر تأسیس کند و از آن سازمان هم جدا باشد به خاطر حسن اخلاقی که داشت پرجمعیت ترین سازمان سیاسی را تشکیل می داد. همین امروز هم خیلی ها می خواهند ولایت فقیه را حذف کنند ولی با کدام اقبال مردمی و با کدام پشتیبانی؟ بنابراین پاسخ به این سؤال شما منفی است؛ چرا که ملاک شهید بروجردی ولایت فقیه بود.
منبع:نشریه مسیح کردستان، شماره 67.





ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.