فرهنگ اشتقاقی تطبیقی واژگان قرآن ضرورت ها و چالش ها (4)

فلق به معنای شکافتن و فرق به معنای جدا کردن است. ابن فارس در فقه اللغه آیه ی فوق را برای وقوع ابدال در قرآن کریم مثال زده، می گوید:
سه‌شنبه، 17 مرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فرهنگ اشتقاقی تطبیقی واژگان قرآن ضرورت ها و چالش ها (4)

 فرهنگ اشتقاقی تطبیقی واژگان قرآن  ضرورت ها و چالش ها (4)
 

نویسنده:دکتر ابوالفضل خوش منش (1)



 

ف ر ق

«فاوحینا الی موسی ان اضرب بعصاک البحر فانفلق فکانه کل فرق کالطود العظیم». (شعراء، 63)
فلق به معنای شکافتن و فرق به معنای جدا کردن است. ابن فارس در فقه اللغه آیه ی فوق را برای وقوع ابدال در قرآن کریم مثال زده، می گوید: لام و راء (به دلیل قرابت مخرج)، دو حرف متعاقبند که به جای یکدیگر می آیند. این دو ریشه در برخی استعمالات خود نیز دارای تطابق هستند.
ریشه های لاتین fring, frang, frag, frac همگی دارای معانی ای مانند شکستن، قسمت کردن و خورد کردن می باشند. این ریشه ها را در واژگان فرانسه ی زیر می توان دید:
diffraction, fragile, fracture, rfractaire, infraction, friction, infrangible, naufrage, sacifrage, frigment,
ریشه های یاد شده در برخی واژه ها دچار تغییراتی شدند، نظیر واژه های فرانسه زیر هم راه ریشه ی لاتین آنها: (imfringere) و enfreindre و (suffracts) و suoffreteux و (fractus) و fretin از ریشه های مورد اشاره ی بالا مشتقاتی فراوان در زبان های مختلف اروپایی وجود دارند.
سیوطی، 360/1؛ معلوف، 579 و 593؛ نفیسی، 819/1؛ Rive 172, 173- D’Haute

ف ق ر

واژه ی فقیر در قرن 17م. با واژه های faquir و fakir به زبان فرانسه وارد گردید. این واژه در فرانسه به معنای زاهد، قلندر و جوکی است که امروزه اروپائیان آن را بر مرتاضان هندی اطلاق می کنند. از این واژه اسم faquirerie نیز اخذ شده است که دارای مفهوم حاصل مصدری و به معانی بی قدر و قیمتی و پستی و جسارت شخص است. واژه ی faquin در فرانسه، تصحیفی از faquir می باشد. Ufukara (سوا.): فقر.
نفیسی، 755 و 759 Larousse, 428; Thomas, 90;

ق ب س

«یوم یقول المنافقون و المنافقات للذین آمنوا انظرونا نقتبس من نورکم قیل ارجعوا وراءکم فالتمسوا نوراً فظرب بینهم بسورٍ له باب باطنه فیه الرحمه و ظاهرا من قبله العذاب» (حدید، 13).
قبس به معنای گرفتن است که در قرآن کریم در مورد گرفتن پاره ای آتش و اخذ نور و حرارت به کار رفته است (طه، 10؛ نمل،7؛ حدید، 13). قبس به معنای گرفتن به وسیله ی انگشتان و قبض خود مقابل بسط است به معنای گرفتن به وسیله ی کف دست یا پایین تر است، نظیر: «قال بصرت بما لم یبصروا به فقبضت قبضهً من اثر الرسول فنبذتها و کذالک سولت لی نفسی» (طه، 96) «وما قدروا الله حق قدره والارض جمیعًا قبضته یوم القیامه و السموات مطویاط بیمینه سبحانه تعالی عما یشرکون» (زمر، 67) که افاده ی مفهوم قدرت می کند و یا تعبیر «المنافقون و المنافقات بعضهم من بعضٍ یامرون بالمنکر و ینهون عن المعروف و یقبضون ایدیهم نسوا الله فنسیهم ان المنافقین هم الفاسقون» (توبه، 67) که به معنای بستن و نگه داشتن و کنایه از بخل و امساک است. قریب به ریشه ی قبض، ریشه ی قبط مغلوب قطب به معنای جمع کردن چیزی به وسیله ی دست است و نیز ریشه های قبص، کبت، غبس، غبش، غبص و غبض که هر یک حسب تغییرات لفظی خود، معانی انقباض و گرفتگی های مادی و معنوی نظیر کدورت و تیرگی را در خود دارند. ریشه ی kap در بسیاری از واژگان فارسی به معانی گرفتن، بند کردن، پوشاند و پنهان کردن آمده است. دو فعل کپیدن و قاپیدن در فارسی از همین ریشه می توانند باشند، هم چنین مصادر ذیل، همگی به معانی گرفتن و به بند کردن آمده اند: capere (لا .)، capturer (فر .)، capture (انگـ .)، kapern (آلـ .) و نیز ریشه ی قفس (فا .) که معرب آن قفص است و از اصل kafsa (یو .) یا capsa (لا .) آمده است و یا از ریشه ایی آرامی الاصل به همان معانی ذخیره کردن، حبس، قبض و اخفاء آمده است و مترادف khaps (یو .) capsus (رو .)، kه یfig (آلـ .)، gabbia (ایتـ .) و cage (فر . و انگـ) می باشد. «المنجد فی اللغه العربیه المعاصر» اصل ریشه ی کبس در زبان عربی را از یونانی می شمارد.
ابن منظور، 11/10؛ راغب 390- 391؛ معلوف، 605؛ برومند، 68؛ Brockhaus, 391

ق ب ل

«یا بنی آدم لا یفتننکم الشیطان کما اخرج ابویکم من الجنه ینزع عنهما لباسهما لیریهما سوآتهما انه یراکم هو و قبیله من حیث لا ترونهم انا جعلنا الشیاطین اولیاء للذین لا یومنون». (اعراف، 27)
واژه ی قبایل، جمع قبیله به صورت kabyle به انگـ راه یافته است. این واژه در انگلیسی اسم علم است؛ در اصل به معنای قبیله نیامده است و همیشه با حرف آغازی بزرگ نوشته می شود و بر نام قبایل مناطق کوهستانی مشرق فیلیپین و نیز زبان قبایل مذکور یا قبایل شمال آفریقا دلالت دارد. در زبان فرانسه kabyle به معنای فردی «بربر» و منسوب به منطقه ی kabylie در الجزایر آمده است.
Demy, 634; Porret, 425; Webster, 767; Oxford- Concise oxford, 547.

ق ر ن

اصل قرن، ضمیمه کردن و قرینه ساختن چیزی با چیزی است و آن مفهوم تقارن قرن (شاخ) حیوان گرفته شده است.
کرنای سازی که از «قرن» (= شاخ حیوانات) ساخته می شده و کرنا، کره نای، کارنای، خرنای، خرن سرو، سرون، سروی، نای روئین، سرغین نیز گفته شده و آن را نام های گوناگون دیگر نیز بوده است، نظیر: بوق، شیپور، نفیر، شاخ نفیر، فرمیر. کرنا از پرهیاهو ترین سازهای بادی بوده و برای ابلاغ پیام و نیز ایجاد وحشت در دشمن کاربرد داشته است. نمونه های اولیه آن از شاخ حیوانات درست می شده و نوع کامل آن horn (انگـ .) و ماخوذ از قرن (عر .) است. قس. Corne (فر .): شاخ، استخوان، بوق نفیر، شاخ نفیر (دارای مشتقات فراوان). درباره ی اصل واژه های سرنا، کرنا، قرن، corne و horn نظرات مختلفی ابراز شده است که یکی از آنها که قوی می نماید، ارتباط این ریشه ها با یکدیگر است. از همین ریشه، واژه های cornice (انگـ .) و cornich (فر .) و cornette (فر .) در صنعت و معماری دارای استعمال و ترکیب هستند. واژه های cornice (انگـ .) و cornice (فر.) دوباره از فرانسه و انگلیسی به عربی و فارسی به صورت قرنیز بازگشتند. به معنای جدولی از آجر یا سیمان که در جهت خارجی ایوان و بالای پنجره به شکل پیش آمدگی باریک ساخته می شود. بنای قرنیز دار نیز با ابدال حرف ز، مقرنس گفته و از قرن ها پیش استعمال شده است: فتنه می بارد از این طاق مقرنس برخیز / که به میخانه پناه از همه آفات بریم (حافظ).
ریچارد سون، 157؛ عوض، 371؛ معین، 2957، 2668 و 4296؛ بعلبکی روحی، 561؛ حسابی، 267؛ صارمی، 161، ریشه ی قرن؛ Baumgartner, 202; Barbier, 56

ق ط ر

«سرابیلهم من قطران و تغشی وجوههم النار». (ابراهیم، 50)
قطران در اصل دارای ریشه ای آرامی و عبارت از ماده ای است که در زمان ها و مکان های مختلف به صوّر گوناگون به دست آمده و برای اندودن چیزهای دیگر استفاده می شده است؛ از همین رو، در باره ی اصل این ماده و روش استحصال آن، چند شیوه ذکرگردیده است: عصاره ی پخته شده ی گیاه برنج یا صنوبر، ماده ای سیاه و بدبو که از حرارت دادن روغن چوب به دست می آمده است، ماده ای که از تقطیر نفت خام تهیه می شود،
قیر. در تورات آمده است که حضرت نوح درون و بیرون کشتی خود را به امرخداوند به این ماده اندود تا از نفوذ آب جلوگیری کند. اعراب تن شتران را برای علامت گذاری به قطران می اندوده اند و یا آن را بر بدن شتران گرگین می مالیده اند. قطران در قرن 13م. از عربی و از طریق مصر با لفظ catram به فرانسه ی باستان و سپس با لفظ gotran درقرن 14م. به فرانسه ی میانه وارد گردید. این واژه در برخی متون فرانسه در قرن 14 و 17 م. به ترتیب به صورت gotren و goudran به کار رفت. شکل کنونی آن؛ یعنی goudron از قرن 16م. به بعد در فرانسه قابل مشاهده است. از این ریشه، واژه های goudronneur, goudronner, goudronnage به ترتیب در قرون 15 م. و 18 م. (در مورد واژه ی اول و اخیر) مشتق گردیده و در فرانسه ی امروز وجود دارند. از همین ریشه است واژه های: goudronneux، goudronnier، use/ goudronnerie در فرانسه و نیز واژه های ذیل: alqitrه یn و alqitrه یnado: القطران، قیر، alqitranar: قیر پاشی، قیر اندود کردن، آسفالت کردن، alqitrه یnado: غیر پاش، آسفالت کار در اسپانیولی و اشتغاقات متعدد دیگر در زبان های اروپایی.
نفیسی، 888؛ درالمشرق، 1166؛
Du Chauzaud, 343; La Bible- Traduction de Segond, 14; Dauzat, 369; Picoche, 231; Ramom, 189.

ق ل د

«له مقالید السموات والارض یبسط الرزق لمن یشاء و یقدر انه بکل شیءٍ علیم». (شوری، 12)
مقالید در این آیه: رشته ی اداره و تدبیر، جمع مقلاد، ماخوذ از ریشه ی قلد: دربرگرفتن، بستن، جمع کردن، پیچیدن. اعطاه قلد امره: اختیار خود را به او تفویض و واگذار کرد. قلد خود از ریشه ی کلید (فا .) و دارای هم ریشه های متعدد در عربی مانند قلید (عر .): خزانه و اکلید (عر .) است. کلید فارسی خود ماخوذ از kleioa (یو .) است. واژه های qlida و aqlida به معنای کلید در زبان سریانی نیز دیده می شوند. مفهوم بستن در واژه هایی چون: کلون، کلوند، کلند و کلان (فا.) به معنای قید و چوبی که پشت در نصب کنند و در را بدان بندند، دیده می شود. کلندر (فا.) معنای پیشین و جدا از آن، معنای نوعی پا بند جهت مجرمان را دارا است و مرادف کلیدان است. چنان که کلوند و کلونده (فا.) به معنای نوعی دستبندند.
«اقلید» خود معرب کلید است که از زمان های قدیم به همین معنا در عربی به کار رفته و از طریق زبان فارسی راه خود را به عربی گشوده است. به گفته ی برخی مورخان، تبع با آن که پادشاهی بت پرست و از اهل یمن بود، بنا بر علاقه یا مصالحی، نخستین کسی بود که بر کعبه قفل و کلون نهاد و در شعری که منقول از وی است، با ذکر واژه ی اقلید به این منظور اشاره نمود: «و اقمنا به من الشهر عشراً و جعلنا لبابه اقلیداً» در لاتین نیز خانواده ای بزرگ از واژگان مرتبط با ریشه های claudere، cludere به معنای بستن وجود دارد که از جمله واژه های cl (فر.) clef (فر.) key (انگـ .)، claveau (فر.)، clavier (فر.) و clavecin (فر.) به معانی کلید و صفحه کلید، مشتق از آنند. دو واژه ی اخیر به صورت کلاویه و کلاویسن در معانی آلات مرتبط با موسیقی به فارسی نیز راه یافته اند. این ریشه مشتقات فراوان و دورتر دیگری نیز دارد، نظیر clou (فر= میخ که آلت بستن و اتصال قطعات به یکدیگر است) close (انگـ .= بستن) conclusion (فر. و انگـ= خاتمه دادن، نتیجه گرفتن).
معلوف، 649/1؛ دهخدا، 1632؛ معین، 3021، 3041، 3049؛ حسابی، 301؛ ابن حشام، 20/1و 21؛ ابن ظهیره، 104؛ ازرقی، 250/1
Zammit, 344; Dauzat, 149; Omar, 465; Baumgartner, 173; Ambros, 229; Mamgorn, 252- 253.

پی نوشت ها :

1- دکترای علوم قرآن و حدیث و عضو هیات علمی دانشگاه اراک
نشانی الکترونیکی: amnesh88@gmail.com
• تاریخ دریافت مقاله: 88/6/25
•تاریخ پذیرش مقاله: 88/7/20

منبع: علوم و معارف قرآن کریم شماره 4




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.