فرهنگ اشتقاقی تطبیقی واژگان قرآن ضرورت ها و چالش ها (3)

عربی امروز به صورت اباتی به معنای رئیس کل یا عنوان افتخاری رهبانی و کلیسایی آمده است. Abba (آر. ): پدر. این واژه ابتدا در رسائل پولس رسول
سه‌شنبه، 17 مرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فرهنگ اشتقاقی تطبیقی واژگان قرآن ضرورت ها و چالش ها (3)

 فرهنگ اشتقاقی تطبیقی واژگان قرآن ضرورت ها و چالش ها (3)
 

نویسنده:دکتر ابوالفضل خوش منش (1)



 

گزیده ای از واژگان قرآنی و اشتقاقات آنها

ا ب و

به معنای پدر، با استعمالات فراوان و مختلف در قرآن آمده است.
Abba واژه ی آرامی به معنای پدر که در سه نوبت در انجیل برای استغاثه به درگاه خداوند به کار رفته است. Abbe (فر.) در ادبیات مسیحی: پدر روحانی، مونث آن: abb .abbesse (فر.) هر که جامه ای کلیسایی بر تن کرده باشد. Abb در کلمات abbtis, abbas هم چنین وام واژه از زبان آرامی است که در زمان حضرت مسیح در فلسطین تکلم می شده است. Abbot (انگ.) رئیس راهبان و راهب بزرگ است که در کلیسای غربی به سرپرست کلیسا گفته می شود. Abbtis که در عربی امروز به صورت اباتی به معنای رئیس کل یا عنوان افتخاری رهبانی و کلیسایی آمده است. Abba (آر. ): پدر. این واژه ابتدا در رسائل پولس رسول جهت بیان احساسات فرزند گونه ی یک مسیحی نسبت به خدا (پدر در این آیین) استعمال گردیده و نیز به همین صورت با بسط مفهومی جهت بیان نحوه ی رفتار یک شخصیت مذهبی با مافوق خود با اشراب مفهوم عاطفه و احساس در آن آمده است.
امروزه abbaye (فر.) بر جمعیتی اطلاق می شود که مقام روحانی abb (فر.) عهده دار زعامت آنان باشد و صفت منسوب به آن abbatial (فر.) است. Pape (فر.) رهبر مسیحیان کاتولیک، یا پطریرک نزد قبطیان اورتودوکس و دارای معنای پدر، از همین ریشه است. باب و بابا (عر.) هر دو معرب pape (فر.) به معنای پدر با مفهوم دینی آنند و جمع آن، باباوات و مقام و منصب آن، بابویه معادل papaut است. قرآن کریم نیز ریشه ی ابو را در مفهوم پدر، علاوه بر معانی جسمی، در معانی دینی و معنوی نیز استعمال کرده است. «مله ابیکم ابراهیم» (حج،78).
از بابا در عربی نیز ساخته شده است: بابا الصبی اباه: اذ قال له بابا و بابا ابوه: اذ قال له بابا: هنگامی که پدر یا پسر خطاب به هم لفظ بابا را بر زبان آورده اند؛ و یا این که شخصی به دیگری بگوید: بابی انت و امی. واژه های abbas, abbatis بر لفظ کودکانه ی papa و بخشیدن معنای پدر به واژه ی اخیر اثرگذار بوده است.
ابن منظور، 299/1؛ معین،428/1؛ مصطفوی،7/1؛ دارالمشرق، 60؛ عبدالنور: المنهل، 734؛ حموی، 92؛ گواهی،1
Blachre, 342; Blaise, 34; Chatelain, 6; Gaffiot, 4; Hachette, 3, 6

ا ل ه

فعل اله یاله به معنای پرستیدن است. اله به معنای معبود و خدای تعالی است. مشرکان عرب، گاه این لفظ را از باب استعاره در مورد دیگر معبودان خویش به کار برده اند و جمع آن الهه و مونث آن، لات است. اصل آن به عقیده ی منحرف اقوامی بر می گردد که مفهوم خداوندی را دارای تعدد و جنسیت می پنداشته اند. چنان که در زبان فرانسه Dieu به معنای خدا و Desse به معنای خدای مونث است.
لفظ جلاله «الله» مشتقاتی فراوان در زبان های مختلف سامی نظیر عبری، آرامی سریانی و نیز سبایی دارد که بی تردید ریشه ی آن به دین های کهن آسمانی باز می گردد. پیش از اعراب، بابلیان بودند که او را «ال» Ell می خواندند و به آن می شناختند. گروهی از عربان قدیم شمالی که در صحرای سینا زندگی می کردند و نبطی خوانده می شدند، الله را به نام Hella می خواندند. هرودوت از پرستش «آلیلاه» از سوی نبطیان سخن می گوید.اله در عبری به صورتElohi, Eloah و Eloh m تلفظ می شود و در زبان آرامی به صورت Eloi که خود از Elias و Elihaj آمده است. از ریشه ی مورد بحث، لاهوت (عبر. عر.) به معنای عالم غیب و ذات الهی آمده است. Eloh m مورد اشاره، در واقع اسم عام خداوند و یکی از نام های او در زبان های سامی است، 2570 بار در تورات عبرانیان آمده و گاه نحوه ی استعمال آن در پاره ای از مواضع تورات، مشعر به رجحان استعمال آن از سوی خواننده ی تورات به جای Yahv است.
معروف است که این اسم، در واقع دارای مفهوم جمع است ] گویا به سان اسمی جامع و دارای همان نسبت لفظ جلاله به دیگر اسمایی[ و از همین رو به عقیده ی پدران کلیسایی، این اولین اشاره به مفهوم ثالوث مقدس است. در ترجمه های عربی عهدین منتشره از سوی مسیحیان نیز الله معادل خدا استعمار می شود. این واژه در زبان آرامی به صورت Eloi آمده و خود از Elias و Elihaj مشتق گردیده است. در زبان آکادی نیز با واژه ی Allatu به معنای الهه ی قدیم عرب آمده که احتمال دارد از همان طریق ریشه ی اله با وام واژه های آرامی ‘Iht’ و نبطی ‘Ihtهر دو به معنای الهه و در نهایت با همان لات مرتبط باشد - که یکی از الهه های سه گانه عرب و تمثال فرشتگانی بوده است که به زعم آنان دختران خداوند سبحان بوده اند- و گویا از زبان و فرهنگ گذشته ی بابلیان میان آنان راه یافته است. قدر جامع و مفهوم قابل انتزاع از این اشتقاقات، پیوند و عهد و ارتباط است. از ریشه های بالا «هلّلویا» نزد اعراب مسیحی و هم ریشه های آن: alleluia (فر. و انگ.) و allelujah (انگ..) عبارت از فعل امر به معنای «خدا را تسبیح کنید» است.
مصطفوی، 106/1؛ الکتاب المقدس، 70؛ حسینی، 164؛ طباطبائی، 38/19؛ مشکور، 33/1 32؛ جفری، 125؛ واعظ زاده ی خراسانی و دیگران، 635/2 و 627629؛ قرطبی، 10/17؛ دارالمشرق، 57؛ محمدیان و دیگران؛ 680- 655؛ هاکس،100-93؛ حموی، 87 و 526؛ المصری، 128
Verbum 276/Brepols: ؛61 Mercatante , ؛strong 12

ح م د

محمد، اسم خاص و نام پیامبر عظیم الشان اسلام که در زبان فرانسه به صورت های Muhammad, mohammed و Mahomet و در زبان های اروپایی دیگر نیز به اشکالی قریب به آن آمده است. نام رسول الله (علیه السلام) ابتدا به صورت: mahome و mahom به زبان های اروپایی وارد و گاهی نیز به صورت mahonde استعمال گردید و با تاثیر از تلفظ ترکی آن، به شکل Mehmet به کار رفت. این نام نزد اروپاییان قرون وسطی قرین و به نحوی مرادف نسبت های زننده و ناروا به ساحت آن حضرت بوده است. مستشرقانی که در دوره ی پس از قرون وسطی تا زمان های اخیر، لفظ «محمد» را به درستی در آثار خود استعمال و آوانگاری کرده اند، در اقلیت معدودند، این در حالی است که قرآن کریم به وجود نام رسول اکرم به صورت مکتوب در عهدین تصریح می کند. در انجیل بنا با نام محمد (علیه السلام) به چشم می خورد، چنان که در نسخه های فراوان انجیل که در کتاب خانه ی واتیکان و جز آن محرمانه نگهداری می شوند، به نام رسول الله (علیه السلام) شده است. نام mahom در سال 1080م. در برخی متون فرانسه ی باستان، به دروغ، به معنای بتی آمده که مسلمانان آن را می پرستیده اند. گاه ادعا شده که سازنده ی این بت خود محمد (علیه السلام) بوده است. در زبان مذبور هم چنین mahomie یا mahomeri به معانی مسجد، مذهب پیروان محمد (علیه السلام)، سرزمین آنها و سرزمین کافران آمده است. گفتنی است استعمار و رواج عادی آن در فرهنگ های فرانسوی مختلف تا دهه های اخیر نیز به وضوح دیده می شود. در حال حاضر استفاده از نام های یاد شده، در زبان های اروپایی، زیبنده ی حضرت رسول خاتم(علیه السلام) نمی باشد. نویسنده ی مرتد کتاب «آیات شیطانی» از نام mahonde در کتاب خود استفاده نمود. اصرار بر استعمار Mahomet به جای mohammed تصریح به این اصرار و جایگزین سازی و نیز کاربرد ترکیباتی ساختگی هم چون mahomtan (فر.) mohammedaner (آلـ .) معادل «محمد گرا» و mohammadianisme, mahomtisme (فر.) و muhammadan religion (انگـ .) معادل «محمد گرایی» به جای عنوان «اسلام» از سوی برخی مستشرقان دیده شد. به نظر نادرست آنان، اسلام مبتنی بر ایده ایی از جانشینی و وراثت اقتباس شده. از حواریون عیسی مسیح یا پاپ است که بعدها بسط و ارتقا یافته است، همان گونه که آیین آنان نیز با لقب پیامبرانشان شناخته می شود: christianisme. در سال 1090م. Mahometique (فر. با.) به معنای مسلمان استعمار گردید. نام حضرت به صورت Ahmet و Ahmed نیز در پاره ایی منابع اروپایی آمده است. از ریشه ی حمد، واژه ی Mahmud و Mahmut (با ابدال حرف د به ت) در متون تاریخی فرانسوی یده می شود.
انجیل برنابا، 139؛ دسوقی، 30و69؛ ریچاردسون، 476؛ آربری، 20؛ سعید، 499؛ دیون پورت، 187؛ صمیمی، 165، 237، 369
Hughes, 866-877; Maquet, 337; Demay, 742; D”hauterive, 390; Gheorghiu, 32; Rodonson, 61; Watt, 127; Dinet, 29; Lings, 85; Deedat, 6; Greimas, 354; Sourdel, 561 Et 518; Dermenghem, 5; Larousse- Nouveau Petit Larousse, edition- de1938, p605; Koster, 610.

ش ر ب

«قال هذه ناقه لها شرب و لکم شرب یوم معلوم» (شعراء، 155)
واژه ی شراب در قرون وسطی از عربی به همراه پاره ایی اصطلاحات پزشکی دیگر به صورت sirupus یا siropus به لاتین میانه راه یافت و از آن جا به صورت sirop و Syrup به معنای انواع نوشیدنی، به ترتیب به فرانسه ی باستان و انگلیسی میانه وارد گردید.
از همین ریشه ی لاتین، واژه ی Sirupeux (به معنای هر چه دارای حالت شربت است) و مصدر Siroter (به معنای درمان کردن به وسیله ی شربت) اخذ گردیده است. دو واژه ی اخیر به ترتیب در قرن 18 و 17 م. به زبان فرانسه راه یافتند. در آثار برخی نویسندگان فرانسوی نیز مصدر Siroper به کار رفته است.
واژه ی Sirop امروز در کشور بلژیک به معنای شهدی است که از طریق پختن سیب و گلابی به دست می آید و Siroperie محل انجام این استحصال است. واژه ی Syrupe در انگلیسی معنای فعلی نیز یافته است: به حالت شربت در آوردن و یا چیزی را در شربت قرار دادن، چیزی را با شربت پوشاندن (نظیر پوشش دادن مواد دارویی و درمانی به وسیله ی شربت).
واژه ی Shrub در سال 1747 م. به معنای نوعی شربت به دست آمده از آب پرتقال، لیمو، به لیمو یا دیگر میوه های ترش فرآوری شده در شکر در انگلیسی استعمال پیدا کرد. واژه ی مذبور در آمریکا به معنای نوشیدنی تشکیل شده از تمشک و سرکه است. این واژه معنای فعلی نوشیدن نیز پیدا کرده است و واژه ی Shrubby و Shrubbery نیز مشتق از آنند. واژه ی شربت از عربی به فارسی، فارسی به ترکی و سپس در سال 1603 م. به فرانسه و انگلیسی با واژه ی sherbet به دو معنای اسمی و فعلی نیز راه یافته است. از همین ریشه است. Moucharabieh (فر.) یا moucharaby (فر.) برگرفته از مشربه: پنجره یا بالکن هایی با پوشش چوب های مشبک که در اشکال معماری سرزمین های عربی و عثمانی دیده می شد و در 1846 م. وارد فرانسه گردید. Muscharabie (آلـ .)
Barbier, 102; Rau 310; Robert, Petit Robert, 1234; Oxford On historical principles, 1972, 1987, 2226; Larousse, edition 1989, 1941; Picoche, 694.

ص ر ط

از این ریشه، تنها واژه ی صراط در قرآن به کار رفته است. صراط در زبان عربی و در معاجم مهم عربی به چند صورت ضبط گردیده، چنان که در قرائات قرآنی نیز به جهت تنوعات مربوط به لهجه های قبائل، به چند شکل خوانده شده است، از جمله: سراط و زراط و نیز خواندن با حرف صاد همراه اشمام آن به زاء. این واژه با واژگان فراوانی از زبان های گوناگون قرائت می شود و ارتباط نشان می دهد. المنجد به اصل یونانی آن تصریح می کند، چنان که طبع جدید آن، واژه ی سراط را نیز از ریشه ایی یونانی و به معنای جاده ای تنگ ذکر می کند، هرچند این واژه، پیشتر دارای اصلی لاتین بوده است. این واژه بعدها معنای راه مستقیم را نیز به خود گرفته است. Strata که گاهی به صورت ستراتا یا اسطراط نیز ثبت شده، جاده ی مهمی بوده که از جنوب پالمیر (تدمر) می گذشته و سلسله ایی از نواحی عمده را به هم پیوند می داده است. این جاده در واقع شریان بازرگانی و استراتژیک مهمی بود که توسط فیلارش های عرب وابسته به دولت روم شرقی حفظ می شد، اهمیت دولتی و کشوری آن، زیاد و سبب منازعات متعدد بود. این واژه، همراه دستگاه اداری رومیان به شامات و نواحی اطراف وارد گردید، راه خود را به زبان آرامی گشود و از آنجا به عربی راه یافت. ارتباط مستقیم واژه ی مزبور با street (انگـ .) strasse(الـ .) واضح و مورد تصریح فرهنگ های ریشه شناسی است. Strata (یو.) خود ماخوذ از strataria (لا .): طریق و راه اصلی و نیز از فعل sternere (لا .): گستردن و همواره کردن است. چنان که معانی امتداد دادن و کشیدن را در واژه ی stratum نیز می بینیم. واژه ی صراط با واژه ی sirati از عربی وارد زبان سواحلی نیز شده است. Stratura و stratus مقلوب حروف صرط را در واژگان متعدد دیگر میتوان دید، از جمله: recht (الـ .) و rect (فر .)، right( انگـ .)، droit (فر .)، dercho (اسپـ): راست، ماخوذ از rectus (لا .) و نیز rst (پهـ)، راست، درست (فا.). road(انگـ.) و ro’te (فر.) نیز هر دو به معنای راه و جاده اند. چنان که می بینید، در پاره ای از ریشه ها حرف d افزوده شده است. واژه ی درست در فارسی میانه زردشتی st (y) drw و در ایران باستان drowista می باشد که واژه ی اخیر، خود متشکل از دو جزء می باشد: 1- druw که در اصل druwa به معنای سالم است و 2- ista که از صفت مطلق صفت عالی می ساخته است، همان گونه که امروز، همین پسوند در انگلیسی با همین کارایی و معنا وجود دارد. واژه ی درشت در فارسی دری از درست در فارسی میانه ی زردشتی st (y) drw و آن، خود از drust پهلوی اشکانی گرفته شده است. drust در پهلوی اشکانی به معنای درست است و drust در فارسی میانه ی زردشتی، به معنای درشت.
عکبری، 8/1؛ ابن منظور، 210/5 و 217؛ معین، 1651؛ معلوف، 330 و 422؛ جعفری، 290؛ لوسکایا، 217 و 381؛ دارالمشرق، 663 و 829؛ مختارعمر،11/1 و 12؛ کلبی، 47/1؛
Oxford On historical Principles, 466

ص ف ر

از این ریشه واژه هایی چون اصفر و صفر و ... در قرآن کریم با دلالت بر رنگ زرد به کار رفته اند. Safflower (انگـ .) ماخوذ از اصفر (عر.) و از طریق ایتالیایی باستان و فرانسه ی میانه به انگلیسی وارد شده است. zaffrole saffiore (ایتـ .با. ) affleur/safleur (فر. می.)
همچنین از ریشه ی صفر (عر.): مثل زرد و واژه ی safre (اکسید کبالت یا مخلوطی از اکسید کبالت و سیلیکا که برای رنگ آمیزی شیشه آلات به کار می رود) در قرن 12 م. وارد فرانسه و زبان های دیگر شده است: zaffer/zaffre (انگـ .)، safre (فر. با.)، zaffera (ایتـ .)
اعراب، شخص تهی دست را صفرالید می خواندند، چنان که وجه تسمیه ی ماه صفر نیز مسافرت اهل مکه در آن و خالی شدن شهر از سکنه به دلیل منازعات قبایل در این ماه بوده که به بی چیزی و تهی دستی قبایل غارت شده منتهی می شده است. شکل ظاهری صفر در نگارش اروپایی (0) نیز بیان گر معنای تهی و خالی بودن آن است. اعراب، صفر را از هندیان آموختند که آنان نیز علامت مزبور را نشانه ی خالی بودن می دانستند و آن را sunya (سنـ) می نامیدند. اعراب نیز آن را «الصفر» (توخالی) نامیدند.
واژه ی zro (فر. انگلـ .) از zero (ایتـ .) که خود ادغام شده zefir می باشد، از صفر (عر.) وام گرفته شده است. zero که در 845 م. به فرانسه وارد گردید، تا 1512 م. به معنای انسان تهی و بی مقدار بود.
واژه ی chiffre (فر .): عدد، مبلغ رمز و... در قرن 13 م. به صورت cifre (zero) به فرانسه وارد گردید. این واژه در لاتین میانه به صورت cifra (ایتـ.) ماخوذ از صفر (عر.) بود.
معین، 1738 و 2153؛ برومند، 68؛ معلوف، 299 و 427
Rey, 411; Baumgartner, 847; Goelzer, 733; Bloch, 129; Picoche, 630

پی نوشت ها :

1- دکترای علوم قرآن و حدیث و عضو هیات علمی دانشگاه اراک
نشانی الکترونیکی: amnesh88@gmail.com
• تاریخ دریافت مقاله: 88/6/25
•تاریخ پذیرش مقاله: 88/7/20

منبع: علوم و معارف قرآن کریم شماره 4




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.