فرهنگ اشتقاقی تطبیقی واژگان قرآن ضرورت ها و چالش ها (2)

واژگانی که در این مقاله بررسی شده اند، به دو دسته ی عمده ی عربی و غیر عربی تقسیم می شوند و وجود همیشگی یا قرابت لفظی بین
سه‌شنبه، 17 مرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فرهنگ اشتقاقی تطبیقی واژگان قرآن ضرورت ها و چالش ها (2)

 فرهنگ اشتقاقی تطبیقی واژگان قرآن    ضرورت ها و چالش ها (2)
 

نویسنده: دکتر ابوالفضل خوش منش(1)



 

مروری بر برخی اسباب پیدایی واژگان هم ریشه

واژگانی که در این مقاله بررسی شده اند، به دو دسته ی عمده ی عربی و غیر عربی تقسیم می شوند و وجود همیشگی یا قرابت لفظی بین این واژه ها معلول عللی متعدد است که ما دو علت عمده برایش ذکر می کنیم:

الف تاریخچه ی تدوین زبان عربی

فرهنگ عربی اصالتاً شفاهی به شمار می رود که از آغاز ظهور اسلام به عربی مکتوب تبدیل شده است. تقدم فرهنگ شفاهی بر کتبی تقریباً در مورد همه ی زبان ها وجود دارد، اما در مورد زبان عربی شرایط، از جهتی تفاوت دارد. ظهور قرآن، زبان عربی را از کشاکش اختلاف لهجه های قبایلی اعراب درآورد و آن را خط مقدم جبهه ی ارتباط با تمامی ملل متمدن آن روز و محمل و معرضی جهت عرضه ی آخرین کتاب آسمانی، مستقیماً به زبان خداوند قرار داد. تمایز زبان عربی با دیگر زبان ها این است که با شتابی خاص وارد «مرحله ای علمی» گردید، به این معنا که دانشمندان مسلمان و بیشتر غیر عرب ها، برای آن، دستور زبان، فرهنگ لغت و شیوه ای فراگیر، روشمند و منظم تدوین نمودند. قرآن مجید، زبان قومی« جاهل» را به زبان علمی تبدیل نمود؛ یعنی از مرحله ی تشتد، در مرحله ای وارد شده که به شیوه ی علمی، قابل تعلیم و تعلم بود: (نک: الباقوری، 59- 53 و 33- 26 و 16- 1؛ الجابری، 81؛ جرجی زیدان، 36- 34). سرعت عمل یاد شده، موجب شد که فرهنگ نویسان و دستور نویسان زبان عربی به سخن گویندگان این زبان، مخصوصاً بادیه نشینان، بسیار توجه کنند و هر چه در هر جا می شنوند، ثبت و ضبط نمایند. روشن است که این امر موجب ثبت مفرداتی فراوان گردید که نزد قبایل گوناگون به صور مختلف تلفظ می شد. این اختلاف در لفظ پس از گردآوری مفردات، با اختلافاتی در معانی ریشه ها را نیز سبب گردید. به این موضوع در صفحات آتی ذیل عنوان « تصحیف، قلب و ابدال» با تفصیلی بیشتر پرداخته شده است.

ب ارتباط زبان های سامی و هند و اروپایی

این موضوع در درجه ی نخست به جای آن که یکی از مبانی کار باشد، یکی از دشواری های پیش رو است. دکتر «مشکور» ضمن سخن از دشواری های چنین راهی می نویسد: پس از انتشار«فرهنگ هزوارشهای پهلوی» به فکر تالیف «فرهنگ بزرگ تطبیقی عربی با زبان های سامی» افتادند تا در ضمن آن، واژه های ایرانی را که از طریق زبان های سامی به عربی راه یافته است، مشخص کنند. این کار تازه را کسی پیش از من نکرده بود. کاری بود بسیار دشوار با منابعی بسیار اندک. (مشهود، 9/1)
دکتر آذرتاش آذرنوش در دو کتاب «تبیین راه های نفوذ فارسی در فرهنگ و زبان عرب جاهلی همراه با واژه های فارسی در شعر جاهلی» و «چالش میان فارسی و عربی»، از نحوه و تاریخ ارتباط دو زبان فارسی و تازی و مشکلات آن چنین می گوید: «برنامه ی ما پژوهش در دو زمینه بود: 1.کلمات فارسی در شعر جاهلی؛ 2.آثار و نشانه های ایرانی در آنها؛ اما پس از مدتی کوشش و جستجو، موضوع دوم را به کلی فرو نهادیم و از آن کار به نگارش دو سه مقاله بسنده کردیم. پژوهش در این باب، دیر زمانی ادامه یافت و حتی پای نگارنده را به انگلستان و کلاس درس آرامی نیز کشانید. اما به رغم فیش های بی شمار، دشواری ها و ابهام های فراوان، کار ما را متوقف ساخت و از آن همه جز دو سه مقاله و گزارش، چیزی حاصل نشد. در کاری از این دست، پای پژوهنده پیوسته بر لب لغزشگاه قرار دارد، منابع نامطمئن است، تحقیقات جدید و فرهنگ های قدیم نقص دارند، کلمات گاه از فارسی به زبان های دیگر رفته سپس به عربی باز آمده اند. بسیاری از کلمات را دانشمندان کهن، فارسی پنداشته اند، اما ریشه های بیگانه ی آنها آشکار است. برخی دیگر از زبان های بیگانه به فارسی رفته و از آنجا به عربی راه یافته اند، برای برخی دیگر از کلمات ریشه ای در هیچ زبانی یافت نمی شود. برخی از کلمات هم ر زبان های کهن ایرانی ریشه دارند و هم در زبان های کهن سامی». (آذرنوش، راه های نفوذ فارسی در فرهنگ و زبان عرب جاهلی، 12- 10)
پس از ذکر این اشارات به دشواری ها، می توان شواهدی را در باب ارتباط زبان های«سامی» و «هندو اروپایی» یاد کرد. قرب جوار ناطقان به دو گروه زبان مذبور، تبادلات و تعاملاتی را میان آنان سبب گردید که بر زبان آنان نیز لامحاله تاثیری انکار ناپذیر باقی نهاد. مثلاً، هخامنشیان، پس از فتح بین النهرین، زبان آرامی را به عنوان زبان اداری پذیرفتند و آن را در تمام امپراتوری پهناور خود که ده برابر ایران کنونی بود، گسترش دادند هم اکنون،
کتیبه ها و نبشته های آرامی متعددی از نواحی آسیای صغیر و حجاز و مصر پیدا شده که متعلق به آن عهدند. پس از سقوط هخامنشیان، آرامی به هستی خود ادامه داد، اما تدریجاً از شمار کسانی که بر آن تسلط داشتند، کاسته شد و از اوایل نیمه ی صده ی سوم پیش از میلاد، کاتبان، هر گاه از نوشتن به آرامی در می ماندند، جمله یا کلمه ای را از زبان محلی نظیر: پهلوی، اشکانی، فارسی میانه، سدغی و خارزمی در جای آن می نهادند. (ابوالقاسمی، 31) بستگی سیاسی و تجاری اعراب بیش از اسلام و ایرانیان، هزار و دویست سال پایید و حتی ارتباط اعراب و هندیان توسط ساکنان و دریانوردان ایرانی میسر گردید. این ارتباط از سوی شمال تا اروپا و امپراطوری روم امتداد یافت و بر جنبه های مختلف زندگی اقوام این خطه های وسیع از جمله زبان آنان اثر گذاشت و تداخل بیشتر شماری از واژه های سامی و هند و اروپایی را سبب گردید. (نک: بهار، 25/1 و روستایا، 67 و 68) قرن ها بعد، در عهد ساسانیان، نویسندگان عرب میان دیوانیان ساسانی حضور یافتند و امور دیوانی و مالیاتی مربوط به سرزمین های عربی مانند «حیره» را بر عهده گرفتند.گروهی از مردم سرزمین اخیر، فارسی آموختند و از کتاب های ادبی و تاریخی پهلوی بهره بردند. داستان های رستم و اسفندیار و پادشاهان پارس، توسط «نضربن حارث» از حیره به حجاز منتقل شد. وارثان تمدن «حیره»، بسیاری از کتب پهلوی را که اغلب آنها تاریخی است، به عربی ترجمه کردند. در کتاب های بزرگ تاریخی مانند « تاریخ طبری و مروج الذهب مسعودی»، دقیق ترین بخش ها همانا بخش مربوط به ایران و حیره و احیاناً تاریخ غسانیان است. تاریخ بنی غسان نیز بی تردید، به کمک آثار ایرانی و یا متاثر از ایران به سبب همان ارتباط موجود تکامل یافته است. (آذر نوش، همان، 23) جاحظ در «الویان و التبیین» از آمدن گروهی از فارسیان به مدینه و انس اهل مدینه با واژگانان آنان سخن می گوید. چنان که آنان بطیخ یا خربزه را «الخربز»، السمیط به معنای ردیف آجر چیده شده را «الرزدق» (معرب رسته) و المصوص به معنای گوشت در سرکه ی پخته شده را «المزور» و شطرنج را «الاشترنج» نامیدند. جاحظ سپس می افزاید: این موضوع در لغت اهل بصره دارای شباهتی افزون است؛ زیرا بصریان در دورترین بلاد عرب و نزدیک ترین نقاط به سرزمین پارسیان سکنی گزیدند و شماری از واژگان فارسی وارد زبان آنان گردید. (جاحظ، 19). واژه های ایرانی از دوران باستان در زبان های بین النهرین و قفقاز و هندوستان و ترکستان شرقی و آسیای میانه و آسیای کوچک نفوذ کردند و در دهه های اخیر لایه های مشخصی از لغات ایرانی در زبان های عیلامی، اکدی، آرامی، عربی، ارمنی و گرجی کشف گردید. (ارانسکی؛ 24)
ثعالبی در «فقه اللغه» فصلی را به اسماعی اختصاص داده که فارسی بودند آنها فراموش شده و عربیت آنها مبنا قرار گرفته است. وی آن گاه به ذکر صد و پنجاه اسم از این نوع (بنا بر رای خود) می پردازد. (سیوطی، 23/1) فارسی گرایی بین خود دیوان سالاران عرب پدید آمد و سلطه ی خلفای عرب بر سرزمین های اسلامی در پی گذر از صافی وزرایی کاردان و یا دانشمندان ایرانی میسر می گردد. (نک: معهدالانماء العربی، التکوین التاریخی للامه العربیه، 56 و 90 و اقبال آشتیانی، 1) چنان که اشاره شد، در پیدایی واژگان هم ریشه، سه عامل تاثیری قابل ملاحظه داشتند که ما اجمالاً آنها را مرور می کنیم.

ابدال، تصحیف و قلب

الف. ابدال

ابدال، عبارت از قرار دادن حرفی به جای حرفی دیگر در واژه، اغلب قریب به حرف نخست برای مقصودی چون ثقل و سنگینی در ادا است. وقوع ابدال در واژه ها که اغلب از راه کثرت استعمال صورت گرفته، بر حسب شرایط مختلف انسانی، جغرافیایی، تاریخی متفاوت است. هر زبان و منطقه و مردمی، نظام زبانی خاص خود را که در ترکیب حروف آن زبان حکمرانی می کند، دارا است. تسهیل و تخفیف در ادا نیز تابع همان شرایط و نظامی می باشد. ممکن است ابدال حرفی به حرف دیگر در زبانی و یا زمانی تسهیل کننده باشد، اما در زبان و زمانی دیگر نه. مثلاً نزد مردم اعراب قاف به گاف و نزد مردم لبنان قاف به حمزه و نزد مصریان جیم به گاف ابدال می شود. «ابن فارس» در «فقه اللغه» به ذکر مثال هایی از ابدال، از جمله این آیه ی قرآن می پردازد: «فاوحینا الی موسی ان اضرب بعصاک البحر فانفلق فکانه کل فرق کالطود العظیم» (شعراء، 63) و می گوید لام و راء [ به سبب تقارب مخرج] دو حرف متعاقبند که به جای یک دیگر آمده اند؛ یعنی بر حسب قاعده، باید بخش دوم آیه، به صورت «فانفلق فکانه کل فلق کالطود العظیم» می آمد. چنان که به روشنی می بینید که خداوند متعال در سوره ی بقره، برای شکافته شدن آب در همان داستان موسی، فعل «فرق» را به کاربرده است. «واذ فرقنا بکم البحر فانجیناکم و اغرقنا ال فرعون و انتم تنظرون» (بقره، 50). ترکیبی از قلب و ابدال را هم چنان در استعمال ریشه های قفل، غفل و غلف در ضمن آیات مربوط به قلب می بینیم: «افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها» (محمد، 24)، «و اصبر نفسک مع الذین یدعون ربهم بلغداه والعشی یریدون وجهه ولا تعد عیناک عنهم ترید زینه الحیاه الدنیا ولا تطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتبع هواه و کان امره فرطا». (کهف، 28)، «و قالوا قلوبنا غلف بل لعنهم علی بکفرهم فقلیلا ما یومنون».
(بقره،88) کاربرد واژه هایی چون «مصیطر» به جای «مسیطر»، «بصطهً» به جای «بسطهً» و نیز تبدیل ریشه های «قتر» به «قدر» در آیات 37 روم و 7 طلاق از همین باب است که تعلیل و تحلیل نحوه ی وقوع آن در حوصله ی سخن نمی گنجد. سیوطی از ابوحیان در شرح تسهیل نقل می کند که کم تر حرفی را می یابی که در آن ابدال، هرچند به صورت نادر، روی نداده باشد. وی برای نمونه از کتاب «فقه اللغه» ابن فارس نقل می کند که واژه ی قسطاس به شش نحو ضبط شده است: قََُسطاس، قِسطاس، قِصطاس، قُستاط، قِسّاط، قُسّاط. وی هم چنین در اشاره به برخی از کلمات عامه، حرفی از آن ها را در گویش های خود تغییر داده، می نویسد: اصل شموص (به معنای چموش)، شموس است و اصل سنجه (به معنای ترازو) صنجه و اصل سندوق، صندوق است (سیوطی، 315/1). روشن است هنگامی که این مثال ساده، زمینه و وسعتی چون شبه جزیره ی آن روز و تنوع قبایل آن را می یابد، تشابهات پدیده آمده بسیار بیشتر می شود، چنان که گسترش فتوحات از بالکان تا مرز آفریقا و از کرانه های مدیترانه تا آن سوی هند، بر این تنوع می افزاید. علامه این منظور، در لابه لای ابحاث خود در «لسان العرب» به مناسبت، متعرض موضوعاتی از این دست می شود؛ از جمله وی نقل می کند: اصل ابدال در حروف در مورد حروفی است که در مخارج آنها تقارب وجود دارد، نظیر: دال و طاء و تاء و ظاء، ذال و ثاء، هاءو همزه، میم و نون و برخی موارد دیگر. (ابن منظور؛ 46/3) سیوطی می گوید: حروفی که در آنها بدل وجود دارد، 10 حرف است که در 5 حرف آنها ابدال کم تر و در 5 حرف دیگر بیشتر است. این دو دسته به ترتیب عبارت اند ار: کاف جیم ، قاف، باء، فاء، سین، شین، عین، لام، زاء، ی. (سیوطی، 460/1 و 273)
حروف عربی را می توان، براساس قابلیتشان در ابدال، چنین ترتیب داد:
1. ع ء ه ی ح خ غ ق ک. ل ر ن. ض ط د ت. ج ش ث س ص ز ظ ذ. ف ب و م. (زیدان، 60) (2) چنین حالتی منحصر به زبان عربی نیست. امروزه در فرهنگ های معتبر زبان های گوناگون، ضبط گوناگون الفاظ متعدد را فراوان می توان یافت. اختلاف ضبط یک واژه در بسیاری موارد بدون اختلاف در معنا و در مواردی با اختلافی اندک است. سیوطی مثال هایی را از «جمهره اللغه»، نظیر افعال خنّ، غنّ، انّ، رنّ؛ و از «ابن سکیت» درباره ی دو فعل قبض و قبص و نیز از ابی عمرو در مورد صاغ و ساغ نقل می کند. او به اختلافات ظریفی که از این تفاوت های ظریف حاصل می گردد، اشاره می کند. (سیوطی، المزهر، 51/1) چنان که جرجی زیدان، الفاظ دارای تقارب لفظی و معنایی را که براساس «دو ناموس پراعتبار قلب و ابدال» پدید می آیند، تنوعات واژه ای واحد می شمارد و در این باب، مثال های متعددی را می آورد، نظیر: نشا و نتا، برتک و برشک، ابثعر و ابذعر و ابثار؛ بث و بس؛ لحس و لهس و لعس؛ کسر و قصر؛ همج و هبش؛ هفت و خفض و هبط و غمط وغمض. آنچه در بین دیدگاه های جرجی زیدان، جالب تر از دیگر بخش هاست، ذکر علت وقوع ابدال و نیز ذکر سیر معنا همراه با لفظ در ابدال است. او وقوع ابدال را معلول علل زیر می داند:
1. بازتابی طبیعی از حالت اندام های تکلم؛
2. حفظ تنوعات پدیدآمده در طول تاریخ یک زبان؛
3. فقر زبان ها در دوره های نخست و نبود واژه های فراوان که این امر به تغییر و تنویع یک واژه برای معانی گوناگون منجر گردیده است؛ وی درباره ی موضوع دیگر یعنی سیر معنا همراه با لفظ در ابدال نیز مثال هایی گویا می آورد، از جمله می گوید: در میان مصریان، از طریق ابدال، سه لفظ از واژه ی «ثقیل» پدید آمده است که هر یک از این سه با تقسیم های دیگر تفاوت دارد، چنان که: «ثقیل» همان سنگین است که درباره ی اشیا به کار برده می شود؛ «سقیل» به معنای کسی است که دارای ثقل روانی است و «تقیل» نیز به معنای کسی است که دارای متانت روحی و عقلی است. (زیدان، 65) این سخن بسیار حائز اهمیت است و توجه به آن، گاه تعامل با واژگان و اشتقاقات قرآنی، لازم؛ زیرا اگر دو واژه ی قرآنی به سبب ابدال یا مانند آن، مشتقات اصلی واحد شمرده می شوند، به این معنا نیست که آن ها تفاوت ندارند یا تفاوتشان تصادفی است، بلکه برعکس در قرآن که هر چیزش به مقدار و براساس حکمتی است، هر اندازه الفاظش تفاوت می یابند، معنا نیز پا به پای آن تفاوت سیر می کند.
زیدان هم چنین با ذکر مثال های دیگری، ابدال را، در هر زمان و زبانی، جاری و مساری می شمارد. (زیدان، 60و 65)

ب. قلب

قلب، عبارت از وارانه کردن ترتیب حروف یک واژه است. قلب و ابدال همان گونه که از علل پدید آمدن واژه های همسان و گوناگونند، خود معلول عللی گوناگون، از جمله عوامل جغرافیایی و فرهنگی هستند. (Radson, 13). در زبان فارسی میان مردم تحصیل ناکرده، واژه هایی چون عسک، قلُف، مردسه، تاسکی و مانند آن را به جای ضبط صحیح آنها؛ یعنی عکس، قفل، مدرسه و تاکسی می بینیم. واژه ی فرانسوی moustique به معنای پشه در زبان آلمانی به صورت moskito می آید که علاوه بر تغییر و حذف برخی مصوّت ها و تبدیل صامت به مشابه خود، جای دو صامت غیر مشابه نیز در آن با هم عوض می شود. از این نمونه در زبان های مختلف می توان صدها مثال آورد.

ج. تصحیف

اصل تصحیف، آن است که شخص واژه ای را به جای استماع از استاد یا رجال و اهل لغت، از راه قرائت خود از متن، اخذ کند. سپس آن را طبق نظر خود اصلاح نماید؛ (جابری، 86) این مطلب نه فقط در مورد مردم عادی، بلکه درباره ی گروهی از ائمه لغت و حدیث صادق است. سیوطی در المزهر بخشی قابل توجهی را به این موضوع اختصاص می دهد و از کتب و اقوال بزرگان در این زمینه، اقوال مستند و متعدد آورده است. (سیوطی، 353/2)

پی نوشت ها :

1- دکترای علوم قرآن و حدیث و عضو هیات علمی دانشگاه اراک
نشانی الکترونیکی: amnesh88@gmail.com
• تاریخ دریافت مقاله: 88/6/25
•تاریخ پذیرش مقاله: 88/7/20
2- وی در بخش های مختلف کتاب خود هنگام بحث از ابدال مثال های سودمند و فراوانی را از زبان عربی و دیگر زبانهای جهان ارائه می دهد.

منبع: علوم و معارف قرآن کریم شماره 4




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.