چکیده:
تفسیر و تأویل نصّ قرآن کریم در ادوار گوناگون اسلامی همواره دچار چالشهای فراوانی بوده است و چه فراوان علومی تکوین یافتند تا بتوانند نصّ این کتاب مقدس را تفسیر کرده و معانی نهفته و مقاصد عالیهی آن را شکافته و آن را در زمینههای گوناگون اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و عبادی به کار گیرند. بدون شک این معانی از زبان قوم عرب بیان گردید: بیانی که در خود، واژههایی از ملل مختلف داشت. واژههای غیر عربی که مفسرین و علماء فقه اللغة را بر آن داشت در ارتباط با آن به کنکاش بپردازند. این مقاله ضمن بررسی اجمالی به ورود واژههای فارسی، رومی، نبطی، قبطی، بربری و حبشی به متن قرآن نقد مختصری به نظریه طبری مبنی بر ردّ وجود الفاظ بیگانه در قرآن کریم و تأکید او بر عربی بودن تمامی قرآن دارد.کلید واژه:
قرآن کریم، تفسیر، دخیل، معرّب، طبری، زبان.مقدمه:
اگر بپذیریم که میان متن و واقعیت و به عبارتی دیگر میان متن و زمینههای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی موجود در قبل، بعد و هنگام شکل گیری آن که به طور خاص در زبان متن و صاحب آن شکل مییابد رابطه و پیوندی وجود دارد، باید پذیرفت که هیچ متن زبانی که آیینهی زبان و فرهنگ مولّد آن اثر و مخاطبانشان است در خلأ زمانی و مکانی شکل نمیگیرد. قرآن کریم هم که متنی زبانی است از این اصل مستثنی نیست، چرا که قرآن از یک سو فعّالانه در بازتاب واقعیّات زمانهاش ایفای نقش کرده و عناصر منفی را کنار میگذارد و در عین حال بر واقعیت پیرامون خود قویا اثر میگذارد. قرآن کریم به زبان مردم جزیرة العرب نازل شد. زبانی که از واژههای ملل مجاور و اقوام مختلف خالی نبود و حتی قدیمیترین اشعار عرب نیز گویای این مسئله هستند. انعکاس زبانهای بیگانهی غیر عربی در قرآن نیز یکی از مباحثی بود که همواره علماء فقه اللّغة، مفسِّران و برخی از صحابه و تابعین دربارهی آن اظهار نظر کردهاند. به نحوی که این مسئله در زبان شناسی عرب مبحثی را تحت عنوان واژههای "معرّب" و "دخیل" به وجود آورد و در فرهنگهای کهن عرب اشاره به این مباحث امری مرسوم گشت.چگونگی نفوذ الفاظ دخیل در زبان عربی (زبان قرآن کریم):
واکنش زبان شناسان، مفسِّران و ... در قبال واژههای غیر عربی وارد شده در قرآن کریم گوناگون بوده است. امّا ضروری به نظر میرسد پیش از ورود به این بحث اشاراتی به علل ورود این واژهها و انعکاس آن در اشعار جاهلی و قرآن کریم داشته باشیم.
روابط تاریخی ایرانیان و عرب از قرن ششم پیش از میلاد و از دورهی هخامنشی آغاز میگردد. داریوش اوّل عربستان را جزء ممالک خود قرار داد و موّرخان قدیم یونان از وجود دستههایی از اعراب در اردوی کورش اوّل و دوّم خبر دادهاند(1). هرودوت موّرخ بزرگ یونانی از کمک اعراب به لشکر ایران در آب رسانی در گذر از خاک عربستان به سوی مصر و بستن پیمان نامه با اعراب سخن گفته و از اعطاء هدیه و خراج اعراب به هخامنشیان خبر داده است(2).
در دورهی ساسانیان نیز ما مراکزی را مییابیم که پل نفوذ امپراتوری ساسانی و امپراتوری روم بوده است. حیره و غسّان از جملهی این مراکز هستند که مدّتهای مدیدی خط فاصل و هماهنگ کننده نفوذ دو امپراتوری به جزیرة العرب بود. مرکزیّت یمن در شاهراههای تجاری چین، هند، فلسطین، شام و روم، حمایت روم از حبشه در تصرّف یمن و تلاش انوشیروان در کوتاه کردن دست روم از این مرکز، نشان از اهمیت فوق العاده این نواحی و ارزش سوق الجیشی آنها در انتقال الفاظ و واژههای ملل مختلف به جزیرة العرب دارد. از دیگر این مراکز میتوان به بندر ایران مزون در عصر ساسانی در سواحل غربی اقیانوس هند در عمان اشاره کرد که در مسیر شاهراه تجاری به سوی فلسطین و شام و داخل روم بود که از راه دریا به عدن جنوب یمن میرسید، گفته شده است این راه از آغاز در دست شترداران عرب بود که بعدها به دست شترداران بازرگان قریش مکّه درآمد. بنابراین بازرگانان عرب و ملل مجاور از هند، چین، حبشه، ایران و روم و ... علاوه بر حمل کالا به همراه خود زبان و فرهنگ بومی خویش را همراه مقاصد بازرگانی به طورآگاهانه یا ناآگاهانه عرضه میکردند و همانطور که در دورههای بعد اسلامی بازرگانان از عوامل اصلی رواج اسلام در هند و چین بودند در پیش از اسلام نیز همین تجّار بودند که توانستند بسیاری از واژههای بیگانه را وارد زبان عربی و به دنبال آن وارد قرآن نمایند. قرآن کریم به سفرهای بازرگانان عرب اشاره دارد و میگوید "برای انس و الفت قریش الفتی که در سفرهای تابستان و زمستان برقرار بماند"(3).
شواهدی وجود دارد که در صدر اسلام و اندکی پیش از آن برخی اعراب با زبانهای غیر عربی آشنایی داشتند، شاعرانی چون "عدی بن زید عبادی"، "لقیط بن یعمر الأیادی" و برخی از کسانی که کتب دینی را قرائت میکردند و کسانی چون "ورقة بن نوفل"، "سوید بن صامت" که قصص پیامبران و اساطیر آنها را مینوشتند، و کاتبان پیامبر، کسانی که برای پادشاهان از سوی پیامبر نامه مینوشتند و یا رسائل آنها را از زبانهای فارسی، رومی، قبطی، حبشی و... ترجمه میکردند از جملهی این افراد هستند. جاحظ نیز از مهاجرت قدیم الایام ایرانیان به یثرب و رواج کلمات فارسی در آنجا خبر میدهد(4) و برخی از مورخان از آشنایی اعراب با برخی اعیاد مشهور ایران پرده بر میدارند. و همهی این شواهد نشان از رابطهی ملل مجاور با عرب یعنی زبان ملل بیگانه با زبان عربی دارد. البته این نکته را نباید از نظر دور داشت که زبان عربی از زبان آرامی و سایر زبانهای سامی که هم خانوادهی عربی هستند بیشتر از زبانهای لاتینی تأثیر پذیرفت. بنابراین ورود واژههای غیر عربی در قرآن کریم امری غریب نیست، هرچند عدهای در صدر اسلام و دورههای نخستین تلاش میکردند با توجیهاتی که امروزه از نظر علم زبانشناسی مردود است این مسأله را برای خود حل کنند. و به همین دلیل واکنشهای متفاوتی در این ارتباط انجام میشد که به برخی از آنها سیوطی اشاره کرده است. سیوطی میگوید: پیشوایان و بزرگان علوم در مورد وجوب معرّب در قرآن کریم اختلاف نظر دارند. اکثر آنها بعلاوه امام شافعی، ابن جریر، ابو عبیده، قاضی ابوبکر و ابن فارس بر این باورند که در قرآن معرّب وجود ندارد چرا که آن (قرآناَ عربیا) است. ابو عبیده گوید: خداوند قرآن کریم را به زبان عربی مبین نازل کرده است. اگر کسی تصوّر کند که در آن غیر عربی است حرف خدا را انکار کرده است. ابن فارس گوید: اگر غیر از عربی در قرآن بود متوهم میپنداشت که علّت عاجز بودن عرب از آوردن مثل آن، ورود زبانهایی در قرآن است که عرب آنها را نمیشناخت و این باعث توهم در معجزهی قرآن بود. ابن جریر میگوید: آنچه را که از ابن عباس در تفسیر آیات قرآن مبنی بر ورود الفاظ فارسی، حبشی، نبطی آمده است این است که توارد زبانها در قرآن متّفقا صورت گرفته و عرب و فارس و حبشی با یک لفظ از آن سخن گفته است. برخی میگویند: عرب عاربه به خاطر داشتن سفرهای گوناگون زبانشان دچار آمیختگی شده است و این آمیختگی جای فصاحت را گرفته است و نزول قرآن بر این اساس و این زبان آمیخته بوده است. عدهای میگویند: همهی این الفاظ عربی صرف و خالصند و زبان عربی زبان وسیعی است و این وسعت باعث شده که عدهای همچون ابن عباس بر آن اشراف نداشته باشند.شافعی در کتاب (الرسالة) میگوید: که جز پیامبر (ص) کسی بر زبان اشراف ندارد. ابو المعانی شیدلة میگوید: این الفاظ معرّب در زبان عرب وجود داشته است چون زبان عرب وسیعترین و پرشمارترین الفاظ را دارد، جایز نیست که بگوییم اصل این الفاظ عربی نیست(5). در برابر این افراد که تلاش دارند الفاظ معرّب و دخیل را به کلی از قرآن انکار کنند، عدهای با استناد به قول همهی نحویان مبنی بر اعجمی بودن الفاظ قرآنیی نظیر "ابراهیم" در مبحث غیر منصرف بر این باورند که وجود کلماتی معرّب و دخیل در قرآن کریم، قرآن را از عربی بودن خارج نمیسازد(6).
جز اینکه در قرآن (به خاطر جامع بودنش) وجود دارد. و یا اینکه حکمت وجود این الفاظ این است که قرآن، علوم اولین و آخرین است، و هر چیزی را در بر میگیرد و در آن به انواع زبانها اشاره میگردد. عدهای نیز گفتهاند همانگونه که پیامبر بر همهی ملتها نازل شده است قرآن نیز برای همهی ملتها نازل شده و به همین علت در آن الفاظ غیر عربی است. سیوطی، ابن جریر، جوالیقی و ابن جوزی نظری را مطرح کردهاند که به زبانشناسی امروز نزدیکتر است و آن اینکه اصول این کلمات غیر عربی است اما با ورود به زبان عربی معرّب گشتهاند(7).
سیوطی مشهورترین دانشمندی است که معرّبات قرآنی را مورد بحث قرار داده است. او ضمن اختصاص دادن بابی در کتاب "الاتقان" به بحث معرّبات قرآنی، در کتاب "المهذّب فی ما وقع فی القرآن من المعرّب" الفاظ معرّب قرآنی را با نقل قول از علماء فقه اللغة به ترتیب حروف ابجدی مورد بحث قرار داده است. برای شناخت معرّبات قرآنی منابع معتبر و متعددی وجود دارد که از میان آنها میتوان به کتاب "الزینة" ابوحاتم رازی، "المعرّب جوالیقی"، "معجم البلدان یاقوت حموی"، "المتوکلی"، "الاتقان سیوطی"، "الدّخیل فی اللّغة العربیّة دکتر فؤاد حسنین"، "التطوّر النحوی برجستراسر" و از همه مهمتر کتاب "واژههای دخیل در قرآن مجید آرتور جفری" اشاره کرد.
جفری در این کتاب ضمن بهره گیری از مصادر قدیم عرب از آراء مستشرقان بزرگ همانند؛ نولدکه، فرنکل، فریتاج، دوزی، دفوراک و ادی شیر بهره جسته است. او بحثی را در ارتباط با زبانهای شرقی مطرح کرده و در مجموع 318 واژهی قرآنی را در باب الفاظ معرّب و دخیل مورد بحث قرار داده است. این الفاظ را میتوان به سه دسته تقسیم کرد.
دستهی نخست الفاظی که به طور کل غیر عربی است. ریشهی عربی ندارد و بیش از سه حرف است مانند زنجبیل، فردوس.
دستهی دوم کلماتی که ریشهی آن ثلاثی و عربی است اما در قرآن از معنی عربی ریشهی ثلاثی آن استفاده نشده بلکه از معنای تحول یافتهی آن در زبان دیگر استفاده شده است مانند فاطر، درس. و دستهی سوم کلمات عربی اصیل که در عربی بکار گرفته میشود ولی هنگام بکارگیری آن در قرآن، مفهوم آن دگرگون شد مانند نور که مفهوم آن از " الضوء" است اما به معنی دین استعمال شده مانند این قول خداوند متعال (ویأتی اللّه الا أن یتم نوره) که گفته شده است تحت تأثیر زبان سریانی مفهوم دین را پذیرفته است(8). دکتر محمد حسن عبدالعزیز الفاظ معرّب قرآنی زبانهای غیر عربی را به نقل از سیوطی و دیگران قبطی، نزکی، هندی، بربری، زنجی (زنگی)، حبشی، فارسی، رومی عنوان میکند و برای هر کدام مثالهایی را از قرآن ذکر میکند(9).
قرآن کریم و الفاظ دخیل:
باید توجّه داشت که آنچه از بررسی الفاظ متون قرآنی دریافت میشود این است که قرآن کریم واقعیتهای فراوانی را در زمینههای مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و... به نحو مؤثری انعکاس داده و خود محور مباحث علمی و ادبی مسلمانان واقع شده است. بسیاری از کسانی که در بحث و بررسی آیات قرآن شرکت داشتند به کلماتی برخورد میکردند که برایشان غامض و پیچیده بود، آنها این الفاظ را پیگیری کرده و دریافتند که آنها الفاظی دخیل از ملل دیگرند و این سؤال برایشان مطرح شد که آیا در قرآن کریم کلام غیر عربی وجود دارد؟ این پرسشی بود که بعدها مباحث گستردهای را در تفسیر و فقه اللّغة به خود اختصاص داد. امروزه این تبادل لغوی امری طبیعی به نظر میرسد. دکتر مسعود بوبو میگوید: "وجود کلمات دخیل در زبانها پدیدهای انسانی و طبیعی است که نتیجه تماس و اختلاط آنها با یکدیگر است. و این امر باعث اختلاط زبانها و تبادل الفاظ میگردد و هر زبانی نیازمندیهایش را از زبان دیگر میگیرد و زبان شایستهای در تاریخ و تمدن اسلامی وجود ندارد مگر اینکه در معرض چنین تبادل لغوی قرار گیرد، و این تبادل یک مسألهی علمی است و نمیتوان از آن غافل بود(10).باید توجه داشت که این تبادل کورکورانه نیست و ورود الفاظ به زبان عربی مطابق اصول این زبان است چرا که ما بسیاری از کلمات را میبینیم که با ورود به زبان عربی، در قالب این زبان قرار گرفته و تلفظ و کتابت شده است. به عنوان مثال کلمه (مهندز) فارسی را در عربی به صورت (مهندس) تلفظ میکنند چرا که اصول زبان عربی اجتماع دو حرف "دال" و "زاء" را در کنار هم و در یک کلمه نمیپذیرد. و اگر به الفاظ وارد شده در زبان عربی دقت نماییم درمی یابیم که اکثر این الفاظ بدین گونه تغییر یافته و عنوان "المعرّب"را گرفتهاند و الفاظ اندکی وجود دارد که بدون تغییر وارد زبان عربی شده است و عنوان "الدّخیل" را پذیرفته است. تحلیل و بررسی این الفاظ در گذشته بر اساس حدس و گمان صورت میگرفت اما در پایان قرن نوزدهم این مبحث به عنوان علم مستقلی به همراه اصول و قواعدی مطرح شد که جهت گیری اصالت بخشی به زبانها را پیگیری میکرد. بدون شک الفاظ دخیل اگر مفاهیم تازهای را به همراه داشته باشند، زبان مورد توجهشان را از دلالتهای تازه بی نیاز کرده و به آن توان و قدرت بیشتری میبخشد، اما اگر این الفاظ مفاهیم جدیدی وارد زبان گیرنده نکند آثار آن الفاظ در آن زبان منفی خواهد بود، چرا که از یک سو زبان را بدون دستیابی به فایدهای بزرگ کرده و با آن الفاظ تعامل علمی و نظام مندی صورت نگرفته و نگاه به آن نگاهی موضوعی گشته و تأثیر آن بر قواعد عربی منفی خواهد بود.
طبری و نظریهی او در قبال الفاظ دخیل در قرآن کریم:
طبری مسأله ی الفاظ دخیل را در مقدمهی تفسیرش همراه با نظریهای ذکر کرده و این مسأله را به عنوان بابی از ابواب مقدمهاش مطرح ساخته است او در بیان و طرح این مطلب میگوید : (القول فی البیان عن الأحرف الّتی اتّفقت فیها الفاظ العرب و الفاظ غیرها من بعض اجناس الأمم)(11). این مفسِّر قرآن آشکارا عربی بودن قرآن کریم را بیان داشته و میگوید: قرآن عربی است زیرا بر محمد (ص) که عرب است نازل شده و مردمی را هم که قرآن بر آنها نازل شده است عرب هستند و جایز نیست خداوند خلق را با زبانی خطاب کند که آن زبان را نفهمند و به همین خاطر قرآن میفرماید: (ما قرآن را عربی نازل کردیم باشد که تعقل کنید)(12) و یا در جایی دیگر میفرماید: (به درستی که آن از سوی پروردگار عالم نازل شده فرشته وحی آن را به زبان عربی آشکار برقلب تو فرود آورده تا از انذار دهندگان باشی)(13). طبری بر این باور نیست که برخی از کلمات قرآن فارسی، نبطی، رومی و یا حبشی است. چرا که میگوید: (همه قرآن به زبان عرب نه زبان دیگر امتها نازل شده است)(14).
طبری دربارهی این نکته که در قرآن کریم الفاظی وجود دارد که در سایر زبانها موجود است، به این نکته اشاره دارد که در همهی اقوام مختلف الفاظی متّفق در یک معنی وجود دارد و زبان عربی هم از این قاعده استثنا نیست. کاربرد این نوع از کلمات در زبانهای مختلف در لفظ و معنایی واحد انفراد کلمه را در دو زبان بیان نمیکند و نباید گفت که این کلمه در قرآن فارسی است و عربی نیست(15). ابو عبیده نیز همین نظر را در قبال الفاظ دخیل دارد و میگوید گاهی لفظی با لفظ دیگر قرابت دارد و دارای معنای یکسانی است مثلا لفظ "استبرق" با "استبره" فارسی قرابت دارد و هر دو به معنای "دیبا" است و این دلیل بر این نیست که این لفظ فارسی است بلکه باید گفت همهی این نوع از الفاظ از زبان عرب است. امام فخرالدین رازی و پیروان مکتب او نیز نظری شبیه به این نظر را دارند و میگویند: کلماتی مانند "استبرق"، "مشکاة" که در قرآن آمده است و در زبانهای دیگر نیز وجود دارد در واقع کلماتی هستند که وضع آنها نزد عرب همانند وضع آنها در نزد سایر ملّتهاست. به عبارتی دیگر وضع این الفاظ در زبانهای متعدد دال بر غیر عربی بودن آنها نیست و نباید گفت وضع و اصل و ریشهی آن کلمات مختصّ زبانی خاص است(16). طبری از بکار بردن این عبارتها که این لفظ فارسی است و آن رومی و حبشی و... خودداری میکند و از اصطلاح خاص خود یعنی "لفظ متّفق" استفاده میکند و شرط مشمول این اصطلاح شدن را کاربرد یکسان آنها در کلام دو زبان میداند و بیان این گونه الفاظ که آن لفظ اصالتاً عربی است یا اصالتاً فارسی و... است را رد میکند و استعمال آنها را با یک تلفظ در دو جنس میداند(17).
لازم به ذکر است که در دورهی تاریخی طبری و پیش از آن (310ـ224 ه) تحلیلهای زبانشناسی تطبیقی شناخته شده نبود و از وسایل پیشرفته علمی در بیان اصول زبانها استفاده نمیشد. و طبیعی است که این گونه تفسیر و تحلیلها از جانب طبری و معاصرانش مطرح میشد و همانطور که ملاحظه شد او در تحلیل کلمات از بیان ساختار زبانشناسی زبانها و تاریخچهی آنها غافل بوده است. اگر خوب به نظریهی طبری توجه داشته باشیم درمی یابیم که زبان از نقطه نظر طبری فرزند نیاز و حاجت و کاربرد آن است و این نیاز نیز در میان ملتها مشترک است و هر ملتی تلاش دارد الفاظ زبانش را مخصوص خودش بداند. این مفسِّر در واقع زبان را همانند مال و ثروت میداند و عقیده دارد کسی که قادر به کاربرد آن است مالک آن است و استدلال مالکیّت زبان در نگاه او کاربرد آن در نزد آن قوم است. در نظر طبری نسبت زبانی، غیر از نسبت اصل و نسب است چرا که برخلاف نسبت زبانی، نسبت به اصل و نسب محدود به یکی از دو طرف است. در حالی که نطق و زبان به کسی نسبت داده میشود که آن را بکار میگیرد. او در این باره میگوید "... و لیس کذلک فی المنطق و البیان، لأنّ المنطق انّما هو منسوبٌ الی من کان به معروفاً استعماله"(18).
طبری تنها به بیان آراء و نظریهاش در مقدمه تفسیر قرآنیاش اکتفا نکرد. او آرائش را به طور عملی در کتاب تفسیرش (جامع البیان عن تأویلای القرآن) آورده است. به عنوان مثال به تفسیر و شرح او دربارهی کلمه "طه" در آیهی شریفهی (طه، ما قرآن را بر تو نازل نکردیم تا خود را به رنج بیندازی) (طه آیه 1ـ2) اشاره میکند؛ او میگوید در تأویل کلمه "طه" اختلاف نظر است. برخی میگویند معنایش (یا رجل) است. ابن عباس و عکرمه گویند آن لفظی نبطی است و به معنای (ای مرد)، (ای انسان!) سعید بن جبیر و قتاده بر این باورند که آن لفظی سریانی است و مفهوم (ای مرد!) را میدهد. برخی دیگر گویند که آن نامی از نامهای پروردگارمتعال است. و بعضی نیز عقیده دارند آن از حروف هجا است. همانگونه که عدهای عقیده دارند طه از حروف مقطّعه است و هر حرف آن دلالت بر یک معنا دارد.
طبری در تفسیر و تأویل این لفظ میگوید: در نظر من این لفظ مفهوم ای مرد! را میرساند چرا که این کلمه نزد قوم "عکّ" معروف است و این معروفیت ما را بر آن میدارد که بر اساس آن تأویل نماییم به خصوص زمانی که با تأویل و تفسیر علماء صحابه و تابعین نیز هماهنگی دارد. او در تفسیر این واژه به معنایای مرد! به ابیات شعری استناد میکند و در بیتی از شاعری روایت کرده است.
إنّ السفاهةَ طه من خلائکم
لا بارک اللّه فی القوم الملاعین
"ای مرد! به راستی که جهالت و نادانی از خلق و خوی شماست، و خداوند قوم و مردمان نفرین شده را مبارک و میمون نمیگرداند"(19).
طبری در تفسیر "جِبرئیل" در تفسیر آیه شریفه (بگو هرکس دشمن جبریل باشد...) (بقره، آیه 97) میگوید: (جبر) اسم است و مفهوم (عبد) را دارد و (ایل) خداوند یکتاست و این لفظ به صورتهای (جَبرَئیل)، (جِبرئیل) و (جِبرئلّ) خوانده شده است او با تأکید بر تفسیر لفظ (جِبرئلّ) تلاش دارد آن را ترکیبی اضافی از (جِبر) و (ئِلّ) قرار داده و بر اساس اصول کلام عرب نه اصول زبان سریانی یا عبری تفسیر و تحلیل نماید(20).
او در این گونه تفسیرها بیش از الفاظ دخیل غالبا از دلالتهای عربی استفاده میکند و آن را بر اساس قواعد عربی طبقه بندی میکند مثلا در تفسیر (إبلیس) آن را از کلمه عربی (الإبلاس) میداند و چنین قضاوتهایی را هم در قبال کلماتی نظیر "السّجیل"، "الطور"، "المسیح" و... دارد. اگرچه طبری در توضیح کلمات دخیل به آنها اصالت عربی میدهد و تلاش میکند آنها را در ساختار قواعد عربی بر اساس منطق و کلام عرب توضیح دهد اما نقل و قولهایی را هم که او از علماء آگاه در این زمینه از صحابه و تابعین و... بیان میدارد بیانگر این است که آنها، زبانهای مجاور و همسایه زبان عربی را میشناختند که در اقوال خویش آن الفاظ را به زبانهایشان نسبت میدادند، و هدف این علماء بیان و توضیح تبادل لغوی میان زبانها نبوده و تلاش داشتند بر تحلیل و بررسیهایی سطحی تکیه کنند که آنها را به قوانین عمومی برساند.
نتیجه:
1-روابط بازرگانی، سیاسی، نظامی حکومتها و ملتهای مجاور جزیرة العرب در پیش از اسلام باعث نفوذ بسیاری از واژههای بیگانه در زبان عرب به ویژه در زبان اهل حجاز گردید که بازتاب برخی از آنها در قرآن کریم مشهود و محسوس است.2- بحث و بررسی منسوب ساختن واژهها به ملل مجاور در میان صحابه، تابعین و مفسِّرین از آغاز به طور سطحی و عام وجود داشته است.
3- طبری قرآن کریم را تماماً عربی میداند و به واژههای دخیل با تجزیه و تحلیل آنها در اصول و قواعد و منطق و کلام عرب، صبغه عربیّت میبخشد و عجمی بودن آنها را مردود میداند.
پینوشتها:
1- محمد محمدی، تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلام، ج1، ص 154
2- هرودوت، تاریخ هرودوت، ج 3، ص 196
3- قریش/ 1-4
4- جاحظ، البیان و التبیین، ج 1، ص 11
5- سیوطی، المهذّب فی ما وقع فی القرآن من المعرب، ص39
6- همان، ص 3
7- همان، ص 5
8- محمد حسن عبد العزیز، التعریب فی القدیم و الحدیث مع معاجم للألفاظ المعربة، ص 359ـ356
9- همان، 369ـ 364
10- مسعود بوبو، اثر الدخیل علی العربیّة الفصحی فی عصر الاحتجاج، ص 5-6
11- طبری، تفسیر الطبری، 1969 م، ج 1، 13
12- یوسف/ آیه 12
13- الشعراء/ 192ـ195
14- طبری، تفسیر الطبری، ج 1، ص 11ـ13، 17 ـ 18، 21
15- همان، ج 1، 14ـ15
16- سیوطی، المزهر فی علوم اللغة و انواعها، تحقیق محمد جاد المولی، ج 1، ص 266ـ267
17- طبری، تفسیر الطبری، ج 1، ص 15
18- همان ج 1، ص17
19- طبری، تفسیر الطبری، ج 16، ص 135ـ137
20- طبری، تفسیر الطبری، ج 2، ص 389ـ392
1- قرآن کریم ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران، انتشارات سروش،1371
2- ابن جریرالطبری، تفسیر الطبری، تحقیق محمود شاکر، دارالمعارف مصر، 1969م
3- بوبو، مسعود، اثر الدخیل علی العربیّة الفصحی فی عصر الاحتجاج، وزارة الثقافة، دمشق،1982م
4- جاحظ، عمروبن بحر، البیان و التبیین، دارالکتب العلمیة، لبنان، بی تا
5- جفری، ارتور، واژههای دخیل در قرآن مجید، ترجمه فریدون بدره ای، چاپ اول انتشارات توس، 1372ش
6- سیوطی، المهذّب فی ما وقع فی القرآن من المعرب، بی تا
7- سیوطی، المزهر فی علوم اللغة و انواعها، تحقیق محمد جاد المولی، دار احیاء الکتب العربیة، 1958م
8- عبد العزیز، محمد حسن، التعریب فی القدیم و الحدیث مع معاجم للألفاظ المعربة، دار الفکر العربی، القاهرة، بی تا
9- محمدی، محمد، تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلام، نشر توس، 1375ش
10- هرودوت، تاریخ هرودوت، ترجمه هادی هدایتی، انتشارات دانشگاه تهران، 1339ش
11- الطبری، ابن جریر، جامع البیان عن تأویل آی القرآن، دارالکتب العلمیة، لبنان،1411ه
/ج