چای و غذای سربازی

وقتی در فولی آباد بودیم، سعی کردیم تجهیزاتمان را نیز تعمیر و بازسازی کنیم. سرباز یامی ـ راننده نفربر ـ نفربرها را برای تعمیر کلی به پادگان برد. پادگان تیپ 3 دشت آزادگان نزدیک ما بود.
چهارشنبه، 25 مرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چای و غذای سربازی
چای و غذای سربازی

نویسنده: مسعود نادری



 

چای و غذای سربازی (1)

وقتی در فولی آباد بودیم، سعی کردیم تجهیزاتمان را نیز تعمیر و بازسازی کنیم. سرباز یامی ـ راننده نفربر ـ نفربرها را برای تعمیر کلی به پادگان برد. پادگان تیپ 3 دشت آزادگان نزدیک ما بود. یامی، کارش را خیلی خوب انجام داده بود؛ بنابراین 48 ساعت مرخصی تشویقی به مرخصی ده روزه اش اضافه کردم. در پادگان سرباز ایمانی را دیدم که زخمی شده بود و دستش در گچ بود، داشت تصفیه حساب می کرد. استوار محمود رستمی را دیدم، او سرپرست باقی مانده های پادگان بود و امور تدارکات و پشتیبانی را هم انجام می داد و از بچه هایی که از منطقه می آمدند هم پذیرایی می کرد؛ البته با همان چای و غذای سربازی، ولی آن قدر با محبت بود که خستگی را از تن همه در می آورد.
اسفند 1360 در بستان عملیات طریق القدس، ستوان دربندی با شهید سرباز حسین شجاعی
دی ماه 1360 جبهه چزابه، ستوان دربندی با شهید احمد کبابی و سربازان جوهر، یامی

گشتی (2)

به آخرین روزهای اولین مرحله مأموریت اقامت طولانی خبرنگاران اطلاعات در منطقه عملیاتی و الفجر 8 رسیده ایم، اما مگر می شود به همین سادگی از جبهه دل کند.
دو یادداشت دست نویس با عنوان «گشتی» و «معجزه» از یک افسر نیروی هوایی بنام صالح افشار به دستمان رسیده است که مطمئن هستیم تا به حال در جایی منتشر نشده و «صالح» پیغام داده که بچه های «اطلاعات» اگر مناسب دیدند، هر دو را در ردیف گزارش های فاو منتشرکنند و سفارش کرده است کم و زیاد کردن گزارش ها اشکال ندارد، اما عنوان آنها را تغییر ندهیم.
مطالبی را که عنوان «معجزه» دارد، کنار می گذاریم تا همراه خود به تهران ببریم و به مسئول صفحه ی «جوانه های اندیشه» تحویل دهیم که متنی لطیف و ادیبانه دارد و به شعر بیشتر می ماند تا یک گزارش خبری و توصیفی.
مطلب دیگر را با عنوان «گشتی» با تغییراتی مختصر در همین جا می آوریم تا درواقع کار بچه های دیده بانی را کامل کرده باشیم. دیده بانان هم اغلب با چنین مسائلی مواجه هستند و در کار «گشتی» و دیده بانان، وجوه مشترک زیادی به چشم می خورد. نوشته صالح افشار از افسران نیروی هوایی را به عنوان «گشتی» به اتفاق مرور می کنیم :
طی این مرحله بی همرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی

پروردگارا! ما را در این راه پرخطر، از چشم دشمنان پنهان بدار.
پروردگارا! ما را در این قربانگاه عشق پیروز بگردان.
پروردگارا! ما را در این «گشت» شبانه موفق بدار و با اطلاعات کافی بازگردان... آمین.
دیشب، آسمان به سرپوش دود زده دیگ می مانست. چنان بود که سنگینی شب را روی کلاه کاسکت حس می کردم. بعید به نظر می رسد که در این تاریکی، همدیگر را گم نکنیم. بنابراین قرار گذاشتیم به عنوان علامت ارتباط ـ سیگنال ـ‌ سه بار به قنداق تفنگ بکوبیم و این ضربه ها طوری باشد که فقط به گوش افراد خودمان برسد.
هر چند دقیقه یک بار می ایستادیم... و هر بار که می رفتیم 15 قدم شمارش می کردیم تا همه سربازان برسند... ابتدا «بلد» حرکت می کرد و بعد بچه ها یکی یکی فاصله مشخص گام در راه می گذاشتند بلدی که ما را راهنمایی می کرد، از افراد بسیار جدی و پرتحرکی بود که ایمانی راسخ و قلبی روشن داشت.
لازمه ی یک گشتی خوب، دارا بودن یک «بلد» است. ارتباط بین افراد که برقرار می شد. همه چیز را بررسی می کردیم و برای بازگشت «علامت مخصوص» در مسیر می گذاشتیم تا در بازگشت. دچار اشکال نشویم، البته گرای عکس با استفاده از قطب نما گرفته و ضبط می شد... می ایستادیم... حرکت می کردیم... اخبار... صدای جیرجیرک ها... پیشروی با دشواری فراوان صورت می گرفت، پوتین هایمان گاه در گل و لای فرو می رفت و گاه بر زمین باتلاقی لیز می خوردیم... با همه مشکلات ستیز می کردیم و پیش می رفتیم. هر گاه منوری از سوی عراقی ها به آسمان پرتاب می شد و شعله می کشید و مثل روز منطقه را روشن می ساخت، به حالت دراز کش سینه بر سینه زمین خاکی می نهادیم گویی مردگانی که بر مفرش زمین نقاب کشیده اند. و به سان تل خاکی در ردیف برجستگی های طبیعی زمین در می آمدیم... و دو، سه و بعضی وقت ها ده ها منور در تاریکی قیرگون، فضا را در بر می گرفتند. ابتدا مثل صدف می درخشیدند و نور می دادند و اندک اندک نور مجازی خود را از دست می دادند و مثل یک گلوله ذغال سرخ در می آمدند و با چتر مخصوص به زمین می افتادند و خاموش می شدند...
و باز تاریکی محض فرا می رسید و زمانِ خیز افراد گشتی، این راهیان نور از میان ظلمات که آری! باید ظلمات را پشت سر گذاشت تا سپیده را دید... بلند می شدیم، باز چند گام جلو می رفتیم یک بار آمار گرفتیم: ستوانیکم حجازی... سه تق سرباز منتظری... سرباز جمشید غلامی... تق... تق... تق... سرگروهبان پیر حیاتی... سرباز... همه برادران علامت دادند سر حال. بی خوابی و اضطراب کسی را آزار نمی داد.
... به هنگامیکه انسان در شبی قیرگون و نمناک از یک تا سه بعد از نیمه شب به عنوان گشتی در منطقه ای خطرناک پرسه نمی زدند، نفس را در سینه حبس می کند. در صحراهای متروک و سردابه مرطوب و زمین سنگلاخ پای کشان در قربانگاه عشق به پیش می رود... و یقین دارد که در این رهگذر کژدم هایی خطرناک با نیش های تیز در کمینش هستند، طبیعی است که رفته، رفته زانوانش از فرط راهپیمایی طولانی و طاقت فرسا و پیچ در پیچ سست شود. چقدر میدان مین، چقدر سیم خاردار حلقوی و
محکم برچشمان آدمی بسته شده، همراه گروهی «گشتی ـ رزمی» پیش می رویم... گاهی چنان فضای تیره و تار مقابل چشمان را می گیرد که نابینایی حاکم تر است تا بینایی و یک چیز می تواند این نابینایی چشم را بینا کند، البته چشم دل را... که باید با توسل به دعا، خود را از این ظلمات رهاند و به سوی روزنه نور ره گشود.
بسم الله الرحمن الرحیم
بسم الله النور... بسم الله النور و النور...

من در این گشت، هیچ کس را ندیدم که ادعا کند می تواند ببیند. البته به غیر ازآنها که دوربین مادون قرمز در دست داشتند که آن هم تمرین زیادی می خواهد.
اما دیده ما با خواندن دعای نور که از سفارشات حضرت فاطمه (س) بر سلمان فارسی است، روشن می شود. یک گشتی، وقتی در محدوده استحکامات دشمن قدم می گذارد، هر آن با خطری تازه مواجه است.
هر بار می پندارد که ممکن است بر لب پرتگاهی رسیده باشد، خود را به جلو می کشد، آن گاه در حالیکه از گم کردن جهت سخت نگران است، یک خیز دیگر بر می دارد و در این گیرو دار چه بسا مرگ حتمی یا اسارت در کمینش باشد. با این همه. از روی ایمان و حدس، با جسارت به راه خودش ادامه می دهد. اینجاست که همه بینایی در «من» خود را به مدد می طلبد. سراپا به شنوایی مبدل می شود. قوه لامسه به حد کامل می رسد و حس ششم، هر آن در حال اوج شگرفی قرار می گیرد. در این حوزه، کوچکترین صدا، نجوا، حتی خش خش خزه ها و خارها تشخیص داده می شود و صدای جغد شوم «استراق سمع» دشمن که در کمین نشسته است به مرحله ظهور و شناسایی می رسد. گاهی نیز در این اثنا ـ انسان گشتی ـ و رزمنده دلاور،

اصولی را می شنود و اشباحی را می بیند که اگرخوب دقت شود، در می یابد توهمی بیش نبوده است...
اما اگر خیال را از خود دور نکند دچار اشکال می شود. چرا که لحظه روانی فرا می رسد. اشباح کاذب رشد می کنند و مانع از حرکت یک گشتی می شوند. به نحوی که آدمی حس می کند، هم اکنون به دست شیئی نامربوط و ناشناس کشته می شوند... یا به محض ظاهر شدن از میان سیاهی سر نیزه ای را در قلبش فرو می کند... ولی یک سرباز گشتی با ایمان نباید از هیچ خطری به هراسد... عبور از این مرحله ایثار می خواهد و مقام «مجنون» در جستجوی «جبهه لیلی» و وقتی «گشتی» رزمنده جان را بخشید و نامی هم نخواست، سنگ در دستش نرم می شود، سنگلاخ در پیشش هموار می گردد و آفتاب نور بر امیدش می تابد... و بر همه ی ناگواری های فایق می شود.
درست مقابل دشمن، در گذار خط به نشانه برداری می پردازد. امشب را بس است، آنچه می خواستیم بدانیم دانستیم...ناگهان شاخه های خشکیده، زیر پای یکی از بچه ها صدا می کند، سکندری می خورد و می افتد. در آن حال و منال از گلنگدن تفنگ او صدای خشکی بر می آید و سکوت شب را به هم می زند. خدای من ! اما بخت یار است و گلوله از دهانه تفنگ رها نمی شود و گرنه همه نقشه ها و زحماتمان لو می رفت و ممکن بود مثل بچه های دیشب بدون هیچ نتیجه ای درگیر شویم.
شب سیاه و بی شکل همچون دریایی سیاه و خاموش همه جا را احاطه کرده است. «بی سیم» مرتب ارتباط می دهد و به خاطر کشف نشدن کانال ارتباطی،«رمز» ما چندین بار تغییر می کند.
در پشت خاکریز دوم. سراسر میدان مین است و سیم خاردار و بشکه های آتش زا و کانال لجن و گل و لای. در اینجا جلو رفتن یا بازگشتن بدون دقت و آشنایی ـ بلد ـ مساوی با مرگ و لورفتن است. ناگهان : گوش کنید بچه ها! «ولک ولک تعال... تعال» عراقی ها شنیده می شود. پریشان شده اند و «عجزش» از همراهان ما که اهل سوسنگرد است و زبان عربی را به خوبی می داند ترجمه می کند که آنها می گویند باز هم ایرانی ها گشتی فرستاده اند... و می خواهند حمله کنند.
با خواندن این دعا، بچه ها را به عقب می کشیم و راه بازگشت را در پیش می گیریم : و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم اللهم ایاک نعبد و ایاک نستعین قد نری ما انا فیه ففرج عن یا کریم.
ستوان صالح افشار در کنار سرباز شهید، منطقه پنج سایت
سرهنگ صیاد شیرازی و ستوان صالح افشار در کنار جمعی از سربازان منطقه عملیاتی فتح المبین
راست به چپ ـ حجازی ـ صالح افشار ـ چاوشی کنار رودخانه کرخه
از راست ـ ستوان وظیفه حجازی ـ استوار ابراهیمی ـ ستوان صالح افشار چاوشی ـ سوسنگرد کوههای الله اکبر

پی نوشت ها :

عملیات طریق القدس جزء سلسله طرح های عملیات کربلا بود که با نام کربلای 1 به اجرا درآمد.
1. همان مدرک، ص 101.
2. روزنامه ی اطلاعات، چهارشنبه 25 تیر ماه 1365؛ صالح افشار تویسر کانی، سرهنگ نیروی هوایی.

منبع : نادری مسعود /در خاطرت دفاع مقدس/ انتشارات ایران سبز جاپ اول / تهران 1386-

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.