سه میلیون و ششصد هزار سال پیش در جایی واقع در شمال شهر کنونی ژوهانسبورگ در علفزارهای آفریقا، که "ساوانا" نامیده می شوند، یک انسان واره گیاه خوار در جست وجوی غذا، پای خود را از جنگل های انبوهی که محل اصلی زندگی او محسوب می شد بیرون گذاشت. این موجود که طول قامتش به حدود 120 سانتی متر می رسید، در خارج از پوشش جنگل با خطرات فراوانی مواجه بود و می بایست در این شرایط تمام هوشیاری خود را به کار می گرفت.
به این ترتیب او احتمالاً چنان درگیر مسئله یافتن غذا و پرهیز از خطرات شد که حفره مقابل پایش را ندید و پیش از آن که بتواند اقدامی برای نجات جان خود بکند، به عمق این سوراخ 13/5 متری سقوط کرد و از پای درآمد...
اعصار و قرون از پس هم سپری شدند و سرانجام در ماه دسامبر سال 1998 دیرین شناسی به نام "ران کلارک"(1) از دانشگاه ویت واترزرند(2) در آفریقای جنوبی، پیکر این انسان واره مرده را در غاری به نام استرک فانتین(3) کشف کرد. کلارک متوجه شد که این بقایای سنگواره ای به جانداری به نام "استرالوپیته کوس آفریکانوس"(4) (بوزینه جنوبی آفریقایی) تعلق دارند- موجودی که در محدوده زمانی 3/6-2/5 میلیون سال پیش می زیسته است.
در واقع اصطلاح "انسان واره"(5)، نامی است که به تمامی نخستیانی که به صورت قائم راه می رفته اند، اطلاق می شود. پروفسور "کریس استرینگر"(6)، رئیس گروه خاستگاه های انسان در موزه تاریخ طبیعی لندن، می گوید: "براساس این یافته معلوم می شود که حتی سه میلیون سال پیش هم، هنوز انسان وارگان، دست کم بخشی از اوقات خود را بر روی درختان می گذرانده اند." قبلاً این تصور وجود داشت که نخستیان راست قامت حدود پنج میلیون سال پیش درختان را ترک کردند و روی زمین آمدند. استرینگر می افزاید: "بنابراین زندگی درختی به یک باره و به صورت صددرصد تبدیل به زندگی روی زمین نشد. اکنون چنین به نظر میرسد که طی یک دوره حد واسط و طولانی، انسان وارگان هر دو روش زندگی را به کار می گرفتند."
این درک جدید از نحوه تبدیل نیاکان انسان وارگان به موجودات دوپای کف زی، اهمیت فراوانی دارد. چنان که گفته شد، مهم ترین خصلت متمایز کننده انسان وارگان از سایر موجودات، همین راه رفتن دوپایی است. سایر ویژگی ها نظیر بزرگی اندازه مغز، استفاده از زبان برای بیان مقاصد، ساخت ابزار، کاربرد هوش و... اموری بودند که همگی پس از راه رفتن بر روی دو پا پدید آمدند.
"ریچارد لیکی"(7)، یکی از اعضای خانواده معروف لیکی کمه همگی از دیرین شناسان کاونده سنگواره های کنیا بوده اند، در این باره می گوید: "این انسان وارگان اولیه شباهتی به ما نداشتند و بدون ویژگی راه رفتن دوپایی نیز نمی توانستند به چین شباهتی برسند."
و این مطلب خلاف تصور عمومی رایج درباره تحول انسان است که آن را مبتنی بر نوعی پیشرفت خطی و نردبانی می داند. براساس این نگرش، تکامل انسان وارگان همانند خط پیوسته ای است که از یک انسان واره فرضی شروع و به بشر نوین ختم می شود؛ درست مثل نردبانی که در بالای آن انسان اندیشمند(8) ایستاده است و روی هر یک از پله هایش یکی از انسان وارگان حد واسط.
ولی این تصور مبتنی بر واقعیت نیست. به گفته "استفن جی.گود"(9)، دیرین شناس، "داستان تکاملی انسان وارگان، داستان بوته پر شاخ و برگی است که دست هرس کننده انقراض، پیوسته انشعابات آن را بریده است و نه داستان نردبانی با پیشرفت قابل پیش بینی."
دو میلیون سال پیش:
زمانی که پانزده گونه از انسان وارگان بر روی زمین می زیستندآن چه که در مورد نوع بشر عجیب و شگفت انگیز به نظر می رسد، این است که تبار آدمی تنها انشعاب باقی مانده از این بوته انبوه و پر شاخ و برگ است. گود درباره این مطلب می گوید: "شرایط فعلی بشر به عنوان گونه ای منفرد کمه بیشترین پراکندگی را در تمامی سیاره یافته است، به نحوی بارز، غیرعادی به نظر می رسد."
دومیلیون سال پیش دست کم پانزده گونه مختلف از انسان وارگان وجود داشتند که هم زمان در کنار هم زندگی می کردند- درست به همان صورتی که اکنون گربه سانان بزرگ در آفریقا زندگی می کنند. شاخه های تکامل در جهات مختلف و متعددی جوانه زده و انشعاب می یابند و هر کدام از این انشعابات در تجربه بقا عملکردی منحصر به فرد و ویژه دارند.
بهترین نقطه برای شروع این کند و کاو علمی، کهن ترین نیای احتمالی انسان وارگان است که آن را "آردی پتیکوس رامیدوس"(10) نامیده اند. قطعات استخوان های این جاندار در سال 1993 در منطقه آرامیس(11) در اتیوپی کشف شد و اکنون اسکلت نسبتاً کاملی از آن در دست است که در حال مطالعه می باشد.
بررسی های سنگواره ای نشان داده اند که رامیدوس موجودی شبیه به بوزینگان با مغزی کوچک بوده است که حدود 4/5 میلیون سال پیش در آفریقا می زیست- عقیده بر این است که این جاندار، نیای مشترک انسان وارگان و بوزینگان بوده است.
پنج میلیون سال پیش نواحی شرقی و غربی آفریقا، هر دو، شرایط آب و هوایی گرمسیر و مشابهی داشتند. ولی در حدود چهار میلیون سال پیش، جابه جایی های تکتونیکی باعث به وجود آمدن دره شکافتی آفریقا شد که در دو سوی آن رشته کوه هایی بلند سر برآوردند. این رشته کوه ها باعث شدند که سرزمین های شرق قاره به اقلیمی سردتر و خشک تر مبدل شوند و مناطق جنگلی آن، صورت قطعاتی منفصل را به خود بگیرند.
در همین حال، غرب آفریقا سرزمینی مرطوب و پوشیده از جنگل های پرباران حاره ای باقی ماند. با این جداییِ جغرافیایی، جمعیت رامیدوس ها دوپاره شد. اسلاف ایشان در غرب قاره به زندگی خود در جنگل های حاره اداره دادند و بوزینگان را پدید آورند. ولی در شرق، آنها مجبور شدند با محیطی بازتر سازگار شوند و بدین ترتیب انسان وارگان اولیه را شکل دادند.
انسان وارگان اولیه ای را که گفته می شود از رامیدوس ها پدید آمدند، "استرالوپیته سین"(13) نامیده اند و کهن ترین استرالوپیته سین یافته شده تاکنون، "استرالوپیته کوس آنامنسیس"(14) نام دارد که اخیراً "میاو لیکی"(15)، همسر ریچارد لیکی، کاوشگر معروف انسان وارگان کنیا، سنگواره های آن را در منطقه کاناپو(16) در نزدیکی دریاچه تورکانا(17) در شمال کنیا یافته است. این سنگواره ها که دست کم قدمتی معادل 4/2 میلیون سال دارند، نشان می دهد که متعلق به گونه ای کاملاً راست قامت بوده اند که هنوز هم گهگاه در مناطق جنگلی به سر می برده است. بنابراین احتمالاً آنامنسیس ها اولین نخستیانی بودند که توانستند بر روی دوپا راه بروند.
در این باره که "چرا زندگی در یک محیط بازتر منجر به پیدایش حرکت بر روی دوپا شد؟"، نظریات فراوانی مطرح است. یکی از این گونه توضیحات که با اقبال زیادتری مواجه شده، این است که حرکت با قامت مستقیم به خنک ماندن جاندار کمک می کند. زمانی که موجود زنده راست می ایستد، تنها بخش فوقانی سر او درمعرض پرتوهای شدید و عمودی خورشید قرار می گیرد و این وضعیت تا 60 درصد باعث کاهش گرما می شود. نظریه دیگر، تکیه بر این مطلب دارد که راه رفتن بر روی دوپا، در مقایسه با راه رفتنِ چهار دست و پا به صرف انرژی کمتری نیازمند است. در هر حال، استرینگر می گوید: "هنوز هم سر در نیاورده ایم که چرا تکامل در جهت راه رفتن بر روی دوپا پیش رفته است."
از مدفوع فیل تا پیش فرض های غلط!
دانشمندان معتقدند که چندصدهزار سال بعد، موجودی به نام "استرالوپیته کوس آفارنسیس"(18) از تکامل گونه آنامنسیس پدید آمد. این نام گذاری در سال 1978 به پیشنهاد دیرین شناسی به نام "دان یوهانسن"(19) انجام شد. او همان کسی است که چهار سال پیش از آن تاریخ، بقایای نخستین آفرنسیس شناخته شده را در اتیوپی کشف کرده بود. قدمت این آثار که حدود چهل درصد از اسکلت کامل یک استرالوپیته کوس ماده را تشکیل می داد، به 3/2 میلیون سال پیش می رسید. این موجود که پژوهشگران نام اختصاصی "لوسی"(20) را برای او برگزیدند، از آن هنگام تاکنون بسیار مشهور شده است و همواره در کارتون ها، ترانه های موسیقی پاپ، بازی های سرگرم کننده و حتی خالکوبی روی پوست به چشم می خورد. تا جایی که دان یوهانسن با تأسف اعتراف می کند که اکنون لوسی بسیار بیشتر از خود او شهرت دارد!در سال 1976، "مری لیکی"(21) مدرک پراهمیت تری را درباره آفارنسیس ها کشف کرد. این کشف اتفاقی در یک سفر صحرایی در منطقه لائتولی(22) در تانزانیای شمالی صورت گرفت. داستان از این قرار است که یک باره حس شوخ طبعی یکی از اعضا گُل کرد و مقداری از مدفوع فیل را که روی زمین ریخته بود، به سوی همسفر دانشمند گروه، "اندروهیل"(23) پرتاب کرد. هیل جاخالی داد تا از اصابت در امان بماند، ولی تعادل خود را از دست داد و بر زمین افتاد. زمانی که او داشت خود را جمع و جور می کرد، ناگهان در برابر چشمان خویش چند پای فسیل شده یافت. این ردپاها به دو استرالوپیته کوس آفارنسیس تعلق داشتند که میلیون ها سال پیش بر روی خاکسترهای آتشفشانی خیس راه رفته بودند. این آثار، نخستین مدارک ملموس و حقیقی درباره راه رفتن دوپای انسان وارگان محسوب می شد. تصویر هیجان انگیزی که با استفاده از این سرنخ ها ترسیم شده است، آفارنسیس را به صورت انسان واره ای کوچک و پرطاقت نشان می دهد که مغزی به اندازه مغز بوزینگان کنونی(با حجمی در حدود 350- 500 ملی لیتر در مقایسه با حجم 1200- 1600 میلی لیتری مغز انسان نوین) داشته است.
آنان زندگی گروهی داشتند و از توانی فوق العاده در زمینه تحمل شرایط نامساعد محیطی و سازگاری با آن برخوردار بودند. آفارنسیس ها تا یک میلیون سال درعرصه حیات فعالیت داشتند و طبق مدارک سنگواره ای موجود، بالاخره در حدود 3 میلیون سال پیش صحنه را برای همیشه ترک کردند.
با این حال، بسیاری از دانشمندان معتقدند که آفارنسیس ها نیای مشترک انسان وارگان متعددی بوده اند که برجسته ترین و کهن ترین آنها همان استرالوپیته کوس آفریکانوس است که داستان کشف آن در غار استرک فانتین در ابتدای مقاله ذکر شد.
نمونه دیگری از همین گونه نیز سال ها قبل(سال 1924) توسط یک کالبدشناس استرالیایی به نام "ریموند دارت"(25)، در منطقه تانگ(26) در آفریقای جنوبی کشف شده بود. این نمونه هم بی شباهت به آفارنسیس نیست و شواهد سنگواره ای بازمانده از آن شامل آرواره، دندان ها و جمجمه ای است که قدمت آن حدود 2/2- 2/6 میلیون سال تخمین زده می شود(داستان کشف این سنگواره را که "کودک تانگ" نامیده شده است، می توانید در صفحه 26 مجله دانشمند شماره 388 تحت عنوان "کودکی که از آسمان افتاد" بخوانید.)
دارت براساس این یافته ها، به درستی نتیجه گرفت که خاستگاه انسان وارگان، قاره آفریقا بوده است. این نتیجه گیری در آن زمان که هنوز دانشمندان، آسیا را مبدا پیدایش بشر می دانستند، بحث های فراوانی برانگیخت. دارت در عین حال معتقد بود که آفریکانوس ها برای شکار جانوران و کشتن رقبای خود، اسلحه می ساختند و تکه پاره های پیکر قربانیان خود را به نحو چندش آوری به دندان می کشیدند.
بعدها "آرتورسی. کلارک"(27) و "استنلی کوبریک"(28) در داستان معروف "2001، یک ادیسه فضایی(29)" این پیش فرض رادستاویز صحنه نمادین تکامل انسان قرار دادند. در این سکانس به یادماندنی، تمایل به کشتار به عنوان خصلتی نشان داده می شود که عامل پیشرفت عقلانی نوع بشر بوده است.
هم زمان با استرالوپیته کوس آفریکانوس، انسان وارگان دیگری هم در عرصه آفریقا می زیستند که هیچ کدام از آنها گوشتخوارانی تشنه خون نبودند و برعکس، شدیداً بر رژیم غذایی مبتنی بر گیاه خواری تکیه داشتند.
آفریکانوس ها که آنها را "استرالوپیته سین های زمخت" هم می نامند، صاحب صورت هایی بزرگ با آرواره هایی ستبر و دندان های آسیای درشت برای جویدن وخرد کردن مواد سخت گیاهی بودند. تکامل این موجودات در کنار گونه هایی نظیر روباستوس(30)، بوئیسی(31) و ایتوپیکوس(32)، پاسخ مستقیمی نسبت به دگرگونی شرایط اقلیمی شرق و جنوب آفریقا در 2/5 میلیون سال پیش بود که پیوسته رو به خشکی می رفت.
گرچه استرالوپیته سین ها به نحوی کامل با شرایط محیطی گرم و خشک سازگار شده بودند، ولی باغبان تکامل در حدود یک میلیون سال پیش سرانجام شاخه آنها را از درختچه تکاملی انسان وارگان برید و پس از آن ، شاخه دیگری از انسان وارگان که گفته می شود حاصل تکامل آفریکانوس ها بودند، جای آنها را گرفت.
آن چه لیکی ها یافتند، بقایای سه انسان واره 2/3 میلیون ساله بود که پیرامون آنان از ابزارهای سنگی گوناگون وجود داشت. لوئیس لیکی حدس می زد که آنها از این ابزارها برای کندن پوست حیوانات استفاده می کرده اند.
این شکارچی بزرگ سنگواره ها، برای اثبات نظریه خودگاهی همانند انسان وارگان کهن در کمین غزال ها می نشست و آنها را به دست خود از پای درمی آورد و با یکی از همان تیغه های سنگی که لبه ای تیز و نازک داشت، پوست می کند.
بر این اساس، موجود تازه کشف شده را "هموهابیلیس"(35) یا "انسان واره چند کاره" نامیدند. امروزه در این باره که هابیلی ها کهن ترین گونه از جنس "همو" بوده اند، اختلاف نظر وجود دارد؛ ولی به طور قطع ورود آنان به عرصه تکامل که حدود 2/3 میلیون سال پیش اتفاق افتاد، تحولی مهم به شمار می رود.
اکنون می دانیم که حدود 2 میلیون سال قبل، انسان وارگان متعددی در دشت های شرق و جنوب آفریقا قدم می زده اند که همگی از نظر زیستی جانداران موفقی محسوب می شدند؛ ولی با وجود این واقعیت، سرانجامِ تمام آنها به نوعی بن بست تکاملی و پاک شدن از صحنه حیات ختم شد. آنها شاخه هایی بودند که انشعاب نیافته، هرس شدند.
سؤالی که در اینجا مطرح می شود، این است که چه عاملی منجر به افزایش حجم مغز هموهابیلیس و ابزارسازی او گردید، و کدام یک از این دو ویژگی پیش از دیگری ظاهر شد؟
زمین پا به اعصار یخبندان می گذارد و بشر قامت راست می کند
بار دیگر تغییرات آب و هوایی عاملی برای دستیابی بشر به مهارت هایی شد که تا به امروز هم باقی مانده اند. 2/5 میلیون سال پیش، زمین وارد اعصار یخبندان شد که مرحله ای با نوسان های شدید اقلیمی بود. در این مقطع زمانی، هر چند هزار سال یک بار کلاهک های یخی قطب ها دچار پیشروی و پسروی می شدند و همگام با این تحولات، دوره هایی فاجعه بار از کاهش شدید دما بروز می کرد. در طی این تغییرات اقلیمی، جنگل های آفریقا خشک شدند و جمعیت های جانوری به کلی از بین رفتند. ولی اجداد دودمان "همو" با تکیه بر توانایی های ابزارسازی، موفق شدند به نحوی معجزه آسا از این مهلکه برهند. ساخت ابزار به هموها امکان داد تا به خوردن گوشت بپردازند و بدین ترتیب بر تنوع رژیم غذایی خود بیفزایند.خوردن گوشت در کنار تغذیه از گیاهان، به مفهوم رهایی از محدودیت های شرایط اقلیمی خاص آن دوران بود. بدین گونه، جنس جدیدی از انسان وارگان پدید آمد که با تکیه بر "تغذیه از جانوران" به جابه جایی در مسافت های طولانی و بزرگ کرد. فراهم شدن منبعی جدید و غنی از انرژی و اسیدهای چرب، به افزایش ابعاد مغز منجر شد و نظام زندگی خانوادگی را شکل داد؛ زیرا در محیط جدید، کودکان برای به دست آوردن غذا نیازمند کمک بودند. روش زندگی فعال در شرایط خشک ساوانا باعث شد تا انسان وارگان موهای سطح بدن خود را از دست بدهند. بدین ترتیب، پوست آنان این امکان را به دست آورد که از طریق فرایند تعریق خود خنک کند و چنین بود که انسان واره ای برخوردار از پوست نرم، قامت بلند و مغز بزرگ پدید آمد.
در سال 1984 "ریچاردلیکی" اسکلت نسبتاً کاملی از این جاندار را که حدود 1/5 میلیون سال قدمت داشت، کشف کرد. صاحب این اسکلت که براساس محل کشف آن در ساحل غربی دریاچه تور کانای کینا(منطقه موسوم به ناریو کوتومی)(36)" پسر ناریوکوتومی" خوانده شده است، از نظر شکل بدن و اندازه جثه به انسان های کنونی ساکن در مناطق گرم و خشک شباهت داشته است. لیکی درباره او می گوید: "اگر لباس مناسبی می پوشید و کلاهی بر سر می گذاشت که پیشانی کوتاه و قوس ابرویی برجسته وی را می پوشانید، احتمالاً امکان تشخیص او در میان جمعیتی از انسان های کنونی وجود نداشت!"
گونه ای که این موجود بدان تعلق داشته است، "همو اِرِکتوس"(37) یا انسان واره راست قامت نامیده می شود. هموار کتوس ها موجوداتی بلندقامت و چهارشانه بودند، طوری که انسان نوین در برابر آن نحیف به نظر می رسد. آنان حدود دو میلیون سال پیش به تکامل رسیدند و با مغزی به اندازه 880 میلی لیتر(دو سوم مغز انسان و دو برابر مغز شمپانزه) احتمالاً از احساساتی نظیر شخصیت، خودآگاهی، محبت و سایر ادراکاتی که ما از آن برخورداریم، بهره مند بوده اند. هموار کتوس ها همچنین به ساخت ابزارهای پیچیده تری نظیر گوه، کلنگ و تبر دستی از سنگ می پرداختند. آنان به گونه ای ساده و مقدماتی آغاز به سخن گفتن کردند و شاید آتش را به کار گرفته باشند.
آزمایش DNA و بازگشت به نظریه خروج از آفریقا
مهم ترین نکته ای که می تواند بدان اشاره کرد، این است که هموارکتوس ها نخستین مسافران میان قاره ای بودند. نخستین بار در سال 1891، "اوژن دوبویس"(38) استخوان های این موجودات را در جزیره جاوه اندونزی پیدا کرد و آنان را انسان جاوه نامید. ولی پس از این کشف، بقایای بیشتری از آنان در سراسر قاره های آفریقا، اروپا و آسیا یافت شد. این مطلب منجر به پیدایش نوعی اختلاف رای درباره چگونگی ادامه روند تکامل آنها شد. در طی سال های دهه 1980، اغلب انسان شناسان اعتقاد داشتند که انسان اندیشمند یا هموساپینس حاصل تکامل های جداگانه جمعیت های مختلف هموارکتوس در مناطق گوناگون جهان بوده است.برای مثال، انسان جاوه بومیان جزایر اقیانوسیه را پدید آورد. انسان پکن(نوعی از هموارکتوس که در چین یافت شده است) منشأ پیدایش اهالی کنونی سرزمین چین شد و اروپایان جدید هم از تکامل بعدی انسان نئاندرتال (همونئاندرتالینس)(39) به وجود آمدند. البته نئاندرتال ها انسان وارگانی متعلق به گونه جداگانه ای از هموها بودند که در حدود 250 هزار سال پیش پای به عرصه حیات گذاشتند و در عین برخورداری از گرایش های روحانی، پیکری خشن و زمخت داشتند.
امروزه با استفاده از نوعی فناوری جدید، دانشمندان امکان یافته اند تا بار دیگر استخوان های انسان جاوه را تاریخ یابی کنند. براساس روش هم جوشی لیزر تک بلور، مشخص شده است که سن این بقایای انسانی به حدود 1/8 میلیون سال پیش می رسد. بنابر این طبق فرضیه پیش گفته، باید بپذیریم که پیدایش تمایزات نژادی نوع بشر، نخستین بار به حدود دو میلیون سال قبل بازمی گردد.
یکی از کسانی که کوشیده است تا بی اعتبار بودن این نظریه را اثبات کند، پروفسور "استرینگر" از گروه خاستگاه های انسان در موزه بریتانیاست. او سالیان زیادی را صرف مطالعه استخوان های انسان های نئاندرتال از راه اندازه گیری های قاعده مند کرده است. از آنجا که اعضای این گونه مهم و شاخص، مردگان خود را دفن می کرده اند، جمع آوری انبوهی از سنگواره های آنان کار چندان دشواری نبوده است و در واقع، استخوان های فراوانی از آنها در سراسر اروپا و خاورمیانه یافته شده اند. پروفسور استرینگر پس از سال ها پژوهش پیگیر حتی یک مدرک کوچک هم دال بر تأیید این نظریه که نئاندرتال هانیاکان مستقیم اروپاییان جدید بوده اند، نیافته است.
در مقابل، تلاش طاقت فرسای او به پیدایش مبانی فرضیه "خروج از آفریقا" انجامیده است. براساس این فرضیه، انسان اندیشمند در حدود 150 هزار سال پیش، به طور کامل در آفریقا تکامل یافت و تا یکصد هزار سال پیش هم پای خود را از آفریقا بیرون نگذاشته بود.
درست است که هموارکتوس های پراکنده شده در مناطق گوناگون جهان قدیم به تکامل خود ادامه دادند و گونه های دیگری از انسان وارگان از جمله تئاندرتال ها و سایر انواع احتمالاً ناشناخته را پدید آوردند، ولی هموساپنیس ها(انسان های اندیشمند یا بشر نوین) پس از خروج از محل پیدایش خود یعنی آفریقا، در سراسر جهان پراکنده شدند و همه دودمان های انسان وارگان قبلی را از صحنه حیات بیرون راندند و خود جایگزین آنان شدند.
خیزش خلاقیت، عامل تفوق انسان اندیشمند
بررسی DNA انسان های نوین نشان می دهد که نیای مشترک ما قدمتی چندان زیاد نداشته است. در حدود 150 هزار سال پیش، جمعیتی اولیه از انسان های اندیشمند وجود داشت که تعداد اعضای بالغ آن به حدود 50 هزار نفر می رسید. پراکندگی این جمعیتِ نخستین تنها محدود به قارة آفریقا بود، و آنان در پاسخ به تنگنای زیستی حاصل از سرترین ادوار یخبندان تکامل یافته بودند.در اینجا این پرسش مطرح می شود که چه عاملی موجب برتری اجداد آفریقایی ما نسبت به سایر گونه های انسان وارگان و به خصوص نسبت به انسان های نئاندرتال شد، و البته باید در نظر داشت که نئاندرتال ها نیز مغزی به بزرگی مغز ما داشتند، آنها از ما زمخت تر بودند و به خوبی با شرایط سرد و ناپایدار محیط آن روزگار اروپا که زیستگاه ایشان به شمار می رفت، سازگاری یافته بودند.
سایر گونه های انسان وارگانِ دنیای کهن نیز به سرنوشت مشابهی دچار شدند.
باورود «هموساپینس»، درختچة تکامل انسان وارگان چنان هرس شد که از آن پس تنها یک شاخة منحصر به فرد بر تنه آن باقی مانده است؛ و این همان روندی است که از روز نابودی آخرین انسان نئاندرتال بر روی زمین در 30 هزار پیش به این سو ادامه داشته است و کسی نمی داند که چگونه و تا به کی ادامه خواهد یافت.
پی نوشت ها :
1- Ronclarke
2- Wutwatersrand
3- Sterk fonteing
4- Australoptihecus africanus
5- Hominid
6- Chris stringer
7-Richard Leakey
8- Homo sapiens
9- Stephen jay Gould
10- Ardipithecus Ramidus
11- Aramis
12- Yves coppens
13- Australopithecines
14- Australopithecus Anamensis
15- Meave Leakey
16- Kanapoi
17- Turkana
18- Australopithecus Afarensis
19- Don Johanson
20- Lucy
21- Mary Leakey
22- Laetoli
23- Andrew Hill
24- Australopithecus Bahrelghazali
25- Reymond Dart
26- Taung
27- Arthur c.clarke
28- Stanley Kubrick
29- 2001 a space odyssey
30- Australopithecus robustus
31- Australopithecus boisei
32- Australopithecus aethiopithecus aethiopicus
33- Louis Leakey
34- Olduvai
35- Homo habilis
36- Nariokotome
37- Home erectus
38- Eugene Dubois
39- Homo neanderthalensis
دکتر عطاءا... جعفرآبادی از همکاران پر سابقه دانشمند است که خوانندگان جدیدتر دانشمند طی بهمن ماه 1385 تا حدود یک سال قبل، مقالات بخش "آن سوی دانش" را از او در خاطر دارند. جعفرآبادی دکترای داروسازی دارد و روزنامه نگاری علمی را به طور جدی دنبال می کند.