2. تقریر ابنسینا از برهان صدّیقین
در این بخش تلاش خواهیم کرد برهان صدیقین را از آثار مختلف ابنسینا تبیین کنیم. پیش از این لازم است نگاهی به آثار او بیفکنیم تا دریابیم او در کدام یک از آثار خود به برهان صدیقین پرداخته است. وی در کتابهای الاشارات و التنبیهات، المبدأ و المعاد، النجاة، دانشنامه علایی، رسالة العرشیه این برهان را طرح کرده است. او مفصلترین تقریر خود از برهان صدیقین را در کتاب الاشارات و التنبیهات آورده است.[1] وی در این تقریر، نخست بر وجود متمرکز شده و در گام اول، آن را به واجب و ممکن تقسیم کرده است. در ادامه ضمن طرح یک دَوَران میان وجود واجب و وجود ممکن، این¬گونه استدلال میکند که اگر این وجود همان واجبالوجود بالذات باشد، ادعای ما ثابت میگردد و اگر واجب الوجود بالذات نباشد، لاجرم ممکنالوجود بالذات خواهد بود. او با تمرکز بر ویژگیهای ممکنالوجود بالذات، به این نتیجه میرسد که این وجود یا واجبالوجود بالذات است یا ناگزیر به واجبالوجود بالذات منتهی میگردد. بنابراین در هر صورت واجب الوجود بالذات ثابت میگردد. طرح فروض مختلف ممکنالوجود بالذات در این استدلال برای آن است که راه را بر احتمالات دیگر ببندد و در هر صورت، برهان به نتیجه مطلوب برسد. ابنسینا تقریر مشابهی نیز در کتاب المبدأ و المعاد ارائه کرده است.[2] با دقت در آن تقریر مییابیم که این تقریر نیز در اساس مانند تقریر سابق است؛ جز آنکه تفصیل برخی مطالب را به کتابهای دیگر ارجاع داده است. او همچنین در کتاب النجاة در تبیین برهان صدیقین تقریری ارائه کرده است که با دو تقریر پیش گفته مشترک است.[3]وی در کتاب دانشنامة علایی نیز تقریر خود از برهان صدیقین را مطرح کرده است.[4] بالأخره پنجمین بیان او از برهان صدیقین را میتوان در رساله العرشیه یافت.[5] آنچه در اینجا به آن اشاره کردیم، تقریرهای برهان صدیقین از نظر ابنسینا بود که با مطالعة آنها روشن میشود تبیینهای او در کتابهای مختلف، با یکدیگر تفاوت اساسی و اختلاف جوهری ندارد و او در همة موارد تلاش کرده است وجود واجب را براساس «وجود محض» به اثبات برساند. پس از او، شارحان و مفسران آثار وی تلاش کردهاند تقریر او را تفسیر و تبیین کنند و در این میان گزارشی از تقریر او به دست دهند که از جمله آنها میتوان به بیان محقق طوسی در تجرید الاعتقاد (حلی، 1379: 118)، صدرالمتألهین در اسفار (1410: 6/ 26)، محقق سبزواری (ره) در شرح المنظومه (1380: 2 / 505 ـ 506) و علامه طباطبایی(ره) در نهایة الحکمة (1415: 270 و 271) اشاره کرد.[6] در این قسمت با تمرکز بر آنچه وی در کتاب الاشارات و التنبیهات مطرح کرده است و نیز با به کارگیری روش تحلیلی تلاش خواهیم کرد بیانی از تقریر او از برهان صدیقین ارائه کنیم.
(1) شیئی در خارج وجود دارد. (بدیهی)
(2) هر موجودی یا واجب بالذات است یا ممکن بالذات. (بر اساس تعریف «واجب بالذات» و «ممکن بالذات» و دوران عقلی دائر میان نفی و اثبات).
(3) این شیء موجود:
یا
(a /3) واجب بالذات است.
یا
(b / 3) ممکن بالذات است. (استنتاج از (1) و (2)).
(4) هر ممکن بالذاتی برای وجود خود علّتی دارد. (اصل علیّت)
(5) این شیء ممکن بالذات در وجود داشتن خود محتاج علّتی است. (استنتاج از (b / 3) و (4)).
(6) علّت این شیء ممکن بالذات:
یا
(a / 6) واجب بالذات است.
یا
(b / 6) ممکن بالذات است. (استنتاج از (2) و (5)).
(7) این علّت ـ که خود ممکن بالذات است ـ در وجود داشتن خود علّتی دارد. (استنتاج از (4) و (b / 6)).
(8) این علّت دو حالت دارد:
یا
(a / 8) واجب بالذات است.
یا
(b / 8) در مجموعهای از ممکنات بالذات است. (استنتاج از (2) و (7) و تقسیم عقلی).
(9) مجموعه ممکنات بالذات نیز:
یا
(a / 9) علّت دارد.
یا
(b / 9) علّت ندارد. (استنتاج از (a / 8) و تقسیم عقلی).
(10) هر مجموعهای در وجود یافتن، محتاج به همه اجزایش است. (بر اساس تحلیل عقلی رابطه جزء و کل و با توجه به تعریف «مجموعه»).
(11) این مجموعه ممکنات بالذات محتاج به همه اجزایش است. (استنتاج از (9) و (10).
(12) هر موجودی که در وجود یافتن خود محتاج باشد، واجب بالذات نیست. (بر اساس تعریف «واجب بالذات»).
(13) این مجموعه ممکنات بالذات، واجب بالذات نیست. (استنتاج از (11) و (12)).
(14) هر موجودی که واجب بالذات نباشد، ممکن بالذات است. (استنتاج از (2) و (13)).
(15) این مجموعه ممکنات بالذات، خود ممکن بالذات است. (استنتاج از (13) و (14)).
(16) برای این مجموعه ممکنات بالذات، علّتی وجود دارد. (استنتاج از (4) و (15).
(17) علّت این مجموعه ممکنات بالذات:
یا
(a / 17) همه اجزای آن است.
یا
(b / 17) تکتک اجزای آن است.
یا
(c / 17) بعضی از اجزای آن است.
یا
(d / 17) خارج از مجموعه است. (استنتاج از (16) و بر اساس دوران عقلی).
(18) مجموعه ممکنات بالذات، همان اجزای آن است. (بر اساس تحلیل عقلی و با توجه به تعریف «مجموعه»).
(19) هیچ موجودی علّت خودش نیست. (براساس اصل امتناع تناقض).
(20) همه اجزای مجموعه، علّت مجموعه ممکنات بالذات نیست. (استنتاج از (18) و (19)).
(21) تکتک اجزاء علّت مجموعة ممکنات بالذات نیست. (استنتاج از (10) و (11)).
(22) ترجیح بدون مرجّح محال است. (براساس اصل امتناع تناقض و با توجه به تعریف «ترجیح»).
(23) علّت بودن بعضی از اجزا برای مجموعه ممکنات بالذات، ترجیح بدون مرجّح است. (براساس تحلیل عقلی و با توجه به تعریف «ترجیح»).
(24) علّت بودن بعضی از اجزا برای مجموعه ممکنات بالذات محال است. (استنتاج از (22) و (23)).
(25) هر موجودی که داخل در مجموعه ممکنات بالذات نباشد، واجببالذات است. (استنتاج از (8)).
(26) علّت این مجموعه ممکنات بالذات، خارج از مجموعه است. (استنتاج از (17)، (20)، (21) و (24)).
(27) علّت این مجموعه ممکنات بالذات، واجب بالذات است. (استنتاج از (25) و (26)).
(28) این شیء موجود:
یا
(a / 28) واجب بالذات است. [صورت (a / 3) ].
یا
(b / 28) علتش واجب بالذات است. [صورت (a / 6) ].
یا
(c / 28) علتِ علت آن واجب بالذات است. [صورت (a / 8) ].
یا
(d / 28) در ضمن مجموعهای از ممکنات بالذات است که علّت این مجموعه واجب بالذات است. [صورت (b / 8)] استنتاج از (3)، (6)، (8) و (27).
(29) در هر صورت واجب بالذات موجود است. (استنتاج از (28)).
همان¬گونه که از سیر این برهان به دست میآید، ابنسینا با مبدأ قرار دادن اصل وجود شیئی در عالم خارج، بدون آنکه ویژگیهای آن برای استمرار حرکت برهان موضوعیت داشته باشد و ممکن یا واجب بودن آن لحاظ گردد، به اثبات واجبالوجود پرداخته است؛ ولی منزلت او مانع از آن نشده است که تقریرش از نگاه ناقدان به دور بماند. حکیمان بعد از او به تفصیل به بررسی این تقریر از برهان صدیقین پرداخته و اشکالهایی بر آن مطرح کردهاند که در ادامه از نظر میگذرانیم.
پی نوشت ها :
مدرس و محقق حوزه و دانشگاه
[1] «تنبیه: کل موجود اذا التفت الیه من حیث ذاته من غیر التفات الی غیره فإما ان یکون بحیث یجب له الوجود فی نفسه او لایکون. فان وجب فهو الحق بذاته الواجب وجوده من ذاته و هو القیوم و ان لم یجب، لم یجز ان یقال انه ممتنع بذاته بعدما فرض موجود؛ بل ان قرن بإعتبار ذاته شرط مثل شرط عدم علته صار ممتنعاً أو مثل شرط وجود علته صار واجباً و ان لم یقرن بها شرط لاحصول علة و لاعدمها بقی له فی ذاته الامر الثالث و هو الامکان؛ فیکون باعتبار ذاته الشی الذی لایجب و لایمتنع. فکل موجود اما واجبالوجود بذاته او ممکنالوجود بحسب ذاته. اشارة: ما حقه فی نفسه الامکان فلیس یصیر موجوداً من ذاته فانه لیس وجوده من ذاته اولی من عدمه من حیث هو ممکن؛ فان صار احدهما اولی فلحضور شیء او غیبته فوجود کل ممکنالوجود من غیره. تنبیه: اما ان یتسلسل ذلک الی غیر النهایة فیکون کل واحد من آحاد السلسلة ممکنا فی ذاته و الجملة متعلقة بها فتکون غیر واجبة ایضاً و تجب بغیرها و لنزد هذا بیاناً. شرح کل جمله کل واحد منها معلول فانها تقتضی علة خارجة عن آحادها و ذلک لانها امان ان لاتقتضی علة اصلاً فتکون واجبةِ غیر ممکنةٍٍ و کیف یتأتی هذا و انما یجب بآحادها، و اما ان تقتضی علةٍ هی الآحاد بأسرها فتکون معلولةٍ لذاتها فان تلک و الجملةٍ و الکل شیء واحد و اما الکل بمعنی کل واحد فلیس یجب به الجملة و إما ان یقتضی علة هی بعض الآحاد و لیس بعض الآحاد اولی بذلک من بعض ان کان کل واحد منها معلولاً؛ لان علته اولی بذلک و اما ان یقتضی علةٍ خارجةٍ عن الآحاد کلها و هو الباقی. اشارة: کل علة جملة هی غیر شیء من آحادها فهی علة اولاً لا لآحاد ثم الجملة و الا فلتکن الآحاد غیر محتاجة الیها. فالجملة اذا تمت بآحادها لم تحتج الیها؛ بل ربما کان شیء ما علة لبعض الآحاد دون بعض فلم یکن علة للجملة علی الاطلاق. اشارة: کل جملة مترتبة من علل و معلولات علی الولاء و فیها علة معلولة فهی طرف لانها ان کانت وسطاً فهی معلولة، اشارة: کل سلسلة مترتبة من علل و معلولات کانت متناهیة او غیر متناهیة؛ فقد ظهر انها اذا لم یکن فیها الا معلول احتاجت الی علة خارجة عنها لکنها یتصل بها لامحالة طرفاً و ظهر انه ان کان فیها ما لیس بمعلول فهی طرف و نهایة. فکل سلسلة تنتهی الی واجبالوجود بذاته. اشارة: کل اشیاء تختلف بأعیانها و تتفق فی امر مقوم لها فاما ان یکون ما تتفق فیه لازماً من لوازم ما تختلف به فیکون للمختلفات لازم واحد و هذا غیر منکر. و اما ان یکون ما تختلف به لازماً لما تتفق فیه عارضاً عرض لما تختلف به و هذا غیر منکر و اما ان یکون ما تختلف به عارضاً عرض لما تتفق فیه و هذا ایضاً غیر منکر». (1375: 3 / 18 ـ 28).
[2] . «فی اثبات واجبالوجود؛ لاشک ان هنا وجوداً و کل وجود فاما واجب و اما ممکن؛ فان کان واجباً فقد صح وجود الواجب و هو المطلوب. و ان کان ممکناً فانا نبین ان الممکن ینتهی وجوده الی واجبالوجود. فی انه لایمکن ان یکون لکل ممکن الوجود علة معه ممکنة الی غیر النهایة. و قبل ذلک فانا تقدم مقدمات. فمن ذلک انه لایمکن ان یکون فی زمان واحد لکل ممکنالذات علل ممکنةالذات بلانهایه، و ذلک لان جمیعها اما ان یکون موجوداً معاً و اما ان لایکون موجوداً معاً. فان لم یکن موجوداً معاً لم یکن الغیر المتناهی فی زمان واحد و لکن واحد قبل الآخر او بعد الآخر و هذا لانمنعه؛ و اما ان یکون موجوداً معاً و لا واجب وجود فیها؛ فلایخلو اما ان تکون تلک الجملة بما هی تلک الجملة واجبةالوجود بذاتها او ممکنةالوجود فی ذاتها؛ فان کانت واجبةالوجود بذاتها و کل واحد منها ممکنالوجود یکون الواجب الوجود یتقوم بممکنات الوجود هذا محال. و اما ان کانت ممکنة الوجود بذاتها فالجملة محتاجة فی الوجود الی مفید الوجود. فاما ان یکون خارجاً منها او داخلاً فیها. فان کان داخلاً فیها فاما ان یکون کل واحد واجبالوجود ـ و کان کل واحد منها ممکنالوجود ـ هذا خلف. و اما ان یکون ممکنالوجود فیکون هو علة للجملة و لوجود نفسه لانه احد الجملة. و ما ذاته کاف فی أن یوجد ذاته، فهو واجب الوجود و کان لیس واجبالوجود؛ هذا خلف. فبقی ان یکون خارجاً عنها. و لایجوز ان یکون علة ممکنة فانا جمعنا کل علة ممکنةالوجود فی هذه الجملة فهی اذا خارجة عنها و واجبةالوجود بذاتها فقد انتهت الممکنات الی علة واجبةالوجود؛ فلیس لکل ممکن علة ممکنة معه. و اقول ایضاً ان هذا یتبین بما فی کتب اخری ان وجود العلل الغیر المتناهیة فی زمان واحد محال. و نحت لانطول الکلام بالاشتغال بذلک». (1363 الف: 22 و 23)
[3] . « فصل فی اثبات واجبالوجود؛ لاشک ان هنا وجوداً و کل وجود فاما واجب و اما ممکن؛ فان کان واجباً فقد صح وجود الواجب و هو المطلوب و ان کان ممکنا، فانا نوضح ان الممکن ینتهی وجوده الی واجبالوجود و قبل ذلک فانا نقدم مقدمات فمن ذلک انه لایمکن ان یکون فی زمان واحد لکل ممکن الذات علل ممکنة الذات بلانهایة و ذلک لان جمیعها اما ان یکون موجوداً معاً و اما ان لایکون موجوداً معاً؛ فان لم یکن موجوداً معاً غیر المتناهی فی زمان واحد و لکن واحد قبل الآخر فلنؤخر الکلام فی هذا و اما ان یکون موجوداً معاً و لا واجب وجود فیه؛ فلایخلو اما تکون الجملة بما هی تلک الجملة سواء کانت متناهیة او غیر متناهیة واجبةالوجود بذاتها او ممکنه الوجود فان کانت واجبه الوجود بذاتها و کل واحد منها ممکن یکون الواجبالوجود متقوماً بممکنات الوجود؛ هذا خلف. و ان کانت ممکنةالوجود بذاتها فالجملة محتاجة فی الوجود الی مفید الوجود؛ فاما ان یکون خارجاً منها او داخلاً فیها؛ فان کان داخلاً فیها فاما ان یکون واحداً منها واجبالوجود و کان کل واحد منهما ممکنالوجود؛ هذا خلف. و اما ان یکون ممکنالوجود فیکون هو علة لوجود الجملة و علة الجملة علة اولاً لوجود اجزائها و منها و فهو علة لوجود نفسه و هذا مع استحالته إن صح فهو من وجه ما نفس المطلوب؛ فانّ کل شیء یکون کافیاً فی ان یوجد ذاته فهو واجبالوجود و کان لیس واجبالوجود؛ هذا خلف. فبقی ان یکون خارجاً عنها و لایمکن ان یکون علة ممکنة فانا جمعنا کل علة ممکنة الوجود فی هذه الجملة فهی اذا خارجة عنها و واجبة الوجود بذاتها فقد انتهت الممکنات الی علة واجبة الوجود فلیس لکل ممکن علة ممکنة بلانهایة». (1412: 235)
[4] . «نمودن حال هستی واجب و ممکن؛ هر چه ورا هستی هست یا هستی وی خود واجب است یا نیست و هر چه هستی وی خود واجب نیست، به خود یا ممتنع است یا ممکن؛ و هر چه خود ممتنع بود، نشاید که هرگز موجود بود؛ چنانکه پیشتر اشاراتی کرده آمد بود. پس باید که خود ممکن بود و بشرط بودن علت واجب بود و بشرط آنکه علت نیست ممتنع بود و خودی وی چیز دیگر است و شرط بودن علت یا شرط نبودن علت، چیزی دیگر و چون خودی وی اندر نگری بیهیچ شرط، نه واجب بود و نه ممتنع و چون شرط حاصل شدن علت، سبب موجب ویگیری واجب شود و چون شرط ناحاصل شدن علت، سبب ویگیری ممتنع شود، چنانکه اگر اندر چهارنگری بیشرطی، طبع ورا ممتنع نیایی و اگر ممتنع بودی، هرگز نبودی. پس اگر اندرچهار نگری بشرط دو دو حاصل شدن واجب شود و لکن اگر اندر چهار نگری، بشرط دو دو حاصل ناشدن ممتنع بود. پس هر چه ورا وجود بود و وجودی واجب نبود، خود ممکن بود و ممکنالوجود بود خود ناممکنالوجود بود و وجودش هنوز حاصل نشود که بر آن حکم بود که بود. پس باید که چون موجود خواهد شدن یکی ممکنی بشود و ممکنی خود هرگز نشود که نه از سببی آمده است. پس ممکنیش از علت باید که بشود تا واجب شود که ببود از علت و آن آن بود که پیوند وی با علت تمام شود که شرطها همه به جای آیند و علت علت شود به فعل و علت آنگاه علت شود بفعل که وی چنان شود که چنان باید بفعل تا ازو معلول واجب آید. (1360: 105 و 106)
[5] . «الاصل الاول فی اثبات واجبالوجود؛ اعلم ان الموجود اما ان یکون له سبب فی وجوده او لا سبب له؛ فان کان له سبب فهو الممکن سواء کان قبل الوجود اذا فرضناه فی الذهن او فی حالة الوجود؛ لان ما یمکن وجوده فدخوله فی الوجود لایزیل عنه امکان الوجود و ان لم یکن له سبب فی وجوده بوجه من الوجوه فهو واجب الوجود: فاذا تحققت هذه القاعدة فالدلیل علی ان فی الوجود موجوداً لا سبب له فی وجود ما اقوله: فهذا الوجود اما ممکنالوجود او واجبالوجود؛ فان کان واجبالوجود فقد ثبت ما طلبناه و ان کان ممکنالوجود فممکنالوجود لایدخل فی الوجود الا بسبب یرجح وجود علی عدمه فان کان سببه ایضاً ممکنالوجود: فهکذا تتعلق الممکنات بعضها ببعض فلایکون موجوداً البته؛ لان هذا الوجود الذی فرضناه لایدخل فی الوجود ما لم یسبقه وجود ما لایتناهی و هو محال، فاذا الممکنات تنتهی بواجب الوجود». (1400: 1 / 242 و 243)
[6] . برخی از گزارشهای مطرح شده در منابع مذکور با تقریرابن سینا از برهان صدیقین تفاوت دارد. برای نمونه، تقریری که علامه طباطبایی در نهایة الحکمه از او ارائه کرده با آن چه وی مطرح کرده است، تفاوت دارد؛ در نظر ابنسینا، در برهان صدیقین میتوان از پذیرش اصل وجود به اثبات واجبالوجود رسید؛ ولی در گزارش علامه طباطبایی از پذیرش وجود به معنای سراسر هستی. میتوان به چنین چیزی رسید. (طباطبایی، 1415: 270 ـ 271)